ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ،
ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﮔﻔﺖ:
ﺳﺎﻋﺖ 5 ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ ...
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ و ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻡ ؛ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺩﻡ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ، ﺳﺎﻋﺖ 5:30 ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺑﺮﻭﻡ!ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ 6:00 ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ! ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﯼ؟!
ﺑﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧﻢ!
ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ:
"ﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﻦ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﻘﺼﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ "ﺭﺍﺳﺖ" ﺑﮕﻮﯾﯽ!"
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﻧﻘﺺ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﺍﯾﻦ ﻫﺠﺪﻩ ﻣﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ باره ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ...!
ﻣﺪﺕ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﯿﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﺗﻮمبیل ﻣﯽ ﺭﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻮﺩ، ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ!
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﻢ ؛ ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ 80 ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﻢ!
#پسر_گاندی
ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﮔﻔﺖ:
ﺳﺎﻋﺖ 5 ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ ...
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ و ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻡ ؛ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺩﻡ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ، ﺳﺎﻋﺖ 5:30 ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺑﺮﻭﻡ!ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ 6:00 ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ! ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﯼ؟!
ﺑﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧﻢ!
ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ:
"ﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﻦ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﻘﺼﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ "ﺭﺍﺳﺖ" ﺑﮕﻮﯾﯽ!"
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﻧﻘﺺ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﺍﯾﻦ ﻫﺠﺪﻩ ﻣﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ باره ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ...!
ﻣﺪﺕ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﯿﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﺗﻮمبیل ﻣﯽ ﺭﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻮﺩ، ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ!
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﻢ ؛ ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ 80 ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﻢ!
#پسر_گاندی
ای خدایی که به جز تو ملکالعرش ندانم
بجز از نام تو نامی نه برآید به زبانم
بجز از دین و صنعت نبود عادت چشمم
بجز از گفتن حمدت نبود ورد زبانم
#سنایی
بجز از نام تو نامی نه برآید به زبانم
بجز از دین و صنعت نبود عادت چشمم
بجز از گفتن حمدت نبود ورد زبانم
#سنایی
ای خدايى که بجز تو ملک العرش ندانم
بجز از نام تو نامی نه برآيد به زبانم
بجز از دين و صنعت نبود عادت چشمم
بجز از گفتن حمدت نبود ورد زبانم...
عارفا فخر به من کن که خداوند جهانم
ملک عالمم و عالم اسرار نهانم
غيب من دانم و پس غيب نداند بجز از من
منم آن عالم اسرار که هر غيب بدانم
پاک و بی عيبم و بيننده عيب همه خلقان
در گذارنده و پوشنده عيب همگانم
همه من بينم و بيننده نئی ديده دو چشمم
همه من گويم و گوينده نئی کام زبانم
شنوای سخنان همه خلقم به حقيقت
شنوايان جهان را سخنان ميشنوانم
حی و قيومم و آن دم که کس از خلق نماند
من يکی معتمد و واحد و قيوم بمانم
ملک طبعم و سياره و نه سياره طبعم
نه چو طبعم متوطن نه چو سياره روانم
نه بخوابم نه به بحرم نه کنار و نه ميانه
نه بخندم نه بگريم نه چنين و نه چنانم
نه ز نورم نه ز ظلمت نه ز جوهر نه ز عنصر
نه ز تحتم نه ز فوقم ملک کان و مکانم
هر چه در خاطرات آيد که من آنم نه من آنم
هر چه در فهم تو گنجد که چنينم نه چنانم
هر چه در فهم تو گنجد همه مخلوق بود آن
به حقيقت تو بدان بنده که من خالق آنم
هر شب و روز به لطف و کرم وجود و جلالم
سيصد و شصت نظر سوی دلت می کند آنم
گر از آن خسته دلت يک نظر فيض بگيرم
زود باشد که شوی کشته تيغ خذلانم
شيئم از روی حقيقت نه از شي ء مجازی
آفريننده اشياء و خداوند جهانم
من فرستاده توراتم و انجيل و زبورم
من فرستاده فرقانم و ماه رمضانم
صفت خويش بگفتم که منم خالق بی چون
نه کس از من نه من از کس نه ازينم نه از آنم
منم که بار خدايى که دل متقيان را
هر زمانی به دلال صمدی نور چشانم
کفر صد ساله ببخشم به يک اقرار زبانی
جرم صد ساله به يک عذر گنه در گذرانم
بعد مردن برمت زير لحد با دل پر خون
خوش بخوابانم و راحت به روانت برسانم
آن دم از خاک برانگيزم در روز قيامت
در چنان انجمنی پرده ز رازت ندرانم
بگذرانم ز صراط و برهانم ز عذابت
در بهشت آرم و بر خوان نعيمت بنشانم
شربت شوق دهم تا تو شوی مست تجلی
پرده بردارم و آن گه به خودت می نگرانم
ذره ذره حسنات از تو ز لطفم بپذيرم
کوه کوه از تو معاصی به کرم در گذرانم
هر عطايی که بکردم به تو ای بنده من من
خوش نشين بنده که من داده خود را نستانم
هر که گويد که خدا را به قيامت بتوان ديد
او نبيند به حقيقت نه از آن گمشدگانم
بار الاها تو بر آري همه اميد سنايی
که مسلمانم و يارب نه از آن بی خبرانم
#سنایی_غزنوی
بجز از نام تو نامی نه برآيد به زبانم
بجز از دين و صنعت نبود عادت چشمم
بجز از گفتن حمدت نبود ورد زبانم...
عارفا فخر به من کن که خداوند جهانم
ملک عالمم و عالم اسرار نهانم
غيب من دانم و پس غيب نداند بجز از من
منم آن عالم اسرار که هر غيب بدانم
پاک و بی عيبم و بيننده عيب همه خلقان
در گذارنده و پوشنده عيب همگانم
همه من بينم و بيننده نئی ديده دو چشمم
همه من گويم و گوينده نئی کام زبانم
شنوای سخنان همه خلقم به حقيقت
شنوايان جهان را سخنان ميشنوانم
حی و قيومم و آن دم که کس از خلق نماند
من يکی معتمد و واحد و قيوم بمانم
ملک طبعم و سياره و نه سياره طبعم
نه چو طبعم متوطن نه چو سياره روانم
نه بخوابم نه به بحرم نه کنار و نه ميانه
نه بخندم نه بگريم نه چنين و نه چنانم
نه ز نورم نه ز ظلمت نه ز جوهر نه ز عنصر
نه ز تحتم نه ز فوقم ملک کان و مکانم
هر چه در خاطرات آيد که من آنم نه من آنم
هر چه در فهم تو گنجد که چنينم نه چنانم
هر چه در فهم تو گنجد همه مخلوق بود آن
به حقيقت تو بدان بنده که من خالق آنم
هر شب و روز به لطف و کرم وجود و جلالم
سيصد و شصت نظر سوی دلت می کند آنم
گر از آن خسته دلت يک نظر فيض بگيرم
زود باشد که شوی کشته تيغ خذلانم
شيئم از روی حقيقت نه از شي ء مجازی
آفريننده اشياء و خداوند جهانم
من فرستاده توراتم و انجيل و زبورم
من فرستاده فرقانم و ماه رمضانم
صفت خويش بگفتم که منم خالق بی چون
نه کس از من نه من از کس نه ازينم نه از آنم
منم که بار خدايى که دل متقيان را
هر زمانی به دلال صمدی نور چشانم
کفر صد ساله ببخشم به يک اقرار زبانی
جرم صد ساله به يک عذر گنه در گذرانم
بعد مردن برمت زير لحد با دل پر خون
خوش بخوابانم و راحت به روانت برسانم
آن دم از خاک برانگيزم در روز قيامت
در چنان انجمنی پرده ز رازت ندرانم
بگذرانم ز صراط و برهانم ز عذابت
در بهشت آرم و بر خوان نعيمت بنشانم
شربت شوق دهم تا تو شوی مست تجلی
پرده بردارم و آن گه به خودت می نگرانم
ذره ذره حسنات از تو ز لطفم بپذيرم
کوه کوه از تو معاصی به کرم در گذرانم
هر عطايی که بکردم به تو ای بنده من من
خوش نشين بنده که من داده خود را نستانم
هر که گويد که خدا را به قيامت بتوان ديد
او نبيند به حقيقت نه از آن گمشدگانم
بار الاها تو بر آري همه اميد سنايی
که مسلمانم و يارب نه از آن بی خبرانم
#سنایی_غزنوی
هر چه انسان تر باشيم زخمها عميق تر خواهند بود. هر چه بيشتر دوست بداريم بيشتر غصه خواهيم داشت. بيشتر فراق خواهيم کشيد و تنهایی هايمان بيشتر خواهد شد. شادی ها لحظه ای و گذرا هستند
شايد خاطرات بعضی از آنها تا ابد در ياد بماند اما رنجها داستانش فرق ميکند تا عمق وجود آدم رخنه ميکند و ما هر روز با آنها زندگی ميکنيم. انگار که اين خاصيت #انسان بودن است!
#اوریانا_فالاچی
شايد خاطرات بعضی از آنها تا ابد در ياد بماند اما رنجها داستانش فرق ميکند تا عمق وجود آدم رخنه ميکند و ما هر روز با آنها زندگی ميکنيم. انگار که اين خاصيت #انسان بودن است!
#اوریانا_فالاچی
در بند آن باش که بعد از شناخت خدای، طهارت نفس حاصل کنی ، وبی آزار و راحت رسان شوی ،که نجات آدمی درین است.
عزیز الدین نسفی
عزیز الدین نسفی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✅ هرکی در دلش هر آرزویی هست برآورده میشه ! چون وقتی چیزی به دلتون میافته یعنی خدا استعدادش رو در شما دیده !
🌸 این حرفهای دکتر قمشهای ارزش بارها شنیدن رو داره 👌
🌸 این حرفهای دکتر قمشهای ارزش بارها شنیدن رو داره 👌
مست کرد امشب نسیمِ مستِ شهریور مرا
گرچه باز از چشمِ تَر آبانم، از دلْ آذرم
ماه شهریور پر است از خاطراتِ عشقِ من
من به جان تا زنده باشم، عاشقِ شهریورم
#مهدی_اخوان_ثالث
گرچه باز از چشمِ تَر آبانم، از دلْ آذرم
ماه شهریور پر است از خاطراتِ عشقِ من
من به جان تا زنده باشم، عاشقِ شهریورم
#مهدی_اخوان_ثالث
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#انگیزشی
آیا خنده واقعا بهترین درمان است؟
در این ویدیو در مورد «باشگاه خنده در هند» بشنوید که برای افزایش آگاهی در مورد فواید خنده و تاثیر آن بر سلامتی ایجاد شده است.
چند نهان داری آن خنده را
آن مه تابنده فرخنده را
بنده کند روی تو صد شاه را
شاه کند خنده تو بنده را
خنده بیاموز گل سرخ را
جلوه کن آن دولت پاینده را...
#حضرت_مولانا
آیا خنده واقعا بهترین درمان است؟
در این ویدیو در مورد «باشگاه خنده در هند» بشنوید که برای افزایش آگاهی در مورد فواید خنده و تاثیر آن بر سلامتی ایجاد شده است.
چند نهان داری آن خنده را
آن مه تابنده فرخنده را
بنده کند روی تو صد شاه را
شاه کند خنده تو بنده را
خنده بیاموز گل سرخ را
جلوه کن آن دولت پاینده را...
#حضرت_مولانا
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
به چشم خلق ، عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
به مناسبت سالروز بزرگداشت حافظ ۲۰ مهرماه
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
به چشم خلق ، عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
به مناسبت سالروز بزرگداشت حافظ ۲۰ مهرماه
غنیمتی شِمُر ای شمع وصلِ پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
از غزل شماره ۱۷۹ حافظ
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
از غزل شماره ۱۷۹ حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و عشق همچنان جاریست
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بندهی خود را عاشق خود کند
آنگاه بر بنده عاشق باشد,
و بنده را گوید:
تو عاشق و مُحبّ مایی
و ما معشوق و حبیب توایم.
#عین_القضات_همدانی
آنگاه بر بنده عاشق باشد,
و بنده را گوید:
تو عاشق و مُحبّ مایی
و ما معشوق و حبیب توایم.
#عین_القضات_همدانی
با عالیجناب حافظ
کوی نیکنامی
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
کوی نیکنامی
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را