معرفی عارفان
1.27K subscribers
34.4K photos
12.5K videos
3.22K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
با هیچ‌کس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم، یا او نشان ندارد‌!

#حافظ
صوفی ، ار باده به‌اندازه خورَد ، نوشش باد ،

ورنه ، اندیشهٔ این کار ، فراموشش باد ،




آن‌که یک جرعه مِی از دست توانَد دادن ،

دست با شاهدِ مقصود ، در آغوشش باد ،




پیرِ ما گفت : خطا بر قلم صُنع نرفت ،

آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشَش باد ،




شاهِ تُرکانْ ، سخنِ مدعیان می‌شِنَوَد ،

شرمی از مَظلَمِهٔ خونِ سیاووشش باد ،




گرچه از کِبرْ ، سخن با منِ درویش نگفت ،

جان ، فدایِ شِکَرین‌پستهٔ خاموشش باد ،




چشمم ، از آینه‌دارانِ خط و خالش گشت ،

لبم ،،، از بوسه‌رُبایانِ بَر و دوشش باد ،




نرگسِ مستِ نوازش‌کُنِ مردم‌دارَش ،

خونِ عاشق به قدح گر بِخورَد ، نوشش باد ،




به غلامیِّ تو ، مشهورِ جهان شد حافظ ،

حلقهٔ بندگیِ زلفِ تو ، در گوشش باد ،





#حافظ
.


بُوَد آیا که درِ میکده‌ها بگشایند
گره از کارِ فروبستهٔ ما بگشایند


اگر از بهرِ دلِ زاهدِ خودبین بستند
دل قوی دار که از بهرِ خدا بگشایند

به صفایِ دلِ رندانِ صَبوحی زدگان
بس درِ بسته به مِفْتاحِ دعا بگشایند


نامهٔ تَعزیَتِ دختر رَز بِنْویسید
تا همه مُغبَچِگان زلفِ دوتا بگشایند

گیسوی چنگ بِبُرّید به مرگِ مِیِ ناب
تا حریفان همه خون از مژه‌ها بگشایند


درِ میخانه ببستند خدایا مپسند
که درِ خانهٔ تزویر و ریا بگشایند


حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زُنّار ز زیرش به دَغا بگشایند


#حافظ_شیرازی


.
.


هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد

حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنــــا نگـــــــــه دارد


دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دستِ دعا نگه دارد


گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار ســـــــرِ رشته تا نگه دارد


صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد

چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد


سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد

غبارِ راهگذارت کجاست تا حافظ
به یادگار نسیمِ صبا نگه دارد


#حافظ_شیرازی


.
ما در پیاله عکس
رخ یار دیده ایم..



#حافظ
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند
زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
کار صواب باده پرستیست حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن

#حافظ
 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   
 
بکوش خواجه و از عشق بی‌نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بی‌هنری

بیا که وضع جهان را چنان که من دیدم
گر امتحان بکنی می خوری و غم نخوری

طریق عشق طریقی عجب خطرناک است
نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری


#حافظ
چشمم لعل رمــانی چو می‌خندند می‌بارند

ز رویم راز پنهـانی چو می‌بینند می‌خوانند


دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد

ز فکر آنان که در تدبیـر درمانند در مانند


#حافظ
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد

#حافظ
کجاست هم نفسی
   تا به شرح عرضه دهم

که دل ما چه می‌کشد
           از روزگار هجرانش..!!!

#حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
زین جا به آشیان وفا می‌فرستمت

تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت

ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت


#حافظ
نوازندگیِ استاد #کیهان_کلهر
Jani o Sad Ah
Homayoun Shajarian
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم
یا جام باده یا قصه کوتاه

#همایون_شجریان
#سهراب_پورناظری
شعر: #حافظ
گفت: «اَنَاالْحَقُّ». یعنی من فنا گشتم، حق مانْد و بَس. و این به غایتِ تواضُع است و نهایتِ بندگی است، یعنی اوست و بَس.
دَعوی و تَکبّر آن باشد که گویی تو خدایی و من بنده. پس هستی خود را نیز اثبات کرده باشی. پَس دُویی لازم آید.
و این نیز که می‌گویی: «هُوَالْحَقُّ»، هم دُویی است، زیرا که تا «اَنَا» نباشد، «هُوَ» مُمکن نشود.
پس حق گفت: «اَنَاالْحَقُّ». چون غیرِ او موجودی نبود و منصور فَنا شده بود. آن سُخنِ حق بود.

#مولانا
#فیه_ما_فیه

چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند

#حافظ
حلاوتي كه تو را در چَه زنخدان است

به کُنه آن نرسد صدهزار فكر عميق


#حافظ
ساقی بیا
محمدرضا شجریان
#حافظ

#استاد_محمدرضا_شجریان

ساقی بیا که عشق ندا می کند بلند
کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید

ما باده زیر خرقه نه امروز می خوریم
صد بار پیر میکده این ماجرا شنید
حریم عشق را درگه
بسی بالاتر از عقل است

کسی آن آستان بوسد
که جان در آستین دارد

#حافظ
می خواره و سرگشته و رندیم و نظرباز

وان کس که چو ما نیست در این شهر
کدام است

#حافظ
سحرگه ره روی در سرزمینی
همی‌گفت این معما با قرینی

که ای صوفی شراب آن گه شود صاف
که در شیشه برآرد اربعینی


خدا زان خرقه بیزار است صد بار
که صد بت باشدش در آستینی

مروت گر چه نامی بی‌نشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی


ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی

نمی‌بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی


درون‌ها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی

گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی


اگر چه رسم خوبان تندخوییست
چه باشد گر بسازد با غمینی

ره میخانه بنما تا بپرسم
مآل خویش را از پیش بینی


نه حافظ را حضور درس خلوت
نه دانشمند را علم الیقینی


#حافظ
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ ره زِ که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟

#حافظ
ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جور دور گردون است


چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار که از اختیار بیرون است


ز بیخودی طلب یار می‌کند حافظ
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است


#حافظ