معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
پیوسته دلم ز جور
خویشان، ریش است

وین جور و جفای خلق، از حد بیش است

#شیخ_بهایی
حیفم آید که تو را جای کنم در دلِ تنگ
یوسفی چون تو سزاوار چنین زندان نیست

#اوحدی_مراغه‌ای
هر چه گویی آخری دارد
به غیر از حرف عشق

کاینهمه گفتند و
آخر نیست این افسانه را

#وحشی_بافقی
عشقت به دلم درآمد و شاد برفت
بازآمد و رخت خویش بنهاد برفت

گفتم به تکلف دو سه روز بنشین
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت

حضرت_عشق_مولانا
با دل گفتم: به عالم کون و فساد
تا چند خورم غم؟ تنم از پا افتاد

دل گفت: تو نزدیک به مرگی، چه غم است
بیچاره کسی که این دم از مادر زاد

#شیخ_بهایی
َ
نيكا آن معصيت كه تو را به عذر آرد!
شوما آن طاعت كه تو را به عجب آرد!

خواجه عبدالله انصاری
🌷
❤️
عاشق لیلی بودن دیگراست،

نام لیلی بردن دیگر،

وقصه ی مجنون خواندن و
شنودن دیگر...


عین القضات همدانی
🌷

داند آن عقلی که او دل روشنی است
در میان لیلی و من فرق نیست‌

مولانــــا
گزیدم از میان مرگ ها ، این گونه مردن را :
تو را چون جان فشردن در بر آن گه جان سپردن را
خوشا از عشق مردن در کنارت ، ای که طعم تو
طراوت می دهد حتّا شرنگ تلخ مردن را
چه جای شکوه از اندوه تو ؟ وقتی دوست تر دارم
من از هر شادی دیگر ، غم عشق تو خوردن را
تو آن تصویر جاویدی که حتّا مرگ جادویی
نداند نقشت از ضمیر ِ لوح من ، سِتردن را
کنایت بر فراز دار زد ، جان بازی منصور
که اوج این است ، این ! در عشق بازی پا فشردن را
« سیزیف » آموخت از من در طریق امتحان ، آری !
به دوش خسته ، سنگ سرنوشت خویش بردن را
مرا مردن بیاموز و به این افسانه پایان ده
که دیگر بر نمی تابد دلم ، نوبت شمردن را
کجایی ای نسیم نا بهنگام ! ای جوان مرگی !
که نا خوش دارم از باد زمستانی ، فسردن را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این غزل نیز از کارهای سال 6-65 من است که شاعر غزل سرای خوب ، سپیده سامانی ، در غزلی که از این غزل من ، کم نمی آورد ، پاسخی به آن داده است که اگر خود او مایل باشد و بخواهد حتما در مجموعه شعر خودش چاپ خواهد شد .

#حسین_منزوی
#غزل_شماره_۱۱۰
دوش آوازه درافکند نسیم سحری

که عروسان چمن راست گهِ جلوه گری

عقل خوش خوش چو خبر یافت ازین معنی، گفت

راستی خوش خبری داد نسیم سحری

گر چنین است یقین دان که جهان بار دگر

خوش بهشتی شود آراسته تا درنگری

گل اندیشه چو از وصف ریاحین بشکفت

نوش کن باده گلگون، به چه اندیشه دری؟

صبحدم ناله قمری شنو از طرف چمن

تا فراموش کنی محنت دور قمری

مجلس بزم بیارای که آراسته اند

نقشبندان طبیعت رخ گلبرگ طری

همچو مستان صبوحی شده افتان خیزان

شاخه‌های سمن تازه و بید طبری

سخن سوسن آزاد نمی یارم گفت

آن نه از کم سخنی دان و نه از بی هنری

دوش ناگه سخن او به زبان آوردم

آسمان گفت سزد کز سر آن درگذری

چند گویی سخن سوسن و آزادی او؟

مگر از بندگی شاه جهان بی خبری؟

نصرة الدین ملک عالم عادل بوبکر

که جهان جمله بیاراست به عدل عمری

آن جوانبخت جهان بخش که از هیبت او

باد بر غنچه نیارد که کند پرده دری

خسروا گوش بنفشه ست و زبان سوسن

که به عهد تو بِرَستند ز گنگی و کری

هر کجا در همه عالم خللی دیگر بود

کرد اقبال تو بی منت گردون سپری

ابر در بزم چو دست گهرافشان تو دید

خویشتن زود به پیش فلک افکند و گری

که چو اسراف کقش در کرم از حد بگذشت

تو به نوعی غم این کار چرا می نخوری؟

فلکش گفت جز این کارِ دگر هست مرا

هم تو می خور غم این کار که بیکار تری

بی تو خوردند بسی این غم و هم سود نداشت

تو درین باب قوی تر ز قضا و قدری؟

بعد ما کز طلب پایه قدرت ناگاه

دیده عقل فرو ماند ز کوته نظری

خواست اندیشه که در کنه کمال تو رسد

عقل گفتش که تو هم بیهده تازی دگری

شهریارا تویی آن کز قِبَل خون عدوت

گل کند گاهی پیکانی و گاهی سپری

صورت فتح و ظفر معتکف حضرت توست

نی غلط رفت تو خود صورت فتح و ظفری

خاتم ملک در انگشت تو کرده ست خدای

چه زیان دارد اگر خصم شود دیو و پری؟

تا جهان سر ز گریبان فنا برنارد

وز حوادث نشود دامن آفاق بری

در جهانداری چندانت بقا باد ای شاه

که مهندس نکند عقدش اگر بر شمری

تا تو از دولت و اقبال بدان پایه رسی

که به پای عظمت تارک گردون سپری

 

#ظهیر_فاریابی
نغمه‌سرا در غزل «رودکی»

هوش‌ربا در سخن «عنصری»


شور و ترانه ز دم «فرخی»

طنز و حکم در قلم «انوری»


بر سخن تازی ز استاد «طوس»

نظم دری یافت چنین برتری


از افق فکرت «ناصر» نمود

حجت اعشی، هنر بحتری


کرد چو از طبع «نظامی» طلوع

داد چنان داد سخن‌پروری


چامه «خاقانی» و چین سخن

روم هنر، طنطنه قیصری


سرخوش از این باده چو «خیام» گشت

داد ز حکمت به سخن سروری


در حرم خاطر «سعدی» خرام

تا به نگیری تو سخن سرسری


از نی عرفان، ز دم «مولوی»

گشت هنر تالی پیغمبری


مهری زندیشه «حافظ» دمید

برتر از این طُرفه پرند زری


کز غزلش غیرت «پروین» و ماه

گوهر بینی به کف گوهری


شعر، همان پرتو سینا و طور

شعر، نه حیلت‌گری سامری


شعر، همان عشق، همان زندگی

شعر، سرافرازی و نام‌آوری


شعر، همان فتنه و آزرم و ناز

کز نگه دوست کند دلبری


#مهرداد_اوستا
#زادروز
ز حاسد گر امان ‌خواهی وداعِ ‌گرمجوشی ‌کن
زمستان سرد می‌سازد دکانِ نیشِ عقربها

#بیدل
محب صادق اگر صاحبش به تیر زند
محبتش نگذارد که بر کند پیکان

وصال دوست به جان گر میسرت گردد
بخر که دیر به دست اوفتد چنین ارزان

کدام روز دگر جان به کار بازآید
که جان فشان نکنی روز وصل بر جانان؟

شکایت از دل سنگین یار نتوان کرد
که خویشتن زده ایم آبگینه بر سندان

#سعدی
دعاگوی غریبان جهانم
و ادعو بالتواتر و التوالی

فحبک راحتی فی کل حین
و ذکرک مونسی فی کل حالی

سویدای دل من تا قیامت
مباد از شوق و سودای تو خالی

حضرت حافظ
روزی هرمس که از اساتید علوم غریبه در مصر بود،
چیزی را به شاگردش تعلیم نمود و از او پرسید: فهمیدی؟
شاگرد گفت: بلی.
گفت: اثر فهم در تو نمی بینم!
شاگرد گفت: اثر فهم چیست؟!
گفت: تو را مسرور نمی بینم؛
اثر فهم، سرور است.
🖤
@Avazsonnati
سوسن _ مست و خراب
مست و خراب
سوسن
Shabgard
Marziyeh, Habibollah Badiei
مر ضیه
شب که بی روی تو در پیمانه می می ریختم
خنده مینا به گوشم ناله بیمار بود

صائب تبریزی
زخمی تیغ شهادت زنده می خیزد زخاک
همچو گل با جبهه پرخنده می خیزد زخاک

صائب تبریزی