🌴
لاله داغ است از فغانِ بلبل و گل بیخبر
آشنا رحمی نکرد امّا دلِ بیگانه سوخت
#کلیم_کاشانی
بگریست چشمِ دشمنِ من بر حدیثِ من
فضل از غریب هست و #وفا در قریب نیست
#سعدی
لاله داغ است از فغانِ بلبل و گل بیخبر
آشنا رحمی نکرد امّا دلِ بیگانه سوخت
#کلیم_کاشانی
بگریست چشمِ دشمنِ من بر حدیثِ من
فضل از غریب هست و #وفا در قریب نیست
#سعدی
دعوی عشق کردم سوگندها بخوردم
کز عشق یاوه کردم من ملکت و# شهامت
گفتا برای دعوی قاضی گواه خواهد
گفتم گواه اشکم زردی رخ علامت
#مولانا
کز عشق یاوه کردم من ملکت و# شهامت
گفتا برای دعوی قاضی گواه خواهد
گفتم گواه اشکم زردی رخ علامت
#مولانا
مستی ز کویِ عشق برون میکشد مرا
سر پابرهنه سوی جنون میکشد مرا
من خود نمیروم زِ پیِ آرزو، ولی
تکلیفِ این طبیعتِ دون میکشد مرا
ایکاش جذبِ شوقِ تو برقع برافکند
تا خونِ خلق بنگرند که چون میکشد مرا
هر دم مثلث المی بختِ واژگون
بر لوحِ سینه بهرِ شگون میکشد مرا
من زلفِ یار میکشم و دستِ روزگار
مویِ جبین گرفته، بهخون میکشد مرا
ای عشق! فکرِ سلسله کن که عنقریب
سررشته ی خرد به جنون میکشد مرا
زآن سو هوس به سایه ی من میدهد لباس
زین سو فنا ز پوست برون میکشد مرا
" #طالب" چه حکمتست که خاطر به رنگ و بوی
هرگز نمیکشید، کنون میکشد مرا
طالب آملی
سر پابرهنه سوی جنون میکشد مرا
من خود نمیروم زِ پیِ آرزو، ولی
تکلیفِ این طبیعتِ دون میکشد مرا
ایکاش جذبِ شوقِ تو برقع برافکند
تا خونِ خلق بنگرند که چون میکشد مرا
هر دم مثلث المی بختِ واژگون
بر لوحِ سینه بهرِ شگون میکشد مرا
من زلفِ یار میکشم و دستِ روزگار
مویِ جبین گرفته، بهخون میکشد مرا
ای عشق! فکرِ سلسله کن که عنقریب
سررشته ی خرد به جنون میکشد مرا
زآن سو هوس به سایه ی من میدهد لباس
زین سو فنا ز پوست برون میکشد مرا
" #طالب" چه حکمتست که خاطر به رنگ و بوی
هرگز نمیکشید، کنون میکشد مرا
طالب آملی
مانع وصلِ ما و غم، چند بُوَد شکفتگی ...
ما همگی هلاکِ غم ، غم همگی هلاکِ ما
طالب آملی
ما همگی هلاکِ غم ، غم همگی هلاکِ ما
طالب آملی
خوش آنکه بجویی دلِ بیچاره ي خود را
ممنونِ سراغی کنی آواره ي خود را
از ضعف نگاهم نرسد سوی تو هرچند
پیوند کنم رشته نظاره ی خود را
آن طفل یتیمم که ز بس بیکسم از باد
*دریوزه کنم جنبش گهواره ي خود را
آن برکه ي خونم که کنم چشمه ي یاقوت
همچون رگ نشتر زده فواره ی خود را
آن بِهْ که لب از خواهشِ الماس ببندم
رسوا نکنم داغ نمک خواره ي خود را
تا چون گل صدبرگ بهسوی تو فرستم
از سینه برآرم دلِ صدپاره ی خود را
طالب صفت آلوده به خونِ مژه دیدم
زآیینه ی رخسارِ تو، رخساره ی خود را
دریوزه : گدایی ، تکدی
طالب آملی
ممنونِ سراغی کنی آواره ي خود را
از ضعف نگاهم نرسد سوی تو هرچند
پیوند کنم رشته نظاره ی خود را
آن طفل یتیمم که ز بس بیکسم از باد
*دریوزه کنم جنبش گهواره ي خود را
آن برکه ي خونم که کنم چشمه ي یاقوت
همچون رگ نشتر زده فواره ی خود را
آن بِهْ که لب از خواهشِ الماس ببندم
رسوا نکنم داغ نمک خواره ي خود را
تا چون گل صدبرگ بهسوی تو فرستم
از سینه برآرم دلِ صدپاره ی خود را
طالب صفت آلوده به خونِ مژه دیدم
زآیینه ی رخسارِ تو، رخساره ی خود را
دریوزه : گدایی ، تکدی
طالب آملی
کفر، آزردنِ دل هاست ؛ اَیا دینداران
یاد گیرید مسلمانی ازین هندوها...
طالب آملی
یاد گیرید مسلمانی ازین هندوها...
طالب آملی
خوش درخور است وقت سوال و جوابها
از یار لطفها و ز ما اضطرابها
با آنکه دین و دل ز کفم برد بیحساب
دارد هنوز عشق تو با من حسابها
ای خرم آنکسان که به راه تو میخورند
شب، گردهای غربت و روز آفتابها
از من کنید نسخه ی دیوانگی طلب
کز دفترِ جنون زدهام انتخابها
ای یاد آنکه شب همهشب مستِ اشتیاق
میدید دیدهام بیخیال تو ، خوابها...
بر پیرهن فشان، عرقِ دل که بهترست
بوی گلاب غنچه ز دیگر گلابها
دارد تبسم تو به دلهای خونچکان
آن منتی که داشت نمک بر کبابها
" #طالب " ز علم مهر و وفا دم مزن که ما
تصنیف کردهایم درین فن کتابها...
#غرل
طالب آملی
از یار لطفها و ز ما اضطرابها
با آنکه دین و دل ز کفم برد بیحساب
دارد هنوز عشق تو با من حسابها
ای خرم آنکسان که به راه تو میخورند
شب، گردهای غربت و روز آفتابها
از من کنید نسخه ی دیوانگی طلب
کز دفترِ جنون زدهام انتخابها
ای یاد آنکه شب همهشب مستِ اشتیاق
میدید دیدهام بیخیال تو ، خوابها...
بر پیرهن فشان، عرقِ دل که بهترست
بوی گلاب غنچه ز دیگر گلابها
دارد تبسم تو به دلهای خونچکان
آن منتی که داشت نمک بر کبابها
" #طالب " ز علم مهر و وفا دم مزن که ما
تصنیف کردهایم درین فن کتابها...
#غرل
طالب آملی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایا ....
یاریمان کن بتوانیم افکار پریشان خود را
رهایی بخشیم ....
و دلمان را مالامال از نور تو گردانیم
راه رسیدن به تو دشوار است
ما را توان تحمل این دشواری عنایت کن
و در تاریکخانه این دنیا تنها رهایمان نکن
همچنان که تنهایمان نگذاشتهای
مرحم دل غمگینمان باش
تا بتوانیم پیام شادی را به دل هستی برسانیم.
مهربانا...
به ما بیاموز آنگاه خوشبخت خواهیم بود
که در خوشبخت کردن دیگران سهیم باشیم
و تلاشمان را در یاری رساندن به دیگر انسانها فزونی بخش ....
آميـن
یاریمان کن بتوانیم افکار پریشان خود را
رهایی بخشیم ....
و دلمان را مالامال از نور تو گردانیم
راه رسیدن به تو دشوار است
ما را توان تحمل این دشواری عنایت کن
و در تاریکخانه این دنیا تنها رهایمان نکن
همچنان که تنهایمان نگذاشتهای
مرحم دل غمگینمان باش
تا بتوانیم پیام شادی را به دل هستی برسانیم.
مهربانا...
به ما بیاموز آنگاه خوشبخت خواهیم بود
که در خوشبخت کردن دیگران سهیم باشیم
و تلاشمان را در یاری رساندن به دیگر انسانها فزونی بخش ....
آميـن