معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
ماییم در این گوشه پنهان شده از مستی
ای دوست حریفان بین یکجان شده از مستی

#غزل_مولانا


📘اگر آدمیان به اصل خداباوری و خداپرستی پی ببرند و مست جمال حق باشند آنگاه همه را همانند یک جان میبینی بدون هیچ اختلافی
تمام اختلافها دوری از اصل خداباوری است و دین پرستی بجای خداپرستی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ای ابرِ خوش باران بیا
وِیْ مَستیِ یاران بیا
وِیْ شاهِ طَرّاران بیا
مَستان سَلامَت می‌کنند
#غزل_مولانا

با صدای استاد شجریان
شراب لطف خداوند را کرانی نیست
وگر کرانه نماید قصور جام بود

بقدر روزنه افتد بخانه نور قمر
اگر بمشرق و مغرب ضیاش عام بود

#غزل_مولانا


📘نور به درون هر خانه به اندازه روزنه های آن میتابد و آنرا روشن میکند حتی اگر آن نور تمام شرق و غرب را روشن کرده باشد

لطف خداوند پایانی ندارد و این ظرفیت ما است که اندازه آنرا تعیین میکند.
گر جان عاشق دم زند

گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند
وین عالم بی‌اصل را چون ذره‌ها برهم زند
عالم همه دریا شود دریا ز هیبت لا شود
آدم نماند و آدمی گر خویش با آدم زند
دودی برآید از فلک نی خلق ماند نی ملک
زان دود ناگه آتشی بر گنبد اعظم زند
بشکافد آن دم آسمان نی کون ماند نی مکان
شوری درافتد در جهان، وین سور بر ماتم زند
گه آب را آتش برد گه آب آتش را خورد
گه موج دریای عدم بر اشهب و ادهم زند
خورشید افتد در کمی از نور جان آدمی
کم پرس از نامحرمان آن جا که محرم کم زند
مریخ بگذارد نری دفتر بسوزد مشتری
مه را نماند، مِهتری، شادّیِ او بر غم زند
افتد عطارد در وحل آتش درافتد در زحل
زهره نماند زهره را تا پرده خرم زند
نی قوس ماند نی قزح نی باده ماند نی قدح
نی عیش ماند نی فرح نی زخم بر مرهم زند
نی آب نقاشی کند نی باد فراشی کند
نی باغ خوش باشی کند نی ابر نیسان نم زند
نی درد ماند نی دوا نی خصم ماند نی گوا
نی نای ماند نی نوا نی چنگ زیر و بم زند
اسباب در باقی شود ساقی به خود ساقی شود
جان ربی الاعلی گود دل ربی الاعلم زند
برجه که نقاش ازل بار دوم شد در عمل
تا نقش‌های بی‌بدل بر کسوه معلم زند
حق آتشی افروخته تا هر چه ناحق سوخته
آتش بسوزد قلب را بر قلب آن عالم زند
خورشید حق دل شرق او شرقی که هر دم برق او
بر پوره ادهم جهد بر عیسی مریم زند


#دیوان شمس
#غزل شماره غزل (۵۲۷)
آن را که درون دل عشق و طلبی باشد
چون دل نگشاید در آن را سببی باشد

رو بر در دل بنشین کان دلبر پنهانی
وقت سحری آید یا نیم شبی باشد

جانی که جدا گردد جویای خدا گردد
او نادره‌ای باشد او بوالعجبی باشد

آن دیده کز این ایوان ایوان دگر بیند
صاحب نظری باشد شیرین لقبی باشد

آن کس که چنین باشد با روح قرین باشد
در ساعت جان دادن او را طربی باشد

پایش چو به سنگ آید دریش به چنگ آید
جانش چو به لب آید با قندلبی باشد

چون تاج ملوکاتش در چشم نمی‌آید
او بی‌پدر و مادر عالی نسبی باشد

خاموش کن و هر جا اسرار مکن پیدا
در جمع سبک روحان هم بولهبی باشد

#غزل (595)
#مولانا
وقت آن شد که ز خورشید ضیایی برسد
سوی زنگی شب از روم لوایی برسد

به برهنه شده عشق قبایی بدهند
وز شکرخانه آن دوست نوایی برسد

این همه کاسه زرین ز بر خوان فلک
بهر آنست که یک روز صلایی برسد

بره و خوشه گردون ز برای خورش است
تا ز خرمنگه آن ماه عطایی برسد

عاشقان را که جز این عشق غذایی دگرست
کاسه کدیه ایشان به ابایی برسد

نوخرانی که رهیدند ز بازار کهن
کهنه کاسد ایشان به بهایی برسد

مه پرستان که ستاره همه شب می‌شمرند
آخر این کوشش و اومید به جایی برسد

رو ترش کرده چو ابری که ببارید جفا
از وفا رست جفا هم به وفایی برسد

آنک دانست یقین مادر گل‌ها خارست
همچو گل خندد چون خار جفایی برسد

خضری گرد جهان لاف زد از آب حیات
تا به گوش دل ما طبل بقایی برسد

گر ز یاران گل آلود بریدی مگری
چون ز گل دور شود آب صفایی برسد

دل خود زین دودلان سرد کن و پاک بشوی
دل خم شسته شود چون به سقایی برسد

ناسزا گفتن از آن دلبر شیرین عجبست
ناسزا گفت که تا جان به سزایی برسد

یار چون سنگ دلان خانه ما را بشکست
تا که هر خانه شکسته به سرایی برسد

دوش در خواب بدیدم صلاح الدین را
گسترد سایه دولت چو همایی برسد

#مولانا
#غزل_شماره(۷۹۵)
وقت آن شد که ز خورشید ضیایی برسد
سوی زنگی شب از روم لوایی برسد

به برهنه شده عشق قبایی بدهند
وز شکرخانه آن دوست نوایی برسد

این همه کاسه زرین ز بر خوان فلک
بهر آنست که یک روز صلایی برسد

بره و خوشه گردون ز برای خورش است
تا ز خرمنگه آن ماه عطایی برسد

عاشقان را که جز این عشق غذایی دگرست
کاسه کدیه ایشان به ابایی برسد

نوخرانی که رهیدند ز بازار کهن
کهنه کاسد ایشان به بهایی برسد

مه پرستان که ستاره همه شب می‌شمرند
آخر این کوشش و اومید به جایی برسد

رو ترش کرده چو ابری که ببارید جفا
از وفا رست جفا هم به وفایی برسد

آنک دانست یقین مادر گل‌ها خارست
همچو گل خندد چون خار جفایی برسد

خضری گرد جهان لاف زد از آب حیات
تا به گوش دل ما طبل بقایی برسد

گر ز یاران گل آلود بریدی مگری
چون ز گل دور شود آب صفایی برسد

دل خود زین دودلان سرد کن و پاک بشوی
دل خم شسته شود چون به سقایی برسد

ناسزا گفتن از آن دلبر شیرین عجبست
ناسزا گفت که تا جان به سزایی برسد

یار چون سنگ دلان خانه ما را بشکست
تا که هر خانه شکسته به سرایی برسد

دوش در خواب بدیدم صلاح الدین را
گسترد سایه دولت چو همایی برسد

#مولانا
#غزل_شماره(۷۹۵)
ای دلِ من در هوایت همچو آب و ماهیان
ماهیِ جانم بمیرد گر بِگَردی یک زمان

ماهیان را صَبر نَبْوَد یک زمانْ بیرونِ آب
عاشقان را صَبر نَبْوَد در فِراق دِلْسِتان

#غزل ۱۹۶۸ مولانا

♥️
۳۹: باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
حافظ - فریدون فرح اندوز/حافظ - فریدون فرح اندوز
حس خوب😍
گوش جان میسپاریم به نوای ملکوتی
#فریدون_فرح_اندوز
#غزل_شماره_۳۹

باغِ مرا چه حاجت ِ سرو و صنوبر است
شمشادِ خانه‌پرورِ ما از که کمتر است؟

ای نازنین پسر! تو چه مذهب گرفته‌ای؟
کِت خونِ ما حلالتر از شیرِ مادر است

چون نقش ِ غم ز دور ببینی شراب خواه
تشخیص کرده‌ایم و مداوا مقرر است

از آستانِ پیرِ مغان سر چرا کشیم؟
دولت در آن سَرا و گشایش در آن در است

یک قصه بیش نیست غم ِ عشق وین عَجب
کز هر زبان که می‌شنوم نامکرّر است

دی وعده داد وصلم و در سَر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است

شیراز و آب ِ رکنی و این بادِ خوش‌نسیم
عیبش مکن که خالِ رخِ هفت کشور است

فرق است از آب ِ خضر که ظلمات جای او است
تا آب ِ ما که منبعش الله اکبر است

ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدّر است

حافظ! چه طُرفه شاخِ نباتیست کلک ِ تو
کِش میوه دلپذیرتر از شهد و شِکّر است
رستاخیز ( سالار عقیلی)
@matalebzib
رستاخیز...
سالار عقیلی

امروز خندان آمدی,
          مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی,
    چون بخشش و فضل خدا


#غزل_مولانا
چون گشودم فال بخت از
مصحف روی حبیب

آیت نصر من الله آمد و
فتح قریب


سوره ی قاف است رویش هر که
این مصحف بخواند

گرچه کافر می نماید انه
شی ء عجبب


رسم عشق و عاشقی اکنون
پدید آید ز نو

چارده خط چون عیان شد
بر رخ ماه حبیب


گر نه سر کفر و دین خواهد
گشودن در جهان

از چه بندد زلف را بر چهره
یار من صلیب


ای دل شوریده ی من!چون
نشان داری ز دوست؟

چون خط او یافتی برخوان و
بردارش نصیب


چون سکندر گر ننوشد هرکه
او آب حیات

زان سواد وجه جانان صورتی
باشد غریب


چون بر آرد از چمن گل
بوستان فضل حق

ای بسا عاشق که باشد
در فغان چون عندلیب


پیش وجهش جمله عالم
هالک آمد ای «نسیم»

شادزی زانروی و خرم،گو
بمیر از غم‌ رقیب


#عماد_الدین_نسیمی


#غزل_17
هر توجه که می کنم، وجهت



می نماید به هر حدود و جهات


#عمادالدین_نسیمی


#غزل_18
بیت ده
عزم سفر می‌کنی مکن
مِهر حریف و یار دگر می‌کنی مکن

تو در جهان غریبی غربت چه می‌کنی ؟
قصد کدام خسته‌جگر می‌کنی؟ مکن

از ما مدزد خویش به بیگانگان مرو
دزدیده سوی غیر نظر می‌کنی؟ مکن

ای مه که چرخ زیر و زبر از برای توست
ما را خراب و زیر و زبر می‌کنی مکن

چه وعده می‌دهی و چه سوگند می‌خوری ؟
سوگند و عشوه را تو سپر می‌کنی مکن

کو عهد و کو وثیقه که با بنده کرده‌ای ؟
از عهد و قول خویش عبر می‌کنی مکن

ای برتر از وجود و عدم بارگاه تو
از خطه وجود گذر می‌کنی مکن

ای دوزخ و بهشت غلامان امر تو
بر ما بهشت را چو سقر می‌کنی مکن

اندر شکرستان تو از زهر ایمنیم
آن زهر را حریف شکر می‌کنی مکن

جانم چو کوره‌ای است پرآتش بَسَت نکرد؟
روی من از فراق چو زر می‌کنی مکن

چون روی درکشی تو، شود مهْ سیه ز غم
قصد خسوف قرص قمر می‌کنی؟ مکن

ما خشک لب شویم چو تو خشک آوری
چشم مرا به اشک چه تر می‌کنی؟ مکن

چون طاقت عقیله عشاق نیستت
پس عقل را چه خیره‌نگر می‌کنی؟ مکن

حلوا نمی‌دهی تو به رنجور ز احتما ؟
رنجور خویش را تو بتر می‌کنی مکن

چشم حرام‌خواره من دزد حسن توست
ای جان سزای دزد بصر می‌کنی؟ مکن

سر درکش ای رفیق که هنگام گفت نیست
در بی‌سریِ عشق چه سَر می‌کنی؟ مکن


#غزل_دیوان_شمس
وقت آن شد که ز خورشید ضیایی برسد
سوی زنگی شب از روم لوایی برسد

به برهنه شده عشق قبایی بدهند
وز شکرخانه آن دوست نوایی برسد

این همه کاسه زرین ز بر خوان فلک
بهر آنست که یک روز صلایی برسد

بره و خوشه گردون ز برای خورش است
تا ز خرمنگه آن ماه عطایی برسد

عاشقان را که جز این عشق غذایی دگرست
کاسه کدیه ایشان به ابایی برسد

نوخرانی که رهیدند ز بازار کهن
کهنه کاسد ایشان به بهایی برسد

مه پرستان که ستاره همه شب می‌شمرند
آخر این کوشش و اومید به جایی برسد

رو ترش کرده چو ابری که ببارید جفا
از وفا رست جفا هم به وفایی برسد

آنک دانست یقین مادر گل‌ها خارست
همچو گل خندد چون خار جفایی برسد

خضری گرد جهان لاف زد از آب حیات
تا به گوش دل ما طبل بقایی برسد

گر ز یاران گل آلود بریدی مگری
چون ز گل دور شود آب صفایی برسد

دل خود زین دودلان سرد کن و پاک بشوی
دل خم شسته شود چون به سقایی برسد

ناسزا گفتن از آن دلبر شیرین عجبست
ناسزا گفت که تا جان به سزایی برسد

یار چون سنگ دلان خانه ما را بشکست
تا که هر خانه شکسته به سرایی برسد

دوش در خواب بدیدم صلاح الدین را
گسترد سایه دولت چو همایی برسد

#مولانا
#غزل_شماره(۷۹۵)