معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_دهم ) ( #پایان_این_بخش ) ۱۴۵ اگر ، من شَوَم کشته ، بر دستِ اوی ، نگردد سیه ، روز و ،،، خون ، آبِ جوی ، ۱۴۶ چو من ، هست گودرز را ، سالخورد ، دگر…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_اول )
۱
چو بشنید گفتارهای درشت ،
سرِ پُر دلان ، زود بنمود پشت ،
۲
نهان کرد ازو روی و ، چیزی نگفت ،
عجب ماند از آن گفتهای ( #گفتههای ) درشت ،
۳
ز بالا ، زدش تند یک پشتِ دست ،
بیفکندش ، آمد به جایِ نشست ،
۴
بسی کرد اندیشههایِ دراز ،
ز هرگونهای ، کرد پیکار ،، ساز ،
۵
ببست از پیِ کینه ، آنگَه کمر ،
نهاد از سرِ سَروَری ، تاجِ زر ،
۶
زِره را و ، خفتان ،،، بپوشید شاد ،
یکی تَرگِ رومی ، به سر برنهاد ،
۷
گرفتش سنان و کمان و کمند ،
گرانگُرز را ،، پَهلَوِ دیوبند ،
۸
ز تندی ، به جوش آمدش خون و رگ ،
نشست از برِ بارهٔ تیزتَگ ،
۹
به آوَردگَه ، رفت چون پیلِ مست ،
چو کوهِ روان ، اسبش از جا بجَست ،
۱۰
بُرون آمد و ، رایِ ناوَرد کرد ،
برآوَرد بر چهرهٔ ماه ،، گَرد ،
۱۱
بیامد دَمان ، تا به قلبِ سپاه ،
رسید او ، به نزدیکِ کاوسشاه ،
۱۲
وزانپس ، دَمان شد به پردهسرای ،
بهنیزه ، برآوَرد بالا ز جای ،
۱۳
به کردارِ گوران ،، ز چنگالِ شیر ،
رَمیدند از وی ،،، سرانِ دلیر ،
۱۴
ز پای و ، رکاب و ،،، ز دست و ، عنان ،
ز بازوی و ،، آن آبداده سنان ،
۱۵
کس از نامدارانِ ایرانسپاه ،
نیارست کردن ، بِدو در ، نگاه ،
۱۶
وزانپس ، دلیران شدند انجمن ،
بگفتند : ، کاینت گَوِ پیلتن ،
۱۷
نشاید نگه کردن آسان بِدوی ،
که یارَد شدن پیشِ او ،، جنگجوی؟ ،
۱۸
وزانپس ، خروشید سهرابِ گُرد ،
همی شاه کاوس را ، بر شمرد ،
#همی شاه کاوس را برشمرد = کاوس شاه را مخاطب قرار داد - به کاوس شاه خطاب کرد
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_اول )
۱
چو بشنید گفتارهای درشت ،
سرِ پُر دلان ، زود بنمود پشت ،
۲
نهان کرد ازو روی و ، چیزی نگفت ،
عجب ماند از آن گفتهای ( #گفتههای ) درشت ،
۳
ز بالا ، زدش تند یک پشتِ دست ،
بیفکندش ، آمد به جایِ نشست ،
۴
بسی کرد اندیشههایِ دراز ،
ز هرگونهای ، کرد پیکار ،، ساز ،
۵
ببست از پیِ کینه ، آنگَه کمر ،
نهاد از سرِ سَروَری ، تاجِ زر ،
۶
زِره را و ، خفتان ،،، بپوشید شاد ،
یکی تَرگِ رومی ، به سر برنهاد ،
۷
گرفتش سنان و کمان و کمند ،
گرانگُرز را ،، پَهلَوِ دیوبند ،
۸
ز تندی ، به جوش آمدش خون و رگ ،
نشست از برِ بارهٔ تیزتَگ ،
۹
به آوَردگَه ، رفت چون پیلِ مست ،
چو کوهِ روان ، اسبش از جا بجَست ،
۱۰
بُرون آمد و ، رایِ ناوَرد کرد ،
برآوَرد بر چهرهٔ ماه ،، گَرد ،
۱۱
بیامد دَمان ، تا به قلبِ سپاه ،
رسید او ، به نزدیکِ کاوسشاه ،
۱۲
وزانپس ، دَمان شد به پردهسرای ،
بهنیزه ، برآوَرد بالا ز جای ،
۱۳
به کردارِ گوران ،، ز چنگالِ شیر ،
رَمیدند از وی ،،، سرانِ دلیر ،
۱۴
ز پای و ، رکاب و ،،، ز دست و ، عنان ،
ز بازوی و ،، آن آبداده سنان ،
۱۵
کس از نامدارانِ ایرانسپاه ،
نیارست کردن ، بِدو در ، نگاه ،
۱۶
وزانپس ، دلیران شدند انجمن ،
بگفتند : ، کاینت گَوِ پیلتن ،
۱۷
نشاید نگه کردن آسان بِدوی ،
که یارَد شدن پیشِ او ،، جنگجوی؟ ،
۱۸
وزانپس ، خروشید سهرابِ گُرد ،
همی شاه کاوس را ، بر شمرد ،
#همی شاه کاوس را برشمرد = کاوس شاه را مخاطب قرار داد - به کاوس شاه خطاب کرد
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_اول ) ۱ چو بشنید گفتارهای درشت ، سرِ پُر دلان ، زود بنمود پشت ، ۲ نهان کرد ازو روی و ، چیزی نگفت ، عجب ماند از آن گفتهای ( #گفتههای ) درشت ، ۳ ز بالا ، زدش تند…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_دوم )
۱۹
چنین گفت : ، کای شاهِ آزاد مرد ،
چگونهاست کارَت به دشتِ نَبَرد؟ ،
۲۰
چرا کردهای نام؟ ، کاووس کی؟ ،
که در جنگِ شیران ، نداری تو پِی؟ ،
۲۱
گر ، این نیزه ، در مُشت پیچان کنم ،
سپاهِ ترا ، جمله بیجان کنم ،
۲۲
یکی سختسوگند خوردم ، به بزم ،
در آن شب ، کجا کشته شد ژندهرزم ،
۲۳
کز ایران ، نمانَم یکی نیزهدار ،
کنم ، زنده کاوس کی را ، به دار ،
#نمانم = باقی نگذارم
۲۴
که داری از ایرانیان تیزچنگ؟ ،
که پیش من آید بِدین دشتِ جنگ؟ ،
۲۵
کجا گیو و گودرز و طوسِ دلیر؟ ،
فریبرز کاوس و گستهمِ شیر؟ ،
۲۶
سوارِ دَمان ، رستمِ نامور؟ ،
دگر ، زنگهٔ گُردِ پرخاشخر؟ ،
۲۷
درآیند و ،، مردی نمایند ، هین ،
در این رزمگاه ، از پیِ خشم و کین؟ ،
۲۸
بگفت و همی بود خاموش ،، بس ،
از ایران ، نداد ایچ پاسخش ،، کس ،
۲۹
از آنپس ، بجنبید از جایِ خویش ،
به نزدیکِ پردهسرا ،، رفت پیش ،
۳۰
خَم آوَرد پشت و ، سنانِ ستیخ ،
بزد تند و ، برکَند هفتاد میخ ،
۳۱
سراپرده ، یک بهره ، آمد ز پای ،
ز هر سو ، برآمد دَمِ کرنای ،
۳۲
غمین گشت کاوس و ، آواز داد ،
که ای نامدارانِ فرخنژاد ،
۳۳
یکی نزدِ رستم ، بَرید آگهی ،
کزین تُرک ،، شد مغزِ گُردان ، تُهی ،
۳۴
ندارم سواری ، وِرا همنَبَرد ،
از ایران ، نیارَد کس این کار کرد ،
۳۵
بشد طوس و ، پیغامِ کاوس بُرد ،
شنیده سخن ، پیشِ او برشمرد ،
۳۶
بدو گفت رستم : ، که هر شهریار ،
که کردی مرا ، ناگهان خواستار ،
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_دوم )
۱۹
چنین گفت : ، کای شاهِ آزاد مرد ،
چگونهاست کارَت به دشتِ نَبَرد؟ ،
۲۰
چرا کردهای نام؟ ، کاووس کی؟ ،
که در جنگِ شیران ، نداری تو پِی؟ ،
۲۱
گر ، این نیزه ، در مُشت پیچان کنم ،
سپاهِ ترا ، جمله بیجان کنم ،
۲۲
یکی سختسوگند خوردم ، به بزم ،
در آن شب ، کجا کشته شد ژندهرزم ،
۲۳
کز ایران ، نمانَم یکی نیزهدار ،
کنم ، زنده کاوس کی را ، به دار ،
#نمانم = باقی نگذارم
۲۴
که داری از ایرانیان تیزچنگ؟ ،
که پیش من آید بِدین دشتِ جنگ؟ ،
۲۵
کجا گیو و گودرز و طوسِ دلیر؟ ،
فریبرز کاوس و گستهمِ شیر؟ ،
۲۶
سوارِ دَمان ، رستمِ نامور؟ ،
دگر ، زنگهٔ گُردِ پرخاشخر؟ ،
۲۷
درآیند و ،، مردی نمایند ، هین ،
در این رزمگاه ، از پیِ خشم و کین؟ ،
۲۸
بگفت و همی بود خاموش ،، بس ،
از ایران ، نداد ایچ پاسخش ،، کس ،
۲۹
از آنپس ، بجنبید از جایِ خویش ،
به نزدیکِ پردهسرا ،، رفت پیش ،
۳۰
خَم آوَرد پشت و ، سنانِ ستیخ ،
بزد تند و ، برکَند هفتاد میخ ،
۳۱
سراپرده ، یک بهره ، آمد ز پای ،
ز هر سو ، برآمد دَمِ کرنای ،
۳۲
غمین گشت کاوس و ، آواز داد ،
که ای نامدارانِ فرخنژاد ،
۳۳
یکی نزدِ رستم ، بَرید آگهی ،
کزین تُرک ،، شد مغزِ گُردان ، تُهی ،
۳۴
ندارم سواری ، وِرا همنَبَرد ،
از ایران ، نیارَد کس این کار کرد ،
۳۵
بشد طوس و ، پیغامِ کاوس بُرد ،
شنیده سخن ، پیشِ او برشمرد ،
۳۶
بدو گفت رستم : ، که هر شهریار ،
که کردی مرا ، ناگهان خواستار ،
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_دوم ) ۱۹ چنین گفت : ، کای شاهِ آزاد مرد ، چگونهاست کارَت به دشتِ نَبَرد؟ ، ۲۰ چرا کردهای نام؟ ، کاووس کی؟ ، که در جنگِ شیران ، نداری تو پِی؟ ، ۲۱ گر ، این نیزه…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_سوم )
۳۷
گهی ، رزم بودی ،،، گهی ، سازِ بزم ،
ندیدم ز کاوس ،، جز رنجِ رزم ،
۳۸
بفرمود ، تا رخش را ، زین کنند ،
سواران ، بروها ،، پُر از چین کنند ،
#بروها = اَبروها
۳۹
ز خیمه ، نگه کرد رستم ، بهدشت ،
ز رَه ، گیو را دید ، کاندر گذشت ،
۴۰
نهاد از برِ رخش ، رخشندهزین ،
همی گفت گرگین : ، که بشتاب هین ،
۴۱
همی بست با گُرز ، رهام ،،، تَنگ ،
به برگستوان ، بر زده طوس ، چنگ ،
۴۲
همی این بِدان ، آن بِدین گفت : ، زود ،
تهمتن ، چو از پرده ، آوا شنود ،
۴۳
به دل گفت : ، این رزمِ آهرمن است ،
نه این رستخیز ، از پِیِ یک تن است ،
۴۴
بزد دست و ، پوشید ببرِ بیان ،
ببست آن کیانیکمر ، بر میان ،
۴۵
نشست از برِ رخش و ، پیمود راه ،
زواره ، نگهبانِ گاه و سپاه ،
#زواره برادر رستم میباشد
۴۶
بِدو گفت : ، از ایدر مَرُو پیشتر ،
بهمن دار گوش ،،، از یلان ، بیشتر ،
۴۷
درفشش بِبُردند با او ، بههم ،
همی ، رفت پرخاشجوی و دژم ،
۴۸
چو ، سهراب را دید و ، آن یال و شاخ ،
بَرَش ، چون بَرِ سامِ جنگی ،،، فراخ ،
۴۹
بدو گفت : ، از ایدر ، به یکسو شَویم ،
بر آوَردگَه ، بر پی آهو شَویم ،
۵۰
بجُنبید سهرابِ پرخاشخر ،
ز گفتِ گَوِ پیلتن ، نامور ،
۵۱
بمالید سهراب ، کف را به کف ،
به آوَردگَه رفت ، از پیشِ صف ،
۵۲
بگفت او به رستم : ، بُرُو ، تا رَویم ،
به یکجای ،،، هر دو ، دو مردِ گَویم ،
۵۳
از ایران و توران ، نخواهیم کس ،
چو ، من باشم و تو ، به آوَرد ،،، بس ،
۵۴
به آوَردگَه ،،، مر ترا ، جای نیست ،
تُرا ،،، خود به یک مشتِ من ،، پای نیست ،
#پای نیست = تاب نیست - توان نیست
معنی مصرع = تو تحمل یک مُشت مرا نداری
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_سوم )
۳۷
گهی ، رزم بودی ،،، گهی ، سازِ بزم ،
ندیدم ز کاوس ،، جز رنجِ رزم ،
۳۸
بفرمود ، تا رخش را ، زین کنند ،
سواران ، بروها ،، پُر از چین کنند ،
#بروها = اَبروها
۳۹
ز خیمه ، نگه کرد رستم ، بهدشت ،
ز رَه ، گیو را دید ، کاندر گذشت ،
۴۰
نهاد از برِ رخش ، رخشندهزین ،
همی گفت گرگین : ، که بشتاب هین ،
۴۱
همی بست با گُرز ، رهام ،،، تَنگ ،
به برگستوان ، بر زده طوس ، چنگ ،
۴۲
همی این بِدان ، آن بِدین گفت : ، زود ،
تهمتن ، چو از پرده ، آوا شنود ،
۴۳
به دل گفت : ، این رزمِ آهرمن است ،
نه این رستخیز ، از پِیِ یک تن است ،
۴۴
بزد دست و ، پوشید ببرِ بیان ،
ببست آن کیانیکمر ، بر میان ،
۴۵
نشست از برِ رخش و ، پیمود راه ،
زواره ، نگهبانِ گاه و سپاه ،
#زواره برادر رستم میباشد
۴۶
بِدو گفت : ، از ایدر مَرُو پیشتر ،
بهمن دار گوش ،،، از یلان ، بیشتر ،
۴۷
درفشش بِبُردند با او ، بههم ،
همی ، رفت پرخاشجوی و دژم ،
۴۸
چو ، سهراب را دید و ، آن یال و شاخ ،
بَرَش ، چون بَرِ سامِ جنگی ،،، فراخ ،
۴۹
بدو گفت : ، از ایدر ، به یکسو شَویم ،
بر آوَردگَه ، بر پی آهو شَویم ،
۵۰
بجُنبید سهرابِ پرخاشخر ،
ز گفتِ گَوِ پیلتن ، نامور ،
۵۱
بمالید سهراب ، کف را به کف ،
به آوَردگَه رفت ، از پیشِ صف ،
۵۲
بگفت او به رستم : ، بُرُو ، تا رَویم ،
به یکجای ،،، هر دو ، دو مردِ گَویم ،
۵۳
از ایران و توران ، نخواهیم کس ،
چو ، من باشم و تو ، به آوَرد ،،، بس ،
۵۴
به آوَردگَه ،،، مر ترا ، جای نیست ،
تُرا ،،، خود به یک مشتِ من ،، پای نیست ،
#پای نیست = تاب نیست - توان نیست
معنی مصرع = تو تحمل یک مُشت مرا نداری
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_سوم ) ۳۷ گهی ، رزم بودی ،،، گهی ، سازِ بزم ، ندیدم ز کاوس ،، جز رنجِ رزم ، ۳۸ بفرمود ، تا رخش را ، زین کنند ، سواران ، بروها ،، پُر از چین کنند ، #بروها = اَبروها…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_چهارم )
۵۵
به بالا ، بلندی و ،،، با کِفت و یال ،
ستم یافتستی ، به بسیار سال ،
معنی مصرع دوم = بر اثر سنّ زیاد و گذر سالهای زیاد و پیر شدن ، ضعیف شدی
۵۶
نگه کرد رستم ، بِدان سرفراز ،
بِدان سفت و ، چنگ و ، رکیبِ دراز ،
۵۷
بِدو گفت : ، نرم ،،، ای جوانمرد ، نرم ،
زمین ، سرد و خشک و ،،، هوا ، نرم و گرم ،
۵۸
به پیری ،،، بسی دیدم آوَردگاه ،
بسی ،،، بر زمین پست کردم سپاه ،
۵۹
تبَه شد بسی دیو ،،، بر دستِ من ،
ندیدم بِدان سو که بودم ،،، شِکَن ،
۶۰
نگه کن مرا ،،، تا ببینی به جنگ ،
اگر ، زنده مانی ،،، مَتَرس از نهنگ ،
۶۱
مرا دید در جنگ ،،، دریا و کوه ،
که با نامدارانِ تورانگروه ،
۶۲
چه کردم ،،، ستاره گوایِ من است ،
به مردی ،،، جهان ، زیرِ پایِ من است ،
۶۳
کسانی که دیدند رزمِ مرا ،
شمردند گوئی که بزمِ مرا ،
۶۴
همی رحمت آرَد بهتو ، بر ،،، دلم ،
نخواهم که جانت ز تن بگسلم ،
۶۵
نمانی به تُرکان ،،، بِدین یال و سُفت ،
بهایران ،،، ندانم ترا نیز ،،، جُفت ،
۶۶
چو ، آمد ز رستم ، چنین گفتگوی ،
بجُنبید سهراب را ،،، دل ،، بِدوی ،
۶۷
بدو گفت : ، کز تو بپرسم سُخُن ،
همه ، راستی باید افکند بُن ،
۶۸
یکایک ، نژادت مرا یاد دار ،
ز گفتارِ خوبت ،،، مرا شاد دار ،
۶۹
من ایدون گمانم ،،، که تو ، رُستَمی ،
که از تخمهٔ ، نامور نیرمی ،
۷۰
چنین داد پاسخ : ، که رستم نیاَم ،
هم ، از تخمهٔ سامِ نیرم ، نیاَم ،
۷۱
که او ، پهلوانست و ،،، من ، کِهترم ،
نه ، با تخت و گاهم ،،، نه ، با افسرم ،
۷۲
ز امّید ،،، سهراب شد ناامید ،
بِدو تیره شد ،،، رویِ روزِ سپید ،
#پایان_بخش ۱۷
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_چهارم )
۵۵
به بالا ، بلندی و ،،، با کِفت و یال ،
ستم یافتستی ، به بسیار سال ،
معنی مصرع دوم = بر اثر سنّ زیاد و گذر سالهای زیاد و پیر شدن ، ضعیف شدی
۵۶
نگه کرد رستم ، بِدان سرفراز ،
بِدان سفت و ، چنگ و ، رکیبِ دراز ،
۵۷
بِدو گفت : ، نرم ،،، ای جوانمرد ، نرم ،
زمین ، سرد و خشک و ،،، هوا ، نرم و گرم ،
۵۸
به پیری ،،، بسی دیدم آوَردگاه ،
بسی ،،، بر زمین پست کردم سپاه ،
۵۹
تبَه شد بسی دیو ،،، بر دستِ من ،
ندیدم بِدان سو که بودم ،،، شِکَن ،
۶۰
نگه کن مرا ،،، تا ببینی به جنگ ،
اگر ، زنده مانی ،،، مَتَرس از نهنگ ،
۶۱
مرا دید در جنگ ،،، دریا و کوه ،
که با نامدارانِ تورانگروه ،
۶۲
چه کردم ،،، ستاره گوایِ من است ،
به مردی ،،، جهان ، زیرِ پایِ من است ،
۶۳
کسانی که دیدند رزمِ مرا ،
شمردند گوئی که بزمِ مرا ،
۶۴
همی رحمت آرَد بهتو ، بر ،،، دلم ،
نخواهم که جانت ز تن بگسلم ،
۶۵
نمانی به تُرکان ،،، بِدین یال و سُفت ،
بهایران ،،، ندانم ترا نیز ،،، جُفت ،
۶۶
چو ، آمد ز رستم ، چنین گفتگوی ،
بجُنبید سهراب را ،،، دل ،، بِدوی ،
۶۷
بدو گفت : ، کز تو بپرسم سُخُن ،
همه ، راستی باید افکند بُن ،
۶۸
یکایک ، نژادت مرا یاد دار ،
ز گفتارِ خوبت ،،، مرا شاد دار ،
۶۹
من ایدون گمانم ،،، که تو ، رُستَمی ،
که از تخمهٔ ، نامور نیرمی ،
۷۰
چنین داد پاسخ : ، که رستم نیاَم ،
هم ، از تخمهٔ سامِ نیرم ، نیاَم ،
۷۱
که او ، پهلوانست و ،،، من ، کِهترم ،
نه ، با تخت و گاهم ،،، نه ، با افسرم ،
۷۲
ز امّید ،،، سهراب شد ناامید ،
بِدو تیره شد ،،، رویِ روزِ سپید ،
#پایان_بخش ۱۷
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇