معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
بوته های خار همه جا هستند. شاید به همین دلیل است که انسان ها این قدر بی رحمانه با یکدیگر نامهربان هستند.

📕زبان_گلها
ونسا_دیفن_باخ
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است

گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک
نوای من به سحر آه عذرخواه من است

ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدای خاک در دوست پادشاه من است

غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواه من است

مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی
رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است

از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فراز مسند خورشید تکیه گاه من است

گناه اگر چه نبود اختیار ما
حافظ
تو در طریق ادب باش گو گناه من است



حافظ
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت

چون آب به جویبار و چون باد به دشت

هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت

روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت

خیام
گفتی بروم، مرو به غم منشانم

تا دست به جان درنکند هجرانم

جانم به لب آمده است و من می‌دانم

هان تا نروی تا نه برآید جانم



#خاقانی


.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اتاق فوق سری😃🚪

آیا حدس زدید که دری پنهان در آنجا وجود دارد؟
در معبدی گربه ای زندگی می کرد
که هنگام عبادت راهب ها مزاحم
تمرکز آن ها می شد.
بنابراین استاد بزرگ دستور داد
هر وقت زمان مراقبه می رسد
یک نفر گربه را گرفته
و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد.

این روال سال ها ادامه پیدا کرد
و یکی از اصول کار آن مذهب شد.
سال ها بعد استاد بزرگ درگذشت.
گربه هم مرد.

راهبان آن معبد گربه ای خریدند
و به معبد آوردند تا هنگام عبادت
به درخت ببندند تا اصول عبادت را
درست به جا آورده باشند.

سال ها بعد استاد بزرگ دیگری
رساله ای نوشت درباره ی
اهمیت بستن گربه هنگام عبادت

بسیاری از باورهای ما اینگونه
به اصل و قانون تبدیل می شوند.

اگر نتوانی روی زمین بهشت را پیدا کنی
در آسمانها نیز نمی توانی آن را بیابی …

خانه خدا همین نزدیکی است
و تنها اثاث آن مهربانی است

      (حسین پناهی)
نمے دانم چھ بد ڪردم،،، !!
ڪھ نیڪم زار مےدارے؟؟؟
تنم #رنجور مےخواهے،
دلم #بیمار مےدارے
ز درد من خبر دارے،!!! ازینم دیر مےپرسے
بھ زارےڪردنم شادے، از آنم زار مےدارے!!!
دلم را
#خستھ مےدارے ز تیر غم،،، روا باشد...
بھ دست هجر جانم را چرا افڪَار مےدارے؟؟؟

#عراقے
غزل شماره ی هفت



صوفی بیا که آینه صافیست جام را

تا بنگری صفای می لعل فام را

راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

عنقا شکار کس نشود دام بازچین

کان جا همیشه باد به دست است دام را

در بزم دور یک دو قدح درکش و برو

یعنی طمع مدار وصال دوام را

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش

پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را

در عیشِ نقد کوش که چون آبخور نماند

آدم بهشت روضه دارالسلام را

ما را بر آستان تو بس حق خدمت است

ای خواجه بازبین به ترحم غلام را

حافظ مرید جام می است ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان شیخ جام را


#حافظ

آواز: استاد_محمدرضا_شجریان

🎙 # ندا_درخشنده🦋
تا تو بخودی ترا به خود ره ندهد
چون مست شدی ز دیده بیرون نجهند

چون پاک آئی ز هر دو عالم به یقین
آنگه بنشان نفرت انگشت نهند

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۶۰۴
چون بدنامی بروزگاری افتد
مرد آن نبود که نامداری افتد

گر در خواهی ز قعر دریا بطلب
کان کف باشد که بر کناری افتد

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۶۳۵
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خونه های کله قندی تو دل کوه! که قابل سکونته و زندگی توش جریان داره!

کندوان، اسکو
آذربایجان شرقی.

واقع در30کیلومتری کلانشهرتبریز
چون بدنامی بروزگاری افتد
مرد آن نبود که نامداری افتد

گر در خواهی ز قعر دریا بطلب
کان کف باشد که بر کناری افتد

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۶۳۵
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پند حکیم محض صواب است و عین خیر
فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید

حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
دربند آن مباش که نشنید یا شنید

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۲۴۳
ای هست وجود تو،ز یک قطره منی
معلوم نمی‌شود که تو چند منی

تا چند منی ز خود که: کو همچو منی؟
نیکو نبود منی، ز یک قطره منی

#شیخ_بهایی
- رباعی شمارهٔ ۷۶
.
           ای لطیفی که گل سرخت بدید
            از خجالت پیرهن را بر درید

            #مولانا مثنوی دفتر پنجم
ساربان در کوی جانانم کمی آهسته تر
داغ بر دل دارم و از دوریش چشمان تر


اینهمه هجران که بینی سهم من از یار بود
وا مصیبت گر نباشد رفتنم دشوار تر

#سعدی
ما ملامت را
به جان جوییم
در بازارِ عشق

کنجِ خلوت
پارسایانِ
سلامت جوی را


#سعدی
عشق تو هر لحظه فزون می شود

دل ز غمت قطره خون می شود

در هوس سلسله زلف تو

عقل مبدل به جنون می شود





امیر خسرو دهلوی
چه گفت آن سخن‌گوی با فر و هوش

چو خسرو شدی بندگی را بکوش


#فردوسی
ای مطرب جان چو دف به دست آمد
این پرده بزن که یار مست آمد

چون چهره نمود آن بت زیبا
ماه از سوی چرخ بت پرست آمد

ذرات جهان به عشق آن خورشید
رقصان ز عدم به سوی هست آمد

#مولانا