معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.79K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
مستانِ غمت درد به درمان نفروشند
یک جرعه ازین جام،به صد جان نفروشند
عشق است دکانی که متاعش همه درد است
اینجا،دل شاد و لب خندان نفروشند
کو صبر،که گوید به دل و دیده"فصیحی"
تا این گهرِ اشک،به دامان نفروشند.

#فصیحی_هروی
در مزاجِ دردِ خود،ذوقِ مداوا سوختیم
نسخهٔ اعجاز در دستِ مسیحا سوختیم
بادِ دامانِ تب امشب آتش ما تیز کرد
کز تف مژگان متاع هفت دریا سوختیم
مشرب پروانه ما را از گران‌جانی رهانْد
هر کجا دیدیم شمعی بی محابا سوختیم
هر کفِ خاکسترِ ما چشمهٔ نظّاره‌ایست
عشق در کارست اگر،ما در تماشا سوختیم
شعلهٔ ما را پرِ پروانه‌ای پرسش نکرد
گر چه عمری بر مزار گبر و ترسا سوختیم
شمع‌سان در شعله پیچیدیم جان،کایمن شود
لیک در گام نخست از غیرت پا سوختیم
عصمت عزلت"فصیحی" نام خود گم‌کردنست
سالها از شرمِ خامی‌های عنقا سوختیم.

"#فصیحی_هروی
بی تو با ملک جم نه خشنودم
با تو باشم، به هیچ خرسندم

دور گردم ز جان و تن، شاید
دور باد از تو دور، نپسندم

#بابا_افضل_کاشانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«بمن نگو دوست دارم»

صدا #داریوش
ترانه #جاویدان
آهنگ و تنظیم #پرویز_مقصدی
اگر تو مست وصالی رخ تو ترش چراست
برون شیشه ز حال درون شیشه گواست

پدید باشد مستی میان صد هشیار
ز بوی رنگ و ز چشم و فتادن از چپ و راست

علی الخصوص شرابی که اولیا نوشند
که جوش و نوش و قوامش ز خم لطف خداست

خم شراب میان هزار خم دگر
به کف و تف و به جوش و به غلغله پیداست

چو جوش دیدی می‌دان که آتش‌ست ز جان
خروش دیدی می‌دانک شعله سوداست

بدانک سرکه فروشی شراب کی دهدت
که جرعه‌اش را صد من شکر به نقد بهاست

بهای باده من المؤمنین انفسهم
هوای نفس بمان گر هوات بیع و شراست

هوای نفس رها کردی و عوض نرسید
مگو چنین که بر آن مکرم این دروغ خطاست

کسی که شب به خرابات قاب قوسینست
درون دیده پرنور او خمار لقاست

طهارتی‌ست ز غم باده شراب طهور
در آن دماغ که باده‌ست باد غم ز کجاست

ابیت عند ربی نام آن خراباتست
نشان یطعم و یسقن هم از پیمبر ماست

#مولوی دیوان کبیر
مولانا دیوان شمس تبریزی غزل شمارهٔ ۴
 

ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما

ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
خواجهٔ سنت که نور مطلق است
بل خداوند دو نور پر حق است

آنک غرق قدس و عرفان آمدست
صدر دین عثمن عفان آمدست

رفعتی کان رایت ایمان گرفت
از امیرالمؤمنین عثمن گرفت

رونقی کان عرصهٔ کونین یافت
از دل پر نور ذی النورین یافت

یوسف ثانی به قول مصطفا
بحر تقوی و حیا کان وفا

کار ذی القربی به جان پرداخته
جان خود در کار ایشان باخته

سر بریدندش که تا بنشسته‌ای
ازچه پیوسته رحم پیوسته‌ای

هم هدایت در جهان و هم هنر
امتش در عهد او شد بیشتر

هم به عهد او شد ایمان منتشر
هم ز حکمش گشت قرآن منتشر

سید سادات گفتی بر فلک
شرم دارد دایم از عثمن ملک

هم پیامبر گفت در کشف و حجاب
حق نخواهد کرد با عثمن عتاب

چون نبود او تا کند بیعت قبول
بد به جای دست او دست رسول

حاضران گفتند ما برسودمی
گر چو ذوالنورین غایب بودمی

#عطار منطق الطیر
هو

گفت نشانی ات را از همه می‌گیرم و چیزی از داشته هایم را می‌دهم ، چون مولانا که سراغ شمس را از هر کسی می‌گرفت و هرکسی چیزکی می‌گفت به نیت گرفتن طلا و زر و خلعت. اطرافیان مولانا می‌گفتند نبخش! تو که می‌دانی دروغ می‌گویند.
گفت می‌دانم ، اگر راست می‌گفتند که جانم را می‌بخشیدم.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هیچ بشری گمان نمی‌کنم به لطافتِ سعدی «عشق» را عنوان کرده باشد. عشقِ سعدی خالص و زلال است، زیباییِ بشری و گنجِ وجودِ بشری را هیچکس مانند او وصف نکرده است.

از_رودکی_تا_بهار

تصنیف زیبای "در آن نفس که بمیرم"...

شعر: سعدیِ
اجرا: دولتمند خالُف
(خوانندهٔ شهیر تاجیکستان)
عشق است که کیمیای شرق است در او
ابری ست که صد هزار برق است در او

در باطنِ من ز فرّ او دریايى ست،
کاین جملهء کائنات، غرق است در او

#مولانا
ذهن خلاق فصیحی، میان اجزای طبیعت و انسان با دخل و تصرف‌های صورخیال چون تشبیه، استعاره، کنایه و مجاز، پیوندی نو آفریده است. شاعر با دریافت هوشمندانه از پیرامون خویش و عالم محسوسات برای بیان عواطف و امور انتزاعی، با طی یک فعل و انفعال روانی، به باز‌سازی و بازآفرینی باورها، اعتقادات، رویداد‌های اجتماعی و… با تصاویری بدیع و گاه شگفت‌انگیز پرداخته است. تصویر‌سازی و تخیلات فصیحی هروی، آمیخته‌ای از زندگی، آرمان‌ها، اعتقادات مذهبی، باورهای عامیانه، رویداد‌های زندگی انسان و دگرگونی‌های مختلف طبیعت، اشیا و آمیزه‌ای از تناقضاتی می‌باشد که نشان‌گر ماهیت ابهام‌گونه ‌و چند بُعدی، زبان، دوگانگی، و ذهنیت بشر است. پژوهش حاضر به بررسی ارتباط تنگاتنگ مفاهیمی چون «مدح، مفاخره، تقابل عقل و عشق، آموزه‌های عرفانی و...»، با صور خیال در دیوان فصیحی هروی اختصاص دارد. تا میزان استفاده شاعر از ابزارهای گوناگون زیبایی‌آفرینی (تشبیه،  استعاره، کنایه و…) برای انتقال پیام و تأثیر کلام او آشکار شود. روش کار توصیفی تحلیلی با بهره‌گیری از منابع کتابخانه‌ای است. هدف این بررسی، ادراک بهتر، انتقال معانی و شناخت روح هنرمندانه او است.
واژه‌های کلیدی
مفاهیم هنری، تشبیه، استعاره، کنایه، شعر فصیحی هروی

مقدمه

فصیحی هروی از شاعران نیمه اول قرن یازدهم هجری است. وی از پیشروان سبک هندی و میانه سبک عراقی و هندی است. مضمون اشعار وی مدح، توصیف، درخواست، عذرخواهی، تهنیت، هجو و… می‌باشد. محوریت موضوع اغلب اشعارش مدح و ستاش است. وی از قالب‌های قصیده، غزل، رباعی، قطعه، ترجیع‌بند، ترکیب‌بند، مثنوی در سرودن دیوان خود بهره برده است. «مضمون‌های زیبا و دقیق را در کلام روان و رسا چنان گنجانده است که گویی سخن ساده و معنی عادی را بیان می‌کند و دنبال مضمون یا نکتۀ تازه‌ای نیست و آنها را بر رسم شاعران عهد در لفافة عبارت‌های مبهم خیال‌انگیز که برای دریافتن محتاج تأمل باشد نمی‌پیچد. با این حال در شعر او مضمون‌های دقیق بسیار است.» (صفا، 1383: 1130)
فصیحی برای ساختار و تصویر اشعارش دارای شیوه و محوریت خاصی است. وقتی­ در اشعارش به واژه اشاره می‌کند، لوازم و تناسبات آن را فراهم می‌سازد. به عنوان مثال، کاربرد واژه «شهید»، بنا بر تداعی ذهنی مناسباتی چون زخم، ناله، خنجر، کفن، مزار و… را در اندیشه‌اش به شبکه‌هایی از توالی و تناسب وامی‌دارد. به وفور این کلمات در اشعار یافت می‌شود که نشان‌گر تأثیرپذیر از فرهنگ شیعه است. هسته پرکاربرد تصاویر اشعارش واژة کعبه با متضاد‌هایش چون بت‌خانه، دیر، کفر، زنار و یا مراعات النظیرهایی چون لاله، لاله‌ستان، لاله‌زار، داغ و… است. فصیحی دارای تصاویری بدیع و بی‌نظیر است که قوه دیداری و شنیداری را توأماً به ادراک وامی‌دارد این اعجاب برانگیزی و جذب مخاطب در وارونه‌سازی کاربردی­ معنایی واژگان است. به عنوان نمونه تغییر وابستگی واژه کرشمه (که در ادبیات صرفاً منوط به معشوق است) در بیت زیر با شخصیت بخشی به معانی انتزاعی متفاوتی، دگردیسی یافته است.

گستاخ چون کرشمه و خوشخوی چون حیا
 
آرد به پای بوس گدا فرق شاه را

(ترب 1089و1088: 53)
شاعر با نظیر این ابتکارها در شعر عصر خویش صاحب نظر می‌باشد. به
همین دلیل در این پژوهش پیوند مفاهیم و درون‌مایه، با صنایع و تصویر‌سازی وی مد نظر قرار گرفته است، تا توانمندی شاعر در پیوند تصویرها و احیای تلمیحات، تصویر‌های پارادوکسی، معادله‌ای، متضاد یا مراعات النظیری، همسان‌پنداری، مفاهیم عرفانی و… بیان شود. (علایم اختصاری: قصیده: ق، غزل: ع، رباعی: ر، قطعه: قط، ترکیب‌بند: تر)

پیشینه پژوهش

آثار متعددی در باب صور خیال و علم بلاغت نوشته شده مانند: اسرار البلاغه، معالم البلاغه، مختصر المعانی، صور خیال شفیعی‌کدکنی، بیان شمیسا و… اما در مورد ارتباط مضامین با شیوه تصاویرپردازی اشعار فصیحی هروی پژوهشی صورت نگرفته است.

تصویر با محوریت مراعات النظیر و تضاد        

صاحب المعجم می‌گوید: «بدان که شعر در اصل لغت دانش است و ادراک معانی به حدسی صایب و اندیشه و استدلال راست، و از روی استدلال سخت است اندیشیدن، مرتب معنوی، موزون مکرر، متساوی، حروف آخرین آن به یکدیگر ماننده.» (شمس قیس رازی، 1373 : 23)فصیحی هروی صور تشبیهی و استعاری را با مدد صنعت تضاد و مراعات النظیر برجسته‌تر ساخته است و قدرت تخیل را در این گفتار عینت بخشیده است. محوریت همین عناصر معدود در تصویرسازی‌ها موجب شده تا شعر فصیحی به ویژه در غزل‌هایش، برای خود تشخصی ممتاز یابد. او از طرفند‌ها بلاغی نظیر تشبیه، تشخیص، عناصر طبیعی چون «شب، روز، نخل، خزان، لاله، کوه و…» و امور انتزاعی چون «غم، قیامت، امید، هجر، عشق، جان» در ابیات زیر بهره می‌گیرد و از آمیختن آنها با عناصر برشمرده، ترکیبات بدیعی می‌سازد. به بیان دیگر شاعر با شعرش دوباره جهانی را می‌آفریند که ساخته دست خویش است. زمان و مکان را از بین می‌برد. شعر به ناچار وسیله می‌شود تا احساسات و عاطفه شاعر را انتقال دهد. چنان که می‌گوید:

غم‌های مرده در دل ما زنده کرد هجر
 
گویا شب فراق تو روز قیامت است    

(غ ب417: 240)

یک جهان امّید با من شد درین میدان شهید
 
ورنه چون نخل مزارم را خزان صد ­رنگ بود   
 

(غ ب2469: 131)

یک لخت جگر بر مژه بی‌داغ غمی نیست
 
من کوه غمم دامن من لاله ستانست

              (غ ب 2348 : 124)
در این ابیات کاملاً مشهود است که «عاطفه و یا احساس، زمینه درونی و معنوی شعر است به اعتبار کیفیت برخورد شاعر با جهان خارج و حوادث پیرامونش. پس عنصر عاطفه، مهم‌ترین عنصر شعر است که باید عناصر دیگر در خدمت آن باشند، و در حقیقت شعر بی‌عاطفه شعری است مرده» (شفیعی‌کدکنی، 1359: 96 -94)

وین زمان عشاق مفلس یک جهان جان می‌دهند
 
گو به دست افتد متاع داغ دل یک لاله‌وار  

(غ ب 1216: 58)

سحاب جود یعنی دست او چون در فشان گردد
 
طمع گردد کرم سان زیور اوصاف انسانی 

            (غ ب65: 7)
شاعر احساسات خود را از قبیل عشق، شور، غم، شادی و… را به واسطة شعرش به روح ما می‌دمد. زیرا «شعر سخنی است که برخاسته از خیال، شورانگیز و ایجادکنندة حالتی از غم یا شادی باشد.» (رزمجو، 1373: 17)

همسان‌پنداری با تصویر

به عقیده ورن «هنر تجلی احساس است که از خارج، به وسیله ترکیب خط‌ها، شکل‌ها، رنگ‌ها و یا از راه توالی و اشارات و حرکات، صداها، یا الفاظ که تابع اوزان معینی هستند انتقال می‌یابد.» (تولستوی، 1356: 41) چنان که شاعر در بیت زیر با پیوند میان یک تصویری عام و طبیعی، یعنی نواختن مضراب بر تارهای چنگ، پیوندی با ذهن و عواطف شاعر برمی‌انگیزد که شاعر اندوهگین را به همزاد‌پنداری با چنگ به مرز همسانی برساند. این آفرینش بر پایه پدیده‌ای بیرونی در ترکیب با تصوّری کاملاً شخصی و ذهنی ایجاد گرده است‌.

تار چنگم، که چون مضراب غم بر من زنند
 
جای افغان اشک برخیزد ز سر تا پای من 

(غ ب287: 39)
 بیت مذکور یادآور این اعتقاد است که «شعر زاییده بروز حالتی ذهنی است برای انسان در محیطی از طبیعت. به این معنی که به شاعر، حالتی دست می‌دهد که در نتیجه آن، او با اشیای محیط خود و با انسان‌ها، نوعی رابطه ذهنی پیدا می‌کند و این رابطه به نوبه خود، رابطه‌ای روحی است که در آن اشیاء، حالت مطلقاً فیزیکی و مادی خود را از دست می‌دهند و بخشی از احساس و اندیشه شاعر را به عاریه می‌گیرد.» (براهنی، 1358 :3)

شیوه دیداری مفاهیم

فصیحی با تبحر خاصی به خلق تشبیه به اشکال مختلف پرداخته است. گاهی از شکل نوشتاری کلمات برای مفاهیم ذهنی و جانشینی واژه‌های انتزاعی و عاطفی استفاده کرده است. در بیت زیر شاعر ضمن مفاخرة شاعرانه، ­که اشعارش در گستردگی، سحرآمیزی، شفافیت و در نهایت الهام الهی می‌داند و چون «طور» که محل تجلی انوار الهی واقع شده ­با مدد استدلال ادبی (حسن تعلیل) توجیه می‌کند و رابطه دال و مدلولی متصور گردیده، که این عنایت در

پرتو آه سحرگاهی است که چون شمع
 
سوخته تا درون و برون را منور سازد
 

 (غ ب 3274 : 175)
در این بیت فصیحی هنرمندانه آه و شکل نوشتاری آن را به شکل دیداری شمع که ایستاده و حاله از سوز و درد بر سر دارد، تشبیه نموده است.

واسازی
(شالوده‌شکنی) و تصویر‌سازی

«واسازی بر اساس فرهنگ فشرده اصطلاحات ادبی آکسفورد رویکردی فلسفی شک‌گرایانه است با امکان وجود معنای ثابت در زبان» (بدیک، 1990: 51) اما در بررسی ادبیات، واسازی از جایی شروع می‌شود که کنترل زبان از دست شاعر یا نویسنده بیرون می‌رود. متن از قوانینی که به نظر خود انگاشته است، پا فراتر می‌نهد. فصیحی در بیت زیر معیارهای و قواعد زبان را در هم شکسته است. یعنی ترکیب تشبیهی «مصروفا» تخیل ثانویه شاعر پیوندی بین دو مقوله «مصر: مکان جغرافیایی»، «نکهت: حس بویایی» و وفا: «مقوله انتزاعی وعاطفی» برقرار ساخته است. هم‌چنین «نکهت وفا» را چون کالایی تصور کرده که قابل خرید و فروش می‌باشد و ممیز دستوری را نیز نادیده گرفته قیمت آن را با واحد «ناز» تعیین نموده است. این هنجارشکنی‌ها لطافت، جذابیت و زیبایی خاصی به گفتار شاعر می‌بخشد که با گفتار عادی «من بسیار وفا دارم» برابری نمی‌تواند کرد .همة این زیبایی و شگفت‌انگیزی حاصل صورخیالی است که شاعر با شالوده‌شکنی یا گریز‌هنجاری خلق کرده است.

آورده‌ام از مصر وفا نکهت یوسف
 
قیمت به جز از ناز خریدار نگیرم

(ترب961 :47)
فصیحی از یک رویداد کهن و فروش یوسف در بازار برده‌فروشان، به خلق تصویری زیبا پرداخته است، یعنی «ایراد معانی واحد به طرق مختلف است، مشروط بر این‌که اختلاف آن طرق مبتنی بر تخیل باشد. یعنی لغات و عبارات به لحاظ تخیل، نسبت به هم متفاوت باشند.» (اخوان ثالث، 1357 :247) چند نمونه دیگر:

آنجا که تو دامان تجّلی بفشانی
 
خورشید در آن کوچه بود گرد گلیمی
    

(ق، ب201: 13)

دوش از تب پیکرم چون شعله آتش بال بود
 
بر لب خاموشیم مهر ادب تبخال بود 

      (غ ب 2415: 133)

تصاویر گوتیک           

ز لخت جگر غنچه وارم لبالب
 
تماشا کنی گر گشایم دهان را

                         (غ ب858: 41)
 طرح گوتیک «به نوعی ادبیات داستانی نیز تعمیم داده شده که فاقد فضای قرون وسطایی است. ولی فضای مخوفی از تاریکی و وحشت را به تصویر می‌کشد. وقایعی را مطرح می‌کند که مرموز یا ترسناک‌اند یا به لحاظ احساسی خشن هستند و غالباً به حالت‌های روحی نابهنجار می‌پردازد. مانند داستان‌های ئی.تی.ای. هافمن نویسندة آلمانی اطلاق شده است.» (ایبرمز وگالت هرفم، 1387: 175-176) سیمین در این طرح شعر بیشتر از گفتار کابوس‌واره استفاده کرده است­ و گویی داستان «مسخ» یکی از الگوهای پردازش شعر اوست چنان که در شعر «کابوس، چشم شوم، قندیل سرخ سیب ها و…» به خلق فضایی خشن و ترس‌آور می‌پردازد. فصیحی برای بیان مفاهیمی که نهایت درد و غم انسان را بیان­ می­کند با تصاویری ­هول­ و هراس­­انگیز، خشن­ و ناخوشایند­­، در ترکیباتی­ چون ­­­لب ­خنجر که ­از خون­ تبخال­زده، هجر خوان‌خوار (ترسیم حیوانی درنده و وحشی­)، خون ­­جگر در کنار­داشتن، ترسیم می‌کند تا اوضاع نابسامان را به خوبی بیان کند.

چون شعله پر تب است درون و برون ما
 
تبخاله می‌زند لب خنجر ز خون ما     

(غ ب 2074: 110)

سپهرا، قوی پنجه گرگا مرنجان
 
مرین یک رمه لاغر نیم جان را

(ق ب892: 42)

باز آمد و رفت هجر خون‌خوار بماند
 
زآن روز سفید این شب تار بماند

(ر ب 3329: 181)

عافیتم دشمنست ورنه که باور کند 
 
یار همی در نظر خون جگر در کنار     
 
 

 (ق ب 10: 3)

چـو دندان افعی و نیش عقارب
 
سرشتم به زهراب تیغ زبان را 

(غ ب875: 41)

تشبیه با رعایت اندام‌وارگی با هدف تنبه و هشیاری

چون خس مزن به دامن هر موجه دست عجز
 
قوت نهنگ حادثه گرد و کران مخواه 

             (ق ب 121: 10)
«اصطلاح اندام‌وارگی در قرن بیستم یکی از موضوعات بحث برانگیز ادبی بوده است. ایده وحدت اندام‌وار برای نخستین بار توسط ارسطو در کتاب فن شعر مورد بررسی قرار گرفته است. بنا بر نظر ارسطو یک اثر هنری باید دارای نوعی کلیت باشد. دیدگاه شکل اندام‌وارگی در اثر هنری، توسط رمانتیک‌هایی چون «کوله ریج» بسط و توسعه یافت و قبل از آن شعرای نئو کلاسیک در خلق آثار هنری بر ضرورت پیروی از سنن شعری گذشته و رعایت انتظام در سرودن شعر، تأکید داشتند و از شکل‌های قالبی استفاده می‌کردند… شعرای رمانتیک به شکل اندام‌وار و ارگانیک روی آوردند. کوله­ریج معتقد است: که بین کلیّت شعر و اثر ادبی و تک‌تک اجزای آن، نوعی پیوند اندام‌وار وجود دارد.» (مقدادی، 1378: 599-600) این ارتباط باعث تأثیرات کلی در ذهن خواننده می‌شود، که نتیجه تک‌تک اجزای­ اثر ناشی ­از ارتباط مجموع این‌هاست. در بیت مذکور شاعر عناصر شعر خویش را با روند خودکار خیال، برای تصویرگری از عالم بیرون گرفته است. یعنی «نهنگ، موج، قوت، کرانه» و «خس، دامن» و… از سوی دیگر با تخیل و آفرینش هنری چون تشبیه «تو چون خس مباش، نهنگ حادثه» یا کنایه دست به دامن‌شدن، کرانه خواستن یا جستن «و ترکیبات استعاری» دست عجز «پیام کلی ِتسلیم‌نشدن در برابر حوادث و مشکلات» را ابلاغ می‌کند که بسیار هنری است.

ز یک غنچۀ اش
ک بر شاخ مژگان
 
به گریه در آرم چو ابر آسمان را

(ق ب 868: 41)
غنچه و شاخه، ابر و آسمان، مژگان و اشک در بیت بالا عناصری به هم پیوسته و دارای تناسب هستند که شاعر به مدد تداعی اندام‌وارگی و هم‌نشینی اجزا با یک‌دیگر نهایت اندوه خود را ابراز داشته است.

آموزه‌های عرفانی با مدد تشبیه

آنجا که شود موج فشان بحر کمالت
 
مانا که کمال دو جهان عین سرابست 
      

             (ترب 999: 49)
عرفان یک بینش­ کلی است که در ­محیط مختلف فرهنگی­، می‌تواند ظهور نماید و صبغه‌ای خاص به خود بگیرد. به همین جهت به صورت‌های عرفان نو افلاطونی، ایرانی­، هندی­، مسیحی و اسلامی ظاهر شده است. فصیحی بسیاری از اشعارش را با عطر عرفانی نکهت تطهیر داده و مراحل سیر و سلوک را با شیوه خاص خویش به تصویر کشیده است. شاعر احوال­ حیرت ­و پریشانی ­را­ با ­تصویر تشبیهی­ «چون باد برخاستن، چون زلف پریشان بودند، گل‌های غفرانی» از امور انتزاعی است که برای توجیه و تفسیر این آموزه‌ها عرفانی، دست به دامان امور طبیعی و حسی می‌شود.

گهی چون باد برخیزم به پابوس تهی گردی
 
گهی چون زلف وا افتم در آغوش پریشانی
   

          (ق ب25: 6)
«زمانی است که طرفین تشبیه از امور عقلی یا غیر حسی باشند و از طریق حواس ظاهری قابل درک نباشند.» (همایی، 1384: 230)

صیقل عرفان بگیر زنگ خود از خود زدای
 
تا چو پیغمبر شوی پیش خود آیینه‌وار

(ق ب 15: 3)

و گر باشد سر و برگ تماشا
 
بهشتی تازه چون داغ جگر نیست

                    (قط ب 1561: 77)

گهی چون ­باد ­برخیزم به گلگشت چمن‌هایش
 
سراپا جرم را آرایم از گل‌های غفرانی 

(ق ب55: 6)

عشق چو در دیده‌ای سرمۀ حیرت کشد
 
بر نظرش کی شود خواب عدم پرده‌دار

(ق ب 4: 3)
 
 
 

 در­ چمن جان درآ پیش از آن دم که هجر
 
بر سر آتش کند خار و خس ما نثار   

(ق ب9: 3)

مفاخره‌های شاعرانه           

هم بگداختند از تاب خورشید خرد چون شمع
 
و بال این خسیسان شد کمال نوع انسانی 

               (ق ب38: 5)
فصیحی چون اکثر شاعران شیفته خود است و سخن و اشعار خویش را کم‌نظیر و نزدیک به کلام ذوالمن و کتاب وحی می‌داند و و منتقدان و معارضان را بوجهل زمانه­ می‌نامد. در این ­ابیات خویش را به مثابه خورشید تصور کرده، که نور بی‌کرانش آنان را چو شعاع کم‌فروغ شمع ناچیز شمرده و تحت‌الشعاع قرار داده است.

طرز این فکر نفس بافان پسند طبع نیست
 
طعن سخنم زند که پر روشن نیست   
    

          (غ  ب 3145: 128)

ادراک ابوجهل چو ناقص باشد
 
نقصان کلام حضرت ذوالمن نیست

                             (غ ب 3558: 131)

وجه شبه دوگانه یا صنعت استخدام                

اگر «گاهی وجه شبه در ارتباط با مشبه یک معنی و در ارتباط با مشبه به معنی دیگری می‌دهد و یک بار حسی و بار دیگر عقلی است.» (‌شمیسا، 1390: 110) پس وجه شبه دوگانه به شمار می‌آید، مانند:

بر روی هم آراید اگر خصم صف کین
 
هم‌چون صف مژگان به نگاه تو خرابست 
      

(ترب 996: 49)
مصرع اول، صف کین آراسته شده: مشبه /  همچون: ادات / صف مژگان همراه نگاه تو: مشبه به مرکب / خراب بودن، در یک صف نبودن لشکر نامنظم: وجه شب حسی و ایهام به پریشانی عاشق از برهم زدن مژگان معشوق و جذبة عشق دارد که بیت وجه دوگانه یا صنعت استخدام دارد.

عشق آید ار به میکدة ما ز­نیم جام
 
چون شعله مست گردد و چون اخگر اوفتد

(غ ب 2421: 128)

 آن شعله شوقم که ز پا ننشینم
 
تا در جگری طعمۀ آهی نشوم

                 (ر ب 3318: 180)
من: مشبه / شعله شوق: مشبه به / وجه دوگانه (صنعت استخدام) از پا ننشستن در رابطه با شاعر فعال و جستجوگر بودن و در رابطه با شعله خاموش‌نشدن است.

مدح، تصویر، مبالغه

نامش نوشتم و قلمم از مهابتش
 
در رعشه اوفتاد چو مضراب خورده تار

(قط ب 1305: 66)
«شعر حادثه‌ای است که در زبان روی می‌دهد و در حقیقت گوینده شعر، با شعر خود، عملی در زبان انجام می‌دهد که خواننده، میان زبان شعری او و زبان روزمره و عادی… تمایزی احساس می‌کند.» (شفیعی کدکنی، 1373: 3)  مایه اصلی تشبیه‌های زیر، اغراق و خیال‌انگیزی است. در واقع شاعر به وسیله تشبیه با اغراق به مدح یا ذم پرداخته است. یعنی به واسطه علاقه و یا نفرتی که دارد سعی می‌کند اشیا و یا اشخاص و… مورد تشبیه را برتر و یا فروتر نشان دهد. هنگامی که می‌خواهد معشوق را تشبیه کند به واسطه علاقه او را از آنچه هست برتر می‌نماید و در عین یافتن همانندی، بین اعضای بدن معشوق و اشیا در واقع به مدح او می‌پردازد. برای مثال قامت او را به سرو، صورتش را به گل، دندان را به مروارید و… تشبیه می‌کند. گاهی نیز شاعر از تشبیه برای ذم استفاده می‌کند و در ادعای مانندگی اغراق را در نظر دارد. در این تشبیه «قلمم» «مشبه مقید» است و مشبه‌به: «تار مضراب خورده» مشبه‌به مرکب است. با این تصویر شاعر به مدح ممدوح خویش پرداخته، که با واقع مطابقت ندارد، بلکه نگاه هنرمندانه ف
ه تلمیحی تشبیهی است که در آن مشبه به، به آرایه تلمیح آراسته شده باشد یعنی: به آیه، حدیث، داستان، یامثل معروفی اشاره داشته باشد. (‌شمیسا،1390 :123)

گروهی بینم آنجا خلوت‌آرایان قدس امّا
 
همه یوسف صفت در پیکر اجسام زندانی
 

(ق ب43: 5)
تلمیح به داستان‌های قرآنی و زندگی پیامبران به ویژه نوح، یوسف، موسی و عیسی(ع) دیده می‌شود. مهارت او در به کار بردن آیات و تعبیرات و مضامین قرآنی در شعر نشان‌دهندة مأنوس بودن او با قرآن است. گاهی برای تصویرسازی‌هایش از مضامین آیات قرآنی نیز بهره برده است.

سراپاشان ز نور قدس مانند کف موسی
 
توان بر صفحۀ دل خواندشان آیات فرقانی

(ق ب 49: 6)

گنه از پرتو عفوت چنان گردد که شیطان را
 
شود چون صبح صادق صفحۀ اعمال نورانی

             (ق ب 83: 8)
صفحۀ اعمال شیطان: مشبه مقید عقلی/ صبح صادق: مشبه به مقید حسی

چراغ آفتاب آورد عیسی بر سر راهم
 
نفس بسپرد با من تا کنم صرف ثنا خوانی 
 

             (ق ب90:  8)

گر یهودی طبع گردونم، برنجاند رواست
 
زآن‌که هر لفظم بود از فیض معنی مریمی 
 

(ترب1233: 59)

نفس سوختگان شعله طورست ولیک
 
شعله طور ندانند و نفس نشناسند 

            (ترب 2459: 130)

کنونم بر سر یک پا چو نخل وادی ایمن
 
به گلزارت زبان شعله‌ام مست گل افشانی 

            (ق ب 91: 9)

ندیدم روی بهبود در این ماتم سرا هرگز 
 
به دست­ روزگارم همچو­دین در دست نصرانی

        (ق ب 101: 9)

اشک یعقوبیم و ­از خون­ جگر جوشیده‌ایم
 
آه مجنونیم و از دریای آذر زاده‌ایم

         (غ ب 2959: 157)

صور خیال در ترکیبات بعید

شاعر آگاهانه می‌داند که وظیفه‌اش بیان حقیقت محض نیست بلکه می‌خواهد بر پایه تصورات خویش دنیایی زیبا، لذت‌بخش و قائم به ذات بیآفریند. به همین خاطر دنیایی پر از عجایب باورنکردنی، مبالغه‌آمیز خلق می‌کند. در شعر تصویرگرای زیر در عین ایجاز، بیان‌گر تصویری روشن از احوال و زندگی شاعر است که بدون ذکر واقعه و حادثه همزادی خواننده را می‌طلبد تا وضع زار و عجزآمیز شخصی اندوهگین، پژمرده رخسار، خزان‌زده، خاکستر پیری برسر نشسته، جوانی ناکرده و… را قابل ­درک و لمس کند. شاعر واژه گل، شبنم سحرگان را در ذهن خلاقش زایش می‌دهد که صفتی غیر عادی به او نسبت دهد، یعنی خاکستر که تناسب واقعی با آن ندارد، اما در دنیای خیال‌انگیز هنرمندانه وی، ایهامی خلق می‌کند 1ـ شاعر جوانی نکرده‌ای پیر، سفید موی وفرتوت گشته 2ـ شاعر خاک برسر و بیچاره و عاجز است. این همه مفاهیم در پرتو تصویرهای بعید است.   

افسوس ک رنگ گلم از باد خزان ریخت
 
خاکستر شبنم به سر بخت جوان ریخت     

  (ترب 976: 48)
به عبارتی استعاره غریب (بعید): «خاصیت غریبه آن است که وجه جامع در آن خفا و غرابت داشته باشد به طوری که غیر از خواص آن را در نیابند.» (‌رجایی، 1376: 295) این استعاره هنری‌تر است و نتیجه ذهن خلاق شاعر است نه تقلید او. در این نوع استعاره رابطه مستعار منه و مستعارله دور و غریب است و کشف جامع آن نیازمند خیال‌ورزی و تفکر است و دیر یاب است.

در چمن جان درآ پیش از آن دم که هجر
 
بر سر آتش کند خار و خس ما نثار  
       

(ق ب 9: 3)

تا وداع شعلۀ خود هم‌چو اخگر کرده‌ایم
 
حلّۀ خاکستر اندوه در بر کرده‌ایم       

             (غ ب 3049: 162)

تصویر‌های پارادوکسی و متضاد

«معمای جذابیت ادبیات نکته‌ای است که همواره ذهن اندیشمندان و منتقدان ادبی را به خود مشغول داشته و می‌دارد. از جمله دلایلی که در توجیه آن آورده‌اند یکی این استدلال است که عناصر متناقض و متنافر که در جهان عادی روزمره سبب اغتشاش و بی‌نظمی و اسباب پریشانی حال آدمیان‌اند، در اثر ادبی کنار هم آمده، به نحوی متجانس و هماهنگ به نظم و وحدت می‌رسند.» (مقدادی، 1378: 315) مانند:

من در سجود بت ولی لبریز استغفار دل
 
دامان ز نعمت موج زن دریای کفران در بغل  

           (غ ب 2814: 149)
شاعر در بیت زیر با انتخاب الفاظی چون سجودکردن بت (استعاره از معشوق) و دلی سرشار از توبه و طلب مغفرت، کشش و تحریض مخاطب را خواهان است و با عبارت کنایی «دریای کفران در بغل گرفتن» اعجاب خواننده را بر می‌انگیزد که چگونه این تضاد‌های ظاهری را تفسیر کند در حالی که بنای این تصاویر تودرتوی استعاری ـ کنایی بر ژرف‌ساخت عرفانی تأکید دارد. هم‌چنین در بیت زیر:

زورق چشمم به خون غرق است و  می‌رقصد ز ذوق
 
باز گویی مژدۀ آشوب طوفانی شیند

(غ ب 2586: 137)
علت جذابیت بیت مذکور منوط به ترکیب ذات انسان، از تضاد‌ها و پارادوکس‌های طبیعی است و ادبیات آیینه تمام‌نمای باز‌تاب و منعکس‌کنندة ­این پیچیدگی‌هاست­. فصیحی در این بیت، با آوردن «چشم چون زورق، غرق‌بودن در خون، جان‌بخشی رقص برای چشم و شنوایی مژه» ملغمه‌ای آفریده است که باعث لذتی وافر می‌شود. این ادعای هنری را در قالب وحدت‌سازمندی ترسیم کرده است. هر عنصر به نوبه خود به معنای واحدی که کل اثر در
     (غ ب 2445: 130)
شاعر در بیت زیر با متناقض‌نمایی برجسته، به تیره‌اندیشانی که جهان را قدیم می‌دانسته‌اند با تشبیه‌های متوالی، ستیز و مخالفت خویش را ابراز داشته است. به قولی: «سخنی متناقض (حتی عبث) که در نگاهی دقیق‌تر، حقیقتی را که جامع اضداد است در خود متمر­کز کرده است. چنان‌که در کنه دین مسیحیت پارادوکس وجود دارد: جهان با سقوط نجات خواهد یافت. به عنوان منبع بذله و استعاره، بسیاری از نویسندگان از افلاطون تا امروزاز پارادوکس بهره‌گرفته‌اند.» (کادن، 1380: 305) فصیحی می‌گوید:

قدیم است این جهان نزد گروهی کز سیه مغزی
 
گلاب شرک گیرند از گل توحید ایمانی  
  

(ق ب 74: 7)
نتیجه

فصیحی، از پیشگامان سبک هندی است؛ وی از توان و شگرد‌های خاصی برای پرورش مضامین در اشعار خویش برخوردار است، چنان‌که توجه معاصران را جلب و عنوان ملک‌الشعرای خراسان  را کسب کرد. اشعار فصیحی مملو از صنایع ادبی است، اما پیچیدگی و مبهم‌گویی در اشعارش جایی ندارد. او از صنایع ادبی در جهت زیبا‌سازی کلام بهره برده است امّا هیچ گاه معنا را فدای لفظ نکرده است و همواره به انتقال معنا به خواننده توجه خاص و ویژه‌ای داشته است. نکته قابل توجه در تصاویر شعری او روحیه غم‌پرستی اوست.
تنگی دایره مطالعات و تجربه‌های فصیحی موجب شده تصاویر در اشعارش تکراری و محدود باشد و صور خیال چند محور اصلی بیشتر نداشته باشد.
از بین صور خیال، تشبیه نقش اصلی را در سرایش اشعارش نقش آفرینی می‌کند. استعاره مکنیه از جهت بسامد بیش از مصرحه است. شاعر با استفاده از تشخیص در اشعارش جان و روحی تازه دمیده است.
فصیحی اغلب پیوند زیبایی بین تصاویر تشبیهی، استعاری، کنایی با صنایع تلمیح، پارادوکس، تضاد و مراعات النظیر، ایهام، حسن تعلیل و… ایجاد کرده است تا با کمترین واژه‌ها معانی گسترده و پنهان را چون مفاهیم زیبای مدح و ستایش ممدوح و محبوب، یا آموزه‌های عرفانی و ایجاد تقابل بین عقل و عشق، مفاخره‌های شاعرانه را به خوبی بازگو کرده است . وی توانسته در درون اشیا وطبیعت نفوذ کرده و آنها را با هنرمندی با دنیای ذهنی خویش به خوبی پیوند بزند. شاعر تلاش دارد که در بیشتر موارد مخاطب را به هم‌حسی و همسان‌پنداری تحریض نماید. صنعت مبالغه در برجسته‌نمایی تصاویر خودنمایی می‌کند. سایه غم و اندوه فضای شعر فصیحی را در پرتو خود پرورده است. مفاهیم عرفانی و مراحل سیر و سلوک در اشعارش دارای مراتب خاصی نیست. می‌توان ادعا کرد دارای اشارات عرفانی است.

تار آن چنگم که چون مضراب غم بر من زنند
 
جای افغان اشک برخیزد ز سر تا پای من 

             (غ ب 278 :41)   

فهرست منابع

1ـ اخوان ثالث، مهدی. بدعت‌ها و بدایع نیما. تهران: نشر توکا، 1357.
2ـ ایبرمز، ام. اچ؛ الت هرفم، جفری. فرهنگ توصیفی اصطلاحات ادبی. مترجم سعید سبزیان، تهران: رهنما، 1387.
3ـ بدیک، کریس. فرهنگ فشرده اصطلاحات ادبی آکسفورد. نیویورک، 1990.
4ـ براهنی، رضا. طلا در مس. تهران: کتاب زمان، 1358.
5ـ تولستوی، لئون. هنر چیست ؟. ترجمه کاوه دهگان. تهران: نشر امیر کبیر، 1356.
6ـ داد، سیما. فرهنگ اصطلاحات ادبی. تهران: انتشارات مروارید، 1380.
7ـ رجایی، محمد خلیل. معالم البلاغه. شیراز: نشر دانشگاه شیراز، 1376.
8ـ رزمجو، حسین. انواع ادبی و آثار آن. مشهد: نشر آستان قدس رضوی، 1373.
9ـ شفیعی‌کدکنی، محمدرضا. ادوار شعر فارسی. تهران: نشر توس، 1359.
10ـ ـــــــــــــ، ــــــــ.. موسیقی شعر، تهران: نشر آگاه، 1373.
11ـ شمس قیس رازی، شمس‌الدین محمد. المعجم فی معابیر اشعار العجم. تصیح سیروس شمیسا، تهران: نشر فردوس، 1373.
12ـ شمیسا، سیروس. بیان. تهران: نشر فردوس، 1390.
13ـ صفا، ذبیح الله. تاریخ ادبیات ایران. تهران: اتتشارات فردوس، جلد 5، 1383.
14ـ فصیحی هروی. دیوان فصیحی هروی. به اهتمام ابراهیم قیصری. تهران: انتشارات امیر کبیر. 1383.
15ـ کادن، جی .ای. فرهنگ ادبیات و نقد. ترجمه کاظم فیروزمند. تهران: نشر شادگان، 1380.
16ـ مقدادی، بهرام. فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی (از افلاطون تا عصر حاضر). تهران: فکر روز، 1378.
17ـ همایی، ‌جلال‌الدین. معانی و بیان. به کوشش ماهدخت بانو همایی. تهران: نشر هما. 1373


ای روی تو را ترجمه در دین، مصحف
وز خال و خطت یافته تزئین مصحف
یک نقطه‌ی سهو در همه رویِ تو نیست
گویا به خطِ مصنِّف است این مصحف

«فصیحی هروی»


در کارِ تو آهِ آتشینی داریم
در ساغرِ مهر، زهرِ کینی داریم
تو شمع شو و بزمِ کسان روشن کن
ما نذرِ تو‌ بادِ آستینی داریم

«فصیحیِ هروی»




زآن خوب‌تری که کس خیالِ تو کند
یا هم‌چو منی فکرِ وصالِ تو کند
شاید که به آفرینشِ خود نازد
ایزد چو تماشای جمالِ تو کند

«فصیحیِ هروی»



شاید = شایسته است، حق دارد