رفت سوی
آسیایی بوسعید
آسیا را دید
گشتن در مَزید
ساعتی اِستاد
آخر بازگشت
با گروهِ خویش
صاحبْ راز گشت
گفت: هست این
آسیا اُستاد نیک
چشمِ نامحرم
نمی بیند و لیک
زانکه با من گفت
این ساعت نهان
«کاین زمان صوفی
منم اندر جهان
در تصوف گر تو
رنجی می بری
من بَسَم پیرِ تو
در صوفیگری
روز و شب در خود
کُنم دایم سفَر
پای بر جایم
ولیکن در گُذر
گرچه می جُنبم،
نمی جُنبم زِ جای
می روم از پا به
سَر، از سَر به پای
می ستانم بَس
دُرشت از هر کسی
می دهم بس نَرم
و می گردم بَسی
گر همه عالم
شوَد زیر و زِبَر
نیست جُز سَرگشتگی
کارَم دگر
لاجَرَم پیوسته
در کار آمدم
کار را، همواره،
هموار آمدم
همچو من شو گر
تو هستی مردِ کار
ورنه بنشین چون
ندانی دردِ کار
کارِ او پیوستم
اندر جان نشست
یک نفَس بی کار
می نتوان نشست
او چو می داند که
کار از بهرِ اوست
گر برای او به خون
گردَم نکوست»
مصیبت نامه
عطار
آسیایی بوسعید
آسیا را دید
گشتن در مَزید
ساعتی اِستاد
آخر بازگشت
با گروهِ خویش
صاحبْ راز گشت
گفت: هست این
آسیا اُستاد نیک
چشمِ نامحرم
نمی بیند و لیک
زانکه با من گفت
این ساعت نهان
«کاین زمان صوفی
منم اندر جهان
در تصوف گر تو
رنجی می بری
من بَسَم پیرِ تو
در صوفیگری
روز و شب در خود
کُنم دایم سفَر
پای بر جایم
ولیکن در گُذر
گرچه می جُنبم،
نمی جُنبم زِ جای
می روم از پا به
سَر، از سَر به پای
می ستانم بَس
دُرشت از هر کسی
می دهم بس نَرم
و می گردم بَسی
گر همه عالم
شوَد زیر و زِبَر
نیست جُز سَرگشتگی
کارَم دگر
لاجَرَم پیوسته
در کار آمدم
کار را، همواره،
هموار آمدم
همچو من شو گر
تو هستی مردِ کار
ورنه بنشین چون
ندانی دردِ کار
کارِ او پیوستم
اندر جان نشست
یک نفَس بی کار
می نتوان نشست
او چو می داند که
کار از بهرِ اوست
گر برای او به خون
گردَم نکوست»
مصیبت نامه
عطار
باران باش ببار!
ولی نپرس پیالههای خالی از آن کیست،
مهربان باش و ببخش!
ولی نه با منت . . .!
"عزیز بدار تا عزیز باشی"
#شبتون_آروم
ولی نپرس پیالههای خالی از آن کیست،
مهربان باش و ببخش!
ولی نه با منت . . .!
"عزیز بدار تا عزیز باشی"
#شبتون_آروم
#یک حبه نور💥
"يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ
"يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ
ﺍﮔﺮ ﻗﻄﺮهﺍﯼ ﺁﺏ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺭﯾﺎﭼﻪﺍﯼ ﺑﯿﻔﺘﺪ،
ﻫﯿﭻ ﺍﺛﺮﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻤﯽﻣﺎﻧﺪ
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﻄﺮه ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮔﯽ ﺍﻓﺘﺪ،
ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺭﺧﺸﯿﺪ.
ﭘﺲ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﮑﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﺭﺧﺸﻴﺪ.
ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮﺳﻂ ﮐﻔﺶﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﯿﺪهﺍﯾﻢ،ﺭﻗﻢ نمیخورد
ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﻗﺪﻡﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﻣﯽﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ!
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد چهار شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
آرزویم این است
که دلت خوش باشد
نرود لحظهای از صورت ماهت لبخند
نشود غصه کمی نزدیکت
لحظههایت همه زیبا و قشنگ
از خدا میخواهم
که تو را سالم و خوشبخت بدارد جانم.
🌺🌺🌺
شاد باشی
ﻫﯿﭻ ﺍﺛﺮﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻤﯽﻣﺎﻧﺪ
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﻄﺮه ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮔﯽ ﺍﻓﺘﺪ،
ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺭﺧﺸﯿﺪ.
ﭘﺲ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﮑﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﺭﺧﺸﻴﺪ.
ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮﺳﻂ ﮐﻔﺶﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﯿﺪهﺍﯾﻢ،ﺭﻗﻢ نمیخورد
ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﻗﺪﻡﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﻣﯽﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ!
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد چهار شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
آرزویم این است
که دلت خوش باشد
نرود لحظهای از صورت ماهت لبخند
نشود غصه کمی نزدیکت
لحظههایت همه زیبا و قشنگ
از خدا میخواهم
که تو را سالم و خوشبخت بدارد جانم.
🌺🌺🌺
شاد باشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود
بیا تا همه دست به نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپریم
#فردوسی_بزرگ
که تارش خرد باشد و داد پود
بیا تا همه دست به نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپریم
#فردوسی_بزرگ
با من لب تو چو زلف تو بسته چراست؟
چشم خوش تو خصم من خسته چراست؟
بروی کمان مثالت اندر حق من
گر نیست جفای چرخ پیوسته چراست؟
#مهستی_گنجوی
چشم خوش تو خصم من خسته چراست؟
بروی کمان مثالت اندر حق من
گر نیست جفای چرخ پیوسته چراست؟
#مهستی_گنجوی
@Avayemehregan
تصنیف تند تند
تصنیف : تند تند
مایه: افشاری
محمدرضا شجریان
همایون شجریان
داریوش پیرنیاکان
محمد فیروزی
جواد بطحایی
مایه: افشاری
محمدرضا شجریان
همایون شجریان
داریوش پیرنیاکان
محمد فیروزی
جواد بطحایی
یا رب مست چه جام کردم خود را؟
کز خویش، برون خرام کردم خود را
این رفتن رنگ، یا وداع دل بود؟
دلدار آمد، سلام کردم خود را
#بیدل_دهلوی
کز خویش، برون خرام کردم خود را
این رفتن رنگ، یا وداع دل بود؟
دلدار آمد، سلام کردم خود را
#بیدل_دهلوی
شفقت به خلق در کلام عارفان
اگر بدَلِ خلایق، مرا به آتش بسوزند و من صبر کنم، از آنجا که دعوى من است محبّت او را، هنوز هیچ نکرده باشم. و اگر گناهِ من و همۀ خلایق بیامرزد، از آنجا که صفت رحمت و رأفت اوست، هنوز بس کارى نباشد.
«بایزید بسطامی»
خواهم كه همۀ اندوههايی كه در دلهای مردمان است، در دل من باشد، تا ايشان از اندوه فارغ باشند.
«سَری سَقَطی»
بر خَلقِ او كسی مُشفقتر از خود نديدم، تا آنجاكه گفتم: كاشكی بَدَلِ همۀ خلق من میمردم، تا خلق را مرگ نبايستی ديد. كاشكی حسابِ همۀ خلق با من میكرد تا خلق را به قيامت حساب نبايستی ديد، و كاشكی عقوبتِ همۀ خلق با من میكرد تا ايشان را دوزخ نبايستی ديد.
«ابوالحسن خرقانی»
شفقتِ من بر خَلق تا بدآن حد است كه اگر حق تعالی مرا به عوضِ همۀ عاصيان در دوزخ كند و عذاب كند، روا دارم.
«ابوعثمان حيری»
بار خدایا! اهل دوزخ را عذاب کنی جمله آفریده تواَند به علم و قدرت و ارادت قدیم و اگر هر آینه دوزخ را از مردم پرخواهی کرد قادری بر آن که دوزخ از من پرکنی و ایشان را به بهشت ببری.
«ابوالحسین نوری»
الهی! این قوم که مرا میکُشند، بر این رنج که از بهرِ تو میبَرَند، محرومشان نگردان، و از این دولت بینصیبشان مکن! تو را سپاس که دست و پای مرا در راهِ تو بُریدند، و اگر این سرِ من از تن بازکنند، مرا در مشاهدۀ جلال تو بر سرِ دار میکنند.
«منصور حلاج»
تذکرة الاولیاء
عطار
اگر بدَلِ خلایق، مرا به آتش بسوزند و من صبر کنم، از آنجا که دعوى من است محبّت او را، هنوز هیچ نکرده باشم. و اگر گناهِ من و همۀ خلایق بیامرزد، از آنجا که صفت رحمت و رأفت اوست، هنوز بس کارى نباشد.
«بایزید بسطامی»
خواهم كه همۀ اندوههايی كه در دلهای مردمان است، در دل من باشد، تا ايشان از اندوه فارغ باشند.
«سَری سَقَطی»
بر خَلقِ او كسی مُشفقتر از خود نديدم، تا آنجاكه گفتم: كاشكی بَدَلِ همۀ خلق من میمردم، تا خلق را مرگ نبايستی ديد. كاشكی حسابِ همۀ خلق با من میكرد تا خلق را به قيامت حساب نبايستی ديد، و كاشكی عقوبتِ همۀ خلق با من میكرد تا ايشان را دوزخ نبايستی ديد.
«ابوالحسن خرقانی»
شفقتِ من بر خَلق تا بدآن حد است كه اگر حق تعالی مرا به عوضِ همۀ عاصيان در دوزخ كند و عذاب كند، روا دارم.
«ابوعثمان حيری»
بار خدایا! اهل دوزخ را عذاب کنی جمله آفریده تواَند به علم و قدرت و ارادت قدیم و اگر هر آینه دوزخ را از مردم پرخواهی کرد قادری بر آن که دوزخ از من پرکنی و ایشان را به بهشت ببری.
«ابوالحسین نوری»
الهی! این قوم که مرا میکُشند، بر این رنج که از بهرِ تو میبَرَند، محرومشان نگردان، و از این دولت بینصیبشان مکن! تو را سپاس که دست و پای مرا در راهِ تو بُریدند، و اگر این سرِ من از تن بازکنند، مرا در مشاهدۀ جلال تو بر سرِ دار میکنند.
«منصور حلاج»
تذکرة الاولیاء
عطار
مراقبت از زبان و در واقع آنچه بر آن جاری میشود بسیار امر مهمّی است. آنچه آدمی بر زبان میآورد نشان از ذهن و ضمیر او میدهد. در هر حالی میبایست مراقب زبان بود. مولانا گاه احساس میکرده که آنچه سزاوار گفتن است گویی همچون آبی که به خاک آلوده شده است، به زوایدی آلوده شده است که خلوص و پاکی آن را گرفته است. در این مواقع سکوت اختیار میکرده تا مبادا حرفی بزند که نمیبایست بزند. مهار زبان از سخت ترین کارهاست و ممارست بسیار میخواهد. علی (ع) نیز در نهجالبلاغه در باب اهمیّت زبان فرموده اند: انسان زیر زبان خود پنهان است.
سخت خاکآلود میآید سُخُن
آبْ تیره شد سَرِ چَه بند کُن
مثنوی معنوی
سخت خاکآلود میآید سُخُن
آبْ تیره شد سَرِ چَه بند کُن
مثنوی معنوی
اگر پنهان بُوَد پیدا من آن پیدای پنهانم
وگر نادان بُوَد دانا، من آن دانای نادانم
همای گلشن قدسم نه صید دانه و دامم
تذرو باغ فردوسم، نه مرغ این گلستانم
من آن هشیار سرمستم که نبوَد بی قدح دستم
نگویم نیستم، هستم، بلی هم این و هم آنم
سراندازی سرافرازم تهی دستی جهان بازم
سبکباری گران سیرم، سبک روحی گرانجانم
سپهر مهر را ماهم، جهانِ عشق را شاهم
بتان را آستین بوسم، مغان را آفرین خوانم
چو خضرم زنده دل زیرا که عشقست آبِ حیوانم
چو نوحم نوحه گر زان رو که در چشمست طوفانم
به هر دردی که درمانم همان دردم دوا باشد
که هم درمان من دردست و هم دردست درمانم
منم هم چشم و هم طوفان که طوفانست در چشمم
منم هم جان و هم جانان که جانانست در جانم
برو از کفر و دین بگذر مرا از کفر و دین مشمر
که هم ایمان من کفرست و هم کفرست ایمانم
که می گوید که از جمعی پریشان می شود خواجو؟
مرا جمعیت آن وقتست کز جمعی پریشانم
#خواجوی_کرمانی
وگر نادان بُوَد دانا، من آن دانای نادانم
همای گلشن قدسم نه صید دانه و دامم
تذرو باغ فردوسم، نه مرغ این گلستانم
من آن هشیار سرمستم که نبوَد بی قدح دستم
نگویم نیستم، هستم، بلی هم این و هم آنم
سراندازی سرافرازم تهی دستی جهان بازم
سبکباری گران سیرم، سبک روحی گرانجانم
سپهر مهر را ماهم، جهانِ عشق را شاهم
بتان را آستین بوسم، مغان را آفرین خوانم
چو خضرم زنده دل زیرا که عشقست آبِ حیوانم
چو نوحم نوحه گر زان رو که در چشمست طوفانم
به هر دردی که درمانم همان دردم دوا باشد
که هم درمان من دردست و هم دردست درمانم
منم هم چشم و هم طوفان که طوفانست در چشمم
منم هم جان و هم جانان که جانانست در جانم
برو از کفر و دین بگذر مرا از کفر و دین مشمر
که هم ایمان من کفرست و هم کفرست ایمانم
که می گوید که از جمعی پریشان می شود خواجو؟
مرا جمعیت آن وقتست کز جمعی پریشانم
#خواجوی_کرمانی
گر از دلبری دل به تنگ آیدت
دگر غمگساری به چنگ آیدت
مبر تلخ عیشی ز روی ترش
به آب دگر آتشش باز کش
ولی گر به خوبی ندارد نظیر
به اندک دل آزار ترکش مگیر
توان از کسی دل بپرداختن
که دانی که بی او توان ساختن
#سعـــــدی
دگر غمگساری به چنگ آیدت
مبر تلخ عیشی ز روی ترش
به آب دگر آتشش باز کش
ولی گر به خوبی ندارد نظیر
به اندک دل آزار ترکش مگیر
توان از کسی دل بپرداختن
که دانی که بی او توان ساختن
#سعـــــدی
بر مرد هشیار دنیا خس است
که هر مدتی جای دیگر کس است
اگر گنج قارون به چنگ آوری
نماند مگر آنچه بخشی بری
#سعـــــدی
که هر مدتی جای دیگر کس است
اگر گنج قارون به چنگ آوری
نماند مگر آنچه بخشی بری
#سعـــــدی