معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
جز رغبت را افزون نمی کند"

هر چند که زن را امر کنی که «پنهان شو»
او را دغدغه ی خود را نمودن بیشتر شود و خلق را از نهان شدنِ او، رغبت به آن زن بیش گردد.
پس تو نشسته ای و رغبت را از دو طرف زیادت می کنی و می پنداری که اصلاح می کنی؟
آن خود عینِ فساد است!
اگر او را گوهری باشد که نخواهد که فعلِ بد کند، اگر منع کنی و اگر نکنی،
او بر آن طبع نیکِ خود و سرشتِ پاکِ خود خواهد رفتن.
فارغ باش و تشویش مخور!
و اگر به عکسِ این باشد،
باز همچنان بر طریقِ خود خواهد رفتن.
منع جز رغبت را افزون نمی کند!

#حضرت_مولانا: #فیه_ما_فیه
عالم آینه است:
نقش خود را در او می‌بینی.
همهٔ اخلاق بد
- از ظلم و کین و حسد و حرص و بی‌رحمی و کبر -
چون در توست نمی‌رنجی،
چون آن را در دیگری می‌بینی، می‌رمی و می‌رنجی. پس بدان که از خود می‌رنجی و می‌رمی
.

مقالات مولانا [فیه مافیه]

#فیه_ما_فیه
#مولانا
سخن بی پایان است،
اما به قدر طالب فرو می آید
حکمت همچون باران است
در معدن خویش بی پایان است،
به قدر مصلحت فرود آید

#فیه_ما_فیه
#مولانا

#حضرت_عشق_مولانا

#فیه_ما_فیه

شرف هر عاشقی به قدرمعشوق اوست
معشوق هر که لطیف تر وظریف تر و
شریف جوهرتر،،، عاشق او عزیزتر



یکی می‌گوید:
من شنیده‌ام که کعبه‌ای‌ست
ولیکن چندانک نظر می‌کنم کعبه را نمی‌بینم؛
بروم بر بام نظر کنم کعبه را

چون بر بام می‌رود و گردن دراز می‌کند نمی‌بیند؛
کعبه را منکر می‌شود.

دیدن کعبه به مجرّدِ این حاصل نشود
چون از جایِ خود نمی‌تواند دیدن.

همچنانک در زمستان پوستین را به جان می‌طلبیدی چون تابستان شد پوستین را می‌اندازی و خاطر از آن منتفّر می‌شود؛ اکنون طلب کردنِ پوستین جهتِ تحصیلِ گرما بود زیرا تو عاشقِ گرما بودی. در زمستان بواسطهٔ مانع، گرما نمی‌یافتی و محتاج وسیلتِ پوستین بودی؛

امّا چ
ون مانع نماند پوستین را انداختی.




#فیه_ما_فیه
#حضرت_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر که با ما تعلّق گرفت
و از این شراب مست شد
هر جا که رَوَد، با هرکه نشیند
و با هر قومی که صحبت کند
او فی الحقیقه با ما می نشیند
و با این جنس می آمیزد.


#فیه ما فیه
#مولانای جان
اگر نوری از درون، قلب ما را روشن نکرده باشد هر چقدر هم حقیقتی از بیرون به قلبمان تلنگر بزند در را برایش نخواهیم گشود .... هنگامی که در را از درون گشودیم معرفت و نور از هر راهی به قلب ما سرازیر خواهد شد .


امید داریم که شما این سخن ها را هم از اندرون خود بشنوید که مفید آن است . اگر هزار دزد بیرونی بیایند در را نتوانند باز کردن تا از اندرون دزدی یار ایشان نباشند که از اندرون باز کنند . هزار سخن از بیرون بگوی ، تا از اندرون مصدقی نباشد سود ندارد. همچنان که درختی را تا در بیخ او تری نباشد اگر هزار سیل آب برو ریزی سودی ندارد. اول آن جا در بیخ او تری بباید تا آب مدد او شود .

نور اگر صد هزار می بیند
جز که بر اصل نور ننشیند

اگر همه عالم نور گیرد تا در چشم نوری نباشد هرگز آن نور را نبیند.

#مولانا
#فیه ما فیه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یکی گفت که «پیش از آن که زمین و آسمان بود و کرسی بود عجب کجا بود؟»
گفتیم: «این سؤال از اول فاسد است، زیرا که خدای آن است که او را جای نیست تو می پرسی پیش از این هم کجا بود؟! آخر، همه چیزهای تو بی جاست. این چیزها را که در توست جای آن را دانستی که جای او را می طلبی؟ چون بی جای است احوال و اندیشه های تو، جای چگونه تصور بندد؟ آخر، خالقِ اندیشه از اندیشه لطیف تر باشد.»


#فیه_ما_فیه
#حضرت_عشق_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مُشک را گفتند :
ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ،
ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ
ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ.

ﮔﻔﺖ:

ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ کیم ،
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ کیم ؟!


#فیه_ما_فیه
#حضرت_عشق_مولانا
‍ خیال را پرواز می‌دهی به راهی بس دور!
العجب که خدا را در کائنات و جان جمادی
و در مادون جانِ خویش می‌جویی!
در آنجا کنکاش می‌کنی،
که قرن‌ها پیش از آن گذر کرده‌ای!

کجا می‌روی؟!
گنج با تو و در نزد توست!
از خویش طلب کن.....

#فیه_ما_فیه
‍ ‍

#فیه‌_ما_فیه‌ مولانا ⚘️
برگی از فصل ۲۰

که پیغامبر صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّمَ با صحابه از غزا آمده بودند.
فرمود که طبل را بزنید که امشب بر در شهر بخسپیم، فردا درآییم.
گفتند: یا رسول الله! چه مصلحت؟
گفت شاید که زنانِ شما را با مردمان بیگانه جمع بینید و متألّم شوید و فتنه‌ای برخیزد.
یکی از صحابه نشنید در رفت، زنِ خود را با بیگانه‌ای یافت.
اکنون راه پیغامبر این است که می‌باید رنج کشیدن از دفعِ غیرت و حمیّت و رنج انفاق و کسوَتِ زن و صدهزار رنجِ بی‌حدّ چشیدن تا عالَمِ محمّدی روی نماید.
راهِ عیسی مجاهدۀ خلوت و شهوت ناراندن.
راهِ محمّد عَلَیْهِ السَّلم جور و غصّه‌های زن و مردم کشیدن.
چون راهِ محمّدی نمی‌توانی رفتن باری راه عیسی رو تا به یکبارگی محروم نمانی.

#فیه‌_ما_فیه‌ مولانا
برگی از فصل ۲۰


☆ مولانا در این قسمت، به دوری از تعصبات جاهلانه توصیه می‌کند.

#تعص
صیّادان، ماهی را به یک بار نمی‌کَشَند. چَنگال در حُلقوم چون رفته باشد، پاره‌ای می‌کَشَند تا خونش می‌رود و سُست و ضعیف می‌گردد، بازش رَها می‌کنند و همچنین بازش می‌کَشَند تا به کُلّی ضعیف می‌گردد. چَنگالِ عشق نیز چون در کامِ آدمی می‌افتد، حق تعالی او را به تَدریج می‌کَشَد که آن قوّت‌ها و خون‌های باطل که در اوست، پاره‌پاره از او برود که

: اِنَّ اللهُ یَقْبِضُ وَ یَبْسُطُ

#فیه_ما_فیه
#مولانا
.

چون تو خواهی که جایی رَوی،
اوّل دلِ تو می‌رود و می‌بیند و بر احوالِ آن مُطلّع می‌شود، آن گه دل باز می‌گردد و بدن را می‌کِشاند.


#مولانا_جلال‌الدین_محمد_بلخی
#فیه_ما_فیه
(فصل چهل‌و‌سوم)
گفت: «اَنَاالْحَقُّ». یعنی من فنا گشتم، حق مانْد و بَس. و این به غایتِ تواضُع است و نهایتِ بندگی است، یعنی اوست و بَس.
دَعوی و تَکبّر آن باشد که گویی تو خدایی و من بنده. پس هستی خود را نیز اثبات کرده باشی. پَس دُویی لازم آید.
و این نیز که می‌گویی: «هُوَالْحَقُّ»، هم دُویی است، زیرا که تا «اَنَا» نباشد، «هُوَ» مُمکن نشود.
پس حق گفت: «اَنَاالْحَقُّ». چون غیرِ او موجودی نبود و منصور فَنا شده بود. آن سُخنِ حق بود.

#مولانا
#فیه_ما_فیه

چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند

#حافظ
سؤال کرد که «از نماز نزدیک‌تر به حقّ راهی هست؟» فرمود «هم نماز، اما نماز این صورتِ تنها نیست. این قالب نماز است زیرا که این نماز را اولی‌ست و آخری‌ست و هر چیز را که اولی و آخری باشد آن قالب باشد. زیرا تکبیر اول نماز است و سلام آخر نماز است. و همچنین شهادت آن نیست که بر زبان می‌گویند تنها؛ زیرا که آن را نیز اولی‌ست و آخری و هر چیز که در حرف و صوت درآید و او را اول و آخر باشد آن صورت و قالب باشد. جان، آن بی‌چون باشد و بی‌نهایت باشد و او را اوّل و آخر نبوَد. آخر، این نماز را انبیا پیدا کرده‌اند اکنون این نبی که نماز را پیدا کرده چنین می‌گوید که «‌لِیْ مَعَ اللهِّ وَقْتٌ لَاَیَسَعُنِیْ فِیْهِ نَبِیٌ مُرْسَلٌ وَلَامَلَکٌ مُقَرَّبُ» پس دانستیم که جان نماز این صورت تنها نیست بلک استغراقی‌ست و بیهوشی‌ است که این همه صورت‌ها برون می‌ماند و آنجا نمی‌گنجد؛ جبرییل نیز که معنی محض است هم نمی‌گنجد



#فیه_ما_فیه
#مولانا
پادشاهی به درویشی گفت که «آن لحظه که تو را به درگاه حق تجلّی و قرب باشد، مرا یاد کن.»

گفت: «چون من در آن حضرت رسم و تاب آفتاب آن جمال بر من زند مرا از خود یاد نیاید، از تو چون یاد کنم؟»
.

#فیه_ما_فیه
#مولانا
چراغ اگر می خواهد که او را بر بلندی نهند، برای دیگران می خواهد و برای خود نمی خواهد.
او را، چه زیر چه بالا، هرجا که هست، چراغ منور است، الا می خواهد که نور او به دیگران برسد.

این آفتاب که بر بالای آسمان است اگر زیر باشد، همان آفتاب است، و الا عالم تاریک ماند. پس او بالا برای خود نیست، برای دیگران است.

#فیه_ما_فیه
پادشاهی غلامان را فرمود که هر یکی قدحی زرین به کف گیرند که مهمان می‌آید و آن غلام مقرّب‌تر را نیز هم فرمود که قدحی بگیر. چون پادشاه روی نمود آن غلام خاص از دیدار پادشاه بی‌خود و مست شد قدح از دستش بیفتاد و بشکست دیگران چون ازو چنین دیدند گفتند «مگر چنین می‌باید» قدح‌ها را به قصد بینداختند. پادشاه عتاب کرد «چرا کردید؟» گفتند که «او مقرّب بود چنین کرد» پادشاه گفت: «ای ابلهان، آن را او نکرد آن را من کردم». از روی ظاهر همه صورت‌ها گناه بود اما آن یک گناه عین طاعت بود بلکه بالای طاعت و گناه بود خود مقصود از آن همه آن غلام بود. باقی غلامان تبعِ پادشاهند پس تبع او باشند چون او عین پادشاه است و غلامی برو جز صورت نیست؛ از جمال پادشاه پُر است. حق تعالی می‌فرماید لَوْلَاکَ مَا خَلَقْتُ الْاَفْلَاکَ هم اناالحق است



#فیه_ما_فیه
آورده‌اند که پادشاهی مجنون را حاضر کرد (وگفت) که «ترا چه بوده است و چه افتاده است؟ خود را رسوا کردی و از خان و مان برآمدی و خراب و فنا گشتی لیلی چه باشد و چه خوبی دارد؟ بیا تا ترا خوبان و نغزان نمایم و فدای تو کنم و به تو بخشم» چون حاضر کردند مجنون را و خوبان را جلوه آوردند مجنون سر فروافکنده بود و پیش خود می‌نگریست پادشاه فرمود «آخر سر را برگیر و نظر کن» گفت «می‌ترسم؛ عشق لیلی شمشیر کشیده است اگر بردارم سرم را بیندازد» غرق عشق لیلی چنان گشته بود. آخر دیگران را چشم بود و لب و بینی بود آخر در وی چه دیده بود که بدان حال گشته بود


#فیه_ما_فیه
#مولانا
‍ انسان باید درک کند که یافتن خداوند تنها هدف , تنها منظوری است که او برای آن اینجا است.
او فقط برای «او» وجود دارد .

او باید «او» را پیدا کند.

اگرچه عالم را همی گشتی
چون برای او نگشتی
تورا باری دیگر میباید گردیدن گِرد عالم.

#فیه_ما_فیه