معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸ ( #قسمت_چهارم ) ۴۶ ازین پُرهنر تُرکِ نوخاسته ، به خفتان ،، بر و بازو ، آراسته ، ۴۷ به لشکرگهِ خویش ، تازید زود ، که اندیشهٔ دل ، بدانگونه بود ، ۴۸ میانِ سپه ، دید سهراب را…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_اول )
۱
برفتند و ، رویِ هوا ، تیره گشت ،
ز سهراب ،،، گردون همی خیره گشت ،
۲
تو گفتی ز جنگش سِرِشت ،،، آسمان ،
نیاساید از تاختن ، یک زمان ،
۳
دگر ،،، باره زیر اندرش ، آهن است ،
شگفتی روان است و ، رویینتن است ،
۴
شبِ تیره ،،، آمد سویِ لشکرش ،
میان ، سوده از جنگ و ،،، آهن برش ،
۵
به هومان چنین گفت : ، کامروز هور ،
برآمد ، جهان کرد پُر جنگ و شور ،
۶
شما را بسر ، زان سوارِ دلیر ،
که یالِ یلان داشت ، چنگالِ شیر ،
۷
چه آمد شما را؟ ، چه گفت و چه کرد؟ ،
که او ، بود همزورِ من در نَبَرد ،
۸
چه کرد او؟ ، ابا لشکرم سربسر؟ ،
که چون او ، ندانم به گیتی دگر ،
۹
یکی پیرمرد است بر سانِ شیر ،
نگردد ز پیکار و از جنگ ،، سیر ،
۱۰
اگر گویم از کارِ آن نامدار ،
نه چندان بُوَد ، کآید اندر شمار ،
۱۱
دو بازوش ، مانندهٔ رانِ پیل ،
بجوشد ز آوازِ او ، رودِ نیل ،
۱۲
ندانم به گِردِ جهان سربسر ،
که بندد گَهِ کینه ، چون او کمر ،
۱۳
بدو گفت هومان : ، که فرمانِ شاه ،
چنان بُد ، کز ایدر نجنبد سپاه ،
۱۴
همه کارِ ما ، سخت باساز بود ،
به آوردگه گشتن ، آغاز بود ،
۱۵
بیامد یکی مردِ پرخاشجوی ،
بدین لشکرِ گشن ، بنهاد روی ،
#گشن = انبوه - بسیار
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_اول )
۱
برفتند و ، رویِ هوا ، تیره گشت ،
ز سهراب ،،، گردون همی خیره گشت ،
۲
تو گفتی ز جنگش سِرِشت ،،، آسمان ،
نیاساید از تاختن ، یک زمان ،
۳
دگر ،،، باره زیر اندرش ، آهن است ،
شگفتی روان است و ، رویینتن است ،
۴
شبِ تیره ،،، آمد سویِ لشکرش ،
میان ، سوده از جنگ و ،،، آهن برش ،
۵
به هومان چنین گفت : ، کامروز هور ،
برآمد ، جهان کرد پُر جنگ و شور ،
۶
شما را بسر ، زان سوارِ دلیر ،
که یالِ یلان داشت ، چنگالِ شیر ،
۷
چه آمد شما را؟ ، چه گفت و چه کرد؟ ،
که او ، بود همزورِ من در نَبَرد ،
۸
چه کرد او؟ ، ابا لشکرم سربسر؟ ،
که چون او ، ندانم به گیتی دگر ،
۹
یکی پیرمرد است بر سانِ شیر ،
نگردد ز پیکار و از جنگ ،، سیر ،
۱۰
اگر گویم از کارِ آن نامدار ،
نه چندان بُوَد ، کآید اندر شمار ،
۱۱
دو بازوش ، مانندهٔ رانِ پیل ،
بجوشد ز آوازِ او ، رودِ نیل ،
۱۲
ندانم به گِردِ جهان سربسر ،
که بندد گَهِ کینه ، چون او کمر ،
۱۳
بدو گفت هومان : ، که فرمانِ شاه ،
چنان بُد ، کز ایدر نجنبد سپاه ،
۱۴
همه کارِ ما ، سخت باساز بود ،
به آوردگه گشتن ، آغاز بود ،
۱۵
بیامد یکی مردِ پرخاشجوی ،
بدین لشکرِ گشن ، بنهاد روی ،
#گشن = انبوه - بسیار
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_اول ) ۱ برفتند و ، رویِ هوا ، تیره گشت ، ز سهراب ،،، گردون همی خیره گشت ، ۲ تو گفتی ز جنگش سِرِشت ،،، آسمان ، نیاساید از تاختن ، یک زمان ، ۳ دگر ،،، باره…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_دوم )
۱۶
تو گفتی ، ز مستی ، کنون خاستهست ،
که این جنگ را ، یک تن آراستهست ،
۱۷
عنان بازپیچید و ، برداشت راه ،
به ایرانسپه رفت ، ازین جایگاه ،
۱۸
چنین گفت سهراب : ، کو زین سپاه ،
نکرد از دلیران ، کسی را تباه ،
۱۹
از ایرانیان ، من بسی کُشتهام ،
زمین را ، به خون ،،، چون گِل آغشتهام ،
۲۰
اگر ، شیر پیش آمدی بیگمان ،
نَرَستی ،،، چنین دان ، ز گرزِ گران ،
۲۱
وزین بر شما ، جز نظاره نبود ،
ولیکن ، نیامد کسی خود ، چه سود؟ ،
۲۲
به پیشم ، چه شیر و پلنگ و هژبر ،
به پیکان ، فُرو بارَم آتش ، ز اَبر ،
۲۳
چو گُردان ، مرا روی بینند تیز ،
زِرِه بر تنانشان ، شود ریز ریز ،
۲۴
چو ، فردا بهپیش است روزِ بزرگ ،
پدید آید آنکس که باشد سترگ ،
۲۵
بنام خدایِ جهانآفرین ،
نمانَم ز گُردان ، یکی بر زمین ،
#نمانم = باقی نگذارم - باقی نمیگذارم
۲۶
کنون ، خوان و می ،،، باید آراستن ،
بباید به می ،،، غم ، ز دل کاستن ،
۲۷
وز آنروی ، رستم سپه را بدید ،
سخن راند با گیو و ، گفت و شنید ،
۲۸
که امروز ، سهرابِ جنگآزمای ،
چگونه به جنگ اندر آورد پای؟ ،
۲۹
چنین گفت با رستمِ گُرد ،، گیو : ،
کزین گونه ، هرگز ندیدیم نیو ،
۳۰
بیامد دمان ، تا میانِ سپاه ،
ز لشکر ، برِ طوس ، شد کینهخواه ،
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_دوم )
۱۶
تو گفتی ، ز مستی ، کنون خاستهست ،
که این جنگ را ، یک تن آراستهست ،
۱۷
عنان بازپیچید و ، برداشت راه ،
به ایرانسپه رفت ، ازین جایگاه ،
۱۸
چنین گفت سهراب : ، کو زین سپاه ،
نکرد از دلیران ، کسی را تباه ،
۱۹
از ایرانیان ، من بسی کُشتهام ،
زمین را ، به خون ،،، چون گِل آغشتهام ،
۲۰
اگر ، شیر پیش آمدی بیگمان ،
نَرَستی ،،، چنین دان ، ز گرزِ گران ،
۲۱
وزین بر شما ، جز نظاره نبود ،
ولیکن ، نیامد کسی خود ، چه سود؟ ،
۲۲
به پیشم ، چه شیر و پلنگ و هژبر ،
به پیکان ، فُرو بارَم آتش ، ز اَبر ،
۲۳
چو گُردان ، مرا روی بینند تیز ،
زِرِه بر تنانشان ، شود ریز ریز ،
۲۴
چو ، فردا بهپیش است روزِ بزرگ ،
پدید آید آنکس که باشد سترگ ،
۲۵
بنام خدایِ جهانآفرین ،
نمانَم ز گُردان ، یکی بر زمین ،
#نمانم = باقی نگذارم - باقی نمیگذارم
۲۶
کنون ، خوان و می ،،، باید آراستن ،
بباید به می ،،، غم ، ز دل کاستن ،
۲۷
وز آنروی ، رستم سپه را بدید ،
سخن راند با گیو و ، گفت و شنید ،
۲۸
که امروز ، سهرابِ جنگآزمای ،
چگونه به جنگ اندر آورد پای؟ ،
۲۹
چنین گفت با رستمِ گُرد ،، گیو : ،
کزین گونه ، هرگز ندیدیم نیو ،
۳۰
بیامد دمان ، تا میانِ سپاه ،
ز لشکر ، برِ طوس ، شد کینهخواه ،
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_دوم ) ۱۶ تو گفتی ، ز مستی ، کنون خاستهست ، که این جنگ را ، یک تن آراستهست ، ۱۷ عنان بازپیچید و ، برداشت راه ، به ایرانسپه رفت ، ازین جایگاه ، ۱۸ چنین…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_سوم )
۳۱
که او بود بر زین و ، نیزه بهدست ،
چو ، گرگین فرود آمد ،،، او ، برنشست ،
۳۲
بیامد ، چو با نیزه ، او را بدید ،
به کردارِ شیرِ ژیان ، بردمید ،
۳۳
خمیده عمودی ، بزد بر برش ،
ز نیرو ، بیفتاد تَرگ از سرش ،
۳۴
نتابید با او ، بتابید روی ،
شدند از دلیران ، بسی جنگجوی ،
۳۵
ز گُردان ، کسی مایهٔ او نداشت ،
بجز پیلتن ، پایهٔ او نداشت ،
۳۶
هم ، آیینِ پیشین ، نگه داشتم ،
سپه را ، بَرو ، هیچ نگذاشتم ،
۳۷
به تنها ، نشد کس برش جنگجوی ،
سپردیم میدانِ کینه ، بِدوی ،
۳۸
سواری ، نشد پیشِ او ، یکتنه ،
همی تاخت ، از قلب تا میمنه ،
۳۹
ز هر سو ، همی شد دَمان و دنان ،
به زیر اندرون ، بود اسبش ، چمان ،
۴۰
غمین گشت رستم ، ز گفتارِ اوی ،
برِ شاهِ کاوس ، بنهاد روی ،
۴۱
چو کاوس کی ، پهلوان را بدید ،
برِ خویش ، نزدیک جایش گزید ،
۴۲
ز سهراب ،، رستم زبان برگشاد ،
ز بالا و بُرزش ، همی کرد یاد ،
۴۳
که کس در جهان ، کودکی نارسید ،
بدین شیرمردی و گُردی ، ندید ،
۴۴
به بالا ، ستاره بسایَد همی ،
تنش را ، زمین برنتابد همی ،
۴۵
دو بازو و رانش ، چو رانِ هیون ،
همانا که دارد ستبری ،،، فزون ،
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_سوم )
۳۱
که او بود بر زین و ، نیزه بهدست ،
چو ، گرگین فرود آمد ،،، او ، برنشست ،
۳۲
بیامد ، چو با نیزه ، او را بدید ،
به کردارِ شیرِ ژیان ، بردمید ،
۳۳
خمیده عمودی ، بزد بر برش ،
ز نیرو ، بیفتاد تَرگ از سرش ،
۳۴
نتابید با او ، بتابید روی ،
شدند از دلیران ، بسی جنگجوی ،
۳۵
ز گُردان ، کسی مایهٔ او نداشت ،
بجز پیلتن ، پایهٔ او نداشت ،
۳۶
هم ، آیینِ پیشین ، نگه داشتم ،
سپه را ، بَرو ، هیچ نگذاشتم ،
۳۷
به تنها ، نشد کس برش جنگجوی ،
سپردیم میدانِ کینه ، بِدوی ،
۳۸
سواری ، نشد پیشِ او ، یکتنه ،
همی تاخت ، از قلب تا میمنه ،
۳۹
ز هر سو ، همی شد دَمان و دنان ،
به زیر اندرون ، بود اسبش ، چمان ،
۴۰
غمین گشت رستم ، ز گفتارِ اوی ،
برِ شاهِ کاوس ، بنهاد روی ،
۴۱
چو کاوس کی ، پهلوان را بدید ،
برِ خویش ، نزدیک جایش گزید ،
۴۲
ز سهراب ،، رستم زبان برگشاد ،
ز بالا و بُرزش ، همی کرد یاد ،
۴۳
که کس در جهان ، کودکی نارسید ،
بدین شیرمردی و گُردی ، ندید ،
۴۴
به بالا ، ستاره بسایَد همی ،
تنش را ، زمین برنتابد همی ،
۴۵
دو بازو و رانش ، چو رانِ هیون ،
همانا که دارد ستبری ،،، فزون ،
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_سوم ) ۳۱ که او بود بر زین و ، نیزه بهدست ، چو ، گرگین فرود آمد ،،، او ، برنشست ، ۳۲ بیامد ، چو با نیزه ، او را بدید ، به کردارِ شیرِ ژیان ، بردمید ، ۳۳…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_چهارم )
۴۶
به تیغ و ، به تیر و ، به گرز و کمند ،
ز هرگونهای ، آزمودیم چند ،
۴۷
سرانجام ، گفتم که من پیش ازین ،
بسی گُرد را ، برگرفتم ز زین ،
۴۸
گرفتم دوالِ کمربندِ اوی ،
بیفشاردم سخت پیوندِ اوی ،
۴۹
همی خواستم ، کش ز زین برکَنَم ،
چو دیگر کسانش ، به خاک افکنم ،
#کش = که او را
۵۰
گر ، از باد ،، جُنبان شود کوهسار ،
بجُنبد اَبَر زین ، مر آن نامدار ،
۵۱
ازو بازگشتم ، که بیگاه بود ،
که شب ، سخت تاریک و ، بی ماه بود ،
۵۲
بِدان تا بگردیم فردا ، یکی ،
به کُشتی گرائیم ما ، اندکی ،
۵۳
چو ، فردا بیاید به دشتِ نَبَرد ،
به کُشتی ، همی بایَدَم چاره کرد ،
۵۴
بکوشم ،، ندانم که پیروز کیست ،
ببینیم تا ، رایِ یزدان به چیست ،
۵۵
کزویَست پیروزی و دستگاه ،
هم او ، آفرینندهٔ هور و ماه ،
۵۶
بِدو گفت کاوس : ، یزدانِ پاک ،
تنِ بدسگالان ، کند چاکچاک ،
۵۷
من ، امشب به پیشِ جهانآفرین ،
بمالم فراوان ، سر اندر زمین ،
۵۸
بِدان ، تا ترا بردهد دستگاه ،
برین تُرکِ بدخواهِ گمکرده راه ،
۵۹
کند تازه ، پژمردهکامِ ترا ،
برآرَد به خورشید ، نامِ ترا ،
۶۰
بِدو گفت رستم : ، که با فَرّ شاه ،
برآید همه کامهٔ نیکخواه ،
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_چهارم )
۴۶
به تیغ و ، به تیر و ، به گرز و کمند ،
ز هرگونهای ، آزمودیم چند ،
۴۷
سرانجام ، گفتم که من پیش ازین ،
بسی گُرد را ، برگرفتم ز زین ،
۴۸
گرفتم دوالِ کمربندِ اوی ،
بیفشاردم سخت پیوندِ اوی ،
۴۹
همی خواستم ، کش ز زین برکَنَم ،
چو دیگر کسانش ، به خاک افکنم ،
#کش = که او را
۵۰
گر ، از باد ،، جُنبان شود کوهسار ،
بجُنبد اَبَر زین ، مر آن نامدار ،
۵۱
ازو بازگشتم ، که بیگاه بود ،
که شب ، سخت تاریک و ، بی ماه بود ،
۵۲
بِدان تا بگردیم فردا ، یکی ،
به کُشتی گرائیم ما ، اندکی ،
۵۳
چو ، فردا بیاید به دشتِ نَبَرد ،
به کُشتی ، همی بایَدَم چاره کرد ،
۵۴
بکوشم ،، ندانم که پیروز کیست ،
ببینیم تا ، رایِ یزدان به چیست ،
۵۵
کزویَست پیروزی و دستگاه ،
هم او ، آفرینندهٔ هور و ماه ،
۵۶
بِدو گفت کاوس : ، یزدانِ پاک ،
تنِ بدسگالان ، کند چاکچاک ،
۵۷
من ، امشب به پیشِ جهانآفرین ،
بمالم فراوان ، سر اندر زمین ،
۵۸
بِدان ، تا ترا بردهد دستگاه ،
برین تُرکِ بدخواهِ گمکرده راه ،
۵۹
کند تازه ، پژمردهکامِ ترا ،
برآرَد به خورشید ، نامِ ترا ،
۶۰
بِدو گفت رستم : ، که با فَرّ شاه ،
برآید همه کامهٔ نیکخواه ،
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_چهارم ) ۴۶ به تیغ و ، به تیر و ، به گرز و کمند ، ز هرگونهای ، آزمودیم چند ، ۴۷ سرانجام ، گفتم که من پیش ازین ، بسی گُرد را ، برگرفتم ز زین ، ۴۸ گرفتم…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_پنجم )
۶۱
بگفت این و ، برخاست پس ، پیلتن ،
دژم گشته او ، پیشِ آن انجمن ،
۶۲
به لشکرگَهِ خویش ، بنهاد روی ،
پُراندیشه جان و ،، دلش ، کینهجوی ،
۶۳
زواره بیامد خلیدهروان ،
که امروز چون گشت بر پهلوان؟ ،
#زواره برادر رستم میباشد
۶۴
ازو ، خوردنی خواست رستم ، نُخُست ،
پس آنگه ، ز اندیشه دل را بشُست ،
۶۵
همانگه ، بِدو حالِ سهرابِ گُرد ،
سراسر همه هرچه بُد ، برشمرد ،
۶۶
سپه را ، دو فرسنگ بُد در میان ،
گشادن نیارست یک تن ، میان ،
معنی مصرع دوم = همه آمادهباش بودند
۶۷
چنین راند پیشِ برادر ، سُخُن ،
که بیدار دل باش و ، تندی مکن ،
۶۸
به شبگیر ،،، چون ، من به آوردگاه ،
رَوَم پیشِ آن تُرکِ ناوردهخواه ،
۶۹
بیاوَر سپاه و درفشِ مرا ،
همان ، تخت و زرینهکفشِ مرا ،
۷۰
همی باش در پیشِ پردهسرای ،
چو ، خورشیدِ تابان ، برآید ز جای ،
۷۱
گر ایدون که ، پیروز باشم به جنگ ،
به آوَردگَهبر ، نیارَم درنگ ،
۷۲
وگر ، خود دگرگونه گردد سُخُن ،
تو ، زاری مساز و ، نژندی مکن ،
۷۳
مپائید یک تن ، به آوردگاه ،
مسازید جُستن سویِ رزم ، راه ،
۷۴
یکایک سویِ زابلستان شَوید ،
از ایدر ، به نزدیکِ دستان ، شَوید ،
۷۵
ازو ، برگشائی یکایک سُخُن ،
که روزِ تهمتن ، در آمد بهبُن ،
۷۶
چنین بود فرمانِ یزدانِ پاک ،
که گردد بهدستِ جوانی ،،، هلاک ،
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_پنجم )
۶۱
بگفت این و ، برخاست پس ، پیلتن ،
دژم گشته او ، پیشِ آن انجمن ،
۶۲
به لشکرگَهِ خویش ، بنهاد روی ،
پُراندیشه جان و ،، دلش ، کینهجوی ،
۶۳
زواره بیامد خلیدهروان ،
که امروز چون گشت بر پهلوان؟ ،
#زواره برادر رستم میباشد
۶۴
ازو ، خوردنی خواست رستم ، نُخُست ،
پس آنگه ، ز اندیشه دل را بشُست ،
۶۵
همانگه ، بِدو حالِ سهرابِ گُرد ،
سراسر همه هرچه بُد ، برشمرد ،
۶۶
سپه را ، دو فرسنگ بُد در میان ،
گشادن نیارست یک تن ، میان ،
معنی مصرع دوم = همه آمادهباش بودند
۶۷
چنین راند پیشِ برادر ، سُخُن ،
که بیدار دل باش و ، تندی مکن ،
۶۸
به شبگیر ،،، چون ، من به آوردگاه ،
رَوَم پیشِ آن تُرکِ ناوردهخواه ،
۶۹
بیاوَر سپاه و درفشِ مرا ،
همان ، تخت و زرینهکفشِ مرا ،
۷۰
همی باش در پیشِ پردهسرای ،
چو ، خورشیدِ تابان ، برآید ز جای ،
۷۱
گر ایدون که ، پیروز باشم به جنگ ،
به آوَردگَهبر ، نیارَم درنگ ،
۷۲
وگر ، خود دگرگونه گردد سُخُن ،
تو ، زاری مساز و ، نژندی مکن ،
۷۳
مپائید یک تن ، به آوردگاه ،
مسازید جُستن سویِ رزم ، راه ،
۷۴
یکایک سویِ زابلستان شَوید ،
از ایدر ، به نزدیکِ دستان ، شَوید ،
۷۵
ازو ، برگشائی یکایک سُخُن ،
که روزِ تهمتن ، در آمد بهبُن ،
۷۶
چنین بود فرمانِ یزدانِ پاک ،
که گردد بهدستِ جوانی ،،، هلاک ،
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_پنجم ) ۶۱ بگفت این و ، برخاست پس ، پیلتن ، دژم گشته او ، پیشِ آن انجمن ، ۶۲ به لشکرگَهِ خویش ، بنهاد روی ، پُراندیشه جان و ،، دلش ، کینهجوی ، ۶۳ زواره…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_ششم )
۷۷
تو ، خُرسند گَردان ، دلِ مادرم ،
چنین راند ایزد ، قضا بر سرم ،
۷۸
بگویَش : ، که تو ، دل به من در مبند ،
مشو جاودان ، بهرِ جانم نژند ،
۷۹
که کس در جهان ، جاودانه نماند ،
ز گردون ، مرا خود ، بهانه نماند ،
۸۰
بسی دیو و شیر و پلنگ و نهنگ ،
تبه شد ز چنگم ، به هنگامِ جنگ ،
۸۱
بسی باره و دژ ، که کردیم پست ،
نیاورد کس ،،، دستِ من ، زیرِ دست ،
۸۲
درِ مرگ را ،، آن بکوبَد ، که پای ،
بهاسب اندر آرَد ،، بجُنبد ز جای ،
۸۳
اگر ، سال گردد فزون از هزار ،
همین است راه و ،،، همین است کار ،
۸۴
نگه کن به جمشید شاهِ بلند ،
همان نیز ، تهمورسِ دیوبند ،
۸۵
به گیتی ،، چو ایشان نبُد شهریار ،
سرانجام ، رفتند زی کردگار ،
۸۶
به مردی ،، ز گرشاسب ، برتر نبود ،
سپهرِ برین ، گِردگاهش بسود ،
۸۷
نریمان و سام ، آن دو گردنفراز ،
ز مُردن ، به گیتی نبُدشان جواز ،
۸۸
چو ، گیتی بریشان نماند و بگشت ،
مرا نیز ، بر رَه ، بباید گذشت ،
۸۹
همه ، مرگرائیم ،،، پیر و جوان ،
به گیتی ، نمانَد کسی جاودان ،
۹۰
چو خرسند گردد ،، به دستان ، بگوی ،
که از شاهِ گیتی مَبَرتاب ، روی ،
۹۱
اگر جنگ سازد ، تو سستی مکن ،
چنان رُو ، که او رانَد از بُن ، سُخُن ،
۹۲
ز شب ، نیمهای گفتِ سهراب بود ،
دگر نیمه ، آرامش و خواب بود ،
#پایان_بخش ۱۹
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
🌸🌸🌸عید سعید فطر مبارک🌸🌸🌸
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_ششم )
۷۷
تو ، خُرسند گَردان ، دلِ مادرم ،
چنین راند ایزد ، قضا بر سرم ،
۷۸
بگویَش : ، که تو ، دل به من در مبند ،
مشو جاودان ، بهرِ جانم نژند ،
۷۹
که کس در جهان ، جاودانه نماند ،
ز گردون ، مرا خود ، بهانه نماند ،
۸۰
بسی دیو و شیر و پلنگ و نهنگ ،
تبه شد ز چنگم ، به هنگامِ جنگ ،
۸۱
بسی باره و دژ ، که کردیم پست ،
نیاورد کس ،،، دستِ من ، زیرِ دست ،
۸۲
درِ مرگ را ،، آن بکوبَد ، که پای ،
بهاسب اندر آرَد ،، بجُنبد ز جای ،
۸۳
اگر ، سال گردد فزون از هزار ،
همین است راه و ،،، همین است کار ،
۸۴
نگه کن به جمشید شاهِ بلند ،
همان نیز ، تهمورسِ دیوبند ،
۸۵
به گیتی ،، چو ایشان نبُد شهریار ،
سرانجام ، رفتند زی کردگار ،
۸۶
به مردی ،، ز گرشاسب ، برتر نبود ،
سپهرِ برین ، گِردگاهش بسود ،
۸۷
نریمان و سام ، آن دو گردنفراز ،
ز مُردن ، به گیتی نبُدشان جواز ،
۸۸
چو ، گیتی بریشان نماند و بگشت ،
مرا نیز ، بر رَه ، بباید گذشت ،
۸۹
همه ، مرگرائیم ،،، پیر و جوان ،
به گیتی ، نمانَد کسی جاودان ،
۹۰
چو خرسند گردد ،، به دستان ، بگوی ،
که از شاهِ گیتی مَبَرتاب ، روی ،
۹۱
اگر جنگ سازد ، تو سستی مکن ،
چنان رُو ، که او رانَد از بُن ، سُخُن ،
۹۲
ز شب ، نیمهای گفتِ سهراب بود ،
دگر نیمه ، آرامش و خواب بود ،
#پایان_بخش ۱۹
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
🌸🌸🌸عید سعید فطر مبارک🌸🌸🌸