معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_اول ) ۱ چو بشنید گفتارهای درشت ، سرِ پُر دلان ، زود بنمود پشت ، ۲ نهان کرد ازو روی و ، چیزی نگفت ، عجب ماند از آن گفتهای ( #گفتههای ) درشت ، ۳ ز بالا ، زدش تند…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_دوم )
۱۹
چنین گفت : ، کای شاهِ آزاد مرد ،
چگونهاست کارَت به دشتِ نَبَرد؟ ،
۲۰
چرا کردهای نام؟ ، کاووس کی؟ ،
که در جنگِ شیران ، نداری تو پِی؟ ،
۲۱
گر ، این نیزه ، در مُشت پیچان کنم ،
سپاهِ ترا ، جمله بیجان کنم ،
۲۲
یکی سختسوگند خوردم ، به بزم ،
در آن شب ، کجا کشته شد ژندهرزم ،
۲۳
کز ایران ، نمانَم یکی نیزهدار ،
کنم ، زنده کاوس کی را ، به دار ،
#نمانم = باقی نگذارم
۲۴
که داری از ایرانیان تیزچنگ؟ ،
که پیش من آید بِدین دشتِ جنگ؟ ،
۲۵
کجا گیو و گودرز و طوسِ دلیر؟ ،
فریبرز کاوس و گستهمِ شیر؟ ،
۲۶
سوارِ دَمان ، رستمِ نامور؟ ،
دگر ، زنگهٔ گُردِ پرخاشخر؟ ،
۲۷
درآیند و ،، مردی نمایند ، هین ،
در این رزمگاه ، از پیِ خشم و کین؟ ،
۲۸
بگفت و همی بود خاموش ،، بس ،
از ایران ، نداد ایچ پاسخش ،، کس ،
۲۹
از آنپس ، بجنبید از جایِ خویش ،
به نزدیکِ پردهسرا ،، رفت پیش ،
۳۰
خَم آوَرد پشت و ، سنانِ ستیخ ،
بزد تند و ، برکَند هفتاد میخ ،
۳۱
سراپرده ، یک بهره ، آمد ز پای ،
ز هر سو ، برآمد دَمِ کرنای ،
۳۲
غمین گشت کاوس و ، آواز داد ،
که ای نامدارانِ فرخنژاد ،
۳۳
یکی نزدِ رستم ، بَرید آگهی ،
کزین تُرک ،، شد مغزِ گُردان ، تُهی ،
۳۴
ندارم سواری ، وِرا همنَبَرد ،
از ایران ، نیارَد کس این کار کرد ،
۳۵
بشد طوس و ، پیغامِ کاوس بُرد ،
شنیده سخن ، پیشِ او برشمرد ،
۳۶
بدو گفت رستم : ، که هر شهریار ،
که کردی مرا ، ناگهان خواستار ،
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_دوم )
۱۹
چنین گفت : ، کای شاهِ آزاد مرد ،
چگونهاست کارَت به دشتِ نَبَرد؟ ،
۲۰
چرا کردهای نام؟ ، کاووس کی؟ ،
که در جنگِ شیران ، نداری تو پِی؟ ،
۲۱
گر ، این نیزه ، در مُشت پیچان کنم ،
سپاهِ ترا ، جمله بیجان کنم ،
۲۲
یکی سختسوگند خوردم ، به بزم ،
در آن شب ، کجا کشته شد ژندهرزم ،
۲۳
کز ایران ، نمانَم یکی نیزهدار ،
کنم ، زنده کاوس کی را ، به دار ،
#نمانم = باقی نگذارم
۲۴
که داری از ایرانیان تیزچنگ؟ ،
که پیش من آید بِدین دشتِ جنگ؟ ،
۲۵
کجا گیو و گودرز و طوسِ دلیر؟ ،
فریبرز کاوس و گستهمِ شیر؟ ،
۲۶
سوارِ دَمان ، رستمِ نامور؟ ،
دگر ، زنگهٔ گُردِ پرخاشخر؟ ،
۲۷
درآیند و ،، مردی نمایند ، هین ،
در این رزمگاه ، از پیِ خشم و کین؟ ،
۲۸
بگفت و همی بود خاموش ،، بس ،
از ایران ، نداد ایچ پاسخش ،، کس ،
۲۹
از آنپس ، بجنبید از جایِ خویش ،
به نزدیکِ پردهسرا ،، رفت پیش ،
۳۰
خَم آوَرد پشت و ، سنانِ ستیخ ،
بزد تند و ، برکَند هفتاد میخ ،
۳۱
سراپرده ، یک بهره ، آمد ز پای ،
ز هر سو ، برآمد دَمِ کرنای ،
۳۲
غمین گشت کاوس و ، آواز داد ،
که ای نامدارانِ فرخنژاد ،
۳۳
یکی نزدِ رستم ، بَرید آگهی ،
کزین تُرک ،، شد مغزِ گُردان ، تُهی ،
۳۴
ندارم سواری ، وِرا همنَبَرد ،
از ایران ، نیارَد کس این کار کرد ،
۳۵
بشد طوس و ، پیغامِ کاوس بُرد ،
شنیده سخن ، پیشِ او برشمرد ،
۳۶
بدو گفت رستم : ، که هر شهریار ،
که کردی مرا ، ناگهان خواستار ،
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_اول ) ۱ برفتند و ، رویِ هوا ، تیره گشت ، ز سهراب ،،، گردون همی خیره گشت ، ۲ تو گفتی ز جنگش سِرِشت ،،، آسمان ، نیاساید از تاختن ، یک زمان ، ۳ دگر ،،، باره…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_دوم )
۱۶
تو گفتی ، ز مستی ، کنون خاستهست ،
که این جنگ را ، یک تن آراستهست ،
۱۷
عنان بازپیچید و ، برداشت راه ،
به ایرانسپه رفت ، ازین جایگاه ،
۱۸
چنین گفت سهراب : ، کو زین سپاه ،
نکرد از دلیران ، کسی را تباه ،
۱۹
از ایرانیان ، من بسی کُشتهام ،
زمین را ، به خون ،،، چون گِل آغشتهام ،
۲۰
اگر ، شیر پیش آمدی بیگمان ،
نَرَستی ،،، چنین دان ، ز گرزِ گران ،
۲۱
وزین بر شما ، جز نظاره نبود ،
ولیکن ، نیامد کسی خود ، چه سود؟ ،
۲۲
به پیشم ، چه شیر و پلنگ و هژبر ،
به پیکان ، فُرو بارَم آتش ، ز اَبر ،
۲۳
چو گُردان ، مرا روی بینند تیز ،
زِرِه بر تنانشان ، شود ریز ریز ،
۲۴
چو ، فردا بهپیش است روزِ بزرگ ،
پدید آید آنکس که باشد سترگ ،
۲۵
بنام خدایِ جهانآفرین ،
نمانَم ز گُردان ، یکی بر زمین ،
#نمانم = باقی نگذارم - باقی نمیگذارم
۲۶
کنون ، خوان و می ،،، باید آراستن ،
بباید به می ،،، غم ، ز دل کاستن ،
۲۷
وز آنروی ، رستم سپه را بدید ،
سخن راند با گیو و ، گفت و شنید ،
۲۸
که امروز ، سهرابِ جنگآزمای ،
چگونه به جنگ اندر آورد پای؟ ،
۲۹
چنین گفت با رستمِ گُرد ،، گیو : ،
کزین گونه ، هرگز ندیدیم نیو ،
۳۰
بیامد دمان ، تا میانِ سپاه ،
ز لشکر ، برِ طوس ، شد کینهخواه ،
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_دوم )
۱۶
تو گفتی ، ز مستی ، کنون خاستهست ،
که این جنگ را ، یک تن آراستهست ،
۱۷
عنان بازپیچید و ، برداشت راه ،
به ایرانسپه رفت ، ازین جایگاه ،
۱۸
چنین گفت سهراب : ، کو زین سپاه ،
نکرد از دلیران ، کسی را تباه ،
۱۹
از ایرانیان ، من بسی کُشتهام ،
زمین را ، به خون ،،، چون گِل آغشتهام ،
۲۰
اگر ، شیر پیش آمدی بیگمان ،
نَرَستی ،،، چنین دان ، ز گرزِ گران ،
۲۱
وزین بر شما ، جز نظاره نبود ،
ولیکن ، نیامد کسی خود ، چه سود؟ ،
۲۲
به پیشم ، چه شیر و پلنگ و هژبر ،
به پیکان ، فُرو بارَم آتش ، ز اَبر ،
۲۳
چو گُردان ، مرا روی بینند تیز ،
زِرِه بر تنانشان ، شود ریز ریز ،
۲۴
چو ، فردا بهپیش است روزِ بزرگ ،
پدید آید آنکس که باشد سترگ ،
۲۵
بنام خدایِ جهانآفرین ،
نمانَم ز گُردان ، یکی بر زمین ،
#نمانم = باقی نگذارم - باقی نمیگذارم
۲۶
کنون ، خوان و می ،،، باید آراستن ،
بباید به می ،،، غم ، ز دل کاستن ،
۲۷
وز آنروی ، رستم سپه را بدید ،
سخن راند با گیو و ، گفت و شنید ،
۲۸
که امروز ، سهرابِ جنگآزمای ،
چگونه به جنگ اندر آورد پای؟ ،
۲۹
چنین گفت با رستمِ گُرد ،، گیو : ،
کزین گونه ، هرگز ندیدیم نیو ،
۳۰
بیامد دمان ، تا میانِ سپاه ،
ز لشکر ، برِ طوس ، شد کینهخواه ،
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ چو برخاست آوازِ کوس ، از دَرَم ، بیامد ، پُر از خون ، دو رُخ ،،، مادرم ، ۳۴ همی ، جانش از رفتنِ من ، بِخَست ، یکی مُهره ، بر بازویِ من ، ببست ، ۳۵…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_چهارم )
۵۰
ازآنپس بدو گفت کاووس شاه ،
کز ایدر ، هیونی سویِ رزمگاه ،
۵۱
بتازید ، تا کارِ سهراب ، چیست؟ ،
که ، بر شهرِ ایران ، بباید گریست ،
۵۲
اگر ، کشته شد رستمِ جنگجوی ،
از ایران ، که یارَد شدن ، پیشِ اوی؟ ،
۵۳
بباید ،،، چو جمشید ، آواره گشت ،
که بنهیم سر ، جمله در کوه و دشت ،
۵۴
بهانبوه ، زخمی بباید زدن ،
برین رزمگه ، بر نشاید بُدن ،
#بهانبوه = دستهجمعی - تمام لشکریان
۵۵
چو ، آشوب برخاست از انجمن ،
چنین گفت سهراب با پیلتن : ،
۵۶
که اکنون ، چو روزِ من ، اندر گذشت ،
همه کارِ تُرکان ، دگرگونه گشت ،
۵۷
همه ، مهربانی بِدان کن ، که شاه ،
سویِ جنگِ توران ( تُرکان ) ، نرانَد سپاه ،
۵۸
که ایشان ، هم از بهرِ من ( ز بهرِ مرا ) جنگجوی ،
سویِ مرزِ ایران ، نهادند روی ،
۵۹
نباید که بینند رنجی ، به راه ،
مکن جز بهنیکی ، در ایشان نگاه ،
۶۰
بَسی روز را ، داده بودم نوید ،
بَسی کرده بودم ، ز هر در ، امید ،
۶۱
بگفتم : اگر زنده بینم پدر ،
بهگیتی ، نمانَم یکی تاجور ،
#نمانم = باقی نگذارم
۶۲
چه دانستم ای پهلوِ نامور ،
که ، باشد روانم ، به دستِ پدر؟ ،
۶۳
درین دژ ، دلیری به بندِ منست ،
گرفتارِ خَمّ کمندِ منست ،
۶۴
بَسی ، زو ، نشانِ تو ، پرسیدهام ،
همی ، بُد خیالِ تو ،،، در دیدهام ،
۶۵
جز آن بود ، یکسر سخنهای اوی ،
ازو ، بازمانَد تُهی ، جایِ اوی ،
۶۶
چو گشتم ز گفتارِ او ، ناامید ،
شدم ،،، لاجرم تیره ،،، روزِ سپید ،
#شدم = شد مرا - مرا شد
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_چهارم )
۵۰
ازآنپس بدو گفت کاووس شاه ،
کز ایدر ، هیونی سویِ رزمگاه ،
۵۱
بتازید ، تا کارِ سهراب ، چیست؟ ،
که ، بر شهرِ ایران ، بباید گریست ،
۵۲
اگر ، کشته شد رستمِ جنگجوی ،
از ایران ، که یارَد شدن ، پیشِ اوی؟ ،
۵۳
بباید ،،، چو جمشید ، آواره گشت ،
که بنهیم سر ، جمله در کوه و دشت ،
۵۴
بهانبوه ، زخمی بباید زدن ،
برین رزمگه ، بر نشاید بُدن ،
#بهانبوه = دستهجمعی - تمام لشکریان
۵۵
چو ، آشوب برخاست از انجمن ،
چنین گفت سهراب با پیلتن : ،
۵۶
که اکنون ، چو روزِ من ، اندر گذشت ،
همه کارِ تُرکان ، دگرگونه گشت ،
۵۷
همه ، مهربانی بِدان کن ، که شاه ،
سویِ جنگِ توران ( تُرکان ) ، نرانَد سپاه ،
۵۸
که ایشان ، هم از بهرِ من ( ز بهرِ مرا ) جنگجوی ،
سویِ مرزِ ایران ، نهادند روی ،
۵۹
نباید که بینند رنجی ، به راه ،
مکن جز بهنیکی ، در ایشان نگاه ،
۶۰
بَسی روز را ، داده بودم نوید ،
بَسی کرده بودم ، ز هر در ، امید ،
۶۱
بگفتم : اگر زنده بینم پدر ،
بهگیتی ، نمانَم یکی تاجور ،
#نمانم = باقی نگذارم
۶۲
چه دانستم ای پهلوِ نامور ،
که ، باشد روانم ، به دستِ پدر؟ ،
۶۳
درین دژ ، دلیری به بندِ منست ،
گرفتارِ خَمّ کمندِ منست ،
۶۴
بَسی ، زو ، نشانِ تو ، پرسیدهام ،
همی ، بُد خیالِ تو ،،، در دیدهام ،
۶۵
جز آن بود ، یکسر سخنهای اوی ،
ازو ، بازمانَد تُهی ، جایِ اوی ،
۶۶
چو گشتم ز گفتارِ او ، ناامید ،
شدم ،،، لاجرم تیره ،،، روزِ سپید ،
#شدم = شد مرا - مرا شد
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇