معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_دهم ) ( #پایان_این_بخش ) ۱۴۵ اگر ، من شَوَم کشته ، بر دستِ اوی ، نگردد سیه ، روز و ،،، خون ، آبِ جوی ، ۱۴۶ چو من ، هست گودرز را ، سالخورد ، دگر…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_اول )


۱

چو بشنید گفتارهای درشت ،

سرِ پُر دلان ، زود بنمود پشت ،

۲

نهان کرد ازو روی و ، چیزی نگفت ،

عجب ماند از آن گفتهای ( #گفته‌های ) درشت ،

۳

ز بالا ، زدش تند یک پشتِ دست ،

بیفکندش ، آمد به جایِ نشست ،

۴

بسی کرد اندیشه‌هایِ دراز ،

ز هرگونه‌ای ، کرد پیکار ،، ساز ،

۵

ببست از پیِ کینه ، آنگَه کمر ،

نهاد از سرِ سَروَری ، تاجِ زر ،

۶

زِره را و ، خفتان ،،، بپوشید شاد ،

یکی تَرگِ رومی ، به سر برنهاد ،

۷

گرفتش سنان و کمان و کمند ،

گران‌گُرز را ،، پَهلَوِ دیوبند ،

۸

ز تندی ، به جوش آمدش خون و رگ ،

نشست از برِ بارهٔ تیزتَگ ،

۹

به آوَردگَه ، رفت چون پیلِ مست ،

چو کوهِ روان ، اسبش از جا بجَست ،

۱۰

بُرون آمد و ، رایِ ناوَرد کرد ،

برآوَرد بر چهرهٔ ماه ،، گَرد ،

۱۱

بیامد دَمان ، تا به قلبِ سپاه ،

رسید او ، به نزدیکِ کاوس‌شاه ،

۱۲

وزان‌پس ، دَمان شد به پرده‌سرای ،

به‌نیزه ، برآوَرد بالا ز جای ،

۱۳

به کردارِ گوران ،، ز چنگالِ شیر ،

رَمیدند از وی ،،، سرانِ دلیر ،

۱۴

ز پای و ، رکاب و ،،، ز دست و ، عنان ،

ز بازوی و ،، آن آب‌داده سنان ،

۱۵

کس از نامدارانِ ایران‌سپاه ،

نیارست کردن ، بِدو در ، نگاه ،

۱۶

وزان‌پس ، دلیران شدند انجمن ،

بگفتند : ، کاینت گَوِ پیلتن ،

۱۷

نشاید نگه کردن آسان بِدوی ،

که یارَد شدن پیشِ او ،، جنگجوی؟ ،

۱۸

وزان‌پس ، خروشید سهرابِ گُرد ،

همی شاه کاوس را ، بر شمرد ،



#همی شاه کاوس را برشمرد = کاوس شاه را مخاطب قرار داد - به کاوس شاه خطاب کرد



بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »

بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_اول ) ۱ چو بشنید گفتارهای درشت ، سرِ پُر دلان ، زود بنمود پشت ، ۲ نهان کرد ازو روی و ، چیزی نگفت ، عجب ماند از آن گفتهای ( #گفته‌های ) درشت ، ۳ ز بالا ، زدش تند…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_دوم )


۱۹

چنین گفت : ، کای شاهِ آزاد مرد ،

چگونه‌است کارَت به دشتِ نَبَرد؟ ،

۲۰

چرا کرده‌ای نام؟ ، کاووس کی؟ ،

که در جنگِ شیران ، نداری تو پِی؟ ،

۲۱

گر ، این نیزه ،  در مُشت پیچان کنم ،

سپاهِ ترا ، جمله بیجان کنم ،

۲۲

یکی سخت‌سوگند خوردم ، به بزم ،

در آن شب ، کجا کشته شد ژنده‌رزم ،

۲۳

کز ایران ، نمانَم یکی نیزه‌دار ،

کنم ، زنده   کاوس کی را ، به دار ،

#نمانم = باقی نگذارم

۲۴

که داری از ایرانیان تیزچنگ؟ ،

که پیش من آید بِدین دشتِ جنگ؟ ،

۲۵

کجا گیو و گودرز و طوسِ دلیر؟ ،

فریبرز کاوس و گستهمِ شیر؟ ،

۲۶

سوارِ دَمان ، رستمِ نامور؟ ،

دگر ، زنگهٔ گُردِ پرخاشخر؟ ،

۲۷

درآیند و ،، مردی نمایند ، هین ،

در این رزمگاه ، از پیِ خشم و کین؟ ،

۲۸

بگفت و همی بود خاموش ،، بس ،

از ایران ، نداد ایچ پاسخش ،، کس ،

۲۹

از آن‌پس ، بجنبید از جایِ خویش ،

به نزدیکِ پرده‌سرا ،، رفت پیش ،

۳۰

خَم آوَرد پشت و ، سنانِ ستیخ ،

بزد تند و ، برکَند هفتاد میخ ،

۳۱

سراپرده ، یک بهره ، آمد ز پای ،

ز هر سو ، برآمد دَمِ کرنای ،

۳۲

غمین گشت کاوس و ، آواز داد ،

که ای نامدارانِ فرخ‌نژاد ،

۳۳

یکی نزدِ رستم ، بَرید آگهی ،

کزین تُرک ،، شد مغزِ گُردان ، تُهی ،

۳۴

ندارم سواری ، وِرا هم‌نَبَرد ،

از ایران ، نیارَد کس این کار کرد ،

۳۵

بشد طوس و ، پیغامِ کاوس بُرد ،

شنیده سخن ، پیشِ او برشمرد ،

۳۶

بدو گفت رستم : ، که هر شهریار ،

که کردی مرا ، ناگهان خواستار ،



بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »

بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_دوم ) ۱۹ چنین گفت : ، کای شاهِ آزاد مرد ، چگونه‌است کارَت به دشتِ نَبَرد؟ ، ۲۰ چرا کرده‌ای نام؟ ، کاووس کی؟ ، که در جنگِ شیران ، نداری تو پِی؟ ، ۲۱ گر ، این نیزه…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_سوم )


۳۷

گهی ، رزم بودی ،،، گهی ، سازِ بزم ،

ندیدم ز کاوس ،، جز رنجِ رزم ،

۳۸

بفرمود ، تا رخش را ، زین کنند ،

سواران ، بروها ،، پُر از چین کنند ،

#بروها = اَبروها

۳۹

ز خیمه ، نگه کرد رستم ، به‌دشت ،

ز رَه ، گیو را دید ، کاندر گذشت ،

۴۰

نهاد از برِ رخش ، رخشنده‌زین ،

همی گفت گرگین : ، که بشتاب هین ،

۴۱

همی بست با گُرز ، رهام ،،، تَنگ ،

به برگستوان ، بر زده طوس ، چنگ ،

۴۲

همی این بِدان ، آن بِدین گفت : ، زود ،

تهمتن ، چو از پرده ، آوا شنود ،

۴۳

به دل گفت : ، این رزمِ آهرمن است ،

نه این رستخیز ، از پِیِ یک تن است ،

۴۴

بزد دست و ، پوشید ببرِ بیان ،

ببست آن کیانی‌کمر ، بر میان ،

۴۵

نشست از برِ رخش و ، پیمود راه ،

زواره ، نگهبانِ گاه و سپاه ،

#زواره برادر رستم می‌باشد

۴۶

بِدو گفت : ، از ایدر مَرُو پیشتر ،

به‌من دار گوش ،،، از یلان ، بیشتر ،

۴۷

درفشش بِبُردند با او ، به‌هم ،

همی ، رفت پرخاشجوی و دژم ،

۴۸

چو ، سهراب را دید و ، آن یال و شاخ ،

بَرَش ، چون بَرِ سامِ جنگی ،،، فراخ ،

۴۹

بدو گفت : ، از ایدر ، به یکسو شَویم ،

بر آوَردگَه ، بر پی آهو شَویم ،

۵۰

بجُنبید سهرابِ پرخاشخر ،

ز گفتِ گَوِ پیلتن ، نامور ،

۵۱

بمالید سهراب ، کف را به کف ،

به آوَردگَه رفت ، از پیشِ صف ،

۵۲

بگفت او به رستم : ، بُرُو ، تا رَویم ،

به یک‌جای ،،، هر دو ، دو مردِ گَویم ،

۵۳

از ایران و توران ، نخواهیم کس ،

چو ، من باشم و تو ، به آوَرد ،،، بس ،

۵۴

به آوَردگَه ،،، مر ترا ، جای نیست ،

تُرا ،،، خود به یک مشتِ من ،، پای نیست ،






#پای نیست = تاب نیست - توان نیست

معنی مصرع = تو تحمل یک مُشت مرا نداری



بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »

بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_سوم ) ۳۷ گهی ، رزم بودی ،،، گهی ، سازِ بزم ، ندیدم ز کاوس ،، جز رنجِ رزم ، ۳۸ بفرمود ، تا رخش را ، زین کنند ، سواران ، بروها ،، پُر از چین کنند ، #بروها = اَبروها…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_چهارم )



۵۵

به بالا ، بلندی و ،،، با کِفت و یال ،

ستم یافتستی ، به بسیار سال ،

معنی مصرع دوم = بر اثر سنّ زیاد و گذر سال‌های زیاد و پیر شدن ، ضعیف شدی

۵۶

نگه کرد رستم ، بِدان سرفراز ،

بِدان سفت و ، چنگ و ، رکیبِ دراز ،

۵۷

بِدو گفت : ، نرم ،،، ای جوان‌مرد ، نرم ،

زمین ، سرد و خشک و ،،، هوا ، نرم و گرم ،

۵۸

به پیری ،،، بسی دیدم آوَردگاه ،

بسی ،،، بر زمین پست کردم سپاه ،

۵۹

تبَه شد بسی دیو ،،، بر دستِ من ،

ندیدم بِدان سو که بودم ،،، شِکَن ،

۶۰

نگه کن مرا ،،، تا ببینی به جنگ ،

اگر ، زنده مانی ،،، مَتَرس از نهنگ ،

۶۱

مرا دید در جنگ ،،، دریا و کوه ،

که با نامدارانِ توران‌گروه ،

۶۲

چه کردم ،،، ستاره گوایِ من است ،

به مردی ،،، جهان ، زیرِ پایِ من است ،

۶۳

کسانی که دیدند رزمِ مرا ،

شمردند گوئی که بزمِ مرا ،

۶۴

همی رحمت آرَد به‌تو ، بر ،،، دلم ،

نخواهم که جانت ز تن بگسلم ،

۶۵

نمانی به تُرکان ،،، بِدین یال و سُفت ،

به‌ایران ،،، ندانم ترا نیز ،،، جُفت ،

۶۶

چو ، آمد ز رستم ، چنین گفتگوی ،

بجُنبید سهراب را ،،، دل ،، بِدوی ،

۶۷

بدو گفت : ، کز تو بپرسم سُخُن ،

همه ، راستی باید افکند بُن ،

۶۸

یکایک ، نژادت مرا یاد دار ،

ز گفتارِ خوبت ،،، مرا شاد دار ،

۶۹

من ایدون گمانم ،،، که تو ، رُستَمی ،

که از تخمهٔ ، نامور نیرمی ،

۷۰

چنین داد پاسخ : ، که رستم نی‌اَم ،

هم ، از تخمهٔ سامِ نیرم ، نی‌اَم ،

۷۱

که او ، پهلوانست و ،،، من ، کِهترم ،

نه ، با تخت و گاهم ،،، نه ، با افسرم ،

۷۲

ز امّید ،،، سهراب شد ناامید ،

بِدو تیره شد ،،، رویِ روزِ سپید ،



#پایان_بخش ۱۷



بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »

بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »




ادامه دارد 👇👇👇