با زهر چشم خنده همآغوش کردهای
بادام تلخ را چه شکرپوش کردهای؟
داریم چون قبا سربندت هزار جا
ما را چه ناامید ز آغوش کردهای؟
تا چشم را به هم زدهای، از سپاه ناز
تاراج عافیتکده هوش کردهای
در پیش آفتاب چه پرتو دهد چراغ؟
گل را خجل ز صبح بناگوش کردهای
حق نمک چگونه فراموش من شود؟
داغ مرا به خنده نمکپوش کردهای
شکر توام ز تیغ زبان موج میزند
چون آب اگرچه خون مرا نوش کردهای
صائب ز فکرهای ثریا نثار خود
ما را چه حلقههاست که در گوش کردهای
#صائب_تبريزى
بادام تلخ را چه شکرپوش کردهای؟
داریم چون قبا سربندت هزار جا
ما را چه ناامید ز آغوش کردهای؟
تا چشم را به هم زدهای، از سپاه ناز
تاراج عافیتکده هوش کردهای
در پیش آفتاب چه پرتو دهد چراغ؟
گل را خجل ز صبح بناگوش کردهای
حق نمک چگونه فراموش من شود؟
داغ مرا به خنده نمکپوش کردهای
شکر توام ز تیغ زبان موج میزند
چون آب اگرچه خون مرا نوش کردهای
صائب ز فکرهای ثریا نثار خود
ما را چه حلقههاست که در گوش کردهای
#صائب_تبريزى
بس كه در سينه ي من تير پي تير آيد
نفس از دل چو كشم ناله ي زنجير آيد
رشته ي طول امل را نتوان پيمودن
قصه ي شوق محال است به تقرير آيد
هيچكس راه به سررشته ي تقدير نبرد
چون سرزلف تو در دست به تدبير آيد؟
دل رم كرده ي ما را به نگاهي درياب
اين نه صيدي است كه دائم به سر تير آيد
رزق چون زود دهد دست به هم،زود رود
نكنم شكوه اگر روزي من دير آيد
صائب از كاهكشان فلك انديشه مكن
نيست چون جوهر مردي ز چه شمشير آيد؟
#صائب_تبريزي
نفس از دل چو كشم ناله ي زنجير آيد
رشته ي طول امل را نتوان پيمودن
قصه ي شوق محال است به تقرير آيد
هيچكس راه به سررشته ي تقدير نبرد
چون سرزلف تو در دست به تدبير آيد؟
دل رم كرده ي ما را به نگاهي درياب
اين نه صيدي است كه دائم به سر تير آيد
رزق چون زود دهد دست به هم،زود رود
نكنم شكوه اگر روزي من دير آيد
صائب از كاهكشان فلك انديشه مكن
نيست چون جوهر مردي ز چه شمشير آيد؟
#صائب_تبريزي
جام می غم ز دل تنگ نیارد بیرون
صیقل این آینه از زنگ نیارد بیرون
پیش ما سوختگان خام بود سوخته ای
که شرار از جنگ سنگ نیارد بیرون
ناقصان عاشق رنگینی لفظند که طفل
از گلستان گل بی رنگ نیارد بیرون
نشود در نظرش زشتی دنیا روشن
تا کسی آینه از زنگ نیارد بیرون
چه کند زخم زبان با دل سختی که تراست؟
نیشتر خون ز رگ سنگ نیارد بیرون
شب امید مرا صبح نگردد طالع
تا عذارش خط شبرنگ نیارد بیرون
لذت درد حرام است بر آن بی توفیق
که ز گلزار دل تنگ نیارد بیرون
نشود عالم افسرده گلستان صائب
تا سر از خم می گلرنگ نیارد بیرون
#صائب_تبریزی
صیقل این آینه از زنگ نیارد بیرون
پیش ما سوختگان خام بود سوخته ای
که شرار از جنگ سنگ نیارد بیرون
ناقصان عاشق رنگینی لفظند که طفل
از گلستان گل بی رنگ نیارد بیرون
نشود در نظرش زشتی دنیا روشن
تا کسی آینه از زنگ نیارد بیرون
چه کند زخم زبان با دل سختی که تراست؟
نیشتر خون ز رگ سنگ نیارد بیرون
شب امید مرا صبح نگردد طالع
تا عذارش خط شبرنگ نیارد بیرون
لذت درد حرام است بر آن بی توفیق
که ز گلزار دل تنگ نیارد بیرون
نشود عالم افسرده گلستان صائب
تا سر از خم می گلرنگ نیارد بیرون
#صائب_تبریزی
عیب پاکان زود بر مردم هویدا می شود
در میان شیر خالص موی رسوا می شود
زشت در سلک نکویان می نماید زشت تر
پای طاوس از پر طاوس رسوا می شود
می کند خلق بزرگان در هواخواهان اثر
ابر ها مظلم ز روی تلخ دریا می شود...
#صائب_تبریزی
در میان شیر خالص موی رسوا می شود
زشت در سلک نکویان می نماید زشت تر
پای طاوس از پر طاوس رسوا می شود
می کند خلق بزرگان در هواخواهان اثر
ابر ها مظلم ز روی تلخ دریا می شود...
#صائب_تبریزی
مشکل است از کوی او قطع نظر کردن مرا
ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا
من كه با ياد تو
دنيا را فرامُش كرده ام
از مروت نيست
از خاطر به دَر كردن مرا ...
#صائب_تبریزی
ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا
من كه با ياد تو
دنيا را فرامُش كرده ام
از مروت نيست
از خاطر به دَر كردن مرا ...
#صائب_تبریزی
مشکل است از کوی او قطع نظر کردن مرا
ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا
من كه با ياد تو
دنيا را فرامُش كرده ام
از مروت نيست
از خاطر به دَر كردن مرا ...
#صائب_تبریزی
ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا
من كه با ياد تو
دنيا را فرامُش كرده ام
از مروت نيست
از خاطر به دَر كردن مرا ...
#صائب_تبریزی
گر طلبکار حضوری لب به غیبت وامکن
عیب خود پوشیده و از دیگران پیدا مکن
دورباش هرزه گویان است مهر خامشی
ایمنی میخواهی از زخم زبان، لب وا مکن
آبروی خود به گوهر کن مبدّل چون صدف
هیچ جز همت، گدایی از در دل ها مکن
چون کشیدی پای در دامان تسلیم و رضا
تیغ اگر چون کوه بارد بر سرت پروا مکن
#صائب_تبریزی
عیب خود پوشیده و از دیگران پیدا مکن
دورباش هرزه گویان است مهر خامشی
ایمنی میخواهی از زخم زبان، لب وا مکن
آبروی خود به گوهر کن مبدّل چون صدف
هیچ جز همت، گدایی از در دل ها مکن
چون کشیدی پای در دامان تسلیم و رضا
تیغ اگر چون کوه بارد بر سرت پروا مکن
#صائب_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چون کسی در دل خیال آن کمر پنهان کند؟
نیست ممکن رشته را کس در گهر پنهان کند
می نماید تلخی بادام آخر خویش را
گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند
نیست ایمن هیچ سرسبزی ز چشم شور خلق
روی خود چون خضر از مردم مگر پنهان کند
از خم چوگان گردون گوی بیرون برده است
در گریبان تأمل هر که سر پنهان کند
صبر و طاقت برنمی آید به کوه درد و غم
قاف را عنقا چسان در زیر پر پنهان کند؟
خودنمایی لازم افتاده است درد عشق را
لاله نتوانست داغی در جگر پنهان کند
حال ما دردی کشان بر هیچ کس پوشیده نیست
بحر چون از دیده ها دامان تر پنهان کند؟
خرده راز محبت پرده سوز افتاده است
سنگ نتوانست در دل این شرر پنهان کند
می تراود گریه از رخسار اهل درد را
آب هیهات است خود را در گهر پنهان کند
می شود روشن زآتش بوی هر هیزم که هست
نیست ممکن عیب خود کس در سفر پنهان کند
از فریب خال او ایمن مشو صائب که حسن
در دل هر دانه ای دام دگر پنهان کند
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۵۳۲
نیست ممکن رشته را کس در گهر پنهان کند
می نماید تلخی بادام آخر خویش را
گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند
نیست ایمن هیچ سرسبزی ز چشم شور خلق
روی خود چون خضر از مردم مگر پنهان کند
از خم چوگان گردون گوی بیرون برده است
در گریبان تأمل هر که سر پنهان کند
صبر و طاقت برنمی آید به کوه درد و غم
قاف را عنقا چسان در زیر پر پنهان کند؟
خودنمایی لازم افتاده است درد عشق را
لاله نتوانست داغی در جگر پنهان کند
حال ما دردی کشان بر هیچ کس پوشیده نیست
بحر چون از دیده ها دامان تر پنهان کند؟
خرده راز محبت پرده سوز افتاده است
سنگ نتوانست در دل این شرر پنهان کند
می تراود گریه از رخسار اهل درد را
آب هیهات است خود را در گهر پنهان کند
می شود روشن زآتش بوی هر هیزم که هست
نیست ممکن عیب خود کس در سفر پنهان کند
از فریب خال او ایمن مشو صائب که حسن
در دل هر دانه ای دام دگر پنهان کند
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۵۳۲
دوربین خونین جگر از نظم احوال خودست
روز و شب طاوس لرزان بر پر و بال خودست
شیشه ای کز طاق افتد بشکند، چون آسمان
از هزاران طاق دل افتاد و بر حال خودست؟
#صائب_تبريزی
روز و شب طاوس لرزان بر پر و بال خودست
شیشه ای کز طاق افتد بشکند، چون آسمان
از هزاران طاق دل افتاد و بر حال خودست؟
#صائب_تبريزی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
صبح شد برخیز مطرب ، گوشمال ساز ده
عیش های شب پریشان گشته را آواز ده
هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگتر
چنگ را بگذار، قانون محبت ساز ده
#صائب
🌹
🌼🍃
🌷🌸🌾
🌾🌼🌺🍃
🌹☘🌸🌼🌾
عیش های شب پریشان گشته را آواز ده
هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگتر
چنگ را بگذار، قانون محبت ساز ده
#صائب
🌹
🌼🍃
🌷🌸🌾
🌾🌼🌺🍃
🌹☘🌸🌼🌾
از هر صدا نبازم، چون کوهی لنگر خویش
بحر گران وقارم، در پاس گوهر خویش
شمع حریم عشقم، پروای کشتنم نیست
بسیار دیدهام من، در زیر پا سر خویش
از خشکسال ساحل، اندیشهای ندارم
پیوسته در محیطم، از آب گوهر خویش
دریافت مرغ تصویر، معراج بوی گل را
ما رنگ گل ندیدیم، از سستی پر خویش
روزی که در گلستان، انشای خنده کردیم
دیدیم بر کف دست، چون شاخ گل سر خویش
دولت مساعدت کرد، صیاد چشم پوشید
در کار دام کردیم، نخجیر لاغر خویش
غافل نیم ز ساغر، هر چند بیشعورم
چون طفل میشناسم، پستان مادر خویش
کردار من به گفتار، محتاج نیست صائب
در زخم مینمایم، چون تیغ جوهر خویش
#صائب_تبریزی
بحر گران وقارم، در پاس گوهر خویش
شمع حریم عشقم، پروای کشتنم نیست
بسیار دیدهام من، در زیر پا سر خویش
از خشکسال ساحل، اندیشهای ندارم
پیوسته در محیطم، از آب گوهر خویش
دریافت مرغ تصویر، معراج بوی گل را
ما رنگ گل ندیدیم، از سستی پر خویش
روزی که در گلستان، انشای خنده کردیم
دیدیم بر کف دست، چون شاخ گل سر خویش
دولت مساعدت کرد، صیاد چشم پوشید
در کار دام کردیم، نخجیر لاغر خویش
غافل نیم ز ساغر، هر چند بیشعورم
چون طفل میشناسم، پستان مادر خویش
کردار من به گفتار، محتاج نیست صائب
در زخم مینمایم، چون تیغ جوهر خویش
#صائب_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هزار عقد محبت به این و آن بندی
همین به کشتن من تیغ بر میان بندی
ترا که هر مژه تیغ کجی است زهرآلود
چه لازماست که شمشیر بر میان بندی؟
ز تلخگویی من عیش عالمی تلخ است
به بوسهای چه شود گر مرا دهان بندی؟
درین دوهفته که گل میتوان ز روی تو چید
در وصال چه بر روی دوستان بندی؟
به جرم خیرگی بوالهوس مسوز مرا
گناه گرگ چرا بر سگِ شبان بندی؟
چو نیست رنگ وفا بر عذار گل #صائب
درین ریاض چه افتاده آشیان بندی؟
#صائب_تبریزی
همین به کشتن من تیغ بر میان بندی
ترا که هر مژه تیغ کجی است زهرآلود
چه لازماست که شمشیر بر میان بندی؟
ز تلخگویی من عیش عالمی تلخ است
به بوسهای چه شود گر مرا دهان بندی؟
درین دوهفته که گل میتوان ز روی تو چید
در وصال چه بر روی دوستان بندی؟
به جرم خیرگی بوالهوس مسوز مرا
گناه گرگ چرا بر سگِ شبان بندی؟
چو نیست رنگ وفا بر عذار گل #صائب
درین ریاض چه افتاده آشیان بندی؟
#صائب_تبریزی
تو را به هرگذری هست بیقرار دگر
مرا به جز تو درین شهر نیست یار دگر
تو را اگر غم من نیست غم مباد تو را
که جز غم تو مرا نیست غمگسار دگر
بگیر خردهی جانِ مرا و خرده مگیر
که در بساط ندارم جز این نثار دگر
به کوچه باغِ بهشتم ز کوی او مَبَرید
که وا نمیشوَدَم دل ز رهگذار دگر
ز آستان تو چون ناامید برگردم؟
که هست هر سرِ مویم امیدوار دگر
به غیر عشق که از کار برده دست و دلم
نمیرود دل و دستم به هیچ کاردگر...
#صائب_تبریزی
تو را به هرگذری هست بیقرار دگر
مرا به جز تو درین شهر نیست یار دگر
تو را اگر غم من نیست غم مباد تو را
که جز غم تو مرا نیست غمگسار دگر
بگیر خردهی جانِ مرا و خرده مگیر
که در بساط ندارم جز این نثار دگر
به کوچه باغِ بهشتم ز کوی او مَبَرید
که وا نمیشوَدَم دل ز رهگذار دگر
ز آستان تو چون ناامید برگردم؟
که هست هر سرِ مویم امیدوار دگر
به غیر عشق که از کار برده دست و دلم
نمیرود دل و دستم به هیچ کاردگر...
#صائب_تبریزی
صاف است به گردون دل بی کینه مستان
زنگار نگیرد به خود آیینه مستان
در آینه هر نقش کجی راست نماید
کین مهر شود در دل بی کینه مستان
آیینه ز خاکستر اگر نور پذیرد
از دردکشی صاف شود سینه مستان
در گلشن وحدت گل رعنا نتوان یافت
یکرنگ بود شنبه و آدینه مستان
#صائب_تبريزى
🌸🍃
زنگار نگیرد به خود آیینه مستان
در آینه هر نقش کجی راست نماید
کین مهر شود در دل بی کینه مستان
آیینه ز خاکستر اگر نور پذیرد
از دردکشی صاف شود سینه مستان
در گلشن وحدت گل رعنا نتوان یافت
یکرنگ بود شنبه و آدینه مستان
#صائب_تبريزى
🌸🍃
Siyah Cheshmoon
Hayedeh
"تو این غربتی که هستم
دارم میمیرم حالیم نیست . . ."
- از بانو؛#هایده_بشنویم
.
آیینههای روشن، گوش و زبان نخواهند
از راهِ چشم باشد، گفت و شنود ما را
#صائب_تبریزی
دارم میمیرم حالیم نیست . . ."
- از بانو؛#هایده_بشنویم
.
آیینههای روشن، گوش و زبان نخواهند
از راهِ چشم باشد، گفت و شنود ما را
#صائب_تبریزی
Man To Ra Asan Nayavardam Be Dast
Golpa
من تورا آسان
نیاوردم به دست .....💔
گلپایگانی
🌱💫
تار و پود موج این دریا به هم پیوسته است
میزند بر هم جهان را، هر که یک دل بشکند!
#صائب_تبربزی
نیاوردم به دست .....💔
گلپایگانی
🌱💫
تار و پود موج این دریا به هم پیوسته است
میزند بر هم جهان را، هر که یک دل بشکند!
#صائب_تبربزی