معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
مولانا طرزی افشار

کارت ای دوست بی وفایی دور
همه میلت سوی جدایی دور

باز بیگانه وار می گذری
این چه ترکیب آشنایی دور

ازبلای دل شکسته دلان
لب لعل تو مومیایی دور

ابروان تو رشک قوس وقزح
نگهت ناوک قضایی دور

بهر دیدار ،بر در خوبان
چشم من کاسهٔ گدایی دور

وای بر روزگار آن مفلس
که گرفتار کدخدایی دور

لب فرو بند زآنکه طوطی را
خامشی موجب رهایی دور

طرزی از طرزک تو حظّیدم
این چه طرز سخن سرایی دور

توضیح :کلمهٔ دُور که درقافیهٔ این غزل تکرار شده کلمه ای ترکی است به معنی هست واست .وهنر طرزی در صنعت نحت و ساختن مصادر جعلی است .پس معنی این مصرع :
کارت ای دوست بی وفایی دور
یعنی :ای دوست کارت بی وفایی است .والخ ......
وکلمهٔ کدخدایی به معنی صاحب زن ومرد متأهّل می باشد .
غزلی از طرزیِ افشار (قرنِ یازدهمِ هجری)

طهرانیدن

طعنه بر من مزن ای یار، نمی‌طهرانم/
واجبیده‌ست به‌ناچار نمی‌طهرانم//
بارها آمده آزرده ز طهران رفتم/
نیست این بار چو هر بار، نمی‌طهرانم...
تا فلاطونِ زمان دردِ مرا درمانَد/
با وجودِ تنِ بیمار نمی‌طهرانم

(دیوانِ طرزیِ افشار، به کوششِ م. تمدن، تهران: کتاب‌فروشیِ ادبیه، چ ۲، ۱۳۳۸، ص ۱۵۴-۱۵۵)
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است
برود از دل من و از دل من آن نرود

آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود

گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند کز پی درمان نرود

هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد و از پی ایشان نرود


حافظ
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود


گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود


حافظ
ز من یوسفا چون بعیدیده‌ای
چو یعقوب چشمم سفیدیده‌ای
دریدیده‌ای تیغ غمزه‌زدن
مرا از تغافل شهیدیده‌ای
ز نخل وصالت نمیویده‌ام
مرنج، ای صنوبر، که بیدیده‌ای
فغانیده‌ام چون نهانیده‌ای
ز خود رفته‌ام چون پدیدیده‌ای
چو دوری ز شکرلبان زاهدا
از آن چون مگس‌ها قدیدیده‌ای
به قصد قلوب اسیران عشق
خناجیر مژگان حدیدیده‌ای
تو را طرزیا صدهزار آفرین
که طرز غریبی جدیدیده‌ای
طرزی افشار
ماتیده‌ایم و صورتِ دیوار گشته‌ایم 
گاهی که بر رخِ تو نگاهیده‌ایم ما. 


طرزی افشار 
ترکیدم و تاتیدم و آن‌گه عربیدم
در دیده‌ی کوته‌نظران بوالعجبیدم
شعبان رمضان گر بپلاوم عجبی نیست
بی آش جمادیدم و بی نان رجبیدم

[طرزی افشار، شاعر دوره صفویه]

از مصدرها و صیغه‌های جعلی (با فرمول: اسم + یدن) استفاده می‌کرد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کناری ندارد بیابانِ ما
قراری ندارد دل و جان ما

جهان در جهان نقش صورت گرفت
کدامست ازین نقشها آنِ ما

#مولانا
ای عاشقان ای عاشقان
آمد گه وصل و لقا
از آسمان آمد ندا
کای ماه رویان الصلا

ای سرخوشان ای سرخوشان
آمد طرب دامن کشان
بگرفته ما زنجیر او
بگرفته او دامان ما

مولانــــا
ای هفت گردون مست تو
ما مهره‌ای در دست تو
ای هست ما از هست تو
در صد هزاران مرحبا

ای مطرب شیرین نفس
هر لحظه می‌جنبان جرس
ای عیش زین نه بر فرس
بر جان ما زن ای صبا

مولانــــا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک بار بی خبر به شبستان من درآ
چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ

از دوریت چو شام غریبان گرفته‌ایم
از در گشاده‌روی چو صبح وطن درآ

#صائب_تبریزی

‌‌
الهی چه خوش روزگاری است روزگار دوستان تو با تو
چه خوش بازاری است بازار عارفان در کار تو
چه آتشین است نَفسهای ایشان در یاد تو،
چه خوش دردی است
دَرد مشتاقان در سُوز شوق و مهر تو
چه زیباست گفت و گوی ایشان در نام ونشان تو


#خواجه عبدالله انصاری

‌‌
 
این نگارستانِ عالَم پُر نشان و نقشِ توست
لیک جای تو نگیرد، کو نشان، کو بی‌نشان؟

قطرهٔ خونِ دلم را چون جهانی کرده‌ای
تا ز حیرانی ندانم، قطره‌ای را از جهان

بر دهانِ من به دستِ خویش بنهادی قدح
تا ز سرمستی ندانم من، قدح را از دهان

من که باشم؟ از زمین تا آسمان مستان پُرند
کز شرابِ تو ندانند از زمین تا آسمان


مولانا
چون چنگم از زمزمه خود خبرم نیست

اسرار همی‌گویم و اسرار ندانم


#مولانا
فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی‌خاک عشق آبی ندارد

غلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحب دلان را پیشه این است


#نظامی
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد

بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

ای عروس هنر از بخت شکایت منما
حجله حسن بیارای که داماد آمد

دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان
تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد

#حافظ
#خواجوي_كرماني

چه خوشست باده خوردن بصبوح درگلستان
که خبر دهد ز جنت دم صبح و باد بستان
به چمن خرام خواجو دم صبح و ناله میکن
که ببوستان خوش آید نفس هزار دستان
رسم مهر rasm-mehr@
ستار _ بیگانگی
ستار
بیگانگی



‍ از بس که ملول از
دل دلمرده‌ی خویشم
هم خسته‌ی بیگانه ،
هم آزرده‌ی خویشم

این گریه ی مستانه‌ی من
بی سببی نیست
ابر چمن تشنه
و پژمرده‌ی خویشم

مهدی‌اخوان‌ثالث
َ
مولانا

در مدرسهٔ عــــــشق ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اگر قال بود
کی فرق میان قال با حال بود


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هشدار که فضل حق بناگاه آید
ناگاه آید بر دل آگاه آید

خرگاه وجود خود ز خود خالی کن
چون خالی شد شاه به خرگاه آید

مولانای_جان