معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


یک‌شب
ز ماورای سیاهی‌ها
چون اختری به سوی تو می‌آیم

بر بال بادهای جهان‌پیما
شادان
به جستجوی تو می‌آیم...




#فروغ_فرخزاد


خُنُک آن که
طبلهٔ عطّارِ عشق یافت
و از بانگِ طبلِ مُلک
دنیا، دلْ سرد کرد.




#مکتوبات_حضرت_مولانا
۱ خرداد زادروز ملوک ضرابی

(زاده ۱ خرداد ۱۲۸۹ تهران -- درگذشته ۱۵ دی ۱۳۷۸ تهران) خواننده

او از سیزده سالگی فعالیت‌های هنری‌اش را آغاز کرد و  مدتی نزد اقبال آذر آواز فراگرفت و دیگر استادانش حسین طاهرزاده و حاجی‌خان ضربگیر بودند. وی با تأسیس رادیو، به آنجا رفت و در بعضی از برنامه‌ها شرکت ‌کرد. او در نمایشنامه‌های جامعه باربد به‌ سرپرستی مهرتاش همکاری داشت و در خواندن تصنیف و آهنگ‌های ضربی ماهر بود.
ضرابی از کودکی به موسیقی علاقه‌مند بود، در جوانی به صورت مخفیانه با کمک یکی از دوستان و  یک آهنگساز  در استودیویی آوازش ضبط شد. وقتی این خبر به گوش پدرش رسید که صفحه‌ای بنام "عاشقم من منعم نکنید" را ضبط کرده، تصمیم گرفت دخترش را به هلاکت برساند.!
یکی از نزدیکان خانم ضرابی در خاطراتش نوشته بود:
"من با ملوک ضرابی در ارتباط مستقیم بودم و مرتبا به منزلش میرفتم، همچنان‌که تعداد زیادی هنرمند، تاجر، دانشگاهی، موسیقیدان بدون دعوت حضور می‌یافتند و او بعد از صرف غذا به نواختن ضرب می‌پرداخت و از سیاست، هنر، موسیقی و اتفاقات جالب و شنیدنی می‌گفت.
او عاشق نیکوکاری و کمک به همنوعان بود و چون فرزند نداشت، آنچه می‌توانست برای کودکان یتیم انجام می‌داد و آنها را نزد خود می‌برد و به پرورش و تربیت آنان همت می‌گماشت."
اولین کنسرت ضرابی در دبیرستان فیروز بهرام انجام گرفت که شروع فعالیت‌های هنری او بود و شهرتش از آنجا آغاز شد.
احمد دهقان برای شهرت او خیلی فعالیت کرد و بیستمین سال خوانندگی او را جشن گرفت و به او یک نشان فرهنگ اهداء کردند.
  اولین آثار او در ۱۳۰۶ با تار نی‌داوود ضبط شده است. او اولین کسی است که تصنیف مرغ سحر را بر روی صفحه گرامافون توسط کمپانی پولیقون ضبط کرد.
او یک سفر در سال ۱۳۱۸ به حلب سوریه با صبا و محجوبی و بدیع زاده و ... رفت و آثار زیادی را به ضبط رساند. ملوک ضرابی را پیشگام ضربی‌خوانی در میان بانوان خواننده می‌دانند. او در سالهای اوایل دهه سی، تصنیف معروف رعنا را خواند که شعر آن از شهر‌آشوب و آهنگساز آن عبداله جهان‌پناه بود و بارها و بارها روی صفحه گرامافون باز تولید شد.
او از پیشگامان ضربی‌خوانی بود و در ۸ دوره ضبط صفحه گرامافون دارد.
او آثاری از خود بجا گذاشت چون ،"عاشقم  من" ، "تو رفتی و عهد خود شکستی"  "چه خوش صید دلم کردی" که اکثر آنها مورد توجه مردم قرار گرفت. او می‌گفت قمر ۱۲ سال بزرگتر از من است و اضافه میکرد که روزی در منزل یکی از دوستان "شیخ‌الملک اورنگ" قمر‌الملوک وزیری بود و شروع به خواندن کرد، بعد از من هم خواستند که بخوانم من هم مطابق معمول یک قطعه ضربی خواندم که خیلی گرفت.
او به شهرستانها برای کنسرت نمی‌رفت  و سفرهای کوتاهی به خارج از جمله پاریس کرد. او زن بسیار جسوری بود و از اولین هنرپیشه های زنی بود که روی صحنه تأتر ظاهر شد و صحنه هایی چون خسرو شیرین، عدالت و لیلی و مجنون را اجرا کرد
آرامگاه وی در قطعه ۴۸ بهشت زهرا است.

۱ خرداد زادروز محمود صناعی

(زاده ۱ خرداد ۱۲۹۸ اراک -- درگذشته ۲۱ شهریور ۱۳۶۴ لندن) روانشناس، مترجم و شاعر

او در رشته‌های فلسفه و علوم تربیتی، زبان و ادبیات فارسی، زبان انگلیسی و حقوق به تحصیل پرداخت و از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد.
در سال ۱۳۲۷ به عنوان رایزن فرهنگی و سرپرست دانشجویان ایرانی به لندن فرستاده شد و در دانشگاه لندن در رشته‌های علوم تربیتی و حقوق ادامه تحصیل داد. سپس به صورت تخصصی به علم روانشناسی روی آورد و دکترا گرفت و مؤسسه بین‌المللی روانکاوی انگلستان (I.I.P.B) از وی دعوت کرد تا به عنوان متخصص درمان بیماری‌های روانی با این مؤسسه که مقبولیت جهانی داشت همکاری کند.
در سال‌های اقامت در لندن به نوشتن مقاله‌های علمی و تخصصی پرداخت و در کنگره‌های بین‌المللی از جمله در ادینبورگ (۱۹۴۸) استکهلم (۱۹۵۱) و استراسبورگ شرکت کرد و در سال ۱۳۳۳ به عضویت انجمن بین‌المللی پسیک‌انالیز (روان‌کاوی) انتخاب شد.
در سال ۱۳۳۴ به ایران بازگشت و به تدریس در دانشگاه تهران پرداخت و همزمان مشاغلی چون ریاست دانشسرای عالی و همچنین مدیریت امتحانات و معاونت وزارت آموزش و پرورش را برعهده گرفت و در این دوره بود که مؤسسه روانشناسی دانشگاه تهران را بنیاد نهاد. با تلاش وی مؤسسه روانشناسی به آخرین کتاب‌های علمی در این زمینه دست یافت و مهم‌ترین نشریات ادواری را گرد آورد؛ به گونه‌ای که کتابخانه مؤسسه روانشناسی دانشگاه تهران یکی از غنی‌ترین کتابخانه‌ها از نظر منابع کلاسیک روان‌شناسی در ایران شد.
مقالات صناعی در زمینه زبان و ادبیات فارسی، تاریخ ایران باستان و تاریخ اسلام و همچنین اشعار او در مجلات یغما، مهر، سخن، ایران‌نامه و … به چاپ می‌رسید.
وقتی آنا فروید، دختر زیگموند فروید، مؤسسه فروید را بنیاد نهاد، از وی دعوت کرد به عنوان مشاور این مؤسسه را یاری دهد و او در سال ۱۳۴۸ به همکاری با مؤسسات فرهنگی - علمی نظیر دانشگاه کمبریج و دیگر مؤسسات مرتبط با روانشناسی در اروپا و آمریکا پرداخت.
به گفته اسماعیل نوری‌علا و دیگر نزدیکانش: او پس از خودکشی دخترش، خود را در لندن جلوی قطار انداخت و خودکشی کرد.
آرامگاه وی در گورستان های‌گیت در شمال لندن است.

ترجمه‌ها:
آزادی فرد و قدرت دولت ۱۳۳۸.
اصول روانشناسی ۱۳۴۲.
یادی از استاد.
روانشناسی آموختن.
پنج رساله از افلاطون.
مهمانی چهار رساله دیگر از افلاطون ۱۳۳۴.
فدروس و سه رساله دیگر از افلاطون ۱۳۳۴.
در آزادی فرد در اجتماع.
آزادی و تربیت.

هر بن بامداد تو جانب ما کشی سبو
کای تو بدیده روی من روی به این و آن مکن

باده بنوش مات شو جمله تن حیات شو
باده چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن

#حضرت_مولانا
گفت که با بال و پری
من پر و بالت ندهم

در هوس بال و پرش
بی‌پر و پرکنده شدم

#حضرت_مولانا
VID-20240521-WA0002.mp4
2.1 MB
رندان خرابات بخوردند و برفتند
ماییم که جاوید بخوردیم و نشستیم

وقت است که خوبان همه در رقص درآیند
انگشت زنان گشته که از پرده بجستیم

#حضرت_مولانا
VID-20240521-WA0003.mp4
5.4 MB
**

دوست می باید داشت
با نگاهی كه در آن شوق بَرآرد فریاد
با سلامی كه در آن نور بِبارد لبخند
دست یكدیگر را
بفشاریم به مِهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بِسُراییم به آواز بلند
شادیِ روی تو 
اِی دیده به دیدار تو شاد
باغِ جانت همه وقت از
اثر صحبت دوست
تازه
عطر افشان
گلباران باد

فریدون_مشیری


♥️ℒℴνℯ♥️
خوش برآمد آن گل صَدبرگ من
سبزتر شد سبزه زارم اندکی

صُبحدم آن صبح من زد یک نفس
زان نفس من برقرارم اندکی...

#مولانا
مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم
مستانه در این گوشه میخانه بمیرم
درویشم و بگذار قلندر منشانه
کاکل همه افشان به سر شانه بمیرم
من در یتیمم، صدفم سینه دریاست
بگذار یتیمانه و دردانه بمیرم
بیگانه شمردند مرا در وطن خویش
تا بی وطن و از همه بیگانه بمیرم
سرباز جهادم من و از جبهه ی احرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم
من بلبل عشاق به دامی نشوم رام
در دام تو هم بی طمع دانه بمیرم
در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم



#استاد شهریار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بی دل شده ام بهر دل تو
ساکن شده ام در منزل تو
سلطان منی سلطان منی
و اندر دل و جان ایمان منی
در من بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود صد جان منی
نان بی‌تو مرا زهرست نه نان
هم آب منی هم نان منی
زهر از تو مرا پازهر شود
قند و شکر ارزان منی
باغ و چمن و فردوس منی
سرو و سمن خندان منی
هم شاه منی هم ماه منی
هم لعل منی هم کان منی
خاموش شدم شرحش تو بگو
زیرا به سخن برهان منی

#حضرت مولانا_دیوان شمس
حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس

زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس

گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس

در میان خون ما پا درمنه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس

خون دل می‌بین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سرغوغا مپرس

صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس

صد قیامت در بلای عشق اوست
درنگر امروز و از فردا مپرس

ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس

چند پرسی شمس تبریزی کی بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس

 #مولانا #دیوان_شمس
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید.

"#مراقبه_گل_سرخ"

چشمانم را بسته ام و با دقت به صدای آرامبخش اش گوش میدهم: «تصور کنید در باغی پر از گل های زیبا هستید». گُ را کمی کشیده تلفظ می کند ولی شیرین است. اساسا اگر کسی را دوست بداری، هرچه بگوید؛ زیباست!
می گوید یکی از گل ها را انتخاب کن و بو بکش...بو که میکشم، گل می شکفد؛ شبیهِ شکفتنِ لبخند در رخسارِ معشوقی که از تبسمی نازک در چشمانش آغاز می شود و نرم نرمک به تمام چهره اش سرایت می کند...
از بوستان گل های سرخ عبور میکنم و به گلستانی پر از رزهای نارنجی میرسم که با هر قدمم شکوفه می کنند و قهقههٔ مستانه می زنند. گویا می خواهند رازِ سهراب را برایم آشکار کنند که حقیقت در همین شناور شدن در افسونِ ما گلهاست نه در کتابهایی که میخوانی...
حالا نوبت مزرعه آفتابگردان است...این گل همیشه برایم تقدسی خاص داشته است...نماد پایداری و وفاداری در عشق است. او عاشق خورشید است. سحرگاهان سر به سمت مشرق می گرداند و طلوع معشوق را به تماشا می نشیند. در تمام طول روز، دیده از معشوق برنمیدارد و به گاهِ غروب، به همان نقطه خیره می ماند. به همان نقطه ای که خورشیدش سر به سینهٔ افق ساییده و محو شده است. در همان نقطه چشم به راه می ماند تا خورشیدِ عشق، دوباره از مشرقِ ساغرِ هستی طلوع کند. چه قدر زیباست نگریستن به این عاشقان زردرویی که جز معشوق خود را نمی خواهند و کمترین اهمیتی به حضورت نمی دهند؛ گویا مدام در حال زمزمهٔ این بیت سعدی اند در گوشِ جان تو؛

درون خلوتِ ما غیرْ در نمی گنجد
برو که هرکه نه یارِ من است، بارِ من است

کمی آنسوتر از بهشتِ گلها، تکدرختی فریبا و افسونگر بر بالای تپه ای کوچک قد راست کرده است و مرغان عشق بر شاخ هایش آواز می خوانند...غلیان چشمه ای کوچک در کنارش گوش را می نوازد، چشمه ای که آبش را بی چشمداشت رها کرده تا کمی پایین تر از تپه، برکه ای کوچک بسازد که اطرافش پر از گل های وحشی و نی های محزون است...
صدا می گوید: «تو هم آواز بخوان! همانند مرغان عشقی که بر شاخسار درخت، نغمه می پردازند»...این مرغ ها، صنعتگران هنر نیستند. اینها خودشان را می خوانند...پس تو هم خودت باش و دلت را مبدل به آواز کن. و من این شعر #حضرت_مولانا را بی هوا می خوانم:

«چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا
ز روزن سر در آویزد چو قرص ماه خوش سیما

بدو گویم به جان تو که بی تو ای حیات جان
نه شادم میکند عشرت، نه مستم می کند صهبا

تو می دانی که من بی تو نخواهم زندگانی را
مرا مردن به از هجران به یزدان کاخرج الموتی

مرا باور نمی آمد که از بنده تو برگردی
همی گفتم اراجیفست و بهتان گفته اند اعدا

تویی جان من و بی جان نَبِتوان زیست من باری
تویی چشم من و بی تو ندارم دیدهٔ بینا»

شب شده است و آوازخوان به کنار برکه می رسم...عکسِ رخ ماه را در آب میبینم...نجوای غامض برکه را می شنوم که به زبانی بی واژه به من می فهماند: «عکسِ رخ معشوق در برکهٔ دل توست، عمیق بنگر!....⚘
"امتحان منیت"

تایید گرفتن از دیگران یا خوشحال شدن از آن مانع رشد معنوی ماست.

#حضرت_مولانا می فرمایند:

هر که بستاید ترا دشنام ده
سود و سرمایه به مفلس وام ده

#مثنوی_معنوی

☆☆☆☆☆☆☆

عارفی با شاگرد خود زندگی می‌کرد. روزی شاگرد با اجازه‌ی استادِ خود به‌جای عارف بر منبر رفت و موعظه کرد.

چون از منبر پایین آمد مردم او را بسیار تحسین کردند. عارف چون چنین دید، در همان مجلس بر سخنرانی او عیب زیادی گرفت و شاگرد ناراحت شد.

مجلس تمام شد و عارف و شاگرد به منزل برگشتند. شاگرد از دست عارف ناراحت بود. گفت: استاد، چرا عیب‌های بنی اسرائیلی گرفتی و چه ضرورت بود در جمع آن‌ها را بگویی، آن هم بعد از این‌که مردم مرا ستایش کرده بودند؟ در حالی‌که مردم بعد از منبر از تو تعریف می‌کنند و کسی نیست از تو عیب بگوید، چه شد تو را ستایش شهد است ما را سم؟!!

عارف تبسمی کرد و گفت: ای شاگرد جوان، تو هنوز از مردم نبریده‌ای و نظر مردم برای تو مهم است. این تعریف‌هایی که از تو می‌کردند درست بود و عیب‌های من غلط.
ولی من دلیلی برای این کارم داشتم، تا مبادا این ستایش و تعریف مردم، لذت ارشاد برای خدا و علم را از تو بگیرد و از فردا در منبر به‌جای این‌که سخنی گویی که خدا را خوش آید سخنی گویی که مردمان خدا خوش‌شان آید.

اما آن‌چه مردم از من ستایش می‌کنند برای من مهم نیست. چه ستایش کنند و چه سرزنش کنند هر دو برای من یکی است. چون سنی از من گذشته است و حقیقت را دریافته‌ام. من مانند پرنده‌ای هستم که پر درآورده‌ام و روزی اگر مردم بر شاخه‌ای که نشسته‌ام آن را ببُرند، به زمین نمی‌افتم و پرواز می‌کنم ولی تو هنوز پَرِ پروازت کامل نشده است. این مردم تو را بالای سر بُرده و بر شاخه‌ی درختِ طوبی می‌نشانند؛ ناگاه و بی‌دلیل شاخه‌ی زیر پای تو را می‌بُرند و سرنگونت می‌کنند. این مردم امروز ستایش‌ات می‌کنند و تو را نوش می‌آید و فردا ستایش نمی‌کنند و تو را از منبر و سخنرانی بیزارت می‌کنند.

شاگرد دست استاد را بوسید و گفت: الحق که نادانِ نادانم.⚘
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در دير مغان آمد يارم قدحی در دست
مست از می و ميخواران از نرگس مستش مست

در نعل سمند او شکل مه نو پيدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست

آخر به چه گويم هست از خود خبرم چون نيست
وز بهر چه گويم نيست با وی نظرم چون هست

شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست

گر غاليه خوش بو شد در گيسوی او پيچيد
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پيوست

بازآی که بازآيد عمر شده حافظ
هر چند که نايد باز تيری که بشد از شست


حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شهریست پرظریفان وز هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر می‌کنید کاری

چشم فلک نبیند زین طرفه‌تر جوانی
در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری

هرگز که دیده باشد جسمی ز جان مرکب
بر دامنش مبادا زین خاکیان غباری

چون من شکسته‌ای را از پیش خود چه رانی
کم غایت توقع بوسیست یا کناری

می بی‌غش است دریاب وقتی خوش است بشتاب
سال دگر که دارد امّید نوبهاری

در بوستان حریفان مانند لاله و گل
هر یک گرفته جامی بر یاد روی یاری

چون این گره گشایم وین راز چون نمایم
دردیّ و سخت دردی کاریّ و صعب کاری

هر تار موی حافظ در دست زلف شوخی
مشکل توان نشستن در این چنین دیاری


حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری

مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری

چونانکه من به شادی روزی هم گذارم

خواهم که تو به شادی روزی همی‌گذاری

گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره

زین بیش کرد باید مارات خواستاری

بنمای دوستداری، بفزای خواستاری

زیرا که خواستاری باشد ز دوستداری

منوچهری
سرگشته دلا به دوست از جان راهست
ای گمشده آشکار و پنهان راهست

گر شش جهتت بسته شود باک مدار
کز قعر نهادت سوی جانان راهست


#مولانای_جان
کنون که رو به غروب آفتاب مهر و وفاست

هر آنکه شمع دلی برفروخت ماه من است..

#شهریار
حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس

زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس

گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس

در میان خون ما پا درمنه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس

خون دل می‌بین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سرغوغا مپرس

صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس

صد قیامت در بلای عشق اوست
درنگر امروز و از فردا مپرس

ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس

چند پرسی شمس تبریزی کی بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس

 #مولانا #دیوان_شمس