معرفی عارفان
1.16K subscribers
33K photos
11.9K videos
3.19K files
2.72K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
علیرضا قربانی - نیست شو

"من نیست شوم تا نبود جز «وی» هست"

شعر از #مولانا
Daf Mizanam-(IRMP3.IR)
Salar Aghili
من موج از خود رانده ام
کز بحر بیرون مانده ام 
تا ساحل آغوش تو؛
بی پا و سر دف میزنم…

#سالار_عقیلی
#غزل شمارهٔ ۳۳۹

سماع آرام جان زندگانیست
کسی داند که او را جان جانست
کسی خواهد که او بیدار گردد
که او خفته میان بوستان‌ست
ولیک آن کو به زندان خفته باشد
اگر بیدار گردد در زیان‌ست
سماع آن جا بکن کان جا عروسیست
نه در ماتم که آن جای فغانست
کسی کو جوهر خود را ندیدهست
کسی کان ماه از چشمش نهانست
چنین کس را سماع و دف چه باید
سماع از بهر وصل دلستان‌ست
کسانی را که روشان سوی قبله‌ست
سماع این جهان و آن جهانست
خصوصا حلقه‌ای کاندر سماعند
همی‌گردند و کعبه در میانست
اگر کان شکر خواهی همان جاست
ور انگشت شکر خود رایگانست⚘
#منت نهادن بر خدا

یکی خری گم کرده بود. سه روز روزه داشت به نیّت آن که خر خود را بیابد.
بعد از سه روز، خر را مرده یافت. رنجید و از سر رنجش روی به آسمان کرد و گفت که: «اگر عوض این سه روز که داشتم شش روز از رمضان نخورم پس من مرد نباشم! از من صرفه خواهی بردن؟»

(فیه ما فیه: مولانا)

این حکایت بیان حال کسانی است که طاعات و عبادات را چون کالایی برای فروش و رفع حوایج خویش به حق عرضه می کنند و بدان بر خدا منت می نهند و بر خلق فخر می فروشند و حال آنکه خداوند به دادن توفیق طاعت بر بندگان منت دارد.⚘
هین توکل کن ملرزان پا و دست 
رزق تو بر تو ز تو عاشق‌ترست 

عاشقست و می‌زند او مول‌مول 
که ز بی‌صبریت داند ای فضول 

گر ترا صبری بدی رزق آمدی 
خویشتن چون عاشقان بر تو زدی 

این تب لرزه ز خوف جوع چیست 
در توکل سیر می تانند زیست



مولانا
هوالمحبوب

بخروشیدم گفت خموشت خواهم
خاموش شدم گفت خروشت خواهم
برجوشیدم گفت که نی ساکن باش
ساکن گشتم گفت بجوشت خواهم



حضرت مولانا
هدف بزرگ ما در زندگى عشق است.
باقى سکوت است.


📕 کتاب:دستنوشته ی آکرا
✍🏻 اثر: پائولو_کوئلیو
سودی از گفته ندیدیم مگر تا قدری
لب ز گفتار ببندیم و به کردار شویم

شاطرعباس صبوحی
شربتی داری که پنهانی به نومیدان دهی
تا فغان در ناوَرد از حسرتش امیدوار...!


مولوی
جانا بیار باده که ایّام می رود
تلخیّ غم به لذّتِ آن جام می رود
با جامِ آتشین چو تو از در در آمدی
وسواس و غم چو دود سویِ بام می رود
گر بر سرت گِل است مشویش ، شتاب کن
بر آب و گِل بساز که هنگام می رود
آن چیز را بجوش که او هوش می بَرَد
وان خام را بپز که سخن خام می رود
زان باده داده ای تو به خورشید و ماه و چرخ
هریک بدان نشاط چنین رام می رود
خاموش و نامِ باده مگو پیشِ مردِ خام
چون خاطرش به بادۀ بد نام می رود

#حضرت مولانا ⚘
داستان های شمس و مولانا

بخش یکم : دگردیسی عاشقانه
 
آغاز دیدار این دو خورشید که در هم تنیدند روزی بود که مولانا از راه بازار به خانه بازمی‌گشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید:

«صراف عالم معنی، محمد(ص)برتر بود یا بایزید بسطامی؟»

مولانا که هنوز خام بود و به پختگی نرسیده خشمگین شد و نمی دانست که شمس آمده است او را بسوزاند.
با لحنی آکنده از خشم جواب داد:

«محمد (ص) سر حلقه ی انبیاست؛ بایزید بسطام را با او چه نسبت؟»

درویش تاجرنما بانگ برداشت:

«پس چرا آن یک "سبحانک ما عرفناک" گفت و این یک "سبحانی ما اعظم شأنی" به زبان راند؟»

مولانا مغلطه کرد و فرو ماند پس گفت:

"درویش، تو خود بگوی.

درویش گفت: "

اختلاف در ظرفیت است که محمد(ص) را گنجایش بیکران بود هر چه از شراب معرفت در جام او می‌ریختند؛ همچنان خمار بود و جامی دیگر طلب می‌کرد. ولی بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد: شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است! سبحانی ما اعظم شانی!"

پس از این گفتار، بیگانگی این دو شیدا به آشنایی تبدیل شد.
نگاه شمس تبریزی به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمده‌ام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات پروردگار می‌توانی رسید؟

و نگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درویش و این‌بار مزاحم را از شانه‌هایم بردار.»

شمس یک بار درباره ی رابطه ی خود و مولانا می‌گوید:

« ما دو کس عجب افتاده‌ایم دیر و دور تا چو ما دو کس به هم افتد. سخت آشکار آشکاریم؛ اولیا آشکار نبوده‌اند و سخت نهان نهانیم....» به نظر می‌رسد این ویژگی آشکار بودن در عین نهان بودن چیزی است که در تمام ابعاد شخصیت و زندگی این دو بزرگوار تجلی دارد. این دو روح بزرگ به طور مرموزی به هم پیوسته‌اند. اگر مولانا را داریم؛ به برکت وجود شمس است و اگر شمس را می‌شناسیم از برکت مولاناست.

حضور شمس در زندگی مولانا خط قرمزی است که زندگی او را به دو نیمه تقسیم می‌کند: نیمه بزرگ‌تر تا ظهور شمس و نیمه کوچک‌تر بعد از ظهور او است و از مولانا هرچه داریم حاصل این نیمه ی کوچک‌تر است.⚘
داستان های "شمس و مولانا"

بخش دوم : "بازیچه ی کودکان کوی"


شمس روح بي قراري بود كه در پي يافتن كسي از جنس خويش ترك خانه و كاشانه كرده بود و دائما در سفر بود تا جايي كه به او لقب شمس پرنده داده بودند. خود او مي گويد:

"كسي مي خواستم از جنس خود، كه او را قبله سازم و روي بدو آورم؛ كه از خود ملول شده بودم."

شمس كه در دهه ششم عمر خود بود مولاناي 38 ساله را همان گمشده ساليان دراز خود مي يابد و او را به قماري مي خواند كه هيچ تضميني براي برنده شدن در آن وجود نداشت. مولانا با تمام خلوص وارد اين قمار دلی مي شود و گوهر عشق مي برد.


"خنك آن قمار بازي كه بباخت هر چه بودش       
  بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر"
(ديوان كبير)


شمس نيز با ديدن مولانا  آن كسي را كه مي خواست يافته بود و حالا مي توانست هر آن چه در دل داشت و ديگران از فهمش عاجز بودند با او در ميان بگذارد.او كه ظاهراً مردي درشت خو، ديرجوش و كم حوصله بود؛حرف هاي زيادي براي گفتن داشت اما گوش و دل‌هاي زيادي براي شنيدن و پذيرفتن آنها  نمي يافت. به قول خودش:

"من گنگ خواب ديده و خلقي تمام كر، من عاجز از گفتن و خلق از شنيدنش".

و در باره ي وجود مبهم و سر در گم خود در مقالات شمس ازخطاطي سخن مي گويد كه سه گونه خط مي نوشته است؛ يكي از آنها را خود او و ديگران مي توانستند بخوانند؛ دومي را فقط خود او مي خوانده و سومي را نه خطاط مي توانست بخواند و نه ديگران، و شمس مي گويد:

"اين خط سوم منم". "چنان كه آن خطّاط سه گونه خط نبشتي؛
يكي او خواندي لا غير، يكي هم او خواندي و هم غير ، يكي نه او خواندي نه غير او. آن منم كه سخن گويم. نه من دانم نه غير من".


بزرگترين و گران بها ترين و شايد بتوان گفت تنها هديه اي كه شمس به مولانا در آن قمار شدایی بخشيد؛ "عشق" بود. همان چيزي كه تنها معيار شمس براي ارزيابي مردمان بود. علم و زهد و فضل و عبادت هرگز در مقابل عشق براي او رنگ و بويي نداشت؛ تا جايي كه حتي پدرش را مورد انتقاد قرار مي داد كه از "عشق" بي خبر است.

در مقالات شمس پدر خود را اين گونه توصيف مي كند:

"نيك مرد بود و كرمي داشت. در سخن گفتن آبش از محاسن فرو آمدي. الا عاشق نبود. مرد نيكو ديگر است و عاشق ديگر". (مقالات شمس‌،1/119)


البته شمس اين متاع را به ديگران و حتي بزرگاني از عالم عرفان عرضه كرده بود ولي به چشم هيچ يك آن گونه كه به چشم مولانا آمد؛ نيامد. اين توان و قوه در مولانا بود كه دست به قماري بزند كه هيچ تضميني براي بردن نداشت؛ بلكه ممكن بود دنيا و آخرتش را بر سر آن بگذارد. اما مولانا چنان مست و شيدا شده بود كه حاضر بود به خواست شمس به هر خلاف عادتي دست بزند تا به كام خود برسد.

"از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من      
   كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم
( حافظ )


مولانا كه پس از ديدار با شمس تولدي دوباره يافته بود؛درس و بحث را رها كرد و به شعر و ترانه و سماع روي آورد و نكوهش نكوهش كنندگان را به هيچ گرفت.


"زاهد بودم ، ترانه گويم كردي  
  سر حلقه ي بزم و باده جويم كردي"

سجاده نشين با وقاري بودم            بازيچه ي كودكان  كويم  كردی"
#رباعيا ت مولانا،ديوان شمس، 236 ،شفيعي كدكني ⚘
شـرط اول، عاشٖقی،
تسلیم عشق

ورنه بیخود دیده ای
تعلیم عشق


#مولانای_جان
سرگشته دلا به دوست از جان راهست
ای گمشده آشکار و پنهان راهست

گر شش جهتت بسته شود باک مدار
کز قعر نهادت سوی جانان راهست


#مولانای_جان
کنون که رو به غروب آفتاب مهر و وفاست

هر آنکه شمع دلی برفروخت ماه من است..

#شهریار
اى مهربان ای رفیق
آزادم كن از حلقه تنگ روزگار
وکم کن از من هر غم، اندوه را
و كفايت كن مرا از هر چه طاقتش را ندارم...

به نام خدای همه
#یک حبه نور

إِلَهِی تَوَلَّ مِنْ أَمْرِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ
 
خدایا کار مرا آنگونه به سامان
برسان که تو سزاوار آنی
(نه آن سان که من در خور آنم)
سلام
روزتون بخیر و شادی

امیدوارم روزی پر از حال خوب پیش رو داشته باشید

لحظه هاتون
سرشار از اجابت دعا
هر روز خودت را تایید کن، به خودت بگو که من هر کاری را با موفقیت به پایان می رسانم ، من پیروز و برنده زندگی خویش هستم، با خودت مهربان باش، نیروی درونت را تشویق کن به شاد بودن و اشتیاق داشتن به زندگی.

احساس ایجاد شده بواسطه تشویق و تاییدت سطح ارتعاشت را بالا می برد و شما در مدار عزت نفس بالا ، موفقیت و شادی قرار خواهید گرفت و در نهایت با اتفاقاتی روبرو می شوید که هم جنس فرکانس شماست.

بنابراین امروز به خودت امید بده، از خودت تشکر کن که اندیشه هایت مثبت و در جهت خوشبختی جریان دارد، تاثیر کلام شما بر سلولهای بدنت معجزه می کند...

🌺🌺🌺

یارمهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو

🌺🌺🌺

زندگی جیره مختصری است
مثل یک فنجان چای
و کنارش عشق است
مثل یک حبه قند
زندگی را با عشق
نوش جان باید کرد
امروزت پراز عشق

🌺🌺🌺

شاد باشی
Sarab
Siavash Ghomayshi
آهنگ جدید سیاوش قمیشی