در ڪوے توام پاے تمنا نرود
من سعے بسے ڪنم ولے پا نرود
خواهم ڪه ز ڪویت روم اما چه ڪنم
ڪاین بیهده گرد پا دگر جا نرود
ُ#وحشی_بافقے
من سعے بسے ڪنم ولے پا نرود
خواهم ڪه ز ڪویت روم اما چه ڪنم
ڪاین بیهده گرد پا دگر جا نرود
ُ#وحشی_بافقے
بانگ زدم نیم شبان کیست در این خانه دل
گفت منم کز رخ من شد مه و خورشید خجل
گفت که این خانه دل پر همه نقشست چرا
گفتم این عکس تو است ای رخ تو رشک چگل
#مولانای_جان
گفت منم کز رخ من شد مه و خورشید خجل
گفت که این خانه دل پر همه نقشست چرا
گفتم این عکس تو است ای رخ تو رشک چگل
#مولانای_جان
گفت که این نقش دگر چیست پر از خون جگر
گفتم این نقش من خسته دل و پای به گل
بستم من گردن جان بردم پیشش به نشان
مجرم عشق است مکن مجرم خود را تو بحل
#مولانای_جان
گفتم این نقش من خسته دل و پای به گل
بستم من گردن جان بردم پیشش به نشان
مجرم عشق است مکن مجرم خود را تو بحل
#مولانای_جان
هر کی درآید که منم بر سر شاخش بزنم
کاین حرم عشق بود ای حیوان نیست اغل
هست صلاح دل و دین صورت آن ترک یقین
چشم فرومال و ببین صورت دل صورت دل
#مولانای_جان
کاین حرم عشق بود ای حیوان نیست اغل
هست صلاح دل و دین صورت آن ترک یقین
چشم فرومال و ببین صورت دل صورت دل
#مولانای_جان
در واقع این یک عقیدهی عرفانیه که:
«گناه کنیم تا صفت رحمانیت الهی، بیاستفاده نباشه».
فرقهی «ملامتیه» یکی از رئوس عقایدشون همین بوده.
از همین زاویهی دید بوده که شاعر گفته:
محیطِ رحمت او، دامنِ آلوده میخواهد
گُنهناکردهرفتن در حریم او گنهکاریست!
#بیدل_دهلوی
«گناه کنیم تا صفت رحمانیت الهی، بیاستفاده نباشه».
فرقهی «ملامتیه» یکی از رئوس عقایدشون همین بوده.
از همین زاویهی دید بوده که شاعر گفته:
محیطِ رحمت او، دامنِ آلوده میخواهد
گُنهناکردهرفتن در حریم او گنهکاریست!
#بیدل_دهلوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلبرانه
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
• همایون شجریان
• سهراب پورناظری
• همایون نصیری
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
• همایون شجریان
• سهراب پورناظری
• همایون نصیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ﺟﻤﻊ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﻏﺰﻝ ﺧﻮﺍﻧﻴﻢ
ﻫﻤﻪ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﺳﺮ ﺍﻧﺪﺍﺯﻳﻢ، ﺳﺮ ﺍﻓﺮﺍﺯﻳﻢ
ﺟﺰ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﺮ ﻧﺪﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻧﻴﻢ
ﻏﻢ ﺍﺯ ﺩﻟﻬﺎ ﺑﺮ ﺍﻧﺪﺍﺯﻳﻢ ، ﺑﺮ ﺍﻧﺪﺍﺯﻳﻢ ...
• استاد جان محمدرضا شجریان
ﻫﻤﻪ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﺳﺮ ﺍﻧﺪﺍﺯﻳﻢ، ﺳﺮ ﺍﻓﺮﺍﺯﻳﻢ
ﺟﺰ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﺮ ﻧﺪﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻧﻴﻢ
ﻏﻢ ﺍﺯ ﺩﻟﻬﺎ ﺑﺮ ﺍﻧﺪﺍﺯﻳﻢ ، ﺑﺮ ﺍﻧﺪﺍﺯﻳﻢ ...
• استاد جان محمدرضا شجریان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بوی پیراهنی ای یار بیاور ورنه
غم یوسف بکشد عاشق کنعانی را
• محمدرضا شجریان
• سعید فرجپوری
غم یوسف بکشد عاشق کنعانی را
• محمدرضا شجریان
• سعید فرجپوری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎼 کنسرت همنوا با بم
♪به جفایی و قفایی
شعر ؛ #سعدی
همخوانی ؛ #همایون_شجریان
✅ هرکه از یار تحمل نکند یار مگویش
♪♬ #محمدرضا_شجریان
#صدای_تو_را_دوست_دارم
♪به جفایی و قفایی
شعر ؛ #سعدی
همخوانی ؛ #همایون_شجریان
✅ هرکه از یار تحمل نکند یار مگویش
♪♬ #محمدرضا_شجریان
#صدای_تو_را_دوست_دارم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مر عاشقان را پندِ کس هرگز نباشد سودمند
نی آنچنان سِیلیست این، کِش کس تواند کرد بند
ذوقِ سَرِ سرمست را هرگز نداند عاقلی
حالِ دلِ بیهوش را هرگز نداند هوشمند
دیوان شمس غزل شماره ۵۳۲
نی آنچنان سِیلیست این، کِش کس تواند کرد بند
ذوقِ سَرِ سرمست را هرگز نداند عاقلی
حالِ دلِ بیهوش را هرگز نداند هوشمند
دیوان شمس غزل شماره ۵۳۲
#رباعی شمارهٔ ۲۳۱
دیوان شمس ، مولوی ، رباعیات
تا شب میگو که روز ما را شب نیست
در مذهب عشق و عشق را مذهب نیست
عشق آن بحریست کش کران ولب نیست
بس غرقه شوند و ناله و یارب نیست
دیوان شمس ، مولوی ، رباعیات
تا شب میگو که روز ما را شب نیست
در مذهب عشق و عشق را مذهب نیست
عشق آن بحریست کش کران ولب نیست
بس غرقه شوند و ناله و یارب نیست
و از او "ابوبکر واسطی" میآید
که یک روز در بیمارستانی شد.
دیوانهای دید ها و هوی میکرد
و نعره میزد. گفت:
آخر چنین بندی گران بر پای تو نهادهاند
چه جای نشاط است و هاوهوی؟
گفت: ای غافل!
بند بر پای من است نه بر دل من.
#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
#تصحیح
#استاد_شفیعی_کدکنی
که یک روز در بیمارستانی شد.
دیوانهای دید ها و هوی میکرد
و نعره میزد. گفت:
آخر چنین بندی گران بر پای تو نهادهاند
چه جای نشاط است و هاوهوی؟
گفت: ای غافل!
بند بر پای من است نه بر دل من.
#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
#تصحیح
#استاد_شفیعی_کدکنی
مولانا در سرآغاز مثنوی از جدایی شکایت میکند، جداییِ اصلی:
«هرکسی کاو دور ماند از اصلِ خویش
باز جوید روزگارِ وصلِ خویش»
این جدایی، ناظر به جداییِ بزرگ است، زیرا آدمی به فراخورِ خاک آفریده شده و در معرضِ «خُسر» است؛ هرچند در عین حال حسرتِ دنیای برتر را از یاد نمیبَرَد. پا بر زمین دارد و سر بر آسمان.
مولانا در فراقِ آن «ناکجاآباد» و آن موجودِ آرمانی است، و چون آن را به دست نمیآورد، ناچار به «شمس» میآویزد. شمس در واقع جانشینِ یک گمشدهی خیالی است، و عقل کرد که خود را ناپدید کرد وگرنه با گذشت زمان از چشمِ مولانا میافتاد.
گاه یک خیال بیش از واقعیّت میتواند منشاء اثر شود. مثنوی میگوید:
«تو جهانی بر خیالی بین روان».
اگر بشر برخوردار از "خیال" نبود، چه میشد؟
دکتر محمّدعلی اسلامینُدوشن
«هرکسی کاو دور ماند از اصلِ خویش
باز جوید روزگارِ وصلِ خویش»
این جدایی، ناظر به جداییِ بزرگ است، زیرا آدمی به فراخورِ خاک آفریده شده و در معرضِ «خُسر» است؛ هرچند در عین حال حسرتِ دنیای برتر را از یاد نمیبَرَد. پا بر زمین دارد و سر بر آسمان.
مولانا در فراقِ آن «ناکجاآباد» و آن موجودِ آرمانی است، و چون آن را به دست نمیآورد، ناچار به «شمس» میآویزد. شمس در واقع جانشینِ یک گمشدهی خیالی است، و عقل کرد که خود را ناپدید کرد وگرنه با گذشت زمان از چشمِ مولانا میافتاد.
گاه یک خیال بیش از واقعیّت میتواند منشاء اثر شود. مثنوی میگوید:
«تو جهانی بر خیالی بین روان».
اگر بشر برخوردار از "خیال" نبود، چه میشد؟
دکتر محمّدعلی اسلامینُدوشن