نگاه کُن که نَریزَد دَهی چو باده به دستم
فدای چشمِ تو ساقی به هوش باش که مَستَم
کنم مُصالحه یکسَر، به صالحان، میِ کوثر
به شرط آن که نگیرند این پیاله زِ دَستم
زِ سنگِ حادثه تا ساغرم درست بماند
به وجه خیر و تصدق، هزار توبه شکستم
چنین که سجده برم بیحفاظ پیشِ جمالت
به عالمی شده روشن که آفتابپرستم
کمندِ زلفِ بتی گردنم ببست به مویی
چنان کشید که زنجیرِ صد علاقه گُسَستم
زگریه آخرم این شد نتیجه در پیِ زلفش
که در میان دو دریای خون فتاده بشستم
زِ قامتش چو گرفتم قیاسِ روز قیامت
نشست و گفت قیامت به قامتی است که هستم
نداشت خاطرم اندیشهای زِ روزِ قیامت
زمانه داد به دستِ شبِ فراقِ تو دستم
بخیز از برِ من کَز خدا و خلق رقابت
بس است کیفرِ این یکنفس که با تو نشستم
حرام گشت به یغما بهشتِ روی تو روزی
که دل به گندمِ آدمفریبِ خال تو بستم
#یغمایجندقی
فدای چشمِ تو ساقی به هوش باش که مَستَم
کنم مُصالحه یکسَر، به صالحان، میِ کوثر
به شرط آن که نگیرند این پیاله زِ دَستم
زِ سنگِ حادثه تا ساغرم درست بماند
به وجه خیر و تصدق، هزار توبه شکستم
چنین که سجده برم بیحفاظ پیشِ جمالت
به عالمی شده روشن که آفتابپرستم
کمندِ زلفِ بتی گردنم ببست به مویی
چنان کشید که زنجیرِ صد علاقه گُسَستم
زگریه آخرم این شد نتیجه در پیِ زلفش
که در میان دو دریای خون فتاده بشستم
زِ قامتش چو گرفتم قیاسِ روز قیامت
نشست و گفت قیامت به قامتی است که هستم
نداشت خاطرم اندیشهای زِ روزِ قیامت
زمانه داد به دستِ شبِ فراقِ تو دستم
بخیز از برِ من کَز خدا و خلق رقابت
بس است کیفرِ این یکنفس که با تو نشستم
حرام گشت به یغما بهشتِ روی تو روزی
که دل به گندمِ آدمفریبِ خال تو بستم
#یغمایجندقی
قاصد آمد گفتمش: آن یار سیمین بر چه گفت
گفت: با هجرم بسازد، گفتمش: دیگر چه گفت
گفت: دیگر پا ز حدّ خویش نگذارد برون
گفتمش: جمعست از پا خاطرم، از سر چه گفت
گفت: سر را بایدش از خاک ره کمتر کند
گفتمش: کمتر شمردم، زین تن لاغر چه گفت
گفت: جسم لاغرش را از غضب خواهیم سوخت
گفتمش: من سوختم، در باب خاکستر چه گفت
گفت: خاکستر چو گردد خواهمش بر باد داد
گفتمش: بر باد دادم، در حق محشر چه گفت
گفت: در محشر به یکدم زنده اش خواهیم کرد
گفتمش: من زنده گردیدم، ز خیر و شر چه گفت
گفت: خیر و شر نباشد عاشقان را در حساب
گفتمش: این هم حسابی، با لب کوثر چه گفت
گفت: با ما بر لب کوثر نشیند عاقبت
گفتمش: گر عاقبت این است زین بهتر چه گفت
گفت: دیگر نگذرد در خاطرش یاد عظیم
گفتمش: دیگر بگو، گفتا: مگو دیگر چه گفت!
عظیمای نیشابوری
گفت: با هجرم بسازد، گفتمش: دیگر چه گفت
گفت: دیگر پا ز حدّ خویش نگذارد برون
گفتمش: جمعست از پا خاطرم، از سر چه گفت
گفت: سر را بایدش از خاک ره کمتر کند
گفتمش: کمتر شمردم، زین تن لاغر چه گفت
گفت: جسم لاغرش را از غضب خواهیم سوخت
گفتمش: من سوختم، در باب خاکستر چه گفت
گفت: خاکستر چو گردد خواهمش بر باد داد
گفتمش: بر باد دادم، در حق محشر چه گفت
گفت: در محشر به یکدم زنده اش خواهیم کرد
گفتمش: من زنده گردیدم، ز خیر و شر چه گفت
گفت: خیر و شر نباشد عاشقان را در حساب
گفتمش: این هم حسابی، با لب کوثر چه گفت
گفت: با ما بر لب کوثر نشیند عاقبت
گفتمش: گر عاقبت این است زین بهتر چه گفت
گفت: دیگر نگذرد در خاطرش یاد عظیم
گفتمش: دیگر بگو، گفتا: مگو دیگر چه گفت!
عظیمای نیشابوری
ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رهت هم این و هم آن
دل فدای تو، چون تویی دلبر
جان نثار تو، چون تویی جانان
دل رهاندن زدست تو مشکل
جان فشاندن به پای تو آسان
#هاتف_اصفهانی
وی نثار رهت هم این و هم آن
دل فدای تو، چون تویی دلبر
جان نثار تو، چون تویی جانان
دل رهاندن زدست تو مشکل
جان فشاندن به پای تو آسان
#هاتف_اصفهانی
سبحانالله من و تو ای در خوشاب
پیوسته مخالفیم اندر هر باب
من بخت توام که هیچ خوابم نبرد
تو بخت منی که برنیائی از خواب
#مولانای_جان
پیوسته مخالفیم اندر هر باب
من بخت توام که هیچ خوابم نبرد
تو بخت منی که برنیائی از خواب
#مولانای_جان
گفت: سُبحانا تو پاکی از زیان
این چه رمز ست ؟ این بکن یارب بیان
حضرت موسی(ع) عرضه داشت: ای خداوند پاک از هرگونه نقصان و کاستی، تو از هر زیان و گزندی منزّهی. این چه رازی است؟ این راز را بیان بفرما.
باز فرمودش که در رنجوریَم
چُون نپُرسیدی تو از رویِ کَرم؟
حضرت حق تعالی دوباره به موسی فرمود: در ایّامِ بیماری من چرا از روی کرم و جوانمردی به عیادت من نیامدی و حال مرا نپرسیدی؟
گفت: یارب نیست نُقصانی تو را
عقل گُم شد. این سخن را برگُشا
حضرت موسی عرضه داشت: پروردگارا، تو کاستی ونقصانی نداری. و عقلم در این خصوص سرگشته و حیران شده. پس خدایا معنی و مقصود از این کلام را بیان بفرما.
گفت: آری بندۂ خاصِ گُزین
گشت رنجور، او مَنَم، نیکو ببین
خداوند فرمود: بله، یکی از بندگان خاص و برگُزیده من بیمار شده، او در حقیقت منم، این نکته دقیق را خوب بنگر.
شرح مثنوی
این چه رمز ست ؟ این بکن یارب بیان
حضرت موسی(ع) عرضه داشت: ای خداوند پاک از هرگونه نقصان و کاستی، تو از هر زیان و گزندی منزّهی. این چه رازی است؟ این راز را بیان بفرما.
باز فرمودش که در رنجوریَم
چُون نپُرسیدی تو از رویِ کَرم؟
حضرت حق تعالی دوباره به موسی فرمود: در ایّامِ بیماری من چرا از روی کرم و جوانمردی به عیادت من نیامدی و حال مرا نپرسیدی؟
گفت: یارب نیست نُقصانی تو را
عقل گُم شد. این سخن را برگُشا
حضرت موسی عرضه داشت: پروردگارا، تو کاستی ونقصانی نداری. و عقلم در این خصوص سرگشته و حیران شده. پس خدایا معنی و مقصود از این کلام را بیان بفرما.
گفت: آری بندۂ خاصِ گُزین
گشت رنجور، او مَنَم، نیکو ببین
خداوند فرمود: بله، یکی از بندگان خاص و برگُزیده من بیمار شده، او در حقیقت منم، این نکته دقیق را خوب بنگر.
شرح مثنوی
ابروی بلندت که کُشند افتاده ست
دل را همه در پی گزند افتاده ست
اکنون دلم از شکستگی صد پاره
چون شیشهی از طاق بلند افتاده ست
میلی مشهدی
دل را همه در پی گزند افتاده ست
اکنون دلم از شکستگی صد پاره
چون شیشهی از طاق بلند افتاده ست
میلی مشهدی
هان مژده ای بیار صبا از دیار دوست
تا در طلب دلم شود امیدوار دوست
کحل جواهری به من آر ای نسیم صبح
زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست
یا نامهای بیار که تعویذ جان کنم
یا جان کنم نثار خط مشکبار دوست
خواهم ز حق که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزو شودم کار و بار دوست
مائیم و آستان نبی و علی و آل
جانها به کف گرفته برای نثار دوست
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ و چشم و ره انتظار دوست
افلاک را برای امام آفریدهاند
در گردشند برحسب اختیار دوست
دشمن اگر به رفض زند طعنه فیض را
منت خدای را که نیم شرمسار دوست
«فیض کاشانی»
تا در طلب دلم شود امیدوار دوست
کحل جواهری به من آر ای نسیم صبح
زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست
یا نامهای بیار که تعویذ جان کنم
یا جان کنم نثار خط مشکبار دوست
خواهم ز حق که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزو شودم کار و بار دوست
مائیم و آستان نبی و علی و آل
جانها به کف گرفته برای نثار دوست
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ و چشم و ره انتظار دوست
افلاک را برای امام آفریدهاند
در گردشند برحسب اختیار دوست
دشمن اگر به رفض زند طعنه فیض را
منت خدای را که نیم شرمسار دوست
«فیض کاشانی»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شیخ ابوالحسن خرقانی فرمودند :
خداوند ، جل جلاله ، بر دل من ندا کرد که : «بنده من ، مهمان مرا حق بگزار » . گفتم :«الهی ، من ندانم که حق مهمانان تو چگونه گزارم» فرمودند :«کسانی که به سلامی به مهمانی تو آیند ، باید که علیکم السلام بیابند» . « و کس بود که مرا دوست دارد ، از دوستی من وی را ، آرزوی تو کند ، و کس بود که خود آمد بود تا با تو اندوه ورزد ، و کس بود که با من به چیزی درمانده بود ، و کس بود که من وی را از وی گرفته باشم ، آمد و شد وی ، خود ، معلوم نباشد ، ولکن مهمان من بود ، و کس بود که این جهان چیزی بخواهد از تو ! ».
پس خداوند تعالی مرا گفت که :«هر چه بینی که من با تو کردم ، با خلق من ، آن کن » .گفتم :« الهی ! من با خلق تو آن نتوانم کرد !» خداوند فرمودند :«از من یاری خواه !»
شیخ ابوالحسن خرقانی
خداوند ، جل جلاله ، بر دل من ندا کرد که : «بنده من ، مهمان مرا حق بگزار » . گفتم :«الهی ، من ندانم که حق مهمانان تو چگونه گزارم» فرمودند :«کسانی که به سلامی به مهمانی تو آیند ، باید که علیکم السلام بیابند» . « و کس بود که مرا دوست دارد ، از دوستی من وی را ، آرزوی تو کند ، و کس بود که خود آمد بود تا با تو اندوه ورزد ، و کس بود که با من به چیزی درمانده بود ، و کس بود که من وی را از وی گرفته باشم ، آمد و شد وی ، خود ، معلوم نباشد ، ولکن مهمان من بود ، و کس بود که این جهان چیزی بخواهد از تو ! ».
پس خداوند تعالی مرا گفت که :«هر چه بینی که من با تو کردم ، با خلق من ، آن کن » .گفتم :« الهی ! من با خلق تو آن نتوانم کرد !» خداوند فرمودند :«از من یاری خواه !»
شیخ ابوالحسن خرقانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تصنیف #قفل_زندان
استاد #شهرام_ناظری
آهنگساز استاد #رضا_قاسمی
دستگاه #ماهور #بیات_اصفهان
کنسرت #کرمانشاه ۱۳۹۳
گروه #فردوسی
استاد #شهرام_ناظری
آهنگساز استاد #رضا_قاسمی
دستگاه #ماهور #بیات_اصفهان
کنسرت #کرمانشاه ۱۳۹۳
گروه #فردوسی
شراب داد خدا مر مرا تو را سرکا
چو قسمتست چه جنگست مر مرا و تو را
شراب آن گل است و خمار حصه خار
شناسد او همه را و سزا دهد به سزا
#مولانای_جان
چو قسمتست چه جنگست مر مرا و تو را
شراب آن گل است و خمار حصه خار
شناسد او همه را و سزا دهد به سزا
#مولانای_جان
گردان به هوای یار چون گردونیم
ایزد داند در این هوا ما چونیم
ما خیره که عاقلان چرا هشیارند
وانان حیران که ما چرا مجنونیم
#مولانای_جان
ایزد داند در این هوا ما چونیم
ما خیره که عاقلان چرا هشیارند
وانان حیران که ما چرا مجنونیم
#مولانای_جان
شکر ز بهر دل تو ترش نخواهد شد
که هست جا و مقام شکر دل حلوا
تو را چو نوحه گری داد نوحهای میکن
مرا چو مطرب خود کرد دردمم سرنا
#مولانای_جان
که هست جا و مقام شکر دل حلوا
تو را چو نوحه گری داد نوحهای میکن
مرا چو مطرب خود کرد دردمم سرنا
#مولانای_جان
- خنده عیسی و گریه ی یحیی
عیسی(ع) بسیار خندیدی، یحیی(ع) بسیار گریستی.
یحیی به عیسی گفت که «تو از مکرهای دقیق، قوی ایمن شدی که چنین می خندی؟»
عیسی گفت که «تو از عنایت ها و لطف های دقیق لطیف غریبِ حق، قوی غافل شدی که چندینی می گریی؟»
ولی یی از اولیاء حق در این ماجرا حاضر بود. از حق پرسید: «از این هر دو، که را مقام عالی تر است؟»
جواب گفت که «اَحسَنُهُم بی ظَنّاً، یعنی اَنَا عِندَ ظَنِّ عَبدیِ بی من آن جا اَم که ظَنّ بنده ی من است.»
#فیه_ما_فیه
#مولانا
عیسی(ع) بسیار خندیدی، یحیی(ع) بسیار گریستی.
یحیی به عیسی گفت که «تو از مکرهای دقیق، قوی ایمن شدی که چنین می خندی؟»
عیسی گفت که «تو از عنایت ها و لطف های دقیق لطیف غریبِ حق، قوی غافل شدی که چندینی می گریی؟»
ولی یی از اولیاء حق در این ماجرا حاضر بود. از حق پرسید: «از این هر دو، که را مقام عالی تر است؟»
جواب گفت که «اَحسَنُهُم بی ظَنّاً، یعنی اَنَا عِندَ ظَنِّ عَبدیِ بی من آن جا اَم که ظَنّ بنده ی من است.»
#فیه_ما_فیه
#مولانا
جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی
دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی
چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی
| عطار نیشابوری
دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی
چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی
| عطار نیشابوری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در درگه خلق بندگی مارا کشت
از بهر دو نان دوندگی ما را کشت
گه منت روزگار ،گه منت خلق
ای مرگ بیا که زندگی مارا کشت
از بهر دو نان دوندگی ما را کشت
گه منت روزگار ،گه منت خلق
ای مرگ بیا که زندگی مارا کشت
مناسبت ولادت پيامبر اكرم ص
سروش _ شجريان
تصنیف دل مجنون
غزل: مولانا
دکلمه: دکتر عبدالکريم سروش
آواز: استاد محمدرضا شجریان
غزل: مولانا
دکلمه: دکتر عبدالکريم سروش
آواز: استاد محمدرضا شجریان