This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هین کژ و راست میروی
باز چه خوردهای بگو؟
مست و خراب میروی
خانه به خانه کو به کو
با کی حریف بودهای؟
بوسه ز کی ربودهای؟
زلف که را گشودهای؟
حلقه به حلقه مو به مو
#مولانا
باز چه خوردهای بگو؟
مست و خراب میروی
خانه به خانه کو به کو
با کی حریف بودهای؟
بوسه ز کی ربودهای؟
زلف که را گشودهای؟
حلقه به حلقه مو به مو
#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نخستین ویدیوی ضبط شده از
استاد محمدرضا_شجریان
استاد محمدرضا_شجریان
مر مرا آموز تا احسان کنم
استخوانها را بدان با جان کنم
به من هم اسم اعظم را بیاموز تا بخوانم و مردگان را با احسان خود زنده کنم و جان بخشم .
گفت خامش کن که آن کار تو نیست
لایق انفاس و گفتار تو نیست
حضرت عیسی ع فرمود: خاموش باش مرد! زنده کردن کار تو نیست، تو دارای آن نَفَسِ مسیحائی نیستی که بتوانی چنین کاری انجام بدهی.
کان نفس خواهد ز باران پاکتر
وز فرشته در روش دراکتر
آن نفسی که مرده زنده می کند بایستی از باران آسمان پاکیزه تر باشد و از فرشتگان چالاکتر و درک و فهمش بیشتر باشد .
عمرها بایست تا دم پاک شد
تا امین مخزن افلاک شد
عمرها باید سپری شود تا انسانی بتواند پاک گردد و بتواند امین خزانه آسمانی و محرم گنجینه اسرار افلاک باشد.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
استخوانها را بدان با جان کنم
به من هم اسم اعظم را بیاموز تا بخوانم و مردگان را با احسان خود زنده کنم و جان بخشم .
گفت خامش کن که آن کار تو نیست
لایق انفاس و گفتار تو نیست
حضرت عیسی ع فرمود: خاموش باش مرد! زنده کردن کار تو نیست، تو دارای آن نَفَسِ مسیحائی نیستی که بتوانی چنین کاری انجام بدهی.
کان نفس خواهد ز باران پاکتر
وز فرشته در روش دراکتر
آن نفسی که مرده زنده می کند بایستی از باران آسمان پاکیزه تر باشد و از فرشتگان چالاکتر و درک و فهمش بیشتر باشد .
عمرها بایست تا دم پاک شد
تا امین مخزن افلاک شد
عمرها باید سپری شود تا انسانی بتواند پاک گردد و بتواند امین خزانه آسمانی و محرم گنجینه اسرار افلاک باشد.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
ذکر ابراهیم خواص
نقل است که وقتی با مردی در بیابان می رفت. آواز غریدن شیر بخاست. مرید را رنگ از روی بشد. درخیت بجست و بر آنجا شد و همی لرزید.
خواص همچنان ساکن سجاده بیفکند و در نماز اِستاد. شیر فرا رسید دانست که توقيع خاص دارد. چشم در او نهاد. تا روز نظاره می کرد و خواص به کار مشغول، پس چنان از آنجا برفت. پشه ای او را بگزید. فریاد در گرفت. مرید گفت: خواجه عجب کاری است. دوش از شیر نمی ترسیدی، امروز از پشه ای فریاد می کنی گفت: زیرا که دوش مرا از من ربوده بودند و امروز به خودم باز داده اند.
#تذکرة_الاولیاء
#گنجينه_شیخ_عطار
نقل است که وقتی با مردی در بیابان می رفت. آواز غریدن شیر بخاست. مرید را رنگ از روی بشد. درخیت بجست و بر آنجا شد و همی لرزید.
خواص همچنان ساکن سجاده بیفکند و در نماز اِستاد. شیر فرا رسید دانست که توقيع خاص دارد. چشم در او نهاد. تا روز نظاره می کرد و خواص به کار مشغول، پس چنان از آنجا برفت. پشه ای او را بگزید. فریاد در گرفت. مرید گفت: خواجه عجب کاری است. دوش از شیر نمی ترسیدی، امروز از پشه ای فریاد می کنی گفت: زیرا که دوش مرا از من ربوده بودند و امروز به خودم باز داده اند.
#تذکرة_الاولیاء
#گنجينه_شیخ_عطار
Telegram
attach 📎
تو نبینی بَرگها را کَف زدن
گوشِ دل باید، نه این گوشِ بَدَن
گوشِ سَر بَربَند از هَزْل و دروغ
تا بِبینی شَهرِ جانِ بافُروغ
#مثنوی_مولانا
تو صدای دست زدن برگ ها را نمی شنوی، زیرا برای شنیدن آن نیاز به گوش باطنی داری نه گوش ظاهری در سَر.
تا وقتی در غوغا وازدحام به روزمرگی زندگی می کنی به قلمرو جان وارد نمی شوی
ذهن تو پر از سخن های بیهوده شده و نگرانی های از راه نرسیده.حالا وقت آن است که سکوت کنی و در این مراقبه لحظه ها ،به مشاهده جهان درونت روی
آنجاست که نور می بینی و خورشیدی که هردم از مشرق روحت طلوع می کند و با آن گرما می گیری
گوشِ دل باید، نه این گوشِ بَدَن
گوشِ سَر بَربَند از هَزْل و دروغ
تا بِبینی شَهرِ جانِ بافُروغ
#مثنوی_مولانا
تو صدای دست زدن برگ ها را نمی شنوی، زیرا برای شنیدن آن نیاز به گوش باطنی داری نه گوش ظاهری در سَر.
تا وقتی در غوغا وازدحام به روزمرگی زندگی می کنی به قلمرو جان وارد نمی شوی
ذهن تو پر از سخن های بیهوده شده و نگرانی های از راه نرسیده.حالا وقت آن است که سکوت کنی و در این مراقبه لحظه ها ،به مشاهده جهان درونت روی
آنجاست که نور می بینی و خورشیدی که هردم از مشرق روحت طلوع می کند و با آن گرما می گیری
GT-121
Mohammad Reza Shajarian
گلهای تازه 121( ماهور)
آوازمحمدرضاشجریان
همکاری:اساتید
حسن کسایی #جلیل شهناز و امیر ناصر افتتاح
مطلع اواز:
انان که خاک را به نظر کیمیا کنند
گوینده:فخری نیکزاد
کلام:حافظ
آوازمحمدرضاشجریان
همکاری:اساتید
حسن کسایی #جلیل شهناز و امیر ناصر افتتاح
مطلع اواز:
انان که خاک را به نظر کیمیا کنند
گوینده:فخری نیکزاد
کلام:حافظ
«این أنا الحق گفتن، مردم می پندارند دعویِ بزرگ است. أنا الحق، عظیم تواضع است.
زیرا این که میگوید من عبد خدایم، دو هستی اثبات میکند؛
یکی خود را و یکی خدا را.
اما آن که أنا الحق میگوید، خود را عدم کرد، به باد داد.
میگوید: أنا الحق؛
یعنی من نیستم، همه اوست.
جز خدا را هستی نیست.
من به کلی عدمِ محضام و «هیچ»ام. تواضع، در این بیشتر است.»
#مولانا_جلال_الدين_محمد_رومی #فیه_ما_فیه
زیرا این که میگوید من عبد خدایم، دو هستی اثبات میکند؛
یکی خود را و یکی خدا را.
اما آن که أنا الحق میگوید، خود را عدم کرد، به باد داد.
میگوید: أنا الحق؛
یعنی من نیستم، همه اوست.
جز خدا را هستی نیست.
من به کلی عدمِ محضام و «هیچ»ام. تواضع، در این بیشتر است.»
#مولانا_جلال_الدين_محمد_رومی #فیه_ما_فیه
هر كه را خلقوخوی فراخ ديدی، و رویِ گشاده و فراخ حوصله، كه دعای خير همه عالم كند، كه از سخن او تو را گشادِ دل حاصل میشود و اين عالم و تنگی او، بر تو فراموش میشود؛
آن فرشته است و بهشتی.
و آنكه اندر او و اندر سخن او قبضی میبينی و تنگی و سردی، كه از سخن او چنان سرد میشوی كه از سخن آن كس گرم شده بودی؛
آن شيطان است و دوزخی.
اكنون هر كه بر اين سِرّ واقف شود به صدهزار شيخی التفات نكند.
شمس تبریزی روح العزیز
آن فرشته است و بهشتی.
و آنكه اندر او و اندر سخن او قبضی میبينی و تنگی و سردی، كه از سخن او چنان سرد میشوی كه از سخن آن كس گرم شده بودی؛
آن شيطان است و دوزخی.
اكنون هر كه بر اين سِرّ واقف شود به صدهزار شيخی التفات نكند.
شمس تبریزی روح العزیز
تا چند گرد #کعبه بگردم به بوی دل؟
تا کی به سینه #سنگ زنم ز آرزوی دل؟
ساحل ز #جوش سینهٔ دریاست بی خبر
با زاهدان #خشک مکن گفتگوی دل
#صائب_تبریزی
تا کی به سینه #سنگ زنم ز آرزوی دل؟
ساحل ز #جوش سینهٔ دریاست بی خبر
با زاهدان #خشک مکن گفتگوی دل
#صائب_تبریزی
ای نوبهار خندان از لامکان رسيدی
چيزی بيار مانی از يار ما چه ديدی
خندان و تازه رويی سرسبز و مشک بويی
همرنگ يار مايی يا رنگ از او خريدی
ای فضل خوش چو جانی وز ديدهها نهانی
اندر اثر پديدی در ذات ناپديدی
ای گل چرا نخندی کز هجر بازرستی
ای ابر چون نگریی کز يار خود بريدی
ای گل چمن بيارا میخند آشکارا
زيرا سه ماه پنهان در خار میدويدی
ای باغ خوش بپرور اين نورسيدگان را
کاحوال آمدنشان از رعد میشنيدی
ای باد شاخه ها را در رقص اندرآور
بر ياد آن که روزی بر وصل میوزيدی
بنگر بدين درختان چون جمع نيکبختان
شادند ای بنفشه از غم چرا خميدی
سوسن به غنچه گويد هر چند بسته چشمی
چشمت گشاده گردد کز بخت در مزيدی
#مولانای_جان
چيزی بيار مانی از يار ما چه ديدی
خندان و تازه رويی سرسبز و مشک بويی
همرنگ يار مايی يا رنگ از او خريدی
ای فضل خوش چو جانی وز ديدهها نهانی
اندر اثر پديدی در ذات ناپديدی
ای گل چرا نخندی کز هجر بازرستی
ای ابر چون نگریی کز يار خود بريدی
ای گل چمن بيارا میخند آشکارا
زيرا سه ماه پنهان در خار میدويدی
ای باغ خوش بپرور اين نورسيدگان را
کاحوال آمدنشان از رعد میشنيدی
ای باد شاخه ها را در رقص اندرآور
بر ياد آن که روزی بر وصل میوزيدی
بنگر بدين درختان چون جمع نيکبختان
شادند ای بنفشه از غم چرا خميدی
سوسن به غنچه گويد هر چند بسته چشمی
چشمت گشاده گردد کز بخت در مزيدی
#مولانای_جان
عشق مهمان دل است و جان و دل مهمان او
من دل و جان پیش مهمان درکشم هر صبحدم
ناگزیر جان بود جانان و از جان ناگزیر
پیش جانان شاید ار جان درکشم هر صبحدم
#خاقانی
من دل و جان پیش مهمان درکشم هر صبحدم
ناگزیر جان بود جانان و از جان ناگزیر
پیش جانان شاید ار جان درکشم هر صبحدم
#خاقانی
هزارانْ جانِ ما و بهتر از ما
فِدایِ تو، که جانِ جانِ جانی
دِگَر، وَصْفِ لَبَش دارم وَلیکِن
دَهانِ تو بِسوزَد گَر بِخوانی
#غزل_مولانا
فِدایِ تو، که جانِ جانِ جانی
دِگَر، وَصْفِ لَبَش دارم وَلیکِن
دَهانِ تو بِسوزَد گَر بِخوانی
#غزل_مولانا
در عشقِ تو
هر حیله که کردم هیچ است
هر خونِ جِگَر که بیتو خوردم
هیچ است
از درد تو
هیچ روی درمانم نيست
درمان که کُنَد مرا؟
که دردم هیچ است
#رباعی_مولانا
هر حیله که کردم هیچ است
هر خونِ جِگَر که بیتو خوردم
هیچ است
از درد تو
هیچ روی درمانم نيست
درمان که کُنَد مرا؟
که دردم هیچ است
#رباعی_مولانا
یکی قوم در سخن سجع نگاه دارند
همه سجع گویند
قومی همه شعر گویند
قومی همه نثر گویند:
هر یکی ازین "جزوی" است
"کلام خدا كُل است"
دست در کل زن
تا همه جزوها آن تو باشد
و چیز دیگر مزید....
دست در جزو مزن
نباید که کل "فوت" شود.....
#مقالات_شمس
همه سجع گویند
قومی همه شعر گویند
قومی همه نثر گویند:
هر یکی ازین "جزوی" است
"کلام خدا كُل است"
دست در کل زن
تا همه جزوها آن تو باشد
و چیز دیگر مزید....
دست در جزو مزن
نباید که کل "فوت" شود.....
#مقالات_شمس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
الفَقرُ فَخری...
خواجه ای که در همه ی عالم نمی گنجد،
آن چه فقر باشد که او فخر می کند؟
فقیر است...
مسکین است...
پیش نور حق عاجز شده
سینه ی او در نور حق می سوزد
و می گوید:
(( کاشکی صد سینه بودی
هر روز می سوختی در این نور
و می ریختی و می پوسیدی و
دیگری می رویانیدی ))...
مقالات شمس
خواجه ای که در همه ی عالم نمی گنجد،
آن چه فقر باشد که او فخر می کند؟
فقیر است...
مسکین است...
پیش نور حق عاجز شده
سینه ی او در نور حق می سوزد
و می گوید:
(( کاشکی صد سینه بودی
هر روز می سوختی در این نور
و می ریختی و می پوسیدی و
دیگری می رویانیدی ))...
مقالات شمس