معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
دوباره عشق دوباره هوا دوباره نفس
دوباره عشق دوباره هوی دوباره هوس

دوباره ختم زمستان دوباره فتح بهار
دوباره باغ من و فصل تو نسیم نفس

دوباره باد بهاری همان نه گرم و نه سرد
دوباره آن وزش مِی‌خوش آن نسیم ملس

دوباره مزمزه‌ای از شراب کهنه‌ی عشق
دوباره جامی از آن تند تلخواره‌ی گس

دوباره هم سفری با تو تا حوالی وصل
دوباره طنطنه‌ی کاروان طنین جرس

نگویمت که بیامیز با من اما ‏ آه
بعیدتر منشین از حدود زمزمه رس

که با تو حرف نگفته بسی به دل دارم
که با بسامدش این عمرها نیاید بس ...

#حسین_منزوی
Audio
👌
تو با چراغ دل خویش آمدی بر بام
ستاره‌ها به سلام تو آمدند : سلام
سلام بر تو که چشم تو گاهواره‌ی روز
سلام برتو که دست تو آشیانه مهر
سلام بر تو که روی تو روشنایی ماست


#هوشنگ_ابتهاج
Parvaz Homay نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
هماى مستان

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

هوشنگ ابتهاج
💚

خانه یی معمور و ، سقفش بس بلند
معتدل ارکان و ، بی تخلیط و پند

پیش از آن که ایّامِ پیری در رسد
گَردنت بندد به حَبْلٍ مِنْ مَسَد

ایام جوانی مانند خانه ای است که سقف آن بسیار بلند و افراشته است و پایه های آن متناسب و هیچ گونه خرابی و رخنه ای در آن پدید نیامده و هیچ گونه شمع و ستونی به آن نزده اند زیرا چهار ستون آن معتدل و سازوار است و سر پا ایستاده است .
برعکس خانهٔ سالخوردگان رو به ویرانی است و چهار ستونش متزلزل است .
پیش از آنکه زمان پیری فرا رسد و گردنت را با ریسمان ببندد ، باید فرصت جوانی را غنیمت شمرد .

مثنوی دفتر دوم
استاد کریم زمانی

اشاره است به آیهٔ ۵ سورهٔ تبّت :

في جيدِهٰا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ

و طنابی تابیده از لیف خرما به گردن دارد .

” مَسَد ” به معنای طنابی است که از لیف خرما بافته شده است و ظاهراً مراد آیه همسر ابولهب است که شاخه های خاربن و بته هایی دیگر را با طناب می پیچید و حمل می کرد و شبانه آنها را بر سرِ راه پیامبر (ص) می ریخت تا به این وسیله آن جناب را آزار دهد .
او را وعده می دهد که به زودی در آتش دوزخ در روز قیامت با همین حال ، یعنی طناب به گردن و هیزم به پشت مُمَثل گشته و عذاب می شود .
در مجمع البیان گوید : این نفرین خداوند در حقّ او جهنمی بودن اورا جبری می کند ، اما نفرین تکلیف ِ ثابت را برنمی دارد ، زیرا نفرین خداوند بر او در حقیقت ، تهدیدش است به اینکه اگر ایمان نیاوری چنین کنیم .
این گفته غفلت از این حقیقت است که تعلّق قضایِ حتمیِ الهی به فعلی از افعال اختیاری انسان ، باعث بطلان اختیار نمی شود .
اگر فعلِ انسان و به عبارتی فعلِ ابولهب و همسرش به اختیارِ خودِ آنها صادر نشود ، باعث می شود که ارادهٔ خدا از مرادش تخلّف کند و این محال است .
وقتی فعلی که متعلقِ قضاء را موجب است اختیاری شد ، ترکش هم اختیاری خواهد بود ، هر چند که ترک واقع نشود .
پس روشن شد که ابولهب و همسرش می توانستند ایمان آورند و از اتش نجات پیدا کنند ، آتشی که در صورت کافر مردن آنها حتمی بوده و قضایش رانده خواهد شد .
از این باب است همهٔ آیاتی که دربارهٔ کفار نازل شده و خبر می دهد به اینکه اینان ایمان نخواهند آورد و آیاتی که سخن از مُهر زدن بر دلها دارد ، هیچ یک از این آیات مستلزم جبر نیست .

تفسیر المیزان
علامه طباطبائی

#قرآن_در_مثنوی
.

بار دگر آن صبح بخندید و بتابید

تا خفته صدساله هم از خواب درآمد

بار دگر آن قاضی حاجات ندا کرد

خیزید که آن فاتح ابواب درآمد

#مولانا‌
بوی جان می‌آید از تو خیر مقدم ای صبا

غالبا طوقی به گرد کوی جانان کرده ای

#وحشی_بافقی
‌‌
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی

به دلپذیری نقش نگار ما نرسد

هزار نقد به بازار کائنات آرند

یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد

#حافظ
بنام خدا
با سلام خدمت سروران گرامی
امروز از اول حکایت چهارم دفتر اول مثنوی بصورت فایل صوتی و ترجمه ابیات تا آخر داستان و همچنین سه متن عرفانی
اول مناجات از عطار و خواجه عبدالله انصاری و مولانا و
دوم قصه مجادله نقاشان چینی با رومیان
سوم بحث عشق و محبت
در آخر نیز از نهج البلاغه قسمت یکم بصورت فایل صوتی برای عزیزان در نظر گرفته شده ارسال میگردد
امیدواریم مورد رضایت دوستان واقع شود
با تشکر عزیزی
Forwarded from Behroz Azizi
بنام حق

ادامه حکایت

این جهان زندان و ما زندانیان
حفره کن زندان و خود را وارهان

دنیایی که باید رها کزد دست کشیدن از امکانات و ابزار و وسایل زندگی نیست بلکه رهایی از وابستگی بدان است ..

چیست دنیا از خدا غافل شدن
نی قماش و نقره و فرزند و زن

دوم ابزار این جهان را باید به عنوان وسیله مورد بهره برداری قرار دهیم نه اینکه خود ابزار شویم


اب در کشتی هلاک کشتی است
اب در بیرون کشتی پشتی است

خلاصه شیر با این استدلالها و مثال ها همه را قانع کرد

روبه و خرگوش و اهو شغال
جبر را بگذاشتند و قیل و قال

و چون از این بند نفسانی و تنبلی ذهنی که به نام جبر گرفتارش بودند ازاد شدند عقل و فکرشان نیز ازاد شد و تصمیمات عاقلانه گرفتند..
تصمیم گرفتند هر روز قرعه ای بیندازند قرعه به هر کسی افتاد او را برای طعمه شیر بفرستند..

نخجیران گفتند
تو مجو بد نامی ما ای عنود
تا نرنجد شیر رو. رو. زود زود

خرگوش که از پیش نقشه کار را کشیده بود

گفت ای یاران مرا مهلت دهید
تا به مکرم از بلا ایمن شوید

انها گفتند
هین چه لاف است اینکه از تو مهتران
در نیاورداند اندر خاطر ان
خرگوش گفت

گفت یاران حقم الهام داد
مر ضعیفی را قوی رایی فتاد

خلاصه دانش خرگوش از جای دیگر بود ..فوق علم ها و عقل های دیگران این بود که به وی میگفتند..


ای که با شیری تو در پیچیده ای
باز گو رایی که اندیشیده ای

فکرت را با ما درمیان گذار مشورت کن که قران و پیامبر خدا در باره مشورت بسیار سفارش کرده اند ..
خرگوش گفت

ولی پیامبر خدا فرموده سه چیز را بپوشان و با کس مگو و ان راه مقصد و دارایی و کیش است پس بگذارید راز پنهان بماند تا بهتر نتیجه دهد و با این کار خرگوش از حیوانات خواست تا در فرستادنش کمی درنگ کنند و حیوانات هم پذیرفتند و اما چه کار میخواست بکند و فکرش چه بود در جلسه بعد

🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from Behroz Azizi
در مرغزاری دلکش و فرح انگیز، وحوش در ناز و نعمت می زیستند. ولی شیری در آن حوالی بود که عیش آنان را ناگوار کرده بود.روزی این حیوانات، دور هم جمع شدند و نزد شیر رفتند و گفتند:ای پادشاه، تو هر روز با رنج و سختی فراوان، یکی از ما را شکار می کنی و ما پیوسته در بیم و هراسیم و تو در رنج و تلاش. اکنون به تو پیشنهاد را می کنیم که هر روز به حکم قرعه یکی از حیوانات را از میان خودمان انتخاب می کنیم و نزد تو می فرستیم تا طعمه تو شود. با این کار هم خیال ما آسوده می شود و هم تو از رنج شکار و تلاش، فارغ می شوی. وحوش بعد از این قول و قرار به تعهد خود وفا می کردند تا اینکه روزی قرعه به نام خرگوش در آمد.وی از دوستانش خواست که کمی درنگ کنند تا او نیرنگی به کار گیرد و برای همیشه شر شیر را از سر آنها دفع کند. آنان پذیرفتند و خرگوش به آرامی به کنام شیر نزدیک شد و او را سخت خشمگین یافت و برای عذر تاخیر خود گفت: شاها، من خرگوشی را به عنوان طعمه شما می آوردم که در میانه راه شیری بیگانه آن را از من گرفت و برد. شیر از شنیدن این خبر سخت آشفته و پر تاب شد و از خرگوش خواست که او را به محل آن شیر متجاوز ببرد.و بالاخره خرگوش، شیر را بر سر چاهی برد. شیر چون به ته چاه نگاه کرد تصویرش بر آب افتاد و گمان کرد که واقعا شیری در آنجا وجود دارد.پس بیدرنگ به منظور جنگ با او خود را به درون چاه انداخت وبه هلاکت رسید و وحوش جنگل از دست آن شیر جان ستان رها شدند.
طایفهٔ نخچیر، در وادیِّ خَوش
بوده اند از شیر، اندر کَش مَکَش
🍃در چراگاهی سرسبز و دلکش، دسته ای از حیواناتی که برای شکار شدن مناسب بودند می زیستند و فقط از شیری که در آن حوالی بود دچار غم و اندوه بودند.

بس که آن شیر از کمین درمی رُبود
آن چَرا بر جمله ناخوش گشته بود
🍃 از بس که آن شیر، کمین می کرد و نخجیران را می ربود، چراگاه برای همهٔ آن حیوانات، ناگوار شده بود
حیله کردند، آمدند ایشان به شیر
کز وظیفه ما تو را داریم سیر
🍃آن نخجیران تدبیری اندیشیدند و نزد شیر آمدند و گفتند: ما غذای روزانه ات را به طور مستمر فراهم می آوریم و تو را سیر نگه می داریم.

جز وظیفه در پیِ صیدی مَیا
تا نگردد تلخ، بر ما این گیا
🍃شرط اینست که تو روزانه تنها برای گرفتن طعمهٔ مقرّرت از جایگاهت بیرون آیی تا این چراگاه و این چمنزار برای ما ناگوار نشود.


#بیان_توکل_و_ترک_جهد_گفتن_نخچیران_به_شیر

طایفهٔ نخچیر در وادی خوش
بودشان از شیر دایم کش‌مکش
بس که آن شیر از کمین می در ربود
آن چرا بر جمله ناخوش گشته بود
حیله کردند آمدند ایشان بشیر
کز وظیفه ما ترا داریم سیر
بعد ازین اندر پی صیدی میا
تا نگردد تلخ بر ما این گیا


قسمت 44
#جواب_گفتن_شیر_نخجیران_را_و_فایده_جهد_گفتن
⬇️⬇️⬇️


گفت: آری، گر وفا بینم، نه مکر
مکرها بس دیده ام از زید و بکر
🍃شیر به نخجیران گفت: بله. سخنی که شما می گویید مورد قبول من است به شرط آنکه از شما وفا ببینم نه نیرنگ و حیله، زیرا تاکنون از افراد مختلف حیله های فراوان دیده ام.(احتمال دارد شما نیز قصد فریب مرا داشته باشید.)
من هلاکِ فعل و مکرِ مردمم
من گَزیدهٔ زخمِ مار و کَژدُمم
🍃من بوسیلهٔ حیله و فریب مردم به هلاکت رسیده ام و تاکنون توسّط مار و عقرب گزیده شده ام.
مردمِ نَفس از درونم در کمین
از همه مردم بتر در مکر و کین
🍃نفس امّاره ام در درون من به کمینم نشسته است تا مرا بفریبد و این نفس در حیله گری و گُربُزی از همهٔ مردمان شریر، بدتر و زیان آورتر است.
این بیت اشاره دارد بدین حدیث «سرسخت ترین دشمن تو، نفس تو است که میان دو پهلویت جا دارد.»

گوشِ من، لایُلدَغُ المُؤمِن شنید
قولِ پیغمبر به جان و دل گُزید
🍃شیر به نخجیران گفت: ای وحوش! گوش من فرمایش حضرت رسول (ص) را شنید که فرموده است: «شخصی با ایمان از یک سوراخ دوبار گزیده نشود.»
منظور این است که اهل ایمان، هوشمند و مجرب اند و از چیزی که یک بار زیان رسانده دیگر بدان گرفتار نیایند.


#جواب_گفتن_شیر_نخجیران_را_و_فایده_جهد_گفتن

گفت آری گر وفا بینم نه مکر
مکرها بس دیده‌ام از زید و بکر
من هلاک فعل و مکر مردمم
من گزیدهٔ زخم مار و کزدمم
مردم نفس از درونم در کمین
از همه مردم بتر در مکر و کین
گوش من لایلدغ المؤمن شنید
قول پیغامبر بجان و دل گزید


قسمت 45
#ترجیح_نهادن_نخجیران_توکل_را_بر_جهد_و_اکتساب ⬇️⬇️⬇️


جمله گفتند ای حکیمِ باخبر
الحَذَر دَع لَیسَ یُغنی عَن قَدَر
🍃همهٔ آن نخجیران به شیر گفتند: ای حکیم آگاه! احتیاط را رها کن، زیرا احتیاط و حذر در برابر قضا و قدر کاری از پیش نمی برد. احتیاط و محکم کاری، در امر مقدر سودمند نیفتد. ولی دعا می تواند در آنچه ( از حوادث مقدر)که فرودآمده ونیامده است سودمند افتد، پس ای بندگان خدا بر شما دعا باد.

در حَذَر شوریدنِ شُور و شَر است
رَو توکّل کن، توکّل بهتر ا
Forwarded from Behroz Azizi
ست
🍃احتیاط کردن و حذر نمودن باعث غوغای درونی و پریشانی روحی و روانی می شود. برو توکل کن که توکل بهترین کار است.(زیرا شخص فاقد توکل، همیشه در اضطراب روانی و نگرانی است.استاد فروزانفر گوید: بی گمان مقصود مولانا از حذر احتیاط شدیدی است که به جبن و بد بینی منتهی گردد، زیرا چنین حالتی شور وشر می انگیزد و ناراحتی و اضطراب و نگرانی ببار می آورد و برای چنین کسی توکل ضرور است مگر بدین سبب بتواند خود را از بدبینی و بد گمانی آسوده دارد. و گرنه حذر به معنی صحیح و آماده کردن اطباب دفع مکروه و خطر، امری خردمندانه و مطابق سنت پیغمبر است.)

با قضا پنجه مَزَن ای تند و تیز
تا نگیرد هم قضا با تو ستیز
🍃ای شخص عجول و هیجان زده! با قضا و قدر ستیزه مکن تا قضا و قدر نیز با تو نستیزد.
مُرده باید بود پیشِ حکمِ حق
تا نیاید زخم، از رِبُّ الفَلَق
🍃در برابر حکم الهی باید همچون مُرده بود تا از بارگاه پروردگاری که پدیدآورندهٔ آفریدگان و ایجاد کنندهٔ بامدادان است قهری به تو نرسد.(مصراع اول اشارت به گفته معروف سهل بن عبدالله تستری "از مشاهیر سده سوم".
نخستین مقام در توکل آن است که پیش قدرت الهی، چنان باشی که مرده، پیش مرده شوی. تا هر گونا که خواهد او را بگرداند و او را هیچ حرکت وتدبیری نباشد.)


#ترجیح_نهادن_نخجیران_توکل_را_بر_جهد_و_اکتساب

جمله گفتند ای حکیم با خبر
الحذر دع لیس یغنی عن قدر
در حذر شوریدن شور و شرست
رو توکل کن توکل بهترست
با قضا پنجه مزن ای تند و تیز
تا نگیرد هم قضا با تو ستیز
مرده باید بود پیش حکم حق
تا نیاید زخم از رب الفلق


قسمت 46
#ترجیح_نهادن_شیر_جهد_و_اکتساب_را_بر_توکل_و_تسلیم
⬇️⬇️⬇️


گفت آری گر توکّل رهبر است
این سبب هم سُنّتِ پیغمبر است
شیر به نخجیران گفت: بله. اگر توکّل در سیر و سلوک، سرمشق و نمونهٔ عمل است. به علل و اسباب امور توجّه داشتن هم سنّت پیامبر (ص) است.
(صوفیه عقیده دارند که توکّل، حال پیامبر است و کسب و جهد، سنّت او.)

گفت پیغمبر به آواز بلند
با توکّل زانویِ اُشتُر ببند
🍃پیامبر (ص) با صدای بلند فرمود: در عین حال که به خدا توکّل میکنی زانوی شتر را هم ببند.(یکی از اعراب بادیه نشین، شتر خویش را یله کرد و گفت: بر خدا توکّل کرده ام. پیامبر (ص) بدو فرمود: «شترت را ببند و در عین حال به خدا توکّل کن.» پس توکّل با توسّل به اسباب و ابواب منافاتی ندارد.)

رَمزِ اَلکاسِب حَبیب الله شنو
از توکّل در سبب، کاهِل مشو
🍃ای کسی که فقط به توکّل چنگ زده ای و سعی و تلاش را فرو نهاده ای، راز حدیثِ اَلکاسبُ حَبیبُ الله را هم گوش کن و برطبق آن عمل کن. و هرگز به خاطر رعایت توکّل دست از کار و تلاش مدار.


#ترجیح_نهادن_شیر_جهد_و_اکتساب_را_بر_توکل_و_تسلیم

گفت آری گر توکل رهبرست
این سبب هم سنت پیغمبرست
گفت پیغامبر به آواز بلند
با توکل زانوی اشتر ببند
رمز الکاسب حبیب الله شنو
از توکل در سبب کاهل مشو
Forwarded from Behroz Azizi
قوم گفتندش که کسب از ضعفِ خَلق
لقمهٔ تزویر دان بر قدرِ حَلق
🍃قوم (نخجیران) به شیر گفتند: رها کردن توکّل و از پی کسب و تلاش رفتن، ناشی از ضعف ایمان مردم است. مردم به تلاش می افتند تا لقمه ای به اندازهٔ حلق خود فراهم آرند. یعنی هر کس به اندازۀ حرص و آزش می کوشد و می جوشد تا به مقصودش رسد. پس هر چه انسان، حریص تر باشد، سعی اش نیز به همان نسبت بیشتر است. نیکلسون در شهر بیت گوید: یعنی ضعف وسستی ایمان، مردان را به اعمال ناشی از انگیزه های خودپرستی می کشاند. هر اندازه خود پرستی و انانیت آنان بیشتر باشد، اعمال آنان باطل تر و ریا کارانه تر است.)

نیست کسبی از توکّل خوب تر
چیست از تسلیم، خود محبوب تر؟
🍃هیچ کسب و تلاشی از توکّل، بهتر نیست. چه چیزی از تسلیم شدن در برابر تقدیر خدا پسندیده تر است؟
(مصراع دوم استفهام انکاری است. و معنی اش اینست که واقعاً هیچ خصلت و خویی بهتر و ارزنده تر از تسلیم به امر الهی نیست. صوفیه تسلیم را نزدیک ترین مرتبه به توحید ذاتی و برترین مرتبه در سیر فی الله میدانند.جرجانی در تعریفات گوید: تسلیم عبارت است از فرمانبرداری از خدا و ترک اعتراض از آنچه مورد رضایت او نیست و با خشنودی، قضای الهی را پذیرفتن. نیز گفته اند: تسلیم یعنی آنکا انسان به گاه نزول بلا در ظاهر وباطن تغییر نکند.)

پس گُریزند از بلا سویِ بلا
پس جهند از مار، سویِ اژدها
🍃آنانکه از توکّل غافل هستند و از پیِ اسباب دنیوی می روند، ای بسا از بلایی به سوی بلایی دیگر بگریزند. و ای بسا بلای دومی، عظیم تر و سخت تر از بلای اوّلی باشد. مانند اینکه از مار فرار کنند و گرفتار اژدها شوند.

حیله کرد انسان و، حیله اش دام بود
آنکه جان پنداشت، خونآشام بود
🍃انسان برای نیل به مقصود خود،حیله ها بکار می بَرَد و تدبیرها می اندیشد. ولی همین حیله ها و تدبیرها، دام او می شود.انسان چیزی که جانفَزایِ خود می پندارد، ای بسا جان ستانِ او شود.
Forwarded from Behroz Azizi
در ببست و دشمن اندر خانه بود
حیلهٔ فرعون، زین افسانه بود
🍃مثلاً انسان درها را به روی مردم می بندد تا از گزند دشمن خود دور بماند در حالی که دشمن در خانۀ او ساکن است. حیلۀ فرعون نیز از همین سنخ بود.
دشمن اصلی انسان، نفس امّاره است. در حالی که او از این امر غافل است. حیلۀ فرعون هم از این نوع افسانه بود. او نیز درها را بست در حالی که دشمن او یعنی حضرت موسی (ع) در خانه اش رشد می کرد و می بالید تا به موقع، اساس حکومت وی را به باد فنا دهد.
صد هزاران طفل کُشت آن کینه کَش
و آنکه او می جُست، اندر خانه اش
🍃فرعون کینه توز صدها هزار کودک را کُشت. ولی آن کسی که به دنبالش بود در خانه اش سالم به سر می برد. (فرعون که پسران بنی اسرائیلی را می کشت تا حکومتش تباه نشود، غافل از این بود که برهم زنندهٔ کاخ حکومتی او، حضرت موسی (ع) در سراى او پرورش و رَیَعان می یابد!)

دیدهٔ ما چون بسی علّت دروست
رَو فنا کُن دیدِ خود در دیدِ دوست
🍃چون دیدهٔ ما دچار بیماری ظاهر بینی است، پس باید این دیدهٔ ظاهر بین را در دید حضرت دوست محو و فانی کنی تا در دیدن حقیقت امور به خطا نروی.این بیت و بیت بعدی اِشعار می دارد که اگر آدمی به خود متکی شود و حقیقت حاکم بر جهان را نادیده انگارد در داوری های خود بر خطا می رود. بنابر این آن دسته از صوفیه که توکّل را ملازم ترک تدبیر و سعی آدمی دانسته اند بر این باور رفته اند که اگر آدمی امور را به خدا وا ننهد و تسلیم او نشود به سعادت نرسد. زیرا او خود نمی تواند خیر حقیقی را تمییز دهد.

دیدِ ما را دیدِ او نِعمَ العِوَض
یابی اندر دیدِ او کُلِّ غَرَض
🍃به جای دید ما دید حضرت دوست، بهترین عوض است. یعنی اگر دید خود را در دید حضرت حق محو و فانی کنیم و به جایش ديد او را به د ست آریم این کار، پرفایده ترین داد و ستد است،زیرا در دید حضرت حق، همۀ مطلوب ها و مقصودها حاصل آید.
طفل، تا گیرا و تا پویا نبود
مَرکَبَش جز گردنِ بابا نبود
🍃به عنوان مثال، تا وقتی که طفل هنوز قدرت بدنی نیافته و پانگشاده و راه نیفتاده است، بر دوش پدر (و مادرش) می نشیند.
(بیت فوق تمثیلی است برای تبیین این مطلب که هر کس از جهد و تلاش و تدبیر شخصی خود دست کشد و توکّل پیشه کند از رنج و تشویش عمل بیاساید. این ابیات که از زبان نخجیران گفته آمده مبین عقیدۀ آن دسته از صوفیه است که توکّل را با سعی بشری منافی می دانند. اما مولانا این نظر را نمی پذیرد.)


چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عَنا افتاد و در کور و کبود
🍃همینکه طفل، نیرومند می شود و دست و پایش نیرو و قوّتی می گیرد، دچار زحمت و مشقّت می گردد. (زیرا بار مسئولیت خود را باید خود بر دوش کشد.)

جانهای خلق پیش از دست و پا
می بریدند از وفا اندر صفا
🍃مثال دیگر، ارواح انسان ها پیش از آنکه در کالبدهای عنصری و مادّی که دارای دست و پا و اعضا و جوارح است وارد شوند و به جهان محسوسات هبوط کنند، در حالت تجرّد و روحانیّت محض بودند. و از مرتبهٔ وفا به مرتبهٔ صفا پرواز می کردند. (این مثال نیز در اثبات توکل بی سعی بشر بر توکل با سعی بشر است. یعنی مولانا باور آن دسته از صوفیه را که می گویند توکل منافی سعی بشر است بیان می دارد. ارواح آدمیان تا وقتی در عالم مجردات و فوق الاسباب زندگی می کردند هیچ رنجی و تشویشی نداشتند،اما همینکه به جهان اسباب هبوط کردند اوصاف متضاد از حرص و قناعت بر آنها غالب آمد و قهرا تردد میان اوصاف متضاد، روح آدمی را جریحه دار می کند. پس هرگاه سالک بر مقتضیات جسمانی غالب آید و همه چیز را بی هیچ سعی وعملی به حضرت وهاب وانهد همچون روح های پاک، برآساید
چون به امر إهبِطوا بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
🍃وقتی که روح های ما با فرمان إِهبِطوُا ( = هبوط کنید) مقیّد و محبوس در کالبدهای جسمانی شدند، به صفاتی از قبیل خشم و آز و قناعت یا به هواهای نفسانی خرسند شدند. مولانا از آیات قرآن اقتباس کرده است که روح های مجرد آدمیان پیش از هبوط به عالم جسمانی و کالبد عنصری در مرتبه الهی بوده اند. این نظر با صدرای شیرازی وحکیم سبزواری در نمی سازد، ولی اعتقاد مولانا بوده است.
بندی شدن : اسیر شدن

ما عِیالِ حضرتیم و شیرخواه
گفت: اَلخَلقُ عِیالٌ لِلاِله
🍃ما بندگان و مخلوقات، خانوار و روزیخوار حضرت حق تعالی هستیم و طفلان شیرخوارهٔ او. یعنی همچنان به درگاه او نیازمندیم. چنانکه پیامبر(ص) فرماید:
همه مردم، خانوار خداوند هستند و کسی که برای مردم، سودمندتر باشد نزد خدا محبوب تر است.
آنکه او از آسمان باران دهد
هم تواند کو ز رحمت نان دهد
🍃آن خداوندی که از آسمان، باران می باراند، همو قادر است که از رحمت و احسان خویش بر بندگانش نان و روزی دهد.
(مفاد این بیت نیز تأیید توکّلِ فاقد سعی و عمل است.و لطف این فقره در اینست که خواننده، گمان می دارد ک
Forwarded from Behroz Azizi
ه با این براهین قاطع و دلایل دلنشین، زنجیره بحث به انتها می رسد، ولی ذوق نقّاد و ذهن وفّاد مولانا، دلایلی دیگر بر ردّ این مسأله از زبان شیر اقامه می کند و بدینسان این بحث دلکش اوجی دیگر میگیرد.)


#ترجیح_نهادن_نخچیران_توکل_را_بر_اجتهاد

قوم گفتندش که کسب از ضعف خلق
لقمهٔ تزویر دان بر قدر حلق
نیست کسبی از توکل خوب‌تر
چیست از تسلیم خود محبوب‌تر
بس گریزند از بلا سوی بلا
بس جهند از مار سوی اژدها
حیله کرد انسان و حیله‌ش دام بود
آنک جان پنداشت خون‌آشام بود
در ببست و دشمن اندر خانه بود
حیلهٔ فرعون زین افسانه بود
صد هزاران طفل کشت آن کینه‌کش
وانک او می‌جست اندر خانه‌اش
دیدهٔ ما چون بسی علت دروست
رو فنا کن دید خود در دید دوست
دید ما را دید او نعم العوض
یابی اندر دید او کل غرض
طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکبش جز گردن بابا نبود
چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عنا افتاد و در کور و کبود
جانهای خلق پیش از دست و پا
می‌پریدند از وفا اندر صفا
چون بامر اهبطوا بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
ما عیال حضرتیم و شیرخواه
گفت الخلق عیال للاله
آنک او از آسمان باران دهد
هم تواند کو ز رحمت نان دهد

گفت شیر: آری، ولى ربُّ العِباد
نردبانی پیشِ پایِ ما نهاد
🍃شیر در پاسخ به نخچیران گفت: بله البته که گفتار شما صحیح است و باید بر پروردگار توکل داشت، و تسلیم به امر او، امری محبوب است، ولی همان پروردگار نیز پیش پای ما نردبانی بنهاده است. یعنی همان طور که بدون استفاده از نردبان نمی توان به جاهای بلند دست یافت، بدون وسایل و اسباب و سعی و تلاش نیز نمی توان پیشرفت کرد. به همین جهت خداوند هم برای انجام امور، علل و اسباب آنرا به ما نشان داده است. و در آیه 189 سوره بقره فرموده است." از در خانه ها به خانه ها در آیید".

پایه پایه رفت باید سویِ بام
هست جبری بودن اینجا، طَمعِ خام
🍃باید به سوی بام، پله پله رفت. یعنی برای نیل به مقصود و مراد باید از طریق اسباب و علل آن رفت. و در این مرحله، اظهار جبر کردن و جبری بودن، نوعی خام طمعی و آرزوی باطل است. (نخجیران جبری مذهب در نفی سعی و مجاهده، قدرت حق را بر ایجاد امور و عدم احتیاج به اسباب و وسائط دلیل آوردند. و مولانا از شعر ضمن آنکه سعه قدرت الهی را می پذیرد ولی عقیده دارد که این، دلیل نفی سعی و کسب آدمی نمی شود، زیرا حق تعالی به مقتضای حکمت خود برای وصول و حصول مقاصد، وسایل واسبابی ساخته و آنها را مانند حلقه های زنجیر ویا پایه های نردبان، متعاقب و مترتب بر یکدیگر قرار داده است و مسلما نادیدن این وسائل، خلاف سنت آفرینش وبه منزله نفی حکمت الهی است).

پای داری چون کُنی خود را تو لنگ؟
دست داری، چون کُنی پنهان تو چنگ؟
🍃تو که اینک پای داری چگونه خود را لنگ احساس می کُنی؟ و نیز تو که دست داری چگونه پنجهٔ خود را نهان می داری؟ (پس همانطور که از دست و پا و جوارح بدن استفاده نکردن خلاف طبیعت است، استفاده نکردن از اسباب و وسائط نیز خلاف جریان آفرینش و نفی حکمت خداوند است.)
خواجه چون بیلی به دستِ بنده داد
بی زبان معلوم شد او را مراد
🍃به عنوان مثال، وقتی که ارباب، بیلی به دست غلامش می دهد، این کار یعنی چه؟ معنی آن روشن است. یعنی ای غلام، زمین یا مزرعه را بیل بزن و آنرا برای کاشت آماده کن."زیرا زبان حال، گویاتر از زبان قال است".
دست، همچون بیل، اشارتهای اوست
آخِراندیشی، عبارت هایِ اوست
🍃دست مانند بیل، به منزلهٔ اشارت های خداوند است. یعنی اعضاء و جوارح آدمی هریک برای غرضی و مقصودی آفریده شده است. پس این دست نیز مانند بیل، وسیله ای است که باید بندگان با آن جهد و کوشش کنند. عاقبت اندیشی نیز کلمات و عبارات حق تعالی است. یعنی گویی که حق تعالی به بندگان خود فرماید: ای بندگان با عقلی که به شما بخشیده ام، دوراندیش باشید.خلاصهٔ کلام باید تا حدّ میسر امکانات و نعمت های الهی را با سعی و مجاهده در جهت صحیح بکار گرفت.
چون اشارت هاش را بر جان نهی
در وفایِ آن اشارت، جان دھی
🍃اگر اشاره های آن خدا را از جان و دل درک کنی و آنها را بکار بندی. یعنی خلاصه اگر نعمتهای الهی را بجا استفاده کنی و به کاهلی و بی عملی نگرایی.
(این بیت کلاً شرط است و جواب شرط در بیت بعدی آمده است.)
بس اشارت هایِ اسرارت دهد
بار بَردارد، ز تو کارت دهد
🍃حق تعالی به پاداش این سعی و تلاش و اطاعت از اوامرش، بسیاری از اسرار اشارات خود را برای تو آشکار می کند و تو را به مرتبۀ کشف و شهود می رساند. و بار توانفرسا را از روح تو برمی دارد و درهای معرفت را به روی دل و دیدۀ تو می گشاید.

حاملی، محمول گرداند تو را
قابلی، مقبول گرداند تو را
🍃اگر در بدایت سلوک، بار طاعت و تکلیف الهی را بر دوش کشی حق تعالی رفته رفته تر را بر بُراق عشق سوار کند. و زان پس تا منزل مقصود، عشق تو را می برد. و اگر تو
Forwarded from Behroz Azizi
ه با این براهین قاطع و دلایل دلنشین، زنجیره بحث به انتها می رسد، ولی ذوق نقّاد و ذهن وفّاد مولانا، دلایلی دیگر بر ردّ این مسأله از زبان شیر اقامه می کند و بدینسان این بحث دلکش اوجی دیگر میگیرد.)


#ترجیح_نهادن_نخچیران_توکل_را_بر_اجتهاد

قوم گفتندش که کسب از ضعف خلق
لقمهٔ تزویر دان بر قدر حلق
نیست کسبی از توکل خوب‌تر
چیست از تسلیم خود محبوب‌تر
بس گریزند از بلا سوی بلا
بس جهند از مار سوی اژدها
حیله کرد انسان و حیله‌ش دام بود
آنک جان پنداشت خون‌آشام بود
در ببست و دشمن اندر خانه بود
حیلهٔ فرعون زین افسانه بود
صد هزاران طفل کشت آن کینه‌کش
وانک او می‌جست اندر خانه‌اش
دیدهٔ ما چون بسی علت دروست
رو فنا کن دید خود در دید دوست
دید ما را دید او نعم العوض
یابی اندر دید او کل غرض
طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکبش جز گردن بابا نبود
چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عنا افتاد و در کور و کبود
جانهای خلق پیش از دست و پا
می‌پریدند از وفا اندر صفا
چون بامر اهبطوا بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
ما عیال حضرتیم و شیرخواه
گفت الخلق عیال للاله
آنک او از آسمان باران دهد
هم تواند کو ز رحمت نان دهد

گفت شیر: آری، ولى ربُّ العِباد
نردبانی پیشِ پایِ ما نهاد
🍃شیر در پاسخ به نخچیران گفت: بله البته که گفتار شما صحیح است و باید بر پروردگار توکل داشت، و تسلیم به امر او، امری محبوب است، ولی همان پروردگار نیز پیش پای ما نردبانی بنهاده است. یعنی همان طور که بدون استفاده از نردبان نمی توان به جاهای بلند دست یافت، بدون وسایل و اسباب و سعی و تلاش نیز نمی توان پیشرفت کرد. به همین جهت خداوند هم برای انجام امور، علل و اسباب آنرا به ما نشان داده است. و در آیه 189 سوره بقره فرموده است." از در خانه ها به خانه ها در آیید".

پایه پایه رفت باید سویِ بام
هست جبری بودن اینجا، طَمعِ خام
🍃باید به سوی بام، پله پله رفت. یعنی برای نیل به مقصود و مراد باید از طریق اسباب و علل آن رفت. و در این مرحله، اظهار جبر کردن و جبری بودن، نوعی خام طمعی و آرزوی باطل است. (نخجیران جبری مذهب در نفی سعی و مجاهده، قدرت حق را بر ایجاد امور و عدم احتیاج به اسباب و وسائط دلیل آوردند. و مولانا از شعر ضمن آنکه سعه قدرت الهی را می پذیرد ولی عقیده دارد که این، دلیل نفی سعی و کسب آدمی نمی شود، زیرا حق تعالی به مقتضای حکمت خود برای وصول و حصول مقاصد، وسایل واسبابی ساخته و آنها را مانند حلقه های زنجیر ویا پایه های نردبان، متعاقب و مترتب بر یکدیگر قرار داده است و مسلما نادیدن این وسائل، خلاف سنت آفرینش وبه منزله نفی حکمت الهی است).

پای داری چون کُنی خود را تو لنگ؟
دست داری، چون کُنی پنهان تو چنگ؟
🍃تو که اینک پای داری چگونه خود را لنگ احساس می کُنی؟ و نیز تو که دست داری چگونه پنجهٔ خود را نهان می داری؟ (پس همانطور که از دست و پا و جوارح بدن استفاده نکردن خلاف طبیعت است، استفاده نکردن از اسباب و وسائط نیز خلاف جریان آفرینش و نفی حکمت خداوند است.)
خواجه چون بیلی به دستِ بنده داد
بی زبان معلوم شد او را مراد
🍃به عنوان مثال، وقتی که ارباب، بیلی به دست غلامش می دهد، این کار یعنی چه؟ معنی آن روشن است. یعنی ای غلام، زمین یا مزرعه را بیل بزن و آنرا برای کاشت آماده کن."زیرا زبان حال، گویاتر از زبان قال است".
دست، همچون بیل، اشارتهای اوست
آخِراندیشی، عبارت هایِ اوست
🍃دست مانند بیل، به منزلهٔ اشارت های خداوند است. یعنی اعضاء و جوارح آدمی هریک برای غرضی و مقصودی آفریده شده است. پس این دست نیز مانند بیل، وسیله ای است که باید بندگان با آن جهد و کوشش کنند. عاقبت اندیشی نیز کلمات و عبارات حق تعالی است. یعنی گویی که حق تعالی به بندگان خود فرماید: ای بندگان با عقلی که به شما بخشیده ام، دوراندیش باشید.خلاصهٔ کلام باید تا حدّ میسر امکانات و نعمت های الهی را با سعی و مجاهده در جهت صحیح بکار گرفت.
چون اشارت هاش را بر جان نهی
در وفایِ آن اشارت، جان دھی
🍃اگر اشاره های آن خدا را از جان و دل درک کنی و آنها را بکار بندی. یعنی خلاصه اگر نعمتهای الهی را بجا استفاده کنی و به کاهلی و بی عملی نگرایی.
(این بیت کلاً شرط است و جواب شرط در بیت بعدی آمده است.)
بس اشارت هایِ اسرارت دهد
بار بَردارد، ز تو کارت دهد
🍃حق تعالی به پاداش این سعی و تلاش و اطاعت از اوامرش، بسیاری از اسرار اشارات خود را برای تو آشکار می کند و تو را به مرتبۀ کشف و شهود می رساند. و بار توانفرسا را از روح تو برمی دارد و درهای معرفت را به روی دل و دیدۀ تو می گشاید.

حاملی، محمول گرداند تو را
قابلی، مقبول گرداند تو را
🍃اگر در بدایت سلوک، بار طاعت و تکلیف الهی را بر دوش کشی حق تعالی رفته رفته تر را بر بُراق عشق سوار کند. و زان پس تا منزل مقصود، عشق تو را می برد. و اگر تو
Forwarded from Behroz Azizi
پذیرندهٔ اوامر الهی باشی، حق تعالی تو را به پاداش این طاعت، مقبول درگاه خود کند.
(حکیم سبزواری گوید: کار کردن برای نکردن است و بار برداشتن برای انداختن است، چنانکه در آخرت، عمل نیست که نشئه پاداش عمل، وصول به غایات است.

قابلِ امرِ ویی، قایل شوی
وصل جویی، بعد از آن، واصل شوی
🍃اگر پذیرای اوامر الهی باشی، هرچه گویی، کلام حق خواهد بود. و اگر جویای وصال حق باشی، پس از طی طریق طلب، بدو واصل خواهی شد. (حکیم سبزواری در توضیح مصراع اول گوید: قابلیت اسمائ و صفات او را پیدا می کنی وعلم الیقین تو سرانجام به حق الیقین مبدل گردد. استاد فروزانفر گوید: در حالت نخستین، سالک فرمان پذیر و مامور است، ودر حالت دوم سلوک به نهایت رسیده و واصل است. و از اینرو خود، راهبر وآمر ویا قائل امر و مبلغ احکام تواند بود. نتیجه آنکه توکل به معنی ترک عمل ورفض سبب. حالت ارباب نهایات است نه اصحاب بدایات. چنانکه سابقا نیز به تدریجی بودن سلوک با تشبیه به نردبان که پایه پایه است اشارت فرموده بود.)
سعیِ شُکرِ نعمتش، قدرت بُوَد
جبرِ تو، انکار آن نعمت بُوَد
🍃سعی در بجا آوردن شکر و سپاس نعمت های خداوند، قدرتی است که او به ما ارزانی داشته، و دست روی دست گذاشتن و جبر مذموم را اختیار کردن در واقع کفران نعمت اوست.
سکر: مقامی بزرگ است و درجه ای بلند و هر کسی به حقیقت آن نرسد. و برای همین است که حق تعالی در قسمتی از آیه 13 سوره سبا فرماید:
اندکی از بندگانم سپاس نعمت های من دارند
شُکرِ قدرت، قدرتت افزون کند
جبر، نعمت از کَفَت بیرون کند
🍃بکار گرفتن قدرت خدادادی، قدرت تو را می افزاید، در حالی که انکار این قدرت، باعث می شود که نعمت از دستت برود.

جبرِ تو، خُفتن بُوَد، در راه مَخُسب
تا نبینی آن در و درگه، مَخُسب
🍃ای سالک بدان که جبرِ تو (ترک عمل تو) به منزلهٔ اینست که در وسط راه بخوابی، و مسلماً در وسط راه خوابیدن شرط عقل نیست. پس تا وقتی که درگاه حقیقت را ندیده ای نخواب و سعی و عمل را رها مکن. (ای سالکِ جبری! جبر تو که همانا توکّل کردن بر خدا و در عین حال ترک کردن سعی و عمل است، کار درستی نیست. زیرا تو هنوز به منزل مقصود نرسیده ای.)

هان مَخُسب ای جبریِ بی اعتبار
جُز به زیر آن درختِ میوہ دار
🍃بهوش باش ای جبری کژرَو روا نیست در جایی بخوابی مگر در زیر درختی میوه دار. یعنی ای سالکی که در میانهٔ راه سلوک می خوابی و سعی و عمل را تعطیل می کنی! هرگز دمی آرام مگیر و همچنان بر عملِ طاعت و خدمت استوار باش. و اگر خواستی بخوابی دستِ کم زیر سایهٔ درختی میوه دار، یعنی در ظلِّ عنایت عارفان ربّانی که میوه های معارف به تو ارزانی می دارند بیاسای تا او تو را از منازل سلوک بسلامت گذر دهد.

تا که شاخ افشان کند هرلحظه باد
بر سرِ خُفته بریزد نُقل و زاد
🍃تا اینکه باد هر لحظه شاخ آن درخت را بتکاند و بر سر شخصی که زیر آن خفته است،نقل و نبات (میوه) بریزد. یعنی اگر می خواهی بخوابی تحت حمایت آن عارف ربّانی که شجرهٔ طیبه است بخواب تا باد ارادهٔ الهی و نفحات کبریایی، شاخه های قلب و روح او را بر سر و روی تو بتکاند و نقل و زاد اسرار و معارف را بر تو نثار کند.
ور اشارتهاش را بینی زنی
مَرد پنداریّ و، چون بینی، زنی
🍃و اگر به اشارات خداوند، توجه نکنی، خود را مردِ طریق خواهی دانست ولی اگر نیک در نگری، خود را زن خواهی دید.
زیرا مرد طریق هرگز دست از سعی و عمل نمی دارد.«بینی زدن=بی اعتنایی کردن»


این قَدَر عقلی که داری، گم شود
سَر، که عقل از وی بپَرَّد، دُم بود
🍃اگر به اشارات حق، توجّه نکنی و عزیزشان نداری، همین مقدار عقلی هم که داری از دست می دهی، و سری که عقل از آن برون رود، دیگر سَر نیست، دُم است. یعنی حقیرترین عضو است.
زآنکه بی شُکری بُوَد شُوم و شَنار
می بَرَد بی شُکر را در قعرِ نار
🍃زیرا ناسپاسی (بکار نبستن عطایای الهی و بهره نبردن از نعمت های او) ناخجسته و زشت است.

جبر، خُفتن در میان رَه زنان
مرغِ بی هنگام، کی یابد امان؟
🍃جبر به منزلۀ اینست که شخصی در میانِ راهزنان بخوابد. و مسلّماً چنین شخصی معروضِ انواع آفات و صدمات آنان خواهد بود. همینطور ترک سعی و طاعت، آدمی را در زمرۀ اهل هوی و هوس قرار می دهد. و حالِ چنین شخصی به خروسی مانَد که بی موقع بانگ برآورد. و چنین خروسی چگونه ممکن است جان به سلامت بَرَد.
"مرغ بی هنگام: پرنده بی بال وپر"
معنی مصراع دوم چنین می شود: پرنده ای که هنوز بال وپر بر اندامش نرسته است بی گمان " طعمه هر گربه دران شود".
بنابر این مولانا می گوید ترک سعی و عمل بی هنگام به امید کار درستی نیست، بل پر مخاطره است چه ایمان و صفای باطن را تهدید کند.

گر توکّل می کنی، در کارکُن
کِشت کُن، پس تکیه بر جبّار کُن
🍃اگر می خواهی توکّل کنی، وقتی توکّل کن که علل و اسباب را بکار بسته ای و جهد و تلاش کرده ای
Forwarded from Behroz Azizi
بنام کردگار هفت افلاک
که پیدا کرد آدم از کفی خاک

خداوندی که ذاتش بی‌زوالست
خرد در وصف ذاتش گنگ و لالست

زمین و آسمان از اوست پیدا
نمود جسم و جان از اوست پیدا

مه و خورشید نور هستی اوست
فلک بالا زمین در پستی اوست

ز وصفش جانها حیران بمانده
خرد انگشت در دندان بمانده

صفات لایزالش کس ندانست
هر آن وصفی که گوئی بیش ازانست

دو عالم قدرة بیچون اویست
درون جانها در گفت و گویست

ز کُنه ذات او کس را خبر نیست
بجز دیدار او چیزی دگر نیست

طلب گارش حقیقت جمله اشیا
ز ناپیدائی او جمله پیدا

جهان از نور ذات او مزّین
صفات از ذات او پیوسته روشن

ز خاکی این همه اظهار کرد او
ز دودی زینت پرگار کرد او

ز صنعش آدم از گِل رخ نموده
زوَی هر لحظه صد پاسخ شنوده

ز علمش گشته آنجا صاحب اسرار
خود اندر دید آدم کرده دیدار

نه کس زو زاده نه او زاده از کس
یکی ذاتست در هر دوجهان بس

ز یکتائی خود بیچون حقیقت
درون بگرفته و بیرون حقیقت

حقیقت علم کلّ اوراست تحقیق
دهد آن را که خواهد دوست توفیق

بداند حاجت موری در اسرار
همان دم حاجتش آرد پدیدار

شده آتش طلب گار جلالش
دمادم محو گشسته ازوصالش

ز حکمش باد سرگردان بهر جا
گهی در تحت و گاه اندر ثریّا

ز لطفش آب هرجائی روانست
ز فضلش قوّت روح و روانست

ز دیدش خاک مسکین اوفتاده
ازان در عزّ و تمکین اوفتاده

ز شوقش کوه رفته پای در گل
بمانده واله و حیران و بی دل

ز ذوقش بحر در جوش و فغانست
ازان پیوسته او گوهر فشانست

نموده صنع خود در پارهٔ خاک
درونش عرش و فرش و هفت افلاک

نهاده گنج معنی در درونش
بسوی ذات کرده رهنمونش

همه پیغمبران زو کرده پیدا
نموده علم او بر جمله دانا

که بود آدم کمال قدرت او
بعالم یافته بد رفعت او

دوعالم را درو پیدا نموده
ازو این شور با غوغا نموده

تعالی الله یکی بی‌مثل و مانند
که خوانندت خداوندان خداوند

توئی اول توئی آخر تعالی
توئی باطن توئی ظاهر تعالی

هزاران قرن عقل پیر در تاخت
کمالت ذرّهٔ زین راه نشناخت

بسی کردت طلب اما ندیدت
فتاد اندر پی گفت و شنیدت

تو نوری در تمام آفرینش
بتو بینا حقیقت عین بینش

عجب پیدائی و پنهان بمانده
درون جانی و بی جان بمانده

همه جانها زتو پیداست ای دوست
توئی مغز و حقیقت جملگی پوست

تو مغزی در درون جان جمله
ازان پیدائی و پنهان جمله

ازان مغزی که دایم در درونی
صفات خود در آنجا رهنمونی

ندیدت هیچکس ظاهر در اینجا
از آنی اوّل و آخر در اینجا

جهان پر نام تو وز تو نشان نه
بتو بیننده عقل و تو عیان نه

نهان از عقل و پیدا در وجودی
ز نور ذات خود عکسی نمودی

ز دیدت یافته صورت نشانه
نماند او تو مانی جاودانه

یکی ذاتی که پیشانی نداری
همه جانها توئی جانی نداری

دوئی را نیست در نزدیک تو راه
حقیقت ذات پاکت قل هو الله

مکان و کون را موئی نسنجی
همه عالم طلسمند و تو گنجی

توئی در جان و دل گنج نهانی
تو گفتی کنتُ کنزاً هم تو دانی

دو عالم از تو پیدا و تو درجان
همی گوئی دمادم سرِّ پنهان

حقیقت عقل وصف تو بسی کرد
به آخر ماند با جانی پُر از درد

زهی بنموده رخ از کاف و از نون
فکنده نورِ خود بر هفت گردون

زهی گویا ز تو کام و زبانم
توئی هم آشکارا هم نهانم

زهی بینا ز تونور دو دیده
ترا در اندرون پرده دیده

زهی از نور تو عالم منوّر
ز عکس ذات تو آدم مصوّر

زهی در جان و دل بنموده دیدار
جمال خویش را هم خود طلب گار

تو نور مجمع کون و مکانی
تو جوهر می ندانم کز چه کانی

تو ذاتی در صفاتی آشکاره
همه جانها به سوی تو نظاره

برافگن برقع و دیدار بنمای
بجزو و کل یکی رخسار بنمای

دل عشّاق پر خونست از تو
ازان از پرده بیرونست از تو

همه جویای تو تو نیز جویا
درون جملهٔ از عشق گویا

جمالت پرتوی در عالم انداخت
خروشی در نهاد آدم انداخت

از اوّل آدمت اینجا طلب کرد
که آدم بود ازتو صاحب درد

چو بنمودی جمال خود به آدم
ورا گفتی بخود سرّ دمادم

کرامت دادیش در آشنائی
ز نورت یافت اینجا روشنائی

که داند سرّ تو چون هم تودانی
گهی پیدا شوی گاهی نهانی

گهی پیدا شوی در رفعت خود
گهی پنهان شوی در قربت خود

گهی پیدا شوی اندر صفاتت
گهی پنهان شوی در سوی ذاتت

گهی پیدا شوی چون نور خورشید
گهی پنهان شوی در عشق جاوید

گهی پیدا شوی از عشق چون ماه
گهی پنهان شوی در هفت خرگاه

ز پیدائی خود پنهان بمانی
ز پنهائی خود یکسان بمانی

بهر کسوة که می‌خواهی برآئی
زهر نقشی که می‌خواهی نمائی

تو جان جانی ای در جان حقیقت
همان در پرده‌ات پنهان حقیقت

چه چیزی تو که ننمائی رخ خویش
چو دم دم می‌دهی مان پاسخ خویش

تو آن نوری که اندر هفت افلاک
همی گشتی بگرد کرّهٔ خاک

تو آن نوری که در خورشیدی ای جان
ازان در جزو و کل جاویدی ای جان

تو آن نوری که در ماهی وانجم
ز نورت ماه و انجم می‌شود گم

تو آن نوری که لم تمسسه نارُ
درون جان و دل دردی و دارو

تو آن نوری که از غیرت فروزی
وجود عاشقان خود بسوزی

عطار(الهی نامه)
Forwarded from Behroz Azizi
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌ها

امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی
مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا

در سینه‌ها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا

ای روح بخش بی‌بدل وی لذت علم و عمل
باقی بهانه‌ست و دغل کاین علت آمد وان دوا

ما زان دغل کژبین شده با بی‌گنه در کین شده
گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا

این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را
کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا

تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی
و اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یری

می‌مال پنهان گوش جان می‌نه بهانه بر کسان
جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا

خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم
کاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا


مولوی