تسلیم ،
دروازه ای است به سوی آگاهی و مسافرتِ درون
به آنچه هست،
رضایت دهید و تسلیم شوید.
از هویتِ فکری خارج شوید و
حضور پیدا کنید
حضورتان را کامل کنید.
اکهارت_تول
دروازه ای است به سوی آگاهی و مسافرتِ درون
به آنچه هست،
رضایت دهید و تسلیم شوید.
از هویتِ فکری خارج شوید و
حضور پیدا کنید
حضورتان را کامل کنید.
اکهارت_تول
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
مولانا
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
مولانا
به دنبال جهنم و بهشت در آخرت نباش. هر دو همین اکنون موجودند.
هر زمان که بتوانیم کسی را بی چشمداشت و بی معادله دوست بداریم، در بهشتیم و هر زمان که آلوده به حسادت و نفرت و کینه شویم، در اصل به جهنم سرنگون شده ایم.
ملت عشق
#الیف_شافاک
هر زمان که بتوانیم کسی را بی چشمداشت و بی معادله دوست بداریم، در بهشتیم و هر زمان که آلوده به حسادت و نفرت و کینه شویم، در اصل به جهنم سرنگون شده ایم.
ملت عشق
#الیف_شافاک
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آن نه عشق است که از دل به دهان میآید
وان نه عاشق که ز معشوق به جان میآید
گو برو در پس زانوی سلامت بنشین
آن که از دست ملامت به فغان میآید
کشتی هر که در این ورطه خونخوار افتاد
نشنیدیم که دیگر به کران میآید
یا مسافر که در این بادیه سرگردان شد
دیگر از وی خبر و نام و نشان میآید
چشم رغبت که به دیدار کسی کردی باز
باز بر هم منه ار تیر و سنان میآید
عاشق آن است که بی خویشتن از ذوق سماع
پیش شمشیر بلا رقصکنان میآید
حاش لله که من از تیر بگردانم روی
گر بدانم که از آن دست و کمان میآید
کشته بینند و مقاتل نشناسند که کیست
کاین خدنگ از نظر خلق نهان میآید
اندرون با تو چنان انس گرفتهست مرا
که ملالم ز همه خلق جهان میآید
شرط عشق است که از دوست شکایت نکنند
لیکن از شوق حکایت به زبان میآید
سعدیا این همه فریاد تو بی دردی نیست
آتشی هست که دود از سر آن میآید
#حضرت_سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صاحبدلی
به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست
عهدِ صحبت اهل طریق را
گفتم:
میان عابد و عالم چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن
این فریق را ؟
گفت: آن گلیمِ خویش
بهدر میبرَد ز موج
وین، سعی میکند
که بگیرد غریق را...
#حضرت_سعــــدی
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه
مژههای شوخ خود را چه به غمزه آب دادی
دل عالمی ز جا شد چه نقاب بر گشودی
دو جهان به هم بر آمد چه به زلف تاب دادی
در خرمی گشودی چه جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی چه شراب ناب دادی
ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقان را
ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی
همه کس نصیب خود را برد از زکات حسنت
به من فقیر و مسکین غم بیحساب دادی
همه سرخوش از وصالت من و حسرت و خیالت
همه را شراب دادی و مرا سراب دادی
ز لب شکر فروشت دل “فیض” خواست کامی
نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی
#فیض_کاشانی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گر همچو من افتادهٔ این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم
با ما منشین اگر نه بدنام شوی
#حضرت_حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریاد
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
#حافظ
خواننده: #همایون_شجریان
رقص: #کارولین_خدادیان
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریاد
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
#حافظ
خواننده: #همایون_شجریان
رقص: #کارولین_خدادیان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از صدای پر مرغان سحر
لاله از خواب گران دیده گشود
اولین پرتو سیـمایی صبح
بوسه بر گنبد مینا زده بود
# فریدون_مشیری
لاله از خواب گران دیده گشود
اولین پرتو سیـمایی صبح
بوسه بر گنبد مینا زده بود
# فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زندگی رقص نجیبی ست
که از چشمه ی بودن، جاریست
رقص یک شاپرک بازیگوش
لای یک دسته گل ِ یاس معطر در باغ
رقص ِ یک نغمه ی آرام ِ اذان…
که شبی باد میان من و این قبله پراکنده کند
رقص کِرمی شب تاب
که شبیه تپش ِ خورشید است
زندگی شعر نجیبی ست
که در دفتر ِ اندیشه ی این گنبد ِ دَوار
پر از قافیه است
چه کسی گفت خدا شاعر نيست
#هوشنگ_ابتهاج❌❌❌
سراینده اکرم بهرامچی
که از چشمه ی بودن، جاریست
رقص یک شاپرک بازیگوش
لای یک دسته گل ِ یاس معطر در باغ
رقص ِ یک نغمه ی آرام ِ اذان…
که شبی باد میان من و این قبله پراکنده کند
رقص کِرمی شب تاب
که شبیه تپش ِ خورشید است
زندگی شعر نجیبی ست
که در دفتر ِ اندیشه ی این گنبد ِ دَوار
پر از قافیه است
چه کسی گفت خدا شاعر نيست
#هوشنگ_ابتهاج❌❌❌
سراینده اکرم بهرامچی
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
#حضرت_حافظ