معرفی عارفان
1.17K subscribers
33K photos
11.9K videos
3.19K files
2.72K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
Eydaneh
Mojtaba Minoutan
عید و هوای عشق

عیدتون مبارک دوستان گلم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹

‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چشــم مخمـــور تو دارد ز دلــم قصد جگر
تـــرک مست است مگر میــــل کبابی دارد

جـــان بیمــار مــرا نیست ز تو روی سؤال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد

کـی کنــد سـوی دل خستـه حافظ نظـــری
چشم مستش که به هر گوشه خـــرابی دارد

حضرت_حافظ
آن تن که حساب وصل می‌راند نماند
و آن جان که کتاب صبر می‌خواند نماند

گر بوی بری که غم ز دل رفت، نرفت
ور وهم کنی که جان بجا ماند، نماند


ُجناب_خاقانی
جـز با جــمال تو نبود شادمـانیم
جـز با وصـال تو نبود کامــرانیم

بی‌یاد روی خوب تو ار یک نفس زنم
محسوب نیست آن نفس از زندگانیم

ُجناب_انوری
عشقْ چو قربان کُنَدَم عیدِ من آن روز بُوَد
#غزل_مولانا
در روز عید قربان و هیچ روز دیگری هیچ اتفاقی نمی افتد مگر آنکه درون انسان اتفاقی رخ دهد. روز عید برای مولانا روزی بود که عشق او را قربانی کرد و با این حساب هر روز و هر لحظه برای او عید بود.

خویِ مَلِکی بُگزین، بَر دیوْ اَمیری کُن
گاوِ تو چو شُد قُربان، پا بَر سَرِ گردون نِه
#غزل_مولانا
عید قربان، روز و لحظه ای است که گاو و گوسفند و عقرب و مار و کفتار و بقیه خصلت های حیوانی در ما قربانی و فنا شود. در این صورت ما بر دیو درون خود فرمانروایی می کنیم و مقام ما به بالاترین حد و فراتر از آسمان و زمین می رود.

الله اکبرِ تو، خوش نیست با سَرِ تو
این سَر چو گشت قربان، الله اکبر آمد
#غزل_مولانا
اگر از حالا تا آخر عمرم بگم الله اکبر ولی هنوز خصلت های منفی در وجودم باشد، هیچ اثری نه از الله و نه از اکبر در وجود من پیدا نمی شود. هر موقع افکار و احساس و رفتار منفی از وجود من بیرون رفت، حتی برای یک لحظه، الله اکبر به صورت خودکار وارد من می شود.

حاجیِ عاقل طوافْ چند کُنَد؟ هفت بار
حاجیِ دیوانه ام، من نَشُمارم طواف
#غزل_مولانا
طواف خانه خدا هفت بار است ولی این فقط یک نماد و به رسم نظم و هماهنگی است. وگرنه کسی که عاشق خداست، در عشق ورزیدن به او و دور او گشتن که حساب و کتاب نمی کند.

بندگان خدا با خدا چگونه خَلاف کنند؟
و چگونه خلاف ممکن باشد؟!
تو خلاف می بینی؟
قربان شو تا از دوری بِرَهی.
گفت ازین قصّۀ قربان کِی بِرَهَم؟
گفت قربان شو تا برهی.
الله اکبر نماز از بهر قُربانست.
#شمس_تبریزی
وقت آمد توبه را شکستن
وز دام هزار توبه جستن

دست دل و جان ها گشادن
دست غم را ز پس ببستن

معشوقه ی روح را بديدن
لعل لب او به بوسه خستن

در آب حيات غسل کردن
در وي تن خويش را بشستن

برخاست قيامت وصالش
تا کي به اميد درنشستن

گر بسکلد آن نگار، بنگر
صد پيوست است در آن سکستن

مخدومي شمس دين تبريز
اي جان، تو رميده اي ز بستن

دیوان شمس
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من

از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو
ای شاخ‌ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من

یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من

ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها
ای آن پیش از آن‌ها ای آن من ای آن من

منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی
اندیشه‌ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من

مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد
در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من

ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من
بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من

جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
بی‌تو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من

ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من

حضرت سعدی
آن توبه سوزم را بگو وان خرقه دوزم را بگو
وان نور روزم را بگو مستان سلامت می‌کنند

آن عید قربان را بگو وان شمع قرآن را بگو
وان فخررضوان را بگو مستان سلامت می‌کنند

#مولانا

عید قربان مبارک
ای که می نازی به ذبح گوسفند
ذبح کن خود را که باشی ارجمند

#اقبال_لاهوری

عید قربان عیدی است
که در نهاد آدمی رخ می دهد و
داستان قربانی کردن اسماعیل
نمادی است از بریدن تعلقات نفسانی.

ابراهیم از تعلق به اسماعیل آزاد شد
و اسماعیل از تعلق به خود
وابستگی های بیرونی و درونی که آدمی را به بند کشیده
مانند:
بند رذیلت،بند سیم و زر،بند خرافات،بند تعصب،بند ریا،بند خودبینی،بند گناه و بند...
چه باید کرد؟
پاسخ حضرت مولانا به این سوال بسیار زیباست؛می فرماید:

عاشقم من کشته ی قربان لا
  جان من نوبت گه طبل بلا

باید عاشق بود و تسلیم
که خاصیت عشق تسلیم بودن است
کمر همت بستن و آمادگی برای هر آزمایش و بلایی

همچو اسماعیل پیشش سر بنه
شاد و خندان پیش تیغش جان بده
عاشقان آنگه شراب جان کشند
که بدست خویش خوبان شان کشند

و در این راه باید از هرچه که داری و نداری بگذری
و قربانی او کنی
تا معشوق درب حرمش را به حرمت خلوص عشق گشوده
و شراب حقیقت را به عاشق بنوشاند.

عید سعید قربان
بر عاشقان مبارک باد
هوووو ... 🕊عید وصال مبارک... 🍃

در ذبح حیوان الله اکبر گویند و بسمل کنند و صوفیان این را مرتبه نازله صلاه دانند. تن مصلی بر مثال اسماعیل است و جان او چون ابراهیم، که به تکبیرِ صلاه، تن قربان شود و به بسمل در ملکوت داخل، پس عارفان را در هر صلاه قربانی باشد و این ذبح انسان است.

معنی تکبیر اینست ای امام
کای خدا پیش تو ما قربان شدیم
وقت ذبح الله اکبر می‌کنی
همچنین در ذبح نفس کشتنی
تن چو اسمعیل و جان همچون خلیل
کرد جان تکبیر بر جسم نبیل
گشت کشته تن ز شهوتها و آز
شد به بسم الله بسمل در نماز

مثنویِ شریف - دفتر سوم
عید قربان؛
    عید
بقای بعد از فناء
       بر اهل ولاء مبارک

طا
ئف این خانه کجا و
    عارف آن خانه کجا؟!

الهی،
تن به سوی کعبه داشتن
چه سودی دهد،
آن که  را دل به سوی
خداوند کعبه ندارد؟

الهی خانه کجا
و خداوند خانه کجا ،
طائف آن کجا
و عارف این کجا.

آن سفر جسمانی است
و این روحانی.

آن برای دولتمند است
و این برای درویش.

آن اهل و عیال را وداع کند
و این ماسوا را.

آن ترک مال کند
و این ترک جان.

سفر آن در ماه مخصوص است
و این را همه ماه.

آن را یک بار است
و این را همه عمر.

آن سفر آفاق کند
و این سیر انفس.

راه آن را پایان است
و این را نهایت نبود.

آن می رود که برگردد
و این می رود تا از او نام و نشانی نباشد.

آن فرش پیماید
و این عرش.

آن مُحرم می‌شود
و این مَحرم.

آن لباس احرام می‌پوشد
و این از خود عاری می‌شود.

آن لبیک گوید
و این لبیک می‌شنود.

آن تا به مسجد الحرام رسد
و این از مسجد الاقصی بگذرد.

آن استلام حجر کند
و این انشقاق قمر.

آن را کوه صفاست
و این را روح صفا.

سعی آن چند مره بین صفا و مروه است
و سعی این یک مره در کشور هستی.

آن هروله می‌کند
و این پرواز.

آن مقام ابراهیم طلب کند
و این مُقام ابراهیم.

آن آب زمزم نوشد
و این آب حیات.

آن عرفات بیند
و این عرصات.

آن را یک روز وقوف است
و این را همه روز.

آن یک شب مشعر دارد
و این همه شب.

آن را یک شب جمع است
و این را همه شب.

آن از عرفات به مشعر کوچ کند
و این از دنیا به محشر.

آن درک منی آرزو کند
و این ترک تمنا.

آن بهیمه قربانی کند
و این خویشتن را.

آن رمی جمرات کند
و این رجم دیو پلید شیطان مرید.

آن حلق راس کند
و این ترک سر.

آن را (( لافسوق و لاجدال فی الحج)) است
و این را فی العمر.

آن بهشت طلبد
و این بهشت آفرین.

لاجرم آن حاجی شود
و این ناجی.
خنک آنکه حاجی_ناجی شود.


منبع: نام
ه‌ها برنامه‌ها، علامه حسن‌زاده آملی روحی‌ فدا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دنیا بد است اما در حق آن کس که نداند که دنیا چیست؛ چون دانست که دنیا چیست او را دنیا نباشد. می پرسد دنیا چه باشد؟ می گوید غیر آخرت. می گوید آخرت چه باشد؟ می گوید فردا. می گوید فردا چه باشد؟ عبارت سخت تنگ است. زبان تنگست.
اینهمه مجاهده ها از بهر آنست که تا از زبان برهند که تنگست، در عالم صفات روند. صفات پاک حق. عجب چه می گویند متکلمان؟ صفات عین ذاتست یا غیر ذاتست، برین اتفاق هستند؛ نی نیستند، زیرا عالم متلونست، سخن یک رنگ برون نمی آید.

مقالات
شمس تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
َ
در درگه ما دوستی یک دله کن
هر چیز که غیر ماست آنرا یله کن

یک صبح به اخلاص بیا بر در ما
گر کار تو بر نیامد آنگه گله کن

ابوسعیدابوالخیر
ابوالحسن خرقانی می‌گوید‌:
«اگرفردا درقیامت با من گویند چه آوردی؟ گویم سگی به من دادی دردنیا من خود با او درمانده بودم تا در من و دربندگان تو نیفتد
و نهادی پرنجاست به من داده بودی من جمله‌ی عمر در پاک کردن او بودم.»

نوشته بردریا، شفیعی کدکنی
َ
گفتا ز قیدِ هســتی
رو مست شو که رَستی

گفتم به مِی‌پرسـتی
جســــتم ز خود رها
یـی


خواجوی کرمانی
محسن چاوشی|این کیست این
🎶@Kooche_baghe_sher
مست و پریشانِ توام، موقوفِ فرمانِ توام
اسحاقِ قربانِ توام، این عیدِ قربانی است این

#مولانا
گفتا تو از کجایی کاشفته می‌‌نمایی
گفتم منم غریبی از شهر آشنایی

گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری
گفتم بر آســـتانت دارم سر گدایی

گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی
گفتم که خوش‌نوایی از باغ بینوایی

گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی
گفتم به مِی‌پرستی جستم ز خود رهایی

گفتا جویی نَیَرزی گر زهد و توبه ورزی
گفتم که توبه کردم از زهد و پارسایی

گفتا به دلربایی ما را چگونه دیدی
گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربایی

گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم به از ترنجی لیکن بدست نایی

گفتا چرا چو ذره با مهر عشــــق بازی
گفتم از آنکه هستم سرگشته‌ای هوایی

گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند
گفتم حدیث مستان سرّی بود خدایی


خواجوی کرمانی
هو
دچار وحشت و حیرتی شده بودم (در ماه محرم سال ۵۹۱ ه. ق.) و به خانه شخصی که میان من و او مؤانست بود فرود آمده بودم، و طالب فرج بودم، ناگهان سایه شخصی ظاهر شد من از جای برجستم، سایه آن شخص با من معانقه کرد! چون نیکو نگریستم شیخ ابو عبد الرحمن سلمی بود که روح وی در صورت جسدانی متمثل شده بود. مرا گفت: این حالت تو، حالت قبض است، و من نیز در این مقام از دنیا به عقبی رفته‌ام، قدر این مقام بدان و خرسند باش که با خضر علیه‌السّلام در این مقام شریکی. گفتم: نام این مقام نمی‌دانم. گفت: نام این مقام قرب است در آن پایدار باش!

محیی‌الدین ابن عربی
فتوحات مکیّه
این تقلید غریزی، ممدوح و محرک و بسترسازِ ظهور "عقلِ کودک" است
بنابراین آدمی از اول خو کرده‌ی تقلید است
و چون متدرجاً طفل بالغ و بُرنا شود تقلید او با اراده و ادراک توأمان می‌شود
تا جذب خیر و دفع شر کند و با حرص و ولع حتی بیش از آنچه برای حیات جسمانی لازم است تلاش می‌نماید

اما "در آدمی" عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزارعالَم ملک او شود نیاساید و آرام نیابد
این خلق به تفصیل در هر پیشه‌ای و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیرذالک می‌کنند و هیچ آرام نمی‌گیرند
زیرا آنچه مقصود است به دست نیامده است و این ناآرامی از "فطرت" خداجویی و تأثیر "عقلِ پایان‌بین" که ممیزه آدمی از بهائم است باشد
تا عقل آدمی بالغ نگردد چون کودک آخوربین است و خوشبختی را منحصر در پرورش تن داند
و در علم معاش کوشد و اگر عقل بالغ شد بی‌تاب گمگشته‌ی خود گردد و آخربین شود
و سعادت را در کمال جان داند
و تن را مرکب روح بیند...
...


حضرت مولانا
فیه مافیه