درون سوز و برون آرا ، زبان خاموش و دل گویا
برون خاکستر سرد و، درون آتش سراپایی
حکایت میکند چشمت، ز میخواران هوشیاری
گواهی میدهد قلبت، ز خاموشان گویایی
نگاهی گر مرا باشد، تو پا تا سر نظر بازی
نیازی گر مرا سوزد، تو سر تا پا تمنّایی
#معينى_كرمانشاهى
برون خاکستر سرد و، درون آتش سراپایی
حکایت میکند چشمت، ز میخواران هوشیاری
گواهی میدهد قلبت، ز خاموشان گویایی
نگاهی گر مرا باشد، تو پا تا سر نظر بازی
نیازی گر مرا سوزد، تو سر تا پا تمنّایی
#معينى_كرمانشاهى
گرچه دانم زندگی افسانهای ست
کارِ آن را مینگیرم سرسری
زندگی سرچشمهٌ خوشبختی است
کارگاه قدرتِ بالا پری
ای خوش آن راهی که از این کارگاه
توشه برگیرد برای طیِّ راه
راه عشق ای دوست پر پیچوخم است هرکهزین یک خان گذشت او رستم است
#مهدی_اخوان_ثالث
کارِ آن را مینگیرم سرسری
زندگی سرچشمهٌ خوشبختی است
کارگاه قدرتِ بالا پری
ای خوش آن راهی که از این کارگاه
توشه برگیرد برای طیِّ راه
راه عشق ای دوست پر پیچوخم است هرکهزین یک خان گذشت او رستم است
#مهدی_اخوان_ثالث
مده آزارِ خود، چون شیوهی یاری نمیدانی
دلم را باز دِه چون رسمِ دلداری نمیدانی
نمیدانند خوبان صیدِ چون من دیر تسخیری
تو میدانی، ولی عاشق نگهداری نمیدانی
#شفایی_اصفهانی
دلم را باز دِه چون رسمِ دلداری نمیدانی
نمیدانند خوبان صیدِ چون من دیر تسخیری
تو میدانی، ولی عاشق نگهداری نمیدانی
#شفایی_اصفهانی
.
نشئهٔ یأسم غم خمار ندارد
دامن افشاندهام غبار ندارد
نیستحوادث شکست پایهٔ عجزم
آبله از خاکمال عار ندارد
شبنم طاقت فروش گلشن اشکم
آب در آیینهام قرار ندارد
پیش که نالم ز دور باش تحیر
جلوه در آغوش و دیده بار ندارد
عبرت و سیر سواد نسخهٔ هستی
نقش دگر لوح این مزار ندارد
شوخی نشو و نمای شمع گدازست
مزرع ما جز خود آبیار ندارد
کینه به سیلاب ده زنرمی طینت
سنگ چو شد مومیا شرار ندارد
هرچهتواندید مفتچشم تماشاست
حیرت ما داغ نور و نار ندارد
کیست برون تازد از غبار توهم
عرصهٔ شطرنج ما سوار ندارد
نی شرر اظهارم و نی ذرهفروشم
هیچکسیهای من شمار ندارد
خواه به بادم دهند خواه به آتش
خاک من از هیچکس غبار ندارد
چند کنم فکر آب دیدهٔ #بیدل
قطرهٔ این بحر هم کنار ندارد
#بیدل_دهلوی
نشئهٔ یأسم غم خمار ندارد
دامن افشاندهام غبار ندارد
نیستحوادث شکست پایهٔ عجزم
آبله از خاکمال عار ندارد
شبنم طاقت فروش گلشن اشکم
آب در آیینهام قرار ندارد
پیش که نالم ز دور باش تحیر
جلوه در آغوش و دیده بار ندارد
عبرت و سیر سواد نسخهٔ هستی
نقش دگر لوح این مزار ندارد
شوخی نشو و نمای شمع گدازست
مزرع ما جز خود آبیار ندارد
کینه به سیلاب ده زنرمی طینت
سنگ چو شد مومیا شرار ندارد
هرچهتواندید مفتچشم تماشاست
حیرت ما داغ نور و نار ندارد
کیست برون تازد از غبار توهم
عرصهٔ شطرنج ما سوار ندارد
نی شرر اظهارم و نی ذرهفروشم
هیچکسیهای من شمار ندارد
خواه به بادم دهند خواه به آتش
خاک من از هیچکس غبار ندارد
چند کنم فکر آب دیدهٔ #بیدل
قطرهٔ این بحر هم کنار ندارد
#بیدل_دهلوی
نمے داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افڪنده در تنگے ڪه نام دیگرش دریاست
تو از ڪے عاشقے؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست، مدت هاست
به جاے دیدن روے تو در خود خیره ایم اے عشق
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست، عیب از ماست
جهان بے عشق چیزے نیست جز تڪرار یک تڪرار
اگر جایے به حال خویش باید گریه ڪرد اینجاست
من این تڪرار را چون سیلے امواج بر ساحل
تحمل مے ڪنم هر چند جانڪاه است و جانفرساست
در این فڪرم ڪه در پایان این تڪرار پے در پی
اگر جایے براے مرگ باشد! زندگے زیباست
#فاضل_نظری
مرا افڪنده در تنگے ڪه نام دیگرش دریاست
تو از ڪے عاشقے؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست، مدت هاست
به جاے دیدن روے تو در خود خیره ایم اے عشق
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست، عیب از ماست
جهان بے عشق چیزے نیست جز تڪرار یک تڪرار
اگر جایے به حال خویش باید گریه ڪرد اینجاست
من این تڪرار را چون سیلے امواج بر ساحل
تحمل مے ڪنم هر چند جانڪاه است و جانفرساست
در این فڪرم ڪه در پایان این تڪرار پے در پی
اگر جایے براے مرگ باشد! زندگے زیباست
#فاضل_نظری
#بزم هنر
ترانه ی رحیم معینی کرمانشاهی
آهنگ در دستگاه چهارگاه از سلیم فرزان
ارکستر گلها با تنظیم و رهبری جواد معروفی
اجرای بانو الهه
#سال (۱۳۴۳) خورشیدی
#این اثر در برنامه (۴۳۸)
#گلهای_رنگارنگ اجرا شده است
روزی اگر صاحب نظر بودم نبودم
گر عاشقی آشفته سر بودم نبودم
در سینه بمان ای شعلهی آشفته بختی
شمعی اگر از بزم هنر بودم نبودم
پوشیده بمان ای آرزوهای جوانی
جویای تو من روزی اگر بودم نبودم
در این صحرا سنگی نَبُوَد
تا سر بِنَهَم
بر سینهی آن
شاید نفسی
راحت بخوابم
در این دریا موج بلا
ساکت نشود
تا چون صدفی
درپایِ خسی
راحت بخوابم
از تشنگی مُردم
در این صحرا
کو چشمه سار عشقم
پائیز عمر آمد
خُداوندا
پس کو بهار عشقم
از تشنگی مُردم
در این صحرا
کو چشمه سار عشقم
پائیز عمر آمد
خُداوندا
پس کو بهار عشقم
روزی اگر صاحب نظر بودم نبودم
گر عاشقی آشفته سر بودم نبودم
در سینه بمان ای شعلهی آشفته بختی
شمعی اگر از بزم هنر بودم نبودم
از کتاب حکایت نگفته
#سخنسالار_معینی_کرمانشاهی
#معینی_کرمانشاهی
#خواب_نوشین
#جواد_معروفی
ترانه ی رحیم معینی کرمانشاهی
آهنگ در دستگاه چهارگاه از سلیم فرزان
ارکستر گلها با تنظیم و رهبری جواد معروفی
اجرای بانو الهه
#سال (۱۳۴۳) خورشیدی
#این اثر در برنامه (۴۳۸)
#گلهای_رنگارنگ اجرا شده است
روزی اگر صاحب نظر بودم نبودم
گر عاشقی آشفته سر بودم نبودم
در سینه بمان ای شعلهی آشفته بختی
شمعی اگر از بزم هنر بودم نبودم
پوشیده بمان ای آرزوهای جوانی
جویای تو من روزی اگر بودم نبودم
در این صحرا سنگی نَبُوَد
تا سر بِنَهَم
بر سینهی آن
شاید نفسی
راحت بخوابم
در این دریا موج بلا
ساکت نشود
تا چون صدفی
درپایِ خسی
راحت بخوابم
از تشنگی مُردم
در این صحرا
کو چشمه سار عشقم
پائیز عمر آمد
خُداوندا
پس کو بهار عشقم
از تشنگی مُردم
در این صحرا
کو چشمه سار عشقم
پائیز عمر آمد
خُداوندا
پس کو بهار عشقم
روزی اگر صاحب نظر بودم نبودم
گر عاشقی آشفته سر بودم نبودم
در سینه بمان ای شعلهی آشفته بختی
شمعی اگر از بزم هنر بودم نبودم
از کتاب حکایت نگفته
#سخنسالار_معینی_کرمانشاهی
#معینی_کرمانشاهی
#خواب_نوشین
#جواد_معروفی
اول مستی هواست و خلاص ازین دشوار عظیم!
روندهِ تیز رو باید تا ازین مستی هوا در گذرد!
بعد از آن مستی عالم روح!
روح را هنوز ندیدۀ
ولیکن مستی عظیم
چنانک مشایخ در نظر نیایند از غایت مستی، انبیاء نیز.
و در سخن که آغاز کند هیچ پیش او نه آید از آیت و حدیث!
و عار آیدش سخن نقل!
مگر جهت تفهیم
از مرتبۀ دوم گذشتن سخت صعب و مشکل!
مگر بنده نازنین حق یگانۀ خدا برو فرستند تا حقیقت روح ببیند!
و براه خدا برسد !
و مستی راه خ هم مرتبه سیُم است
مستی عظیم!
اما مقرون باسکون!
زیرا که چیزی که می پنداشت که آنست خ او را از آن بیرون آورده!
بعد از آن مرتبه چهارم
مستی از خ این کمالست!
بعد از این هشیاری است!
مقالات شمس تبریزی
روندهِ تیز رو باید تا ازین مستی هوا در گذرد!
بعد از آن مستی عالم روح!
روح را هنوز ندیدۀ
ولیکن مستی عظیم
چنانک مشایخ در نظر نیایند از غایت مستی، انبیاء نیز.
و در سخن که آغاز کند هیچ پیش او نه آید از آیت و حدیث!
و عار آیدش سخن نقل!
مگر جهت تفهیم
از مرتبۀ دوم گذشتن سخت صعب و مشکل!
مگر بنده نازنین حق یگانۀ خدا برو فرستند تا حقیقت روح ببیند!
و براه خدا برسد !
و مستی راه خ هم مرتبه سیُم است
مستی عظیم!
اما مقرون باسکون!
زیرا که چیزی که می پنداشت که آنست خ او را از آن بیرون آورده!
بعد از آن مرتبه چهارم
مستی از خ این کمالست!
بعد از این هشیاری است!
مقالات شمس تبریزی
مادر کودکي او را بدست موجهاى نيل ميسپارد،
تا برسد به خانهی فرعونِ تشنه به خونَش؛
ديگري را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ي عزيز مصر درمي آورد
مکر زليخا زندانيش مي کند
اما عاقبت برتخت مينشيند
آتشي نمیسوزاند ابراهيم را
دريايى غرق نميکند موسى را
اگر همه عا لم قصد ضرر رساندن تورا داشته باشند
و خدا نخواهد نميتوانند او يگانه تکيه گاه من و توست
به "تدبيرش" اعتماد کن ،
به "حکمتش" دل بسپار ،
و به سمت او قدمي بردار،
به او "توکل" کن ؛
فیه ما فیه
تا برسد به خانهی فرعونِ تشنه به خونَش؛
ديگري را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ي عزيز مصر درمي آورد
مکر زليخا زندانيش مي کند
اما عاقبت برتخت مينشيند
آتشي نمیسوزاند ابراهيم را
دريايى غرق نميکند موسى را
اگر همه عا لم قصد ضرر رساندن تورا داشته باشند
و خدا نخواهد نميتوانند او يگانه تکيه گاه من و توست
به "تدبيرش" اعتماد کن ،
به "حکمتش" دل بسپار ،
و به سمت او قدمي بردار،
به او "توکل" کن ؛
فیه ما فیه
هر که دندان ضعیفی میکند
کار آن شیر غلطبین میکند
میببیند خال بد بر روی عم
عکس خال تست آن از عم مرم
مؤمنان آیینهٔ همدیگرند
این خبر می از پیمبر آورند
پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود
زان سبب عالم کبودت مینمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش
مؤمن ار ینظر بنور الله نبود
غیب مؤمن را برهنه چون نمود
چون که تو ینظر بنار الله بدی
در بدی از نیکوی غافل شدی
اندک اندک آب بر آتش بزن
تا شود نار تو نور ای بوالحزن
تو بزن یا ربنا آب طهور
تا شود این نار عالم جمله نور
آب دریا جمله در فرمان تست
آب و آتش ای خداوند آن تست
گر تو خواهی آتش آب خوش شود
ور نخواهی آب هم آتش شود
این طلب در ما هم از ایجاد تست
رستن از بیداد یا رب داد تست
بیطلب تو این طلبمان دادهای
گنج احسان بر همه بگشادهای
مثنوی معنوی
کار آن شیر غلطبین میکند
میببیند خال بد بر روی عم
عکس خال تست آن از عم مرم
مؤمنان آیینهٔ همدیگرند
این خبر می از پیمبر آورند
پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود
زان سبب عالم کبودت مینمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش
مؤمن ار ینظر بنور الله نبود
غیب مؤمن را برهنه چون نمود
چون که تو ینظر بنار الله بدی
در بدی از نیکوی غافل شدی
اندک اندک آب بر آتش بزن
تا شود نار تو نور ای بوالحزن
تو بزن یا ربنا آب طهور
تا شود این نار عالم جمله نور
آب دریا جمله در فرمان تست
آب و آتش ای خداوند آن تست
گر تو خواهی آتش آب خوش شود
ور نخواهی آب هم آتش شود
این طلب در ما هم از ایجاد تست
رستن از بیداد یا رب داد تست
بیطلب تو این طلبمان دادهای
گنج احسان بر همه بگشادهای
مثنوی معنوی
حكايت
موشی افسار شتری را گرفت و به راه افتاد. شتر به دلیل طبع آرامی که داشت با وی همراه شد ولی در باطن منتظر فرصتی بود تا خطای موش را به وی گوش زد کند. این دو به راه ادامه دادند تا به کنار رودخانه ای رسیدند.
موش از حرکت باز ایستاد و شتر از او پرسید:
«چرا ایستاده ای تو رهبر و پیشاهنگ من هستی؟»
موش گفت: «این رودخانه خیلی عمیق است.»
شتر پایش را در آب نهاد و رو به موش گفت: «عمق این آب فقط تا زانوست.»
موش گفت: «میان زانوی من و تو فرق بسیار است.»
شتر پاسخ داد: «تو نیز از این پس رهبری موشانی چون خود را بر عهده گیر.»
چون پیمبر نیستی پس رو براه
تا رسی از چاه روزی سوی جاه
تو رعیت باش گر سلطان نیی
خود مران چون مرد کشتی بان نیی
#مثنوى_معنوى
موشی افسار شتری را گرفت و به راه افتاد. شتر به دلیل طبع آرامی که داشت با وی همراه شد ولی در باطن منتظر فرصتی بود تا خطای موش را به وی گوش زد کند. این دو به راه ادامه دادند تا به کنار رودخانه ای رسیدند.
موش از حرکت باز ایستاد و شتر از او پرسید:
«چرا ایستاده ای تو رهبر و پیشاهنگ من هستی؟»
موش گفت: «این رودخانه خیلی عمیق است.»
شتر پایش را در آب نهاد و رو به موش گفت: «عمق این آب فقط تا زانوست.»
موش گفت: «میان زانوی من و تو فرق بسیار است.»
شتر پاسخ داد: «تو نیز از این پس رهبری موشانی چون خود را بر عهده گیر.»
چون پیمبر نیستی پس رو براه
تا رسی از چاه روزی سوی جاه
تو رعیت باش گر سلطان نیی
خود مران چون مرد کشتی بان نیی
#مثنوى_معنوى
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
آمدی کاتش در این عالم زنی
وانگشتی تا نکردی عاقبت
ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت
من تو را مشغول میکردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بیخویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت
یا رسول الله ستون صبر را
استن حنانه کردی عاقبت
شمع عالم بود لطف چاره گر
شمع را پروانه کردی عاقبت
یک سرم این سوست یک سر سوی تو
دوسرم چون شانه کردی عاقبت
دانهای بیچاره بودم زیر خاک
دانه را دردانه کردی عاقبت
دانهای را باغ و بستان ساختی
خاک را کاشانه کردی عاقبت
ای دل مجنون و از مجنون بتر
مردی و مردانه کردی عاقبت
کاسه سر از تو پر از تو تهی
کاسه را پیمانه کردی عاقبت
جان جانداران سرکش را به علم
عاشق جانانه کردی عاقبت
شمس تبریزی که مر هر ذره را
روشن و فرزانه کردی عاقبت
حضرت مولانا
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
آمدی کاتش در این عالم زنی
وانگشتی تا نکردی عاقبت
ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت
من تو را مشغول میکردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بیخویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت
یا رسول الله ستون صبر را
استن حنانه کردی عاقبت
شمع عالم بود لطف چاره گر
شمع را پروانه کردی عاقبت
یک سرم این سوست یک سر سوی تو
دوسرم چون شانه کردی عاقبت
دانهای بیچاره بودم زیر خاک
دانه را دردانه کردی عاقبت
دانهای را باغ و بستان ساختی
خاک را کاشانه کردی عاقبت
ای دل مجنون و از مجنون بتر
مردی و مردانه کردی عاقبت
کاسه سر از تو پر از تو تهی
کاسه را پیمانه کردی عاقبت
جان جانداران سرکش را به علم
عاشق جانانه کردی عاقبت
شمس تبریزی که مر هر ذره را
روشن و فرزانه کردی عاقبت
حضرت مولانا