مرا در خانه سروی هست
کاندر سایهٔ قَدَّش
فَراغ از سروِ بستانی
و شمشادِ چمن دارم
گَرَم صد لشکر از خوبان
به قصدِ دل کمین سازند
بِحَمْدِ الله و الْمِنَّه
بُتی لشکرشِکن دارم
سِزَد کز خاتمِ لَعلَش
زَنَم لافِ سلیمانی
چو اسمِ اعظمم باشد،
چه باک از اهرِمَن دارم؟
#حضرتحافظ
کاندر سایهٔ قَدَّش
فَراغ از سروِ بستانی
و شمشادِ چمن دارم
گَرَم صد لشکر از خوبان
به قصدِ دل کمین سازند
بِحَمْدِ الله و الْمِنَّه
بُتی لشکرشِکن دارم
سِزَد کز خاتمِ لَعلَش
زَنَم لافِ سلیمانی
چو اسمِ اعظمم باشد،
چه باک از اهرِمَن دارم؟
#حضرتحافظ
گفتم که کجا بود مها خانهٔ تو
گفتا که دل خراب مستانهٔ تو
من خورشیدم درون ویرانه روم
ای مست، خراب باد کاشانهٔ تو
#مولانا
گفتا که دل خراب مستانهٔ تو
من خورشیدم درون ویرانه روم
ای مست، خراب باد کاشانهٔ تو
#مولانا
Ghasam
Mahasti
قسم
#مهستی
آهنگساز: #همایون_خرم
ترانه سرا: #تورج_نگهبان
قسم به هرچی عشق خوب و پاکه
به عاشقی که مست و سینه چاکه
به عابدی که پیشونیش رو خاکه
نرو نرو نرو
#مهستی
آهنگساز: #همایون_خرم
ترانه سرا: #تورج_نگهبان
قسم به هرچی عشق خوب و پاکه
به عاشقی که مست و سینه چاکه
به عابدی که پیشونیش رو خاکه
نرو نرو نرو
هم شاهد دیدهای و هم شاهد دل
ای دیده و دل ز نور روی تو خجل
گویند از آن هر دو چه حاصل کردی
جز عشق ز عاشقان چه آید حاصل
#مولانا
ای دیده و دل ز نور روی تو خجل
گویند از آن هر دو چه حاصل کردی
جز عشق ز عاشقان چه آید حاصل
#مولانا
جهان یادگار است و ما رفتنی
به گیتی نماند به جز مردمی
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
کجا شد فریدون و هوشنگ شاه
که بودند با گنج و تخت و کلاه
برفتند و ما را سپردند جای
جهان را چنین است آیین و رای
#فردوسی
به گیتی نماند به جز مردمی
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
کجا شد فریدون و هوشنگ شاه
که بودند با گنج و تخت و کلاه
برفتند و ما را سپردند جای
جهان را چنین است آیین و رای
#فردوسی
دلی کز عشق گردد گرم ، افسردن نمیداند
چراغی را که این آتش بُود ، مردن نمیداند
دلی دارم که هر چندش بیازاری ، نیازارد
نه دل سنگ است پنداری که آزردن نمیداند
#وحشی_بافقی
چراغی را که این آتش بُود ، مردن نمیداند
دلی دارم که هر چندش بیازاری ، نیازارد
نه دل سنگ است پنداری که آزردن نمیداند
#وحشی_بافقی
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم
پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردشهای
گوناگون
#مولانا
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم
پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردشهای
گوناگون
#مولانا
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
به مطربان صبوحی دهیم جامه چاک
بدین نوید که باد سحرگهی آورد
#حافظ
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
به مطربان صبوحی دهیم جامه چاک
بدین نوید که باد سحرگهی آورد
#حافظ
تو مبین جهان زبیرون
که جهان درون دیده است
#مولانا
زیباترین،
هیجان انگیزترین، به یادماندنی ترین، شادی آورترین، آرامش بخش ترین و تاثیرگذارترین لحظۀ زندگی، زمانی است که انسان خودش را می شناسد، خودش را می بیند و به شخصیت خویش پی می برد،
حتی اگر این کشف و شناخت، همراه با پیدا کردن عیب ها، نقاط ضعف و آسیب های جسمی و روانی باشد.
که جهان درون دیده است
#مولانا
زیباترین،
هیجان انگیزترین، به یادماندنی ترین، شادی آورترین، آرامش بخش ترین و تاثیرگذارترین لحظۀ زندگی، زمانی است که انسان خودش را می شناسد، خودش را می بیند و به شخصیت خویش پی می برد،
حتی اگر این کشف و شناخت، همراه با پیدا کردن عیب ها، نقاط ضعف و آسیب های جسمی و روانی باشد.
بار دگر ذره وار رقص کنان آمدیم
زان سوی گردون عشق چرخ زنان آمدیم
بر سر میدان عشق چونک یکی گو شدیم
گه به کران تاختیم گه به میان آمدیم
عشق نیاز آورد گر تو چنانی رواست
ما چو از آن سوتریم ما نه چنان آمدیم
خواجه مجلس تویی مجلسیان حاضرند
آب چو آتش بیار ما نه بنان آمدیم
شکر که ناداشت وار از سبب زخم تو
چون که به جان آمدیم زود به جان آمدیم
شمس حق این عشق تو تشنه خون من است
تیغ و کفن در بغل بهر همان آمدیم
جز نمکت نشکند شورش تبریز را
فخر زمین در غمت شور زمان آمدیم
دیوان شمس
#مولانا
زان سوی گردون عشق چرخ زنان آمدیم
بر سر میدان عشق چونک یکی گو شدیم
گه به کران تاختیم گه به میان آمدیم
عشق نیاز آورد گر تو چنانی رواست
ما چو از آن سوتریم ما نه چنان آمدیم
خواجه مجلس تویی مجلسیان حاضرند
آب چو آتش بیار ما نه بنان آمدیم
شکر که ناداشت وار از سبب زخم تو
چون که به جان آمدیم زود به جان آمدیم
شمس حق این عشق تو تشنه خون من است
تیغ و کفن در بغل بهر همان آمدیم
جز نمکت نشکند شورش تبریز را
فخر زمین در غمت شور زمان آمدیم
دیوان شمس
#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آه از آن نگاه!
واژه میشوم
مرا مرور میکند
سنگ میشوم
مرا بلور میکند
شیشه میشوم
ز من عبور میکند
تا که پشت میکنم به آفتاب
مثل سایه رو به روی من ظهور میکند
آه از آن نگاه
عاقبت تمام هستی مرا
ذرّه ذرّه نور میکند
▪️شعر : عبدالجبار کاکایی
▪️دکلمه : امین تارخ
۱۵ شهریور زادروز عبدالجبار کاکایی
شاعر و ترانه سرا
واژه میشوم
مرا مرور میکند
سنگ میشوم
مرا بلور میکند
شیشه میشوم
ز من عبور میکند
تا که پشت میکنم به آفتاب
مثل سایه رو به روی من ظهور میکند
آه از آن نگاه
عاقبت تمام هستی مرا
ذرّه ذرّه نور میکند
▪️شعر : عبدالجبار کاکایی
▪️دکلمه : امین تارخ
۱۵ شهریور زادروز عبدالجبار کاکایی
شاعر و ترانه سرا
در زدکسی از سمت خیابان، تو نبودی
برخاستم ازخواب هراسان، تو نبودی
در هشتی تاریک، صدایی به زمین خورد
مانند ترک خوردن انسان، تو نبودی
پاشویه پر از برگ شد و ماه فرو رفت
در شاخه ی تاریک درختان، تو نبودی
ای قصهی شرقی ندمیدی و شبم ماند
در این شب تاریک هراسان، تو نبودی
ای رایحهی سورهی یوسف نوزیدی
ای عطر غزلهای سلیمان، تو نبودی
ای عشق منای غنچهی نارس نشکفتی
ای روح منای نیمهی پنهان، تو نبودی...
#عبدالجبار_کاکایی
برخاستم ازخواب هراسان، تو نبودی
در هشتی تاریک، صدایی به زمین خورد
مانند ترک خوردن انسان، تو نبودی
پاشویه پر از برگ شد و ماه فرو رفت
در شاخه ی تاریک درختان، تو نبودی
ای قصهی شرقی ندمیدی و شبم ماند
در این شب تاریک هراسان، تو نبودی
ای رایحهی سورهی یوسف نوزیدی
ای عطر غزلهای سلیمان، تو نبودی
ای عشق منای غنچهی نارس نشکفتی
ای روح منای نیمهی پنهان، تو نبودی...
#عبدالجبار_کاکایی
صوفی چون به مقام استوار رسد
در هر ذره ای از ذرات عالم،
چیزی جز خدا نبیند .
و ناچار از
تعصب
برهد.
و
هیچ مسلکی را بر مسلک دیگر ترجیح ننهد .
و
اختلاف ملل را ظاهری پندارد.
و
در تمام آنها اثری از خدا مشاهده نماید.
و
در این حال است که از تلوّن برهد
و
همه چیز در نظرش مساوی باشد .
ابن عربی
در هر ذره ای از ذرات عالم،
چیزی جز خدا نبیند .
و ناچار از
تعصب
برهد.
و
هیچ مسلکی را بر مسلک دیگر ترجیح ننهد .
و
اختلاف ملل را ظاهری پندارد.
و
در تمام آنها اثری از خدا مشاهده نماید.
و
در این حال است که از تلوّن برهد
و
همه چیز در نظرش مساوی باشد .
ابن عربی