معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.79K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
خُم سپهر تهی شد ز می پرستی ما
وفا نمی کند این باده ها به مستی ما
یکی ست، پرده چو از روی کار برخیزد
خداپرستی زهّاد و می پرستی ما...


#نجیب_کاشانی
#رتبه_ای_در_سربلندی_نیست_جز_افتادگی


احتیاج از منّت ارباب دنیا بهتر است
تشنگی از تلخکامیهای دریا بهتر است

گر به منّت زنده باید بود، مردن نعمتی ست
جان سپردن از مداوای مسیحا بهتر است

ما به مرگ آرزوها زندگانی می کنیم
ماتم یک دل ز صد عیدِ تمنّا بهتر است

می رویم از خویش، شاید غنچۀ دل وا شود
از برای شورش دیوانه صحرا بهتر است

رتبه ای در سربلندی نیست جز افتادگی
هر که خود را کم ز ما می داند، از ما بهتر است

#نجیب_کاشانی
#با_او_نمی‌توان_بود_بی_او_نمی‌توان_زیست


گرچه به وعده یار، امیدواریی نیست
در می‌زنند برخیز از جای خود ببین کیست

هرگز چنین نمی‌بُرد، آوازِ در ز هوشم
یا قاصد است یا یار، بیرون ازین دو کَس نیست

مشکل فتاده با یار، کارم چو صبح و خورشید
با او نمی‌توان بود، بی او نمی‌توان زیست

در می‌زنند، گفتی، وز خود نجیب رفتی
گر نیستی تو عاشق، این اضطراب از چیست؟

#نجیب_کاشانی
غزلی از #نجیب_کاشانی

دل بی تو هوای می و میخانه ندارد
بی گردش چشمت سرِ پیمانه ندارد

خمیازه کشیدیم به جای قدح می
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد

آیینه چه داند که درو عکس رخ کیست
عاشق خبر از جلوۀ جانانه ندارد

هر روز چرا دولت دنیا به سرایی‌ست
این در بدر افتاده مگر خانه ندارد؟

از صحبت عاقل نگشاید دل عاشق
بیزارم ازان شهر که دیوانه ندارد
#انتظار

سخت می ترسم به حسرت انتظارم بگذرد
رفته باشم از خود آن ساعت که یارم بگذرد

ای که خاکم را به باد از جلوۀ خود داده‌ای
آن‌قدر بنشین که از پیشت غبارم بگذرد

من همان دریای پُرشورم که گردون چون حباب
می کند قالب تهی تا از کنارم بگذرد

من نه آن سروم که سرسبزی بوَد در طالعم
گرچه آب زندگی از جویبارم بگذرد

#نجیب_کاشانی
غزلی از #نجیب_کاشانی

خاریم ولیکن نه چنان خوار که هر گل
جا بر سرِ بیقدری ما داشته باشد

شهرت نکند دستِ کرم بی کفِ سائل
یک دست محال است صدا داشته باشد

جز چرخ که هم کین بوَدش با من و هم مهر
یک بام ندیدم دو هوا داشته باشد
مانند جام مِی که به گردش فتد به بزم
صد جا دلم ز دست تو نامهربان پر است

#نجیب_کاشانی
مائیم و غمِ زلفِ سیاهی و دگر هیچ
در سایهٔ خورشید پناهی و دگر هیچ

ظاهر شده اندک اثرِ ناله‌ام ای ضعف!
یک‌بارِ دگر قوّتِ آهی و دگر هیچ

از خرمنِ دل راست گذشتن ز کرم نیست
ای برقِ جهانسوز! نگاهی و دگر هیچ.

#نجیب_کاشانی
مائیم و غمِ زلفِ سیاهی و دگر هیچ
در سایهٔ خورشید پناهی و دگر هیچ

ظاهر شده اندک اثرِ ناله‌ام ای ضعف!
یک‌بارِ دگر قوّتِ آهی و دگر هیچ

از خرمنِ دل راست گذشتن ز کرم نیست
ای برقِ جهانسوز! نگاهی و دگر هیچ.

#نجیب_کاشانی
بی کج‌روشی، یاری از افلاک محال است

پیوسته عصا نایبِ پایی‌ست که لنگ است....

#نجیب_کاشانی
دل بی تو هوای می و میخانه ندارد
بی گردش چشمت سر پیمانه ندارد

آیینه چه‌داند که در او عکس رخ کیست؟
عاشق خبر از جلوه‌ی جانانه ندارد

عشق تو چه‌داند که دل ما به‌چه‌حالست؟
آتش خبر از سوزش پروانه ندارد


#نجیب_کاشانی
قرابت یا همان تشابه و استقبال


خمیازه کشیدیم به جای قدح می
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد.

#نجیب_کاشانی

یک نالهٔ مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد.

#محمدکاظم_قمی

از خوردنِ می منع کنندم که حرام است
چیزی که درین شهر حلال است،کدام است؟

#بنایی_هروی

گویند مخور باده که در شرع حرام است
چیزی که درین شهر حلال است،کدام است؟

#عبرت_نایینی
شهیدم، چشمِ قربانی کجایی؟
شبِ وصل است حیرانی‌ کجایی؟

لباسِ هستی‌ام بار است بر تن
سبکباریِ عریانی‌ کجایی؟

دَرِ صبحِ سعادت بسته گردید
گشادِ چینِ پیشانی کجایی؟

خمارِ مستی‌ام از دردِسر گشت
شرابِ بزمِ روحانی ‌کجایی؟

زلیخایِ دلم خواری‌کشان است
عزیزِ مصرِ کنعانی ‌کجایی؟

ز آزادی، دلم بسیار جمع است
سرِ زلفِ پریشانی کجایی؟

تغافل در نظر دارد نگاهش
محبّت‌های پنهانی کجایی؟

تهی‌دست است از گوهر کنارم
دُرِ اشکِ پشیمانی کجایی؟

کلیدِ قفلِ خاموشی زبان است
خموشم، پُر زبان‌دانی کجایی؟

نه در صورت، نه در معنی، نه در جان
تو ای پیدایِ پنهانی ‌کجایی؟

ز دانایی نبردم ره به مقصود
فضیلت‌های نادانی کجایی؟

گِران‌جان‌ است روح از الفتِ تن
تجرّدهای روحانی کجایی؟

فلک بر هستیِ من چشم دارد
غبارِ دامن‌افشانی کجایی؟

نجیب از این غزل دادِ سخن داد
زبانِ آفرین‌خوانی کجایی؟

#نجیب_کاشانی
بهار اهل دولت با خزان دارد هم‌آغوشی
شکفتن، برگ‌ریزان است این گل‌های خنجر را

#نجیب_کاشانی
هر عاشقی کزو گله بنیاد می‌کند
اوّل ز ناامیدیِ من یاد می‌کند

مرغ دلی که ذوق گرفتاری تو یافت
در بیضه یادِ خانهء صیّاد می‌کند

در بندِ آن نی‌ام که به‌دشنام یا دعاست
یادش بخیر هر که مرا یاد می‌کند

از یادِ بوسه منعِ دل زار ما مکن،
او هم به‌این‌بهانه دلی شاد می‌کند

رحمی به‌حال ما کن و بر عکسِ خود مبین
کآیینه رفته رفته‌ات استاد می‌کند

جز وصل چارهء دل هجران‌کشیده نیست
شیرین علاجِ حسرت فرهاد می‌کند

عبرت نگر که با همه دوری ز بزم تو
رشک آیدم بر آن که ترا یاد می‌کند

با بی‌زبانی آن‌که زبان‌دانِ عشق شد
خاموش می‌نشیند و فریاد می‌کند

رو در خرابی‌است زبس وضعِ روزگار
روز گذشته را همه کس یاد می‌کند

پروانه‌آفرینیِ شمعِ جمال او،
عاشق برای سوختن ایجاد می‌کند

گر چشم شوخ او نبَرَد دل ز ما «نجیب»،
این مرغ را که زین قفس آزاد می‌کند؟

ملا نورا
#نجیب_کاشانی
سده یازدهم ه.ق.
مسجد ویرانه ی در کافرستانم "نجیب"
عالَمی درمانده از تعمیرِ بنیادِ من است

#نجیب_کاشانی
نگیرد مرغِ دل در سینه آرام از خیالِ او
که در کنج قفس، بلبل به بویِ گل نمی سازد

#نجیب_کاشانی
به هیچ دل ز غمت چون نشاط راه ندارم
به خانه‌ی که روم من که خانه‌خواه ندارم

#نجیب_کاشانی
گرچه به وعدهٔ یار امّیدواریی نیست
در می‌زنند برخیز از جای خود ببین کیست

هرگز چنین نمی‌بُرد، آوازِ در ز هوشم
یا قاصد است یا یار، بیرون ازین دو کس نیست

مشکل فتاده با یار، کارم چو صبح و خورشید
با او نمی‌توان بود، بی او نمی‌توان زیست

#نجیب_کاشانی
مرنج ای جان نرفتم گر به استقبال یار از خود
تپیدنهای دل پنداشتم آواز پایش را

#نجیب_کاشانی