حــضــرت مــولــانــا تــوصــيه مــي نــمــايد كه بــا انــســانــهاي مــثــبــت و آگــاه مــعــاشــرت ڪــنــيد.
چــون آنــها بــر انــديشــه وعــقــل ورفــتــار شــمــا تــأثــير مــي گــذارنــد.
او مــعــتــقــد اســت كه در هر مــلــاقــات انــســان از انــرژي هاي فــرد مــقــابــل بــســيار تــاثــير مــي پــذيرد و بــه همــين دلــيل انــتــخــاب همــنــشــين مــي تــوانــد در ســرنــوشــت انــســان بــســيار تــعــيين كنــنــده و مــوثــر بــاشــد.
همــچــنــين هر همــنــشــينــي و قــرابــتــ، حــاصــلــي داردكه مــتــنــاســب بــا همــان دو انــرژي و وجــود مــتــفــاوت اســتــ.
دل ز هر یــارے غــذایــے مــیــخــورد
دل ز هر عــلــمــے صــفــایــے مــیــبــرد
صــورت هر آدمــے چــون ڪــاســه ایــســتــ
چــشــم از مــعــنــے او حــســاســه ایــســتــ
از لــقــاے هر ڪــســے چــیــزے خــوریــ
وز قــران هر قــریــن چــیــزے بــریــ
چــون ســتــاره بــا ســتــاره شــد قــریــنــ
لــایــق هر دو اثــر زایــد یــقــیــنــ
چــون قــران مــرد و زن زایــد بــشــر
وز قــران ســنــگ و آهن شــد شــرر
وز قــران خــاڪ بــا بــارانــها
مــیــوهها و ســبــزه و ریــحــانــها
وز قــران ســبــزهها بــا آدمــیــ
دلــخــوشــے و بــیــغــمــے و خــرمــیــ
وز قــران خــرمــے بــا جــان مــا
مــیــبــزایــد خــوبــے و احــســان مــا
#مــثــنــویــ_مــعــنــویــ⚘
چــون آنــها بــر انــديشــه وعــقــل ورفــتــار شــمــا تــأثــير مــي گــذارنــد.
او مــعــتــقــد اســت كه در هر مــلــاقــات انــســان از انــرژي هاي فــرد مــقــابــل بــســيار تــاثــير مــي پــذيرد و بــه همــين دلــيل انــتــخــاب همــنــشــين مــي تــوانــد در ســرنــوشــت انــســان بــســيار تــعــيين كنــنــده و مــوثــر بــاشــد.
همــچــنــين هر همــنــشــينــي و قــرابــتــ، حــاصــلــي داردكه مــتــنــاســب بــا همــان دو انــرژي و وجــود مــتــفــاوت اســتــ.
دل ز هر یــارے غــذایــے مــیــخــورد
دل ز هر عــلــمــے صــفــایــے مــیــبــرد
صــورت هر آدمــے چــون ڪــاســه ایــســتــ
چــشــم از مــعــنــے او حــســاســه ایــســتــ
از لــقــاے هر ڪــســے چــیــزے خــوریــ
وز قــران هر قــریــن چــیــزے بــریــ
چــون ســتــاره بــا ســتــاره شــد قــریــنــ
لــایــق هر دو اثــر زایــد یــقــیــنــ
چــون قــران مــرد و زن زایــد بــشــر
وز قــران ســنــگ و آهن شــد شــرر
وز قــران خــاڪ بــا بــارانــها
مــیــوهها و ســبــزه و ریــحــانــها
وز قــران ســبــزهها بــا آدمــیــ
دلــخــوشــے و بــیــغــمــے و خــرمــیــ
وز قــران خــرمــے بــا جــان مــا
مــیــبــزایــد خــوبــے و احــســان مــا
#مــثــنــویــ_مــعــنــویــ⚘
تغییر در حق نیست. تغییر در توست. چنانکه نان را گهی دوست داری و طالب باشی و گاهی رو بگردانی.
با یاری گاهی گرم باشی، محبوبت نماید، گویی او محبوب شد. این ساعت باز تو دگرگون شوی، گویی مبغوض شد.
اگر تو هم بر آن حال مستقیم بماندی پیوسته مطلوب و محبوب بودی.
#مقالات_شمس⚘
با یاری گاهی گرم باشی، محبوبت نماید، گویی او محبوب شد. این ساعت باز تو دگرگون شوی، گویی مبغوض شد.
اگر تو هم بر آن حال مستقیم بماندی پیوسته مطلوب و محبوب بودی.
#مقالات_شمس⚘
چون عیش گدایان به جهان سلطنتی نیست
مجموع تر از ملک رضا مملکتی نیست
هرکس صفتی دارد و رنگی و نشانی
تو ترک صفت کن که از این به صفتی نیست
#سعدی⚘
مجموع تر از ملک رضا مملکتی نیست
هرکس صفتی دارد و رنگی و نشانی
تو ترک صفت کن که از این به صفتی نیست
#سعدی⚘
هله هش دار که در شهر دو سه طرارند
که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند
که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
سردهانند که تا سر ندهی سر ندهند
ساقیانند که انگور نمیافشارند
یار آن صورت غیبند که جان طالب اوست
همچو چشم خوش او خیره کش و بیمارند
صورتیاند ولی دشمن صورتهااند
در جهانند ولی از دو جهان بیزارند
همچو شیران بدرانند و به لب میخندند
دشمن همدگرند و به حقیقت یارند
خرفروشانه یکی با دگری در جنگند
لیک چون وانگری متفق یک کارند
همچو خورشید همه روز نظر میبخشند
مثل ماه و ستاره همه شب سیارند
گر به کف خاک بگیرند زر سرخ شود
روز گندم دروند ار چه به شب جو کارند
دلبرانند که دل بر ندهد بیبرشان
سرورانند که بیرون ز سر و دستارند
شکرانند که در معده نگردند ترش
شاکرانند و از آن یار چه برخوردارند
مردمی کن برو از خدمتشان مردم شو
زانک این مردم دیگر همه مردم خوارند
بس کن و بیش مگو گر چه دهان پرسخنست
زانک این حرف و دم و قافیه هم اغیارند
#مولانا⚘
#غزل_شماره۷۷۵
که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند
که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
سردهانند که تا سر ندهی سر ندهند
ساقیانند که انگور نمیافشارند
یار آن صورت غیبند که جان طالب اوست
همچو چشم خوش او خیره کش و بیمارند
صورتیاند ولی دشمن صورتهااند
در جهانند ولی از دو جهان بیزارند
همچو شیران بدرانند و به لب میخندند
دشمن همدگرند و به حقیقت یارند
خرفروشانه یکی با دگری در جنگند
لیک چون وانگری متفق یک کارند
همچو خورشید همه روز نظر میبخشند
مثل ماه و ستاره همه شب سیارند
گر به کف خاک بگیرند زر سرخ شود
روز گندم دروند ار چه به شب جو کارند
دلبرانند که دل بر ندهد بیبرشان
سرورانند که بیرون ز سر و دستارند
شکرانند که در معده نگردند ترش
شاکرانند و از آن یار چه برخوردارند
مردمی کن برو از خدمتشان مردم شو
زانک این مردم دیگر همه مردم خوارند
بس کن و بیش مگو گر چه دهان پرسخنست
زانک این حرف و دم و قافیه هم اغیارند
#مولانا⚘
#غزل_شماره۷۷۵
چون ، دلم را دردِ او ، درمان و ،
جانرا ، مرهم است ،
بر سرِ دردم ،
دگر دردی فزودی ، کاشکی ،
حلقهی امّید ،
تا کی بر درِ وصلش زنم؟ ،
دستِ لطفش ،
این درِ بسته ، گشودی ،،، کاشکی ،
#عراقی
جانرا ، مرهم است ،
بر سرِ دردم ،
دگر دردی فزودی ، کاشکی ،
حلقهی امّید ،
تا کی بر درِ وصلش زنم؟ ،
دستِ لطفش ،
این درِ بسته ، گشودی ،،، کاشکی ،
#عراقی
آدمها زمانی خوشحالند که بتوانند
آزادانه در میان کسانی که درکشان میکنند
زندگی کنند.
تنها بودن یعنی زندگی در میان کسانی که منظور شما را نمیفهمند.
تبعید و تنهایی به معنای این است که
در میان کسانی باشید که
حرفها، حرکات و دستخطشان
برای شما بیگانه است
و رفتار و واکنشها و احساساتشان،
واکنشهای غریزیشان و اندیشهها
و خوشیها و دردهاشان برای شما
قابل احساس نیست،
کسانی که تحصیلات و ظاهرشان
و نحوه و کیفیت زندگیشان با شما
بسیار متفاوت است!
#آیزایا برلین
آزادانه در میان کسانی که درکشان میکنند
زندگی کنند.
تنها بودن یعنی زندگی در میان کسانی که منظور شما را نمیفهمند.
تبعید و تنهایی به معنای این است که
در میان کسانی باشید که
حرفها، حرکات و دستخطشان
برای شما بیگانه است
و رفتار و واکنشها و احساساتشان،
واکنشهای غریزیشان و اندیشهها
و خوشیها و دردهاشان برای شما
قابل احساس نیست،
کسانی که تحصیلات و ظاهرشان
و نحوه و کیفیت زندگیشان با شما
بسیار متفاوت است!
#آیزایا برلین
جایی که عشق حاکم است نیاز به قدرت نمایی نیست،
و جایی که قدرت حاکم است عشق وجود ندارد
این دو سایه یکدیگرند...
#کارل_گوستاویونگ
و جایی که قدرت حاکم است عشق وجود ندارد
این دو سایه یکدیگرند...
#کارل_گوستاویونگ
بگذار قلب ات حرف بزند
قلب در ارتباط مستقیم با روح و روان بشر است و وقتی قلب حرف بزند، حتی در صورت مقاومت ذهن، چیزی در درون تو تغییر می کند.
قلب تو دریچه قلبی دیگر را می گشاید و عشق راستین میسر می شود.
میگل روئیز
قلب در ارتباط مستقیم با روح و روان بشر است و وقتی قلب حرف بزند، حتی در صورت مقاومت ذهن، چیزی در درون تو تغییر می کند.
قلب تو دریچه قلبی دیگر را می گشاید و عشق راستین میسر می شود.
میگل روئیز
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
#حضرت_حافظ
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
#حضرت_حافظ
چون باد می روی و به خاکم فکنده ای
آری برو که خانه ز بنیاد کنده ای
حس و هنر به هیچ ، ز عشق بهشتی ام
شرمی نیامدت که ز چشمم فکنده ا ی؟
بخت از منت گرفت و دلم آن چنان گریست
کز دست کودکی بربایی پرنده ای
بی او چه بر تو می گذرد ، سایه ای شگفت !
جانت ز دست رفت و تو بی چاره زنده ای ...
#هوشنگ_ابتهاج
آری برو که خانه ز بنیاد کنده ای
حس و هنر به هیچ ، ز عشق بهشتی ام
شرمی نیامدت که ز چشمم فکنده ا ی؟
بخت از منت گرفت و دلم آن چنان گریست
کز دست کودکی بربایی پرنده ای
بی او چه بر تو می گذرد ، سایه ای شگفت !
جانت ز دست رفت و تو بی چاره زنده ای ...
#هوشنگ_ابتهاج
گفتم صنمی شدی که جان را وطنی
گفتا که حدیث جان مکن گر ز منی
گفتم که به تیغ حجتم چند زنی
گفتا که هنوز عاشق خویشتنی
#مولانای_جان
گفتا که حدیث جان مکن گر ز منی
گفتم که به تیغ حجتم چند زنی
گفتا که هنوز عاشق خویشتنی
#مولانای_جان