ابوسعید ابوالخیر در راه بود، گفت: «هر جا که نظر میکنم، بر زمین همه گوهر ریخته و بر در و دیوار همه زر آویخته. کسی نمیبیند و کسی نمیچیند.»
گفتند: کو، کجاست؟
گفت: «همهجاست، هر جا که میتوان خدمتی کرد؛
یا هر جا که میتوان به راحتی دلی بهدست آورد. آنجا که غمگینی هست
و آنجا که مسکینی هست؛
آنجا که یاری طالبِ محبت است
و آنجا که رفیقی محتاج مروت.»
#حضرت ابوسعید ابوالخیر
گفتند: کو، کجاست؟
گفت: «همهجاست، هر جا که میتوان خدمتی کرد؛
یا هر جا که میتوان به راحتی دلی بهدست آورد. آنجا که غمگینی هست
و آنجا که مسکینی هست؛
آنجا که یاری طالبِ محبت است
و آنجا که رفیقی محتاج مروت.»
#حضرت ابوسعید ابوالخیر
Makhmale Naz
Leila Forouhar (Www.BestMusik.Org)
ترانه بسیار زیبا و خاطره انگیز
مخمل ناز
با صدای : لیلا فروهر
مخمل ناز
با صدای : لیلا فروهر
از دل پیام دارم، بر دوست چون رسانم
آنجا که اوست، باری خود را درون رسانم
آن باد را که آرد از تو پیامم، ای جان
یک جان چه باشد او را، صد جان فزون رسانم
گفتی که «خود مرا کس چون با کسی رساند»
گر در حضور باشی، دانی که چون رسانم
جان می بری ز سینه، وز دل گرانی غم
تو دست خود مرنجان تا من برون رسانم
گیرم جواب ندهی، دشنام گوی باری
تا من بدان تمنا دل را سکون رسانم
آنجا که کشته ای دل، شمشیر تیز بر کش
تا سر نهم هم آنجا، هم خون به خون رسانم
حکم ار کنی به مردن بر دیگران، تو دانی
لیکن اگر به محشر گویی، کنون رسانم
#امیرخسرو_دهلوی
آنجا که اوست، باری خود را درون رسانم
آن باد را که آرد از تو پیامم، ای جان
یک جان چه باشد او را، صد جان فزون رسانم
گفتی که «خود مرا کس چون با کسی رساند»
گر در حضور باشی، دانی که چون رسانم
جان می بری ز سینه، وز دل گرانی غم
تو دست خود مرنجان تا من برون رسانم
گیرم جواب ندهی، دشنام گوی باری
تا من بدان تمنا دل را سکون رسانم
آنجا که کشته ای دل، شمشیر تیز بر کش
تا سر نهم هم آنجا، هم خون به خون رسانم
حکم ار کنی به مردن بر دیگران، تو دانی
لیکن اگر به محشر گویی، کنون رسانم
#امیرخسرو_دهلوی
.
در نگر تا به کفر اول بینا گردی
پس راه رو، تا ایمان عموم به دست آوری
پس جان کن، تا به کفر ثانی بینا گردی
پس طلب کن به جد، تا ایمان خصوصی را بیابی...
پس ازاین اگر دولتی باشی به کفر ثالث درنهاد خود بینا شوی
ای عزیز اگر به این مقام رسی کافری را به جان بخری که خط و خال و دیدن معشوق جز کفر و زنار چه فایده دهد ؟
باش تا رسی و بینی...
#عین_القضات_همدانی
در نگر تا به کفر اول بینا گردی
پس راه رو، تا ایمان عموم به دست آوری
پس جان کن، تا به کفر ثانی بینا گردی
پس طلب کن به جد، تا ایمان خصوصی را بیابی...
پس ازاین اگر دولتی باشی به کفر ثالث درنهاد خود بینا شوی
ای عزیز اگر به این مقام رسی کافری را به جان بخری که خط و خال و دیدن معشوق جز کفر و زنار چه فایده دهد ؟
باش تا رسی و بینی...
#عین_القضات_همدانی
چون شیاطین با غلیظی های خویش
واقفند از سرّ ما و فکر و کیش
مسلکی دارند دزدیده درون
ما ز دزدی های ایشان سرنگون
#مثنوی_مولانا دفترچهارم
شیطان با توانایی های خویش به اسرار ما پی می برد. و با حیله های پنهان ما را به سقوط می اندازد.
واقفند از سرّ ما و فکر و کیش
مسلکی دارند دزدیده درون
ما ز دزدی های ایشان سرنگون
#مثنوی_مولانا دفترچهارم
شیطان با توانایی های خویش به اسرار ما پی می برد. و با حیله های پنهان ما را به سقوط می اندازد.
بعضی نکات لهجه شیرازی😍
(اُو)برای معرفه
تمام کلمات مذکور چه به تنهایی و چه درترکیب با سایر کلمات این تغییر رادارند، اما کلماتی مانند پا، شفا با آنکه به مصوت بلند (a ) ختم میشوند به تنهایی تغییر را نمیپذیرند و فقط در ترکیب با سایر کلمات مصوت بلند پایانیشان تبدیل به مصوت کوتاه (o) میشوند. مثلاً : شفا اگر موصوف یا مضاف واقع شود میشود شفُ مصوت بلند (u) (او ) در آخر کلمه به عنوان معرفه ساز به کار میرود. ( مداد _ مدادو ) ( کتاب _ کتابو ) ( گاو_ گاوو).
همین مصوت معرفه ساز در کلماتی که به هاء بیان حرکت ( هاء غیر ملفوظ ) ختم میشوند. پس از حذف مصوت کوتاه (e) ( -ِ ) در آخر کلمه به (ow) تبدیل میشود: ( نامه _ نامو ) (شیشه _ شیشو ) ( خونه_ خونو) (شونه _ شونو) در مورد صرف افعال، پیروی از دستور زبان رسمی معمول است و بازهم هر جا عادت زبانی شیرازی ایجاب کرده، صامت یا مصوتی دگرگون شدهاست . (بشکن _ بوشکون ) ( میجویم _ میجورم ) ضمیرهای اشاره (این) و (آن) درگویش شیرازی به (ای) و (او) و جمع آنها به (اینا) و (اونا) تغییر پیدا میکند .ضمایر مفعولی مرا (من)، ترا( تر)، ما را (مار)ها در آخر کلمه بعد از الف در لهجه شیرازی از تلفظ ساقط میشوند: (چاه _ چا) (روباه _ روبا) (شاه _ شا) (ماه _ ما) (تمساح - تمسا) (b = ب) در آخر بعضی کلمات دو حرفه در گویش شیرازی تبدیل به (ow) میشود. (آب _ او) (تب _ تو) (لب _ لو) در تعدادی از کلمات که وسط آنها الف است موقع تلفظ الف تبدیل به واو میشود: (ارزان _ ارزون) (تکان _ تکون) (جان _ جون)
واژه نامه
* آرمه (ویار)
* ال باخارا (آلو بخارا)
* آمخته (عادت کرده)
* اِراض کردن (هول کردن)
* باد کردن (تکبر به خرج دادن)
* ببه (محبوب، عزیز، معمولاً برای فرزند گفته می شود)
* بُقُرنه (حلقوم)، پالون سُویده (حیله گر و مکار)
* تاتی کردن (راه رفتن ابتدایی بچه ها)
* جار (بانگ و فریاد)
* جَر (دعوا و کشمکش)
* چَپَری (فوری- سریع)
* چپاکشی (اسباب کشی)
* حصین (گلدان سفالی)
* حال اومدن (چاق شدن)
* خاکشیر مزاج (با همه کس سازگاری دارد)
* خزوک (سوسک سیاه)
* داچی (داداش)
* دُب (لجباز)
* رِچ (ردیف)
* رنج (کوچک)
* زلیبی (زولبیا)
* زِنِشت (جربزه، جوهر)
* سُپ (گونه)
* سرقدم رفتن (اسهال داشتن)
* شافتک (سوت)
* شِوِر (شل و ول)
* صَبُ و صُب (صبح فردا)
* گا (زود)
* ضَف کردن - پنوم (پنهان کردن)
* طیفه (طایفه)
* عزّوجز (التماس)
* عزیز تِرانی (بچه لوس و ننر و یکی یکدانه)
* غول (جای گود- برای استخر و حوض یا آبگیر به کار می رود)
* غنچه دوسی (خواهر شوهری که ازدواج نکرده است)
* فَلّی (بی نظم- درهم)، فند زدن (شعبده بازی)
* قاپ قمارخونه (کنایه از آدم همه فن حریف)
* قُرتِراق (رعد، تندر)، کَپه (نیمه، نصفه)
* کُترم (ناراحت)
* گاسَم (شاید)
* گِل غلته (روی زمین غلتیدن)
* لُبَّک (بسیار چاق، تپل)
* لِبدی (بد لباس، بدترکیب و بی بندوبار)
* مُچنه (مچاله)
* مُنج (به اندازه یک مشت)
* نغّه (گریه بهانه جویانه کودکان)
* ناکُو (بد قلق)
* وادنگ اومدن (دبه کردن)
* واگوشک (لغز- چیستان، معما)
* هاتون، هاتون (دیر، دیر- به ندرت)
* هولی حمالی (الاکلنگ)
* یی دری (مستراح)
* یتیم غوره (گدا گشنه و بی کس و کار)
* الکی خوشال ( خوشحالی بی مورد )
* زرتنگ ( تمسخر زرنگی )
ادغام، حذف، کاهش، افزایش
* خاکستر (خاکسر)
* دسته (دسه)
* دزدی (دزی)
* مهر (مر)
* زعفران (زفرون)
* آینه ی (اُینی)
* دست (دس)
* ماست (ماس)
* تسبیح (تسبی)
* نهایت (نایت)
* شنبه (شمبد)
* غربال (غلبال)
* نقش (نخش)
* اطواری (اطفاری)
* بشوی (بوشور)
* بیعانه (بیونه)
* لگد (لقت)
* صبح (صب)
* طهارت (طارت)
* اسهال (اسال)
* سم (سمب)
* تاکسی (تاسکی)
* باباقوری (بابقلی)
* کلاه (کالُ)،
* استاد (اُسُوُ)
* شوهر (شوور)
* ترشح (ترشا
(اُو)برای معرفه
تمام کلمات مذکور چه به تنهایی و چه درترکیب با سایر کلمات این تغییر رادارند، اما کلماتی مانند پا، شفا با آنکه به مصوت بلند (a ) ختم میشوند به تنهایی تغییر را نمیپذیرند و فقط در ترکیب با سایر کلمات مصوت بلند پایانیشان تبدیل به مصوت کوتاه (o) میشوند. مثلاً : شفا اگر موصوف یا مضاف واقع شود میشود شفُ مصوت بلند (u) (او ) در آخر کلمه به عنوان معرفه ساز به کار میرود. ( مداد _ مدادو ) ( کتاب _ کتابو ) ( گاو_ گاوو).
همین مصوت معرفه ساز در کلماتی که به هاء بیان حرکت ( هاء غیر ملفوظ ) ختم میشوند. پس از حذف مصوت کوتاه (e) ( -ِ ) در آخر کلمه به (ow) تبدیل میشود: ( نامه _ نامو ) (شیشه _ شیشو ) ( خونه_ خونو) (شونه _ شونو) در مورد صرف افعال، پیروی از دستور زبان رسمی معمول است و بازهم هر جا عادت زبانی شیرازی ایجاب کرده، صامت یا مصوتی دگرگون شدهاست . (بشکن _ بوشکون ) ( میجویم _ میجورم ) ضمیرهای اشاره (این) و (آن) درگویش شیرازی به (ای) و (او) و جمع آنها به (اینا) و (اونا) تغییر پیدا میکند .ضمایر مفعولی مرا (من)، ترا( تر)، ما را (مار)ها در آخر کلمه بعد از الف در لهجه شیرازی از تلفظ ساقط میشوند: (چاه _ چا) (روباه _ روبا) (شاه _ شا) (ماه _ ما) (تمساح - تمسا) (b = ب) در آخر بعضی کلمات دو حرفه در گویش شیرازی تبدیل به (ow) میشود. (آب _ او) (تب _ تو) (لب _ لو) در تعدادی از کلمات که وسط آنها الف است موقع تلفظ الف تبدیل به واو میشود: (ارزان _ ارزون) (تکان _ تکون) (جان _ جون)
واژه نامه
* آرمه (ویار)
* ال باخارا (آلو بخارا)
* آمخته (عادت کرده)
* اِراض کردن (هول کردن)
* باد کردن (تکبر به خرج دادن)
* ببه (محبوب، عزیز، معمولاً برای فرزند گفته می شود)
* بُقُرنه (حلقوم)، پالون سُویده (حیله گر و مکار)
* تاتی کردن (راه رفتن ابتدایی بچه ها)
* جار (بانگ و فریاد)
* جَر (دعوا و کشمکش)
* چَپَری (فوری- سریع)
* چپاکشی (اسباب کشی)
* حصین (گلدان سفالی)
* حال اومدن (چاق شدن)
* خاکشیر مزاج (با همه کس سازگاری دارد)
* خزوک (سوسک سیاه)
* داچی (داداش)
* دُب (لجباز)
* رِچ (ردیف)
* رنج (کوچک)
* زلیبی (زولبیا)
* زِنِشت (جربزه، جوهر)
* سُپ (گونه)
* سرقدم رفتن (اسهال داشتن)
* شافتک (سوت)
* شِوِر (شل و ول)
* صَبُ و صُب (صبح فردا)
* گا (زود)
* ضَف کردن - پنوم (پنهان کردن)
* طیفه (طایفه)
* عزّوجز (التماس)
* عزیز تِرانی (بچه لوس و ننر و یکی یکدانه)
* غول (جای گود- برای استخر و حوض یا آبگیر به کار می رود)
* غنچه دوسی (خواهر شوهری که ازدواج نکرده است)
* فَلّی (بی نظم- درهم)، فند زدن (شعبده بازی)
* قاپ قمارخونه (کنایه از آدم همه فن حریف)
* قُرتِراق (رعد، تندر)، کَپه (نیمه، نصفه)
* کُترم (ناراحت)
* گاسَم (شاید)
* گِل غلته (روی زمین غلتیدن)
* لُبَّک (بسیار چاق، تپل)
* لِبدی (بد لباس، بدترکیب و بی بندوبار)
* مُچنه (مچاله)
* مُنج (به اندازه یک مشت)
* نغّه (گریه بهانه جویانه کودکان)
* ناکُو (بد قلق)
* وادنگ اومدن (دبه کردن)
* واگوشک (لغز- چیستان، معما)
* هاتون، هاتون (دیر، دیر- به ندرت)
* هولی حمالی (الاکلنگ)
* یی دری (مستراح)
* یتیم غوره (گدا گشنه و بی کس و کار)
* الکی خوشال ( خوشحالی بی مورد )
* زرتنگ ( تمسخر زرنگی )
ادغام، حذف، کاهش، افزایش
* خاکستر (خاکسر)
* دسته (دسه)
* دزدی (دزی)
* مهر (مر)
* زعفران (زفرون)
* آینه ی (اُینی)
* دست (دس)
* ماست (ماس)
* تسبیح (تسبی)
* نهایت (نایت)
* شنبه (شمبد)
* غربال (غلبال)
* نقش (نخش)
* اطواری (اطفاری)
* بشوی (بوشور)
* بیعانه (بیونه)
* لگد (لقت)
* صبح (صب)
* طهارت (طارت)
* اسهال (اسال)
* سم (سمب)
* تاکسی (تاسکی)
* باباقوری (بابقلی)
* کلاه (کالُ)،
* استاد (اُسُوُ)
* شوهر (شوور)
* ترشح (ترشا
زلیخا صفتی و مجنون لقبی باید تا قصه یوسف و حکایت زلیخا تواند شنود برده لاوی شناسد برده لاوان
عین القضات همدانی
عین القضات همدانی
جنگ از آن خداست:
جایی که راه نیست خداه راه می گشاید.
من حربه ها و راهها و چاره هایی دارم که تو نمی شناسی. نقشه هایی اسرارآمیز و راه هایی اسرار آمیز. زیرا خدا کارهای خود را به شیوه هایی اسرارآمیز به انجام می رسانند. مشکل بیشتر مردم این است که میخواهند پیشاپیش راه ها و چاره ها را بدانند.
مکرهای خداوند بسیار است. بگذار دشمنان هرچه میخواهند تلاش و مکر کنند ، خداوند جایی را که آنها فکر می کنند نقطه قوتشان است به ضعف و شکست تبدیل خواهد کرد.
کسانی که مطابق وجدان و خدای درونشان عمل کنند و عشق و راستی و آزادی را سرلوحه عمل خود قرار دهند ، اراده آنها اراده خداست وقتی بخواهید و قدمی پیش گذارید ، خداوند ده ها قدم برای شما برمی دارد. به چگونگی و چطور نیندیشید و به پایان مقصد خود بنگرید که جنگ از آن خداست.
در هر شرایطی فقط خواسته خود را تصور کنید.
و همانطور که نویل گادارد می گوید آگاهی از چیزی سَر آن واقعیت است و چون از مشکلات و دشمنان روی برگردانید و به هدف خود توجه کنید، سَر آن مشکلات را بریدید و آنها مانند مرغ سربریده ای کمی پرپر خواهند زد و ناپدید خواهند شد.
تنها یک قدرت وجود دارد و نگاه کردن به مشکلات و ترسیدن از مشکلات یعنی اعتقاد به دو قدرت.
داستان یوشافات که در عهد عتیق نقل شده، حکایت فردی است که باران مصائب بر سرش فرو می بارد اما او همچنان صدای خدا را می شنود که می گوید از این گروه عظیم ترسان نباشید زیرا که جنگ از آن شما نیست بلکه از آن خداست. و او رو به سوی خدا داشت، فردا که به جنگ رفتدند دیدند تا دشمنان خود یکدیگر را هلاک کرده اند.
منظور این داستان این است که هیچکس نمی تواند تمام آنچه را میخواهد به تنهایی انجام دهد بلکه همیشه وقایعی وجود دارند که در کنترل ما نیست و ما نمی دانیم فردا چه می شود (ولی پایان آن را میدانیم) نمیدانیم چطور می شود ولی اگر با خدا باشید و راه راستی و ندای درون را در پیش گیرید و چشم از هدف ارزشمند خود برندارید، آن اوضاع به نفع شما پیش خواهد رفت و هوشیاری برتر که در همه چیز حاضر است (ولی در درون هرکس حس می شود) برای شما جنگ خواهد کرد ولی به خواست شما. خواستن به حرف نیست بلکه اراده و ایمان و عملی هرچند کوچک است.
دقت کنید که به کجا نگاه می کنید؟ آیا به افکار منفی و سلاحهای دشمنان و ترسهای نگاه می کنید یا به خدای درونتان نگاه می کنید و به هدفتان.
در سر و ذهن خود نباشید و به بیرون ننگرید به سمت درون و به سمت قلبتان و به سمت خدا بچرخید که همه چیز آنجاست.
دانش_معنوی
جایی که راه نیست خداه راه می گشاید.
من حربه ها و راهها و چاره هایی دارم که تو نمی شناسی. نقشه هایی اسرارآمیز و راه هایی اسرار آمیز. زیرا خدا کارهای خود را به شیوه هایی اسرارآمیز به انجام می رسانند. مشکل بیشتر مردم این است که میخواهند پیشاپیش راه ها و چاره ها را بدانند.
مکرهای خداوند بسیار است. بگذار دشمنان هرچه میخواهند تلاش و مکر کنند ، خداوند جایی را که آنها فکر می کنند نقطه قوتشان است به ضعف و شکست تبدیل خواهد کرد.
کسانی که مطابق وجدان و خدای درونشان عمل کنند و عشق و راستی و آزادی را سرلوحه عمل خود قرار دهند ، اراده آنها اراده خداست وقتی بخواهید و قدمی پیش گذارید ، خداوند ده ها قدم برای شما برمی دارد. به چگونگی و چطور نیندیشید و به پایان مقصد خود بنگرید که جنگ از آن خداست.
در هر شرایطی فقط خواسته خود را تصور کنید.
و همانطور که نویل گادارد می گوید آگاهی از چیزی سَر آن واقعیت است و چون از مشکلات و دشمنان روی برگردانید و به هدف خود توجه کنید، سَر آن مشکلات را بریدید و آنها مانند مرغ سربریده ای کمی پرپر خواهند زد و ناپدید خواهند شد.
تنها یک قدرت وجود دارد و نگاه کردن به مشکلات و ترسیدن از مشکلات یعنی اعتقاد به دو قدرت.
داستان یوشافات که در عهد عتیق نقل شده، حکایت فردی است که باران مصائب بر سرش فرو می بارد اما او همچنان صدای خدا را می شنود که می گوید از این گروه عظیم ترسان نباشید زیرا که جنگ از آن شما نیست بلکه از آن خداست. و او رو به سوی خدا داشت، فردا که به جنگ رفتدند دیدند تا دشمنان خود یکدیگر را هلاک کرده اند.
منظور این داستان این است که هیچکس نمی تواند تمام آنچه را میخواهد به تنهایی انجام دهد بلکه همیشه وقایعی وجود دارند که در کنترل ما نیست و ما نمی دانیم فردا چه می شود (ولی پایان آن را میدانیم) نمیدانیم چطور می شود ولی اگر با خدا باشید و راه راستی و ندای درون را در پیش گیرید و چشم از هدف ارزشمند خود برندارید، آن اوضاع به نفع شما پیش خواهد رفت و هوشیاری برتر که در همه چیز حاضر است (ولی در درون هرکس حس می شود) برای شما جنگ خواهد کرد ولی به خواست شما. خواستن به حرف نیست بلکه اراده و ایمان و عملی هرچند کوچک است.
دقت کنید که به کجا نگاه می کنید؟ آیا به افکار منفی و سلاحهای دشمنان و ترسهای نگاه می کنید یا به خدای درونتان نگاه می کنید و به هدفتان.
در سر و ذهن خود نباشید و به بیرون ننگرید به سمت درون و به سمت قلبتان و به سمت خدا بچرخید که همه چیز آنجاست.
دانش_معنوی
انسانم آرزوست
علیرضا عصار
از من جدا مشو که توام نور دیدهای
آرام جان و مونس قلب رمیدهای
از دامن تو دست ندارند عاشقان
پیراهن صبوری ایشان دریدهای
از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک
در دلبری به غایت خوبی رسیدهای
منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان
معذور دارمت که تو او را ندیدهای
آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا
بیش از گلیم خویش مگر پا کشیدهای
#حضرت_حافظ
آرام جان و مونس قلب رمیدهای
از دامن تو دست ندارند عاشقان
پیراهن صبوری ایشان دریدهای
از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک
در دلبری به غایت خوبی رسیدهای
منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان
معذور دارمت که تو او را ندیدهای
آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا
بیش از گلیم خویش مگر پا کشیدهای
#حضرت_حافظ
هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد
هر که محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد
روزی اندر خاکت افتم ور به بادم میرود سر
کان که در پای تو میرد جان به شیرینی سپارد
من نه آن صورتپرستم کز تمنای تو مستم
هوش من دانی که بردست آن که صورت مینگارد
عمر گویندم که ضایع میکنی با خوبرویان
وان که منظوری ندارد عمر ضایع میگذارد
هر که میورزد درختی در سرابستان معنی
بیخش اندر دل نشاند تخمش اندر جان بکارد
عشق و مستوری نباشد پای گو در دامن آور
کز گریبان ملامت سر برآوردن نیارد
گر من از عهدت بگردم ناجوانمردم نه مردم
عاشق صادق نباشد کز ملامت سر بخارد
باغ میخواهم که روزی سرو بالایت ببیند
تا گلت در پا بریزد و ارغوان بر سر ببارد
آن چه رفتارست و قامت وان چه گفتار و قیامت
چند خواهی گفت سعدی طیبات آخر ندارد
#سعدی
هر که محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد
روزی اندر خاکت افتم ور به بادم میرود سر
کان که در پای تو میرد جان به شیرینی سپارد
من نه آن صورتپرستم کز تمنای تو مستم
هوش من دانی که بردست آن که صورت مینگارد
عمر گویندم که ضایع میکنی با خوبرویان
وان که منظوری ندارد عمر ضایع میگذارد
هر که میورزد درختی در سرابستان معنی
بیخش اندر دل نشاند تخمش اندر جان بکارد
عشق و مستوری نباشد پای گو در دامن آور
کز گریبان ملامت سر برآوردن نیارد
گر من از عهدت بگردم ناجوانمردم نه مردم
عاشق صادق نباشد کز ملامت سر بخارد
باغ میخواهم که روزی سرو بالایت ببیند
تا گلت در پا بریزد و ارغوان بر سر ببارد
آن چه رفتارست و قامت وان چه گفتار و قیامت
چند خواهی گفت سعدی طیبات آخر ندارد
#سعدی
#تبریز شهر اولین ها
اولین مرکز تلفن، اولین شهرداری، اولین اتاق تجارت و... در این شهر به وجود آمدند.
آتش نشانی تبریز اولین آتش نشانی ایران است که در سال ۱۲۲۱ شمسی و زمانی که نیروهای روسی در ایران بودند، ساخته شد.
مدرسهی رشدیه تبریز، اولین مدرسهی تحصیلات ابتدایی به شیوه مدرن در ایران است که توسط میرزا حسن رشدیه در تبریز بنا شد.
اولین چاپخانهِ ایران در سال ۱۲۲۷ توسط عباس میرزا در تبریز تاسیس شد.
نخستین سینمای عمومی ایران، ۵ سال بعد از اختراع آن توسط برادران لومیر، در تبریز شروع به کار کرد. این سالن سینما در سال ۱۲۷۹ توسط کاتولیکها، با نام سینما سولی تاسیس شد.
نخستین کتابخانه دولتی و عمومی در سال ۱۳۰۰ در تبریز ایجاد شده است. نام آن کتابخانه تربیت بوده و بانی ساخت آن محمد علی تربیت است.
تبریز امن ترین شهر بین شهرهای ایران و یکی از القاب شهر تبریز شهر
بدون گدا است
اولین مرکز تلفن، اولین شهرداری، اولین اتاق تجارت و... در این شهر به وجود آمدند.
آتش نشانی تبریز اولین آتش نشانی ایران است که در سال ۱۲۲۱ شمسی و زمانی که نیروهای روسی در ایران بودند، ساخته شد.
مدرسهی رشدیه تبریز، اولین مدرسهی تحصیلات ابتدایی به شیوه مدرن در ایران است که توسط میرزا حسن رشدیه در تبریز بنا شد.
اولین چاپخانهِ ایران در سال ۱۲۲۷ توسط عباس میرزا در تبریز تاسیس شد.
نخستین سینمای عمومی ایران، ۵ سال بعد از اختراع آن توسط برادران لومیر، در تبریز شروع به کار کرد. این سالن سینما در سال ۱۲۷۹ توسط کاتولیکها، با نام سینما سولی تاسیس شد.
نخستین کتابخانه دولتی و عمومی در سال ۱۳۰۰ در تبریز ایجاد شده است. نام آن کتابخانه تربیت بوده و بانی ساخت آن محمد علی تربیت است.
تبریز امن ترین شهر بین شهرهای ایران و یکی از القاب شهر تبریز شهر
بدون گدا است