بر درت افتادهام خوار و حقیر
از کرم، افتادهای را دست گیر
دردمندم، بر من مسکین نگر
تا شود درد دلم درمان پذیر
از تو نگریزد دل من یک زمان
کالبد را کی بود از جان گزیر؟
دایهٔ لطفت مرا در بر گرفت
داد جای مادرم صد گونه شیر
چون نیابم بوی مهرت یک نفس
از دل و جانم برآید صد نفیر
دل، که با وصلت چنان خو کرده بود
در کف هجرت کنون مانده است اسیر
باز هجرت قصد جانم میکند
کشتهای را بار دیگر کشته گیر
جناب عراقی غزل ۱۲۹
از کرم، افتادهای را دست گیر
دردمندم، بر من مسکین نگر
تا شود درد دلم درمان پذیر
از تو نگریزد دل من یک زمان
کالبد را کی بود از جان گزیر؟
دایهٔ لطفت مرا در بر گرفت
داد جای مادرم صد گونه شیر
چون نیابم بوی مهرت یک نفس
از دل و جانم برآید صد نفیر
دل، که با وصلت چنان خو کرده بود
در کف هجرت کنون مانده است اسیر
باز هجرت قصد جانم میکند
کشتهای را بار دیگر کشته گیر
جناب عراقی غزل ۱۲۹
چرخ و مه و مهر در تمنای تواند
جان و دل و دیده در تماشای تواند
ارواح مقدسان علوی شب و روز
ابجد خوانان لوح سودای تواند
ابوسعید
جان و دل و دیده در تماشای تواند
ارواح مقدسان علوی شب و روز
ابجد خوانان لوح سودای تواند
ابوسعید
در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا
ابروی او گره نشد گر چه که دید صد خطا
چشم گشا و رو نگر جرم بیار و خو نگر
خوی چو آب جو نگر جمله طراوت و صفا
من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم او
وز سخنان نرم او آب شوند سنگها
زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر
قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا
آب حیات او ببین هیچ مترس از اجل
در دو در رضای او هیچ ملرز از قضا
سجده کنی به پیش او عزت مسجدت دهد
ای که تو خوار گشتهای زیر قدم چو بوریا
خواندم امیر عشق را فهم بدین شود تو را
چونک تو رهن صورتی صورت توست ره نما
از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند
بر سر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا
مولانا
ابروی او گره نشد گر چه که دید صد خطا
چشم گشا و رو نگر جرم بیار و خو نگر
خوی چو آب جو نگر جمله طراوت و صفا
من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم او
وز سخنان نرم او آب شوند سنگها
زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر
قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا
آب حیات او ببین هیچ مترس از اجل
در دو در رضای او هیچ ملرز از قضا
سجده کنی به پیش او عزت مسجدت دهد
ای که تو خوار گشتهای زیر قدم چو بوریا
خواندم امیر عشق را فهم بدین شود تو را
چونک تو رهن صورتی صورت توست ره نما
از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند
بر سر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا
مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨
ای جان من!
خواه دانی و خواه نه،
دم که هست همیشه
در ذکرِ «هو» میباشد
یعنی در «هو» میآید و
در «هو» میرود
و عطایِ محضِحقتعالىست همهکس را.
وای بر ما که قدر این عطا نمیدانیم
و شکر این نعمت نمیگذاریم!
پس فهم بایدکرد که
دم که میآید ومیرود،
در کدام حرف وکدام صوت است؛
پس هرکه دانست،
خود را در این معنا رفیق کرده
و فهم را در این عمیق غریق؛
تا به حدیکه خود را باخت و
معشوق را یافت.
#شرح_رساله_معرفت
#شیخ_نجم_الدین_کبری
ای جان من!
خواه دانی و خواه نه،
دم که هست همیشه
در ذکرِ «هو» میباشد
یعنی در «هو» میآید و
در «هو» میرود
و عطایِ محضِحقتعالىست همهکس را.
وای بر ما که قدر این عطا نمیدانیم
و شکر این نعمت نمیگذاریم!
پس فهم بایدکرد که
دم که میآید ومیرود،
در کدام حرف وکدام صوت است؛
پس هرکه دانست،
خود را در این معنا رفیق کرده
و فهم را در این عمیق غریق؛
تا به حدیکه خود را باخت و
معشوق را یافت.
#شرح_رساله_معرفت
#شیخ_نجم_الدین_کبری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آن درس که در مدرسه آموخته بودم
در میکده از من نخریدند به جامی
شمس تبريزي در مقالات شمس، درباره علمي صحبت مي كند كه در درون كتابها و در مدرسه نمي توان آن را بدست آورد!
همچنين با بيشتر زندگي كردن و سن زياد نيز نمي توان آنر ا كسب كرد!
كسي كه آن را بدست مي آورد، ناميرا مي شود!
"در سایه ظلّ الله درآیی،
از جمله ی سردیها و مرگها امان یابی،
موصوف به صفات حق شوی،
از حیّ قیوم آگاهی یابی.
مرگ ترا از دور می بیند، می میرد.
حیات الهی یابی.
پس ابتدا آهسته، تا کسی نشنود.
این علم به مدرسه حاصل نشود و به تحصیل شش هزار سال که شش بار عمر نوح بود بر نیاید.
آن صدهزار تحصیل چندان نباشد که یک دم با خدا بر آرد بنده ای به یک روز." (كتاب : مقالات شمس)
در میکده از من نخریدند به جامی
شمس تبريزي در مقالات شمس، درباره علمي صحبت مي كند كه در درون كتابها و در مدرسه نمي توان آن را بدست آورد!
همچنين با بيشتر زندگي كردن و سن زياد نيز نمي توان آنر ا كسب كرد!
كسي كه آن را بدست مي آورد، ناميرا مي شود!
"در سایه ظلّ الله درآیی،
از جمله ی سردیها و مرگها امان یابی،
موصوف به صفات حق شوی،
از حیّ قیوم آگاهی یابی.
مرگ ترا از دور می بیند، می میرد.
حیات الهی یابی.
پس ابتدا آهسته، تا کسی نشنود.
این علم به مدرسه حاصل نشود و به تحصیل شش هزار سال که شش بار عمر نوح بود بر نیاید.
آن صدهزار تحصیل چندان نباشد که یک دم با خدا بر آرد بنده ای به یک روز." (كتاب : مقالات شمس)
طلب گوهر شهوار نماید ز حباب
هرکه حق را ز سراپرده امکان جوید
نتوان قطع امید از رگ جان صائب کرد
چون رهایی دل ازان زلف پریشان جوید؟
#صائب_تبریزی
هرکه حق را ز سراپرده امکان جوید
نتوان قطع امید از رگ جان صائب کرد
چون رهایی دل ازان زلف پریشان جوید؟
#صائب_تبریزی
وگفت: شما عاشق شده اید بر کسی که بر شما عاشق شده است؟
وگفت: آدمی عاشق است بر شقاوتِ خویش.
وگفت: ما به ادب محتاج تریم از بسیاری علم.
وگفت: هر که سایه ی نفس از نفسِ خویش برگیرد ، عیشِ خلایق در سایه ی او بُوَد.
#تذکره_الاولیاء
وگفت: آدمی عاشق است بر شقاوتِ خویش.
وگفت: ما به ادب محتاج تریم از بسیاری علم.
وگفت: هر که سایه ی نفس از نفسِ خویش برگیرد ، عیشِ خلایق در سایه ی او بُوَد.
#تذکره_الاولیاء
ز جامِ عشق اگر مستی ،
بشو دست ، از غمِ هستی ،
چو ، در دلدار پیوستی ،
ز غیرِ او ، چه میجوئی؟ ،
ز شوقِ رویِ آن دلبر ،
فدا کن مال و جان و سر ،
ز عقل و دین و جان بگذر ،
اگر دیوانهی اوئی ،
چو ، یار آمد به دلجوئی ،
به هر جانب چه میپوئی؟ ،
چو با تُست آنچه میجوئی ،
چرا آشفته هر سوئی؟ ،
#حسین_خوارزمی
بشو دست ، از غمِ هستی ،
چو ، در دلدار پیوستی ،
ز غیرِ او ، چه میجوئی؟ ،
ز شوقِ رویِ آن دلبر ،
فدا کن مال و جان و سر ،
ز عقل و دین و جان بگذر ،
اگر دیوانهی اوئی ،
چو ، یار آمد به دلجوئی ،
به هر جانب چه میپوئی؟ ،
چو با تُست آنچه میجوئی ،
چرا آشفته هر سوئی؟ ،
#حسین_خوارزمی
عشق بنده ای است خانه زاد که در شهرستان ازل پرورده شدست، سلطان ازل و ابد شحنگی کونین بدو ارزانی داشته، و این شحنه هر وقتی بر طرفی زند و هر مدتی نظر بر اقلیمی افکند. و در منشور او حسن نبشته است که در هر شهری که روی نهد، بایدکه خبر بدان شهر رسد، گاوی از برای او قربان کنند، و تا گاو نفس را نکشند قدم در آن شهر ننهد.
#شیخ_شهاب_الدین_سهروردی
#رسالة_فی_حقیقة_العشق
#شیخ_شهاب_الدین_سهروردی
#رسالة_فی_حقیقة_العشق
گفتی که چه شد قاعدهٔ مهر و محبّت
رسم کهنی بود، به عهدِ تو برافتاد
حکیم شفایی
رسم کهنی بود، به عهدِ تو برافتاد
حکیم شفایی
عشق چیست؟ شادیِ رفته و غمِ آمده. عاشق کیست؟ دمی فرو شده و جانی برآمده.
خواجه عبدالله انصاری، «رسالۀ مقولات
خواجه عبدالله انصاری، «رسالۀ مقولات
ای ساقیِ سروقدِّ زیبایِ همه
ای ماهِ دل افروزِ دل آرایِ همه
پرکن قدحی که زود خواهی دیدن
خالی به کنار این جهان جایِ همه
از نسخه ای خطی
ای ماهِ دل افروزِ دل آرایِ همه
پرکن قدحی که زود خواهی دیدن
خالی به کنار این جهان جایِ همه
از نسخه ای خطی
یک امروزست ما را نقد ایام
مرا کی صبر فردای تو باشد
خوشست اندر سر دیوانه سودا
به شرط آن که سودای تو باشد
#سعدی
مرا کی صبر فردای تو باشد
خوشست اندر سر دیوانه سودا
به شرط آن که سودای تو باشد
#سعدی
اگر کسی از فردا هراس دارد به خاطر این است که نمیداند چگونه حال را بسازد و وقتی کسی نمیداند چگونه حال را بسازد، به خود میگوید که فردا خواهد توانست آن را بسازد و این چرند است زیرا فردا همیشه بدل به امروز میشود، متوجه هستید؟
#موریل_باربری
#موریل_باربری
جانا بجز از عشق تو دیگر هوَسم نیست
سوگند خورَم من ، که بجای تو کَسم نیست
امروز منم عاشق بیمونس و بییار
فریاد همی خواهم و فریاد رسَم نیست
در عشق نمیدانم درمانِ دلِ خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست
سنایی
سوگند خورَم من ، که بجای تو کَسم نیست
امروز منم عاشق بیمونس و بییار
فریاد همی خواهم و فریاد رسَم نیست
در عشق نمیدانم درمانِ دلِ خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست
سنایی
هرکه با ما تعلق گرفت و از این شراب مست شد ، هرجا که رود، با هرکه نشیند و با هر قومی که صحبت کند، او فی الحقیقه با ما نشیند و با این جنس آمیزد؛ زیرا که صحبت اغیار آینه صحبت یار است و آمیزش با غیر جنس موجب محبت و اختلاط با جنس است.و بضدها تتبین الاشیاء
فیه مافیه مولانا
فیه مافیه مولانا