معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
بِکش تیغ مژگان که در مذهب ما
شهیدِ نگه خونبهایی ندارد

دلت نیست آگه ز دل دادن ما
ز خود رفتن آوازِ پایی ندارد...

#نجیب_کاشانی
*حکایتی زیبا*


ﻋﺎﺭﻓﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻬﺮﯼ ﺷﺪ،
ﻣﯽﮔﻮﻳﺪ :
ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ...
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯼِ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ ﻏﺮﻭﺏ ﯾﮑﯽﯾﮑﯽ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺧﺎﻧﻪﺷﺎﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺯﺩ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻨﻢ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ...!
ﻣﺎﺩﺭ : ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ !
- ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭ؟ !
ﭼﻮﻥﮐﻪ ﻫﺮﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱﻫﺎﯼ ﮐﺜﯿﻒ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻪ ﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺸﻮﺭﻡ ﻭ ﺑﺪﻭﺯﻡ ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ...
- ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﺷﺐ ﺍﺳﺖ ﻣﺎﺩﺭ...
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﻓﺎﯾﺪﻩ نداشت
شیخ میگوید: ﭘﯿﺶ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺯﺩﻡ ...
- ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ ...
ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ
ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ : شیخ ﺧﺴﺘﻪﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺯ ﺑﺲ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎﯾﺪ
ﺧﺎﻧﻪ ...
ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﮔﻔﺘﻢ : ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﯼ ﺩﻳﮕﻪ ﺷﺐﻫﺎ ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺎﯾﯽ ﺧﺎﻧﻪ؟ ﻟﺒﺎﺳﺖ ﺭﺍ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻧﮑﻨﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﯽ
ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ ﺧﺎﻧﻪ
ﺑﭽﻪ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺧﺎﻧﻪ
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻡ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭِ ﺁﻥﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﺑﭽﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺑﺎ ﺭﻓﯿﻖﻫﺎﯾﺶ ﺑﺎﺯﻯ ...
ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﺸﺐ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ ...
ﻏﺮﻭﺏ ﺑﻪ ﺭﻓﯿﻘﺶ ﻣﺤﻤﺪ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﯿﺎﯾﻢ
ﺧﺎﻧﻪﺗﺎﻥ؟
ﺩﻭﺳﺘﺶ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺭﻓﯿﻖ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍﻫﺖ ﻧﻤﯿﺪﻩ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ
ﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺪﻩ
ﺑﻪ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﺣﺴﯿﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺧﺎﻧﻪﺗﺎﻥ؟
ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﻧﮑﻨﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﻪ؟!!
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﭽﻪﯼ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺭﺍ ﻧﺒﺮﺩ ﺧﺎﻧﻪﺍﺵ ..
ﺑﺎ ﻏﺼﻪ ﻭ ﺗﺮﺱ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻓﺖ ﻃﺮﻑ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ ﺭﺍﻫﯽ ﺩﯾﮕﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ !
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺩﺭ ﺯﺩ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺻﻼً ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ ...
ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ ... ﺩﯾﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﻻ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻡ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ...
ﺑﭽﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﭽﻪ و ﺑﭽﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ...
ﺑﭽﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﭼﯿﮑﺎﺭﺵ ﻛﻨﻪ ﺑﺎﻷﺧﺮﻩ ﻭﻗﺘﻰ ﺁﺩﻡ ﻧﻤﻴﺸﻪ
ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﮑﻤﺶ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﮎﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻟﻪ ﺯﺩﻥ ...
ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﺪ ﺩﻭﯾﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎﻫﺎ ﻭ ﮔِﻞﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ ...
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﮐﻤﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪ ..
ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ؟
ﮔﻔﺖ : ﺟﺎﻧﻢ ...
ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ
ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﯿﺪﻡ
ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ ﭼﯽ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺪﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻏﺬﺍ ﻧﺪﻩ٬ ﺷﻼﻗﻢ ﺑﺰن٬ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻣﺤﺮﻭﻣﻢ ﮐﻦ٬ ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ
ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻧﺒﻨﺪ...
ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ ....

*ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻣﺎﺳﺖ*
ای زلف دانم از چه بدين‌سان خميده‌‌ای
عمری به دوش، بار دل ما کشيده‌‌ای
 
#قاآنی
خانقاهی که به خرجش نکند دخل وفا
صرفهّ وقف در آن است که میخانه شود

(مجذوب تبریزی)
‏در شيوه معشوقي ، هر چند كه استادي
از حالِ من آموزد، زلفِ ‎تو پريشاني


#بابافغانی_شیرازی
دستم تهی، کنار تهی، دامنم تهی‌ است
پا و سرم تهی و دلم در میان پُر است

#شاپور_طهرانی
از آثار و علائم عارف آن است که، بر تمام سختیها و آلام صابر است و به جمعیع مقدرات الهی راضی و شاکر



شیخ عبدالقادر گیلانی قدس سره العزیز
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست

به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوست

نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سر سویدای بنی‌آدم ازوست

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست

زخم خونینم اگر به نشود به باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست

غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست

پادشاهی و گدایی بر ما یکسانست
که برین در همه را پشت عبادت خم ازوست

سعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ عمر
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست

#سعدی
من بگویم وصف تو تا ره برند
پیش از آن کز فوت آن حسرت خورند

نور حقی و به حق جذاب جان
خلق در ظلمات وهم‌اند و گمان

شرط تعظیمست تا این نور خوش
گردد این بی‌دیدگان را سرمه‌کش

نور یابد مستعد تیزگوش
کو نباشد عاشق ظلمت چو موش

مثنوی معنوی/۵
#مولوی
خط جبین ماست هماغوش نقش پا
دارد هجوم سجدهٔ ما جوش نقش پا

راه عدم به سعی نفس قطع می‌کنیم
افکنده‌ایم بار خود از دوش نقش پا

رنج خمارتا نرسد در سراغ دوست
بستم سبوی آبله بر دوش نقش پا

چون جاده تا به راه رضا سر نهاده‌ایم
موج‌گل است برسر ما جوش نقش پا

سامان عیش ما نشودکم ز بعد مرگ
تا مشت خاک ماست قدح نوش نقش پا

ماییم و آرزوی جبین‌سایی دری
افسرچه می‌کند سرمدهوش نقش پا

چشم اثر ندیده ز رفتار ما نشان
چون سایه‌ام خراب فراموش نقش پا

هر سرکه پخت دیگ خیال رعونتی
پوشیدش آسمان ته سرپوش نقش پا

مستانه می‌خرامی و ترسم‌که در رهت
با رنگ چهره‌ام بپرد هوش نقش پا

در هر قدم ز شوق خرام تو می‌کشد
خمیازهٔ فغان لب خاموش نقش پا

گاه خرام می‌چکد از پای نازکت
رنگ حنا به‌گرمی آغوش نقش پا

رنگ بنایم از خط تسلیم ریختند
یک جبهه سجده است برودوش نقش پا

بیدل ز جوش آبله‌ام در ره طلب
گوهرفروش شد چوصدف‌گوش نقش پا

#بیدل دهلوی
همراه من مباش که غیرت برند خلق
در دست مفلسی چو ببینند گوهری

من کم نمی‌کنم سر مویی ز مهر دوست
ور می ‌زند به هر بن موییم نشتری

روزی مگر به دیده سعدی قدم نهی
تا در رهت به هر قدمت می‌نهد سری


#سعدی
من بگویم وصف تو تا ره برند
پیش از آن کز فوت آن حسرت خورند

نور حقی و به حق جذاب جان
خلق در ظلمات وهم‌اند و گمان

شرط تعظیمست تا این نور خوش
گردد این بی‌دیدگان را سرمه‌کش

نور یابد مستعد تیزگوش
کو نباشد عاشق ظلمت چو موش

مثنوی معنوی/۵
#مولوی
به راه عشق نتابم سر از ارادت دوست
که عشق مملکت و دوست پادشاه منست

زنند طعنه که اندر جهان پناهت نیست
به جان دوست همان نیستی پناه منست

#قاآنی
کاش می‌مردم نمی‌دیدم به چشم
این دل افتد دور از پهلوی تو

گر بدانم در بهشتم می‌برند
کافرم گر پا کشم از کوی تو

#قاآنی


نامت به نام خویش کنم نقش در نگین
یعنی که از وصال تو نامی مرا بس است..


#واقف_لاهوری
🌺به بهانه ی زاد روز قاآنی شاعر عهد قاجاریه🌺


میرزا حبیب‌الله متخلص به قاآنی، فرزند محمّدعلی گلشناز شاعران و قصیده‌سرایان بزرگ دربار فتحعلی شاه،محمّدشاه و آغاز پادشاهی ناصرالدین‌شاه قاجار بودقاآنی در ۱۲۲۳ قمری در شیراز و در خانواده‌ای با ریشه ایل زنگنه کرمانشاه، چشم به جهان گشود. در هفت سالگی یتیم گردید و تحصیلات مقدماتی را در همان شیراز فرا گرفت و در اوایل جوانی عازم مشهد شد تا در آنجا به ادامه تحصیل بپردازد و میدان تازه‌ای برای کسب معاش پیدا کند. پدر قاآنی، گلشن کرمانشاهی است و برادرزاده‌اش هم آیت‌الله میرزا محمدتقی شیرازی مشهور به میرزای دوم شیرازیاست. پسر قاآنی نیز شاعری با تخلص «سامانی» بوده که در ۱۲۸۵ ق از دنیا رفته است.
قاآنی در ادبیات عرب و فارسی مهارت کافی یافت و بهحکمت نیز علاقه سرشاری داشت و می‌توان گفت شهرت شاعری او لطمه به شهرت او به عنوان یک حکیم دانشمند زده‌است. در حکمت او را همپایه ملاصدرا و حاج ملاهادی سبزواری و در شرعیات مرتضی انصاری شمرده‌اند. از این رو فتحعلی‌شاه او را «مجتهدالشعراء» لقب داد ومحمدشاه نیز قاآنی را «حسان‌العجم» می‌خواند، زیرا آنچنان در قصیده سرایی توانایی داشت که مایهٔ شگفتی خوانندگان بود.

الگو:بنفشه رسته از زمین به طرف جو‌بارها الگو:ز سنگ اگر ندیده‌ای چه سان جهد شرارها

که چون شراره می‌جهد ز سنگ کوهسارها{{{2}}}

قاآنی شاید نخستین شاعر ایرانی است که به زبان فرانسهتسلط داشت. همچنین در ریاضیات، کلام و منطق نیز استادی مسلم به شمار می‌رفت، اما برای مضامین اشعارش از آن همه علم و اطلاعات وسیع استفاده کافی نکرد و شعر را وسیله‌ای برای ارتزاق و تفنن می‌دانست نه هنر.
اشعار قاآنی از دیدگاه لفّاظی، به‌کاربردن آرایه‌های شعری و ابتکار در قوافی بی‌همتاست. قاآنی علاوه بر دیوان اشعارش که در حدود هفده هزار بیت است؛ کتابی منثور به نام پریشان به سبک گلستان سعدی نگاشته که افزون بر تحمیدیه‌ها، هزلیات و حکایاتی پندآموز و تمثیل‌وار و گاهی با واژه‌های رکیک را دربردارد. وی در سال ۱۲۷۰ در تهران بدرود زندگانی گفت و در حرم شاه عبدالعظیم در ری به خاک سپرده شد. 
شعر زیر از تفنن‌های بسیار زیبای قاآنی در مکالمه یک پیرمرد و یک کودک است که هر دو لکنت زبان دارند. برای خواندن این قطعه باید ظرافتی خاص به کار برد.


پیرکی لال سحرگاه به طفلی الکن

می‌شنیدم که بدین نوع همی راند سخن

کای ز زلفت صصصبحم شاشاشام تاریک

وی ز چهرت شاشاشامم صصصبح روشن

تتتریاکیم و بی شششهد للبت

صصبر و تاتاتابم رررفت از تتتن

طفل گفتا مَمَمَن را تُتُو تقلید مکن

گگگم شو ز برم ای کککمتر از زن

مممی‌خواهی ممشتی به ککلت بزنم

کهبیفتد مممغزت ممیان ددهن

پیرگفتا وووالله که معلومست این

که که زادم من بیچاره ز مادر الکن

هههفتاد و ههشتاد و سه سالست فزون

گگگنگ و لالالالم به‌خخلاق زمن

طفل گفتا خخدا را صصدبار ششکر

که برستم به جهان از مملال و ممحن
۲۸ مهر زادروز قاآنی

( زاده ۲۸ مهر ۱۱۸۷ شیراز -- درگذشته ۱۳ اردیبهشت ۱۲۳۳ تهران ) شاعر
میرزا حبیب الله شیرازی، متخلص به قاآنی که پدرش میرزا محمد علی گلشن، اصلا از طایفه زنگینه بود، در هفت سالگی به مکتب رفت و یازده ساله بود که پدرش را از دست داد و با خانواده خود به فقر و تنگدستی افتاد. اما در عین فقر و تنگدستی از ادامه تحصیل باز نایستاد و چندی در اصفهان به تحصیل ریاضی و معارف گذراند و بعد به شیراز بازگشت وبه تدریس عروض و شرح دیوان خاقانی و انوری پرداخت تا آنکه در سال ۱۲۳۹ شاهزاده حسنعلی میرزا، شجاع السلطنه، فرزند فتحعلی شاه به شیراز آمد و او را مورد لطف و مهربانی قرار داد.
چون شاهزاده از طرف پدر فرمانروای خراسان شد ، قاآنی را نیز به همراه خود به خراسان برد و شاعر در مشهد تحت حمایت و تربیت شاهزاده به تحصیل ریاضی و حساب مشغول شد و بنا به میل و پیشنهاد او تخلص خود را که تا آن زمان حبیب بود به قاآنی، به مناسبت نام فرزند شاهزاده، اوکتای قاآن، تبدیل کرد.
شاهزاده پس از مدتی به حکومت یزد و کرمان منصوب شد و ظاهرا قاآنی هم با او بدانجا رفت و سپس به گیلان و مازندران و آذربایجان مسافرت کرد و پس از فراگرفتن علوم رایج به درگاه فتحعلی شاه معرفی شد و صله و مستمری یافت .
قاآنی در ادبیات عرب و فارسی مهارت پیدا کرد و به حکمت نیز علاقه سرشاری داشت و می‌توان گفت شهرت شاعری او لطمه به شهرت او به عنوان یک حکیم دانشمند زده‌است. وی را در حکمت، همپایه ملاصدرا و حاج ملاهادی سبزواری و در شرعیات همپایه مرتضی انصاری شمرده‌اند. از این رو فتحعلی‌شاه او را «مجتهدالشعراء» لقب داد.
هنگامی که محمد شاه بر تخت نشست، قاآنی به حلقه شاعران دربار پیوست و از شاه لقب حسام العجم گرفت.
قاآنی در سال ۱۲۵۹ هجری، به قصد اقامت دائم به شیراز بازگشت و چندی بعد به تهران آمد و باز به شیراز رفت و در این مسافرت ها همشهریان او ابتدا مقدمش را گرامی داشتند اما رفته رفته جمعی از ادبای شیراز به آزارش پرداختند تا اینکه در سال ۱۲۶۲ هجری به تهران بازگشت و به دربار ناصرالدین شاه پیوست و شاعر رسمی دربار شد و از آن پس به طور دایم در تهران اقامت یافت و خانواده خود را نیز به تهران آورد و سرانجام به بیماری مالیخولیا و پریشان گویی مبتلا شد و از دنیا رفت و در شهر ری در جوار مزار شیخ ابوالفتوح رازی به خاک سپرده شد .
زیبایی دلی ست برافروخته و روحی ست سرمست شده.
زیبایی نقشی نیست که بنگرید یا نوایی که بشنوید، نقشی ست که با چشمِ بسته هم می بینید و نوایی ست که با گوشِ بسته هم می شنوید.

پیامبر_و_دیوانه
جبران_خلیل_جبران
وجود پشه دارد حکمت ای خام
نباشد در وجود تیر و بهرام (شبستری)

آوردن مثال پشه با آنکه موجودی ضعیف و ناچیز به نظر می رسد، هیچ مایه
نگرانی نیست، بلکه خداوند ممکن است از چیزی مافوق آن یعنی حتی کوچکتر
و به ظاهر ناچیزتر مَثَل آوَرَد امّا هیچ لطمه ای به فصاحت و استحکام کلام
وارد نمی آید و این بدان خاطر است که نزد خداوند که از اسرار و حقایق
آفرینش با خبر است فرقی میان پشه و پیل نیست و شکوه و عظمت پشه و
نقش آن در عالم هستی بر خداوند هستی آشکار است.

نکته ای دیگر این است که اهل معرفت حقیقت تمثیل را در می یابند و از آن
بهره می گیرند و به مثالی گمراه نمی شوند امّا مثال به مقتضای ذات خود که
گفته اند: " یُقَرّبُ مِن جهه و یُبَعِدُ مِن جهه". عده ای را از حقیقت دور می کند
و دستاویزی برای آنان می سازد که به دنبال هواهای خود روند و گمراه شوند.
امّا در این آیه صاف و روشن آمده است که تنها انسان های فاسق ( یعنی همه
کسانی که هواها و منافع خود را بر حقیقت مقدم می دارند) از این مثال ها و
تمثیل ها گمراه می شوند .


📗365 روز در صحبت قرآن _ صفحه 22

دکتر حسین الهی قمشه ای