اے #اشک آهسته بریز غم زیاد است
اے شمع آهسته #بسوز شب دراز است
امروز ڪسے #محرم اسرار ڪسے نیست
ما تجربه ڪردیم ڪسے #یار ڪسے نیست
هر مرد شتر دار #اویس قرنے نیست
هر شیشۀ گلرنگ عقیق #یمنے نیست
هر سنگ و گلے گوهر #نایاب نگردد
هراحمد و محمود #رسول مدنے نیست
بر #مرده دلان پند مده خویش نیازار
زیرا ڪه #ابوجهل مسلمان شدنے نیست
خشنود نشو #دشمن اگر ڪرد محبت
خندیدن جلاد ز شیرین #سخنے نیست
جایے ڪه برادر به برادر نڪند #رحم
بیگانه براے تو #برادر شدنے نیست
صد بار اگر دایه به طفل تو دهد #شیر
غافل مشو اے دوست ڪه #مادر شدنے نیست
دیوان شمس
#مولانا
اے شمع آهسته #بسوز شب دراز است
امروز ڪسے #محرم اسرار ڪسے نیست
ما تجربه ڪردیم ڪسے #یار ڪسے نیست
هر مرد شتر دار #اویس قرنے نیست
هر شیشۀ گلرنگ عقیق #یمنے نیست
هر سنگ و گلے گوهر #نایاب نگردد
هراحمد و محمود #رسول مدنے نیست
بر #مرده دلان پند مده خویش نیازار
زیرا ڪه #ابوجهل مسلمان شدنے نیست
خشنود نشو #دشمن اگر ڪرد محبت
خندیدن جلاد ز شیرین #سخنے نیست
جایے ڪه برادر به برادر نڪند #رحم
بیگانه براے تو #برادر شدنے نیست
صد بار اگر دایه به طفل تو دهد #شیر
غافل مشو اے دوست ڪه #مادر شدنے نیست
دیوان شمس
#مولانا
پس فاروق گفت: «مرا وصیّتی کن.»
گفت: «یا عُمَر! خدای را شناسی؟»
گفت: «شناسم.»
گفت: «اگر بهجز از خدای هیچکس را نشناسی تو را بِهْ.»
گفت:«زِدنی، زیادت کن.»[= باز هم برایم بگو]
گفت: «یا عُمَر! خداوند تو را میداند؟»
گفت: «میداند.»
گفت: «اگر بهجز از خدای،
تو را هیچکس نداند تو را بِه.»
#تذكرة_الأولياء / ذکر #اویس_قرنی
گفت: «یا عُمَر! خدای را شناسی؟»
گفت: «شناسم.»
گفت: «اگر بهجز از خدای هیچکس را نشناسی تو را بِهْ.»
گفت:«زِدنی، زیادت کن.»[= باز هم برایم بگو]
گفت: «یا عُمَر! خداوند تو را میداند؟»
گفت: «میداند.»
گفت: «اگر بهجز از خدای،
تو را هیچکس نداند تو را بِه.»
#تذكرة_الأولياء / ذکر #اویس_قرنی