معرفی عارفان
1.08K subscribers
32.6K photos
11.7K videos
3.17K files
2.66K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتن_رستم_ژنده‌رزم_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشید ، گشت از جهان ناپدید ، شبِ تیره ، بر روز ، دامن کشید ، ۲ تهمتن بیامد به نزدیکِ شاه ، میان ، بستهٔ رزم و ،، دل ، کینه‌خواه ، ۳ که دستور باشد مرا…
داستان رستم و سهراب
#کشتن_رستم_ژنده‌رزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_دوم )




۱۷

همه ، یک به یک ،،، خواندند آفرین ،

بِدان بُرز و بالا و تیغ و نگین ،

۱۸

همی بود رستم بدانجا ، ز دور ،

نشسته ،،، نگه کرد مردانِ تور ،

۱۹

به شایسته‌کاری ، برون رفت ، ژند ،

گَوی دید ، بَرسانِ سروِ بلند ،

۲۰

بِدان لشکر اندر ، چُنو کس نبود

بَرِ رستم آمد ، بپرسید زود ،

۲۱

چه مردی بدو گفت؟ : ، با من بگوی ،

سویِ روشنی آی و ، بِنْمای روی ،

۲۲

تهمتن ، یکی مشت بر گردنش ،

بزد سخت و ،،، برشد روان ، از تنش ،

۲۳

بِدان جایگه ، خشک شد ژنده‌رزم ،

سر آمد بر او ، روزِ پیکار و بزم ،

۲۴

بدانگه ، که سهراب ، آهنگِ جنگ ،

نمود و ،،، گَهِ رفتن ، آمدش تنگ ،

۲۵

همی خواند پس مادرش ، ژنده‌رزم ،

که او ، دیده بود پهلوان ، گاهِ بزم ،

۲۶

بُد او ، پورِ شاهِ سمنگان‌زمین ،

همان ،، خالِ سهرابِ باآفرین ،

#خال = برادرِ مادر - دایی

۲۷

بِدو گفت : کای گُردِ روشن‌روان ،

فرستمت ، همراهِ این نوجوان ،

۲۸

که چون ،،، نامور ، سویِ ایران رسد ،

به نزدیکِ شاهِ دلیران ، رسد ،

۲۹

چو ، تنگ اندر آمد سپه ، روزِ کین ،

پدر را ، نمائی به پورِ گُزین ،

۳۰

زمانی همی بود سهراب ،،، دیر ،

نیامد به نزدیکِ او ، ژنده‌شیر ،

۳۱

نگه کرد سهراب تا ، ژنده‌رزم ،

کجا شد؟ ، که جایَش تهی شد ز بزم؟ ،

۳۲

بیامد یکی ، دید او را ، نگون ،

فتاده ،،، شده جانش از تن بُرون ،



بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »

بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشید برداشت زرّین‌سِپَر ، زمانه برآورد از چرخ ، سر ، ۲ بپوشید سهراب ، خفتانِ جنگ ، نشست از بَرِ چرمهٔ نیل‌رنگ ، ۳ یکی تیغِ هندی…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_دوم )



۱۷

نبینی جز از راستی ، پیشه‌ام ،

به کژی نیاید ، خود اندیشه‌ام ،

۱۸

به گیتی ، بِه از راستی ، پیشه نیست ،

ز کژی بَتَر ، هیچ اندیشه نیست ،

۱۹

بِدو گفت : ، کز تو بپرسم همه ،

ز شاه و ز گردنکشان و رَمِه ،

۲۰

همه نامدارانِ آن مرز را ،

چو طوس و ، چو کاوس و ، گودرز را ،

۲۱

دلیران و گُردانِ ایران‌زمین ،

چو گستهم و چون گیوِِ باآفرین ،

۲۲

ز بهرام و ، از رستمِ نامدار ،

ز هر چت ( کت ) بپرسم ، به من برشمار ،

۲۳

یکایک ، نشانی به‌من برنما ،

اگر ، سر ، به‌تن خواهی و ،،، جان ، بجا ،

۲۴

سراپردهٔ دیبهٔ رنگ‌رنگ ،

بِدو اندرون ، خیمه‌های پلنگ ،

۲۵

به پیش‌اندرون ، بسته صد ژنده‌پیل ،

بر آن تختِ پیروزه ، بر سانِ نیل ،

۲۶

یکی زرد خورشیدپیکر ، درفش ،

سرش ماهِ زرّین ، غلافش ، بنفش ،

۲۷

به قلبِ سپاه‌اندرون ، جایِ کیست؟ ،

ز گُردانِ ایران ، وِرا نام چیست؟ ،

۲۸

بِدو گفت : ، کآن ، شاهِ ایران بُوَد ،

که بر درگَهَش ، پیل و شیران بُوَد ،

۲۹

وزان‌پس بدو گفت : ، کز میمنه ،

سوارانِ بسیار و ، پیل و بُنِه ،

۳۰

سراپرده‌ای بر کشیده سیاه ،

رده گِردش‌اندر ، ز هر سو ، سپاه ،

۳۱

به گِرد اندرش ،،، خیمه ، زَاندازه ، بیش ،

پسِ پشت ، شیران و ، پیلان ، به‌پیش ،

۳۲

زده پیشِ او ، پیل‌پیکر درفش ،

به نزدش ، سوارانِ زرّینه‌کفش ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_اول ) ۱ چو بشنید گفتارهای درشت ، سرِ پُر دلان ، زود بنمود پشت ، ۲ نهان کرد ازو روی و ، چیزی نگفت ، عجب ماند از آن گفتهای ( #گفته‌های ) درشت ، ۳ ز بالا ، زدش تند…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_دوم )


۱۹

چنین گفت : ، کای شاهِ آزاد مرد ،

چگونه‌است کارَت به دشتِ نَبَرد؟ ،

۲۰

چرا کرده‌ای نام؟ ، کاووس کی؟ ،

که در جنگِ شیران ، نداری تو پِی؟ ،

۲۱

گر ، این نیزه ،  در مُشت پیچان کنم ،

سپاهِ ترا ، جمله بیجان کنم ،

۲۲

یکی سخت‌سوگند خوردم ، به بزم ،

در آن شب ، کجا کشته شد ژنده‌رزم ،

۲۳

کز ایران ، نمانَم یکی نیزه‌دار ،

کنم ، زنده   کاوس کی را ، به دار ،

#نمانم = باقی نگذارم

۲۴

که داری از ایرانیان تیزچنگ؟ ،

که پیش من آید بِدین دشتِ جنگ؟ ،

۲۵

کجا گیو و گودرز و طوسِ دلیر؟ ،

فریبرز کاوس و گستهمِ شیر؟ ،

۲۶

سوارِ دَمان ، رستمِ نامور؟ ،

دگر ، زنگهٔ گُردِ پرخاشخر؟ ،

۲۷

درآیند و ،، مردی نمایند ، هین ،

در این رزمگاه ، از پیِ خشم و کین؟ ،

۲۸

بگفت و همی بود خاموش ،، بس ،

از ایران ، نداد ایچ پاسخش ،، کس ،

۲۹

از آن‌پس ، بجنبید از جایِ خویش ،

به نزدیکِ پرده‌سرا ،، رفت پیش ،

۳۰

خَم آوَرد پشت و ، سنانِ ستیخ ،

بزد تند و ، برکَند هفتاد میخ ،

۳۱

سراپرده ، یک بهره ، آمد ز پای ،

ز هر سو ، برآمد دَمِ کرنای ،

۳۲

غمین گشت کاوس و ، آواز داد ،

که ای نامدارانِ فرخ‌نژاد ،

۳۳

یکی نزدِ رستم ، بَرید آگهی ،

کزین تُرک ،، شد مغزِ گُردان ، تُهی ،

۳۴

ندارم سواری ، وِرا هم‌نَبَرد ،

از ایران ، نیارَد کس این کار کرد ،

۳۵

بشد طوس و ، پیغامِ کاوس بُرد ،

شنیده سخن ، پیشِ او برشمرد ،

۳۶

بدو گفت رستم : ، که هر شهریار ،

که کردی مرا ، ناگهان خواستار ،



بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »

بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸ ( #قسمت_اول ) ۱ به آوردگه رفت و ، نیزه گرفت ، همی ماند از گفتِ مادر ، شگفت ، ۲ یکی تنگ‌میدان ، فرو ساختند ، به کوتاه ، نیزه همی باختند ( #بافتند ) ، ۳ نماند ایچ ، بر نیزه ،…
داستان رستم و سهراب
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_دوم )



۱۶

به‌دل گفت رستم : ، که هرگز نهنگ ،

ندیدم ، که آید بدین‌سان ، به جنگ ،

۱۷

مرا ، خوار شد ، جنگِ دیوِ سپید ،

ز مردی ،، شد امروز ، دل ناامید ،

۱۸

ز دستِ یکی ناسپرده جهان ،

نه گُردی ، نه نام‌آوَری از مِهان ،

۱۹

به سیری رسانیدم از روزگار ،

دو لشکر ، نظاره برین کارزار ،

۲۰

چو ، آسوده شد بارهٔ هر دو مرد ،

ز آزارِ جنگ و ، ز ننگ و نَبَرد ،

۲۱

به زه بر نهادند ، هر دو ،، کمان ،

یکی ، سالخورده ،،، دگر ، نوجوان ،

۲۲

زره بود و ،،، خفتان ، ببرِ بیان ،

ز کلک و ز پیکان ، نیامد زیان ،

۲۳

به‌هم ، تیرباران نهادند سخت ،

تو گوئی ، فُرو ریخت ، برگ از درخت ،

۲۴

غمین شد دلِ هر دو ، از یکدگر ،

گرفتند هر دو ، دوالِ کمر ،

۲۵

تهمتن ، اگر دست بُردی به سنگ ،

بِکَندی سیه‌سنگ را ،،، روزِ جنگ ،

۲۶

به زور ، از زمین ، کوه برداشتی ،

گران‌سنگ را ،، موم پنداشتی ،

۲۷

کمربندِ سهراب را ، چاره کرد ،

که از زین بجنبانَد اندر نَبَرد ،

۲۸

میانِ جوان را ، نبُد آگهی ،

بماند از هنر ،،، دستِ رستم ، تُهی ،

۲۹

فُرو داشت دست ، از کمربندِ اوی ،

شگفتی فُرو ماند ، از بندِ اوی ،

۳۰

دو شیراوژن ، از جنگ ، سیر آمدند ،

تبه گشته و خسته ، دیر آمدند ،



بخش ۱۹ : « برفتند و رویِ هوا تیره گشت »

بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_اول ) ۱ برفتند و ، رویِ هوا ، تیره گشت ، ز سهراب ،،، گردون همی خیره گشت ، ۲ تو گفتی ز جنگش سِرِشت ،،، آسمان ، نیاساید از تاختن ، یک زمان ، ۳ دگر ،،، باره…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_دوم )



۱۶

تو گفتی ، ز مستی ، کنون خاسته‌ست ،

که این جنگ را ، یک تن آراسته‌ست ،

۱۷

عنان بازپیچید و ، برداشت راه ،

به ایران‌سپه رفت ، ازین جایگاه ،

۱۸

چنین گفت سهراب : ، کو زین سپاه ،

نکرد از دلیران ، کسی را تباه ،

۱۹

از ایرانیان ، من بسی کُشته‌ام ،

زمین را ، به خون ،،، چون گِل آغشته‌ام ،

۲۰

اگر ، شیر پیش آمدی بی‌گمان ،

نَرَستی ،،، چنین دان ، ز گرزِ گران ،

۲۱

وزین بر شما ، جز نظاره نبود ،

ولیکن ، نیامد کسی خود ، چه سود؟ ،

۲۲

به پیشم ، چه شیر و پلنگ و هژبر ،

به پیکان ، فُرو بارَم آتش ، ز اَبر ،

۲۳

چو گُردان ، مرا روی بینند تیز ،

زِرِه بر تنان‌شان ، شود ریز ریز ،

۲۴

چو ، فردا به‌پیش است روزِ بزرگ ،

پدید آید آن‌کس که باشد سترگ ،

۲۵

بنام خدایِ جهان‌آفرین ،

نمانَم ز گُردان ، یکی بر زمین ،


#نمانم = باقی نگذارم - باقی نمی‌گذارم

۲۶

کنون ، خوان و می ،،، باید آراستن ،

بباید به می ،،، غم ، ز دل کاستن ،

۲۷

وز آن‌روی ، رستم سپه را بدید ،

سخن راند با گیو و ، گفت و شنید ،

۲۸

که امروز ، سهرابِ جنگ‌آزمای ،

چگونه به جنگ اندر آورد پای؟ ،

۲۹

چنین گفت با رستمِ گُرد ،، گیو : ،

کزین گونه ، هرگز ندیدیم نیو ،

۳۰

بیامد دمان ، تا میانِ سپاه ،

ز لشکر ، برِ طوس ، شد کینه‌خواه ،



بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »

بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر ، سیه‌زاغِ پرّان ، فُرو بُرد سر ، ۲ تهمتن ، بپوشید ببرِ بیان ، نشست از برِ اژدهایِ دمان ، ۳ بیامد بِدان دشتِ آوردگاه…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_دوم )




۱۷

سراسیمه گردم ، از آویختن ،

بجز بَد ، نباشد ز خون‌ریختن ،

۱۸

بِدو گفت هومان : ، که در کارزار ،

رسیدست رستم به من ، چند بار ،

۱۹

شنیدی که در جنگِ مازندران ،

چه کرد آن سپهبد ، به گُرزِ گران ،

۲۰

بدین رَخش ، مانَد همی رخشِ اوی ،

ولیکن ، ندارد پِی و پخشِ اوی ،

۲۱

چو ، یک بهره از تیره‌شب ، درگذشت ،

خروشِ طلایه ، برآمد ز دشت ،

۲۲

جهانجوی سهراب ،،، دل ، پُر ز رزم ،

به‌آرامگَه رفت ، از تختِ بزم ،

۲۳

به شبگیر ، چون بردمید آفتاب ،

سرِ جنگجویان ، برآمد ز خواب ،

۲۴

بپوشید سهراب ، خفتانِ رزم ،

سرش ، پُر ز رزم و ،،، دلش ، پُر ز بزم ،

۲۵

بیامد خروشان ، بِدان دشتِ جنگ ،

به چنگ‌اندرون ، گرزهٔ گاورنگ ،

۲۶

وزآنسوی ،،، رستم ، چو شیرِ ژیان ،

بپوشید تن را ، به ببرِ بیان ،

۲۷

سری ، پُر ز کین و ،،، دلی ، کینه‌خواه ،

بیامد خرامان ، به آوردگاه ،

۲۸

ز رستم بپرسید ، خندان دو لب ،

تو گفتی ، که با او به‌هم بود ،،، شب ،

۲۹

که شب ، چون بُدی؟ ،،، روز ، چون خاستی؟ ،

ز پیکار ، دل بر چه آراستی؟ ،

۳۰

ز کف بِفکَن این گرز و شمشیرِ کین ،

بزن چنگِ بیداد را ،،، بر زمین ،
( بزن جنگ و بیداد را ،،، بر زمین )

۳۱

نشینیم هر دو ، به رامش به‌هم ،

به مِی ، تازه داریم ، رویِ دژم ،

۳۲

به پیشِ جهاندار ، پیمان کنیم ،

دل ، از جنگ جُستن ،،، پشیمان کنیم ،



بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »

بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_اول ) ۱ دگر باره ، اسبان ببستند سخت ، به سر بر ، همی گشت بدخواه‌بخت ، ۲ به کُشتی گرفتن ، نهادند سر ، گرفتند هر دو ، دوالِ کمر ، ۳ سپهدار سهراب و ، آن زورِ…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_دوم )




۱۷

کنون ، گر ، تو در آب ،،، ماهی شَوی ،

وگر ، چون شب ،،، اندر سیاهی شَوی ،

۱۸

وگر ، چون ستاره ،،، شَوی بر سپهر ،

بِبُرّی ز رویِ زمین ،،، پاک ، مهر ،

۱۹

بخواهد هم از تو ،،، پدر ، کینِ من ،

چو بیند ، که خشت است بالینِ من ،

۲۰

از آن ( ازین ) نامدارانِ گردنکشان ،

کسی ، هم ، بَرَد سویِ رستم ، نشان؟ ،

۲۱

که ، سهراب کُشته‌ست و ،،، افکنده ، خوار ،

همی خواست کردن ، ترا خواستار ،

۲۲

چو بشنید رستم ،،، سرش ، خیره گشت ،

جهان ،،، پیشِ چشم‌اندرش ، تیره گشت ،

۲۳

بیفتاد از پای و ،،، بیهوش گشت ،

همی ، بی تن و ، تاب و ،،، بی توش ، گشت ،

۲۴

بپرسید ، از آن‌پس که آمد به هوش ،

بدو گفت با ناله و ، با خروش : ،

۲۵

بگو : ، تا چه داری ز رستم ، نشان؟ ،

که گُم باد ( کم باد ) نامش ،،، ز گردنکشان ،

۲۶

که ،،، رستم منم ،،، کِم مماناد نام ،

نشیناد بر ماتمم ،،، پورِ سام ،

* کِم = که مرا

۲۷

بزد نعره و ،،، خونش آمد بجوش ،

همی کَند موی ،،، همی زد خروش ،

۲۸

چو ، سهراب ،،، رستم بِدانسان بدید ،

بیفتاد و ، هوش از سرش ، برپرید ،

۲۹

بِدو گفت : ، گر زانکه رستم تویی ،

بِکُشتی مرا ، خیره ،،، از بدخویی ،

۳۰

ز هر گونه ، بودم ترا رهنمای ،

نجُنبید یک‌ذرّه ،،، مِهرت ، ز جای ،

۳۱

کنون ، بند بگشای از جوشنم ،

برهنه ببین ، این تنِ روشنم ،

۳۲

به بازوم‌بَر ، مُهرهٔ خود ،،، نگر ،

ببین ،،، تا چه دید این پسر ، از پدر ،





بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »

بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نوشدارو_خواستن_رستم_از_کاوس_و_ندادن_او فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۲ ( #قسمت_اول ) ۱ به گودرز گفت آن‌زمان پهلوان : ، که ای گُردِ با نامِ روشن‌روان ، ۲ پیامی ز من ، سویِ کاوس ، بَر ، بگویَش ، که ما را ،،، چه آمد به سر ، ۳…
داستان رستم و سهراب
#نوشدارو_خواستن_رستم_از_کاوس_و_ندادن_او
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۲
( #قسمت_دوم )





۱۵

همان نیز ، سهرابِ برگشته‌بخت ،

که سوگند خوردی ، به تاج و به تخت ،

۱۶

بِدین نیزه‌ات ، گفت : ، بیجان کنم ،

سرت بر سرِ دار ، پیچان کنم ،

۱۷

کجا ، گُنجد او ،،، در جهانِ فراخ ،

بِدان فرّ و ، آن بُرز و ، آن یال و شاخ ،


#کجا = اگر

۱۸

کجا ، باشد او پیشِ تختم بپای؟ ،

کجا ، رانَد او زیرِ فرّ همای؟ ،


#کجا = در دو مصرع این بیت به معنی کِی می‌باشد

۱۹

نخواهم به‌نیکی سویِ او ، نگاه ،

اگر تاجبخش است و ،،، گر ، رزم‌خواه ،

۲۰

به دشنام ، چندی مرا بر شمرد ،

به پیشِ سپه ، آبرویَم ببُرد ،

۲۱

چو فرزندِ او زنده باشد ،،، مرا ،

یکی خاک باشد ، به‌دست اندرا ،

۲۲

سخنهایِ سهراب ، نشنیده‌ای؟ ،

نه مردِ بزرگِ جهان‌دیده‌ای؟ ،

۲۳

کز ایرانیان ، سر بِبُرّم هزار؟ ،

کنم زنده ، کاوس کی را ، به دار؟ ،

۲۴

اگر مانَد او زنده ، اندر جهان ،

بپیچند از وی ، کِهان و مِهان ،

۲۵

کسی ، دشمنِ خویشتن پروَرَد ،

به گیتی‌درون ، نامِ بَد گستَرَد ،

۲۶

چو بشنید گودرز ، برگشت زود ،

برِ رستم آمد ، به‌کردارِ دود ،

۲۷

بِدو گفت : ، خویِ بدِ شهریار ،

درختیست ، حنظل همیشه به بار ،

۲۸

به تندی ، به‌گیتی وِرا یار نیست ،

همان ، رنجِ کس را ، خریدار نیست ،

۲۹

ترا رفت باید ، به نزدیکِ اوی ،

که روشن کنی ، جانِ تاریکِ اوی ،





#پایان_بخش ۲۲



بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »

بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زاری_کردن_رستم_بر_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۳ ( #قسمت_اول ) ۱ بفرمود رستم ، که تا پیشکار ، یکی جامه آرَد برش ، پُر نگار ، ۲ جوان را بر آن جامهٔ زرنگار ، بخواباند و آمد بَرِ شهریار ، ۳ گَوِ پیلتن ، سر سویِ راه ،…
داستان رستم و سهراب
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_دوم )


۱۸

به گیتی ، که کُشته‌ست فرزند را؟ ،

دلیر و جوان و خردمند را؟ ،

۱۹

چه گویم؟ ، چو آگه شود مادرش؟ ،

چه گونه فرستم کسی را برش؟ ،

۲۰

چه گویم؟ ، چرا کُشتمش بی‌گناه؟ ،

چرا روز کردم بَر اوبَر ، سیاه؟ ،

۲۱

پدرش ، آن گرانمایه‌تر پهلوان ،

چه گوید بِدان دُختِ پاکِ جوان؟ ،

۲۲

برین تخمهٔ سام ، نفرین کنند ،

همه ، نامِ من نیز ، بی‌دین کنند ،

۲۳

که دانست ، که این کودکِ ارجمند ،

بِدین سال ، گردد چو سروِ بلند؟ ،

۲۴

به جنگ آیدش رای و؟ ، سازد سپاه؟ ،

به‌من ، برکُند روزِ روشن ، سیاه؟ ،

۲۵

بفرمود ، تا دیبهٔ خسروان ،

کشیدند بر رویِ پورِ جوان ،

۲۶

همی آرزو ،،، گاه و شهر ،،، آمدش ،

یکی تنگ‌تابوت ،، بهر ، آمدش ،

۲۷

ازآن دشت ، برداشت تابوتِ اوی ،

سوی خیمهٔ خویش ، بنهاد روی ،

۲۸

به پرده‌سرای ،،، آتش اندر زدند ،

همه لشکرش ، خاک بر سر زدند ،

۲۹

همان ، خیمه و دیبهٔ رنگ‌رنگ ،

همان ، تختِ پُرمایه ، زرّین‌پلنگ ،

۳۰

برآتش نهادند و ، برخاست غو ،

همی گفت زار ،،، ای جهاندارِ گو ،

۳۱

جهان ،،، چون تو ، دیگر نبیند سوار ،

به مردی و گُردی ، گَهِ کارزار ؛

۳۲

دریغ ، آن همه مردی و رایِ تو ،

دریغ ، آن رُخ و بُرز و بالایِ تو ،

۳۳

دریغ ، این غم و حسرتِ جان‌گسل ،

ز مادر جدا ،،، وز پدر ، داغ‌دل ،

۳۴

همی ریخت خون و ، همی کَند خاک ،

به تن ، جامهٔ خسروی ،،، کرد چاک ،





بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »

بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #باز_گشتن_رستم_بزابلستان فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۴ ( #قسمت_اول ) ۱ وز آنجایگه ، شاه ، لشکر براند ، به ایران خرامید و ، رستم بماند ، ۲ بِدان ، تا زواره بیاید ز راه ، بِدو آگهی آوَرَد زان سپاه ، ۳ زواره بیامد سپیده‌دمان…
داستان رستم و سهراب
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_دوم )



۱۵

بِدو گفت : ، بنگر که سامِ سوار ،

بدین تنگ‌تابوت ، خفتست زار ،

۱۶

ببارید دستان ، ز دو دیده ، خون ،

بنالید با داورِ رهنمون ،

۱۷

تهمتن همی گفت : ، کای نامدار ،

تو رفتی و ،،، من مانده‌ام خوار و زار ،

۱۸

همی گفت زال : ، اینت کاری شگفت ،

که سهراب ، گرزِ گران ، برگرفت ،

۱۹

نشانی شد اندر میانِ مهان ،

نزاید چُنو ،،، مادر ، اندر جهان ،

۲۰

همی گفت و ،،، مژگان ، پُر از آب ، کرد ،

زبان ، پُر ز گفتارِ سهراب ، کرد ،

۲۱

چو ، آمد تهمتن ، به ایوانِ خویش ،

خروشید و ،،، تابوت ، بنهاد پیش ،

۲۲

چو ، رودابه ، تابوتِ سهراب دید ،

ز چشمش ، روان جویِ خوناب دید ،

۲۳

بِدان تنگ‌تابوت ، خفته جوان ،

به‌زاری بگفت : ، ای چراغِ گَوان ،

۲۴

همی گفت زار : ، ای گَوِ سرفراز ،

زمانی ،،، ز صندوق ، سر برفراز ،

۲۵

به زاری ،،، همی مویه آغاز کرد ،

همی ، برکشید از جگر ، بادِ سرد ،

۲۶

که ای پهلوان‌زادهٔ بچه‌شیر ،

نزایَد چو تو ، زورمندِ دلیر ،

۲۷

به مادر نگوئی ،،، همی رازِ خویش ،

که هنگامِ شادی ،،، چه آمدت پیش ،

۲۸

به روزِ جوانی ،،، به زندان شدی ،

بدین خانهٔ مستمندان شدی ،





بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ توران‌زمین »

بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_اول ) ۱ غریو آمد از شهرِ توران‌زمین ، که ، سهراب ، شد کشته ، بر دشتِ کین ، ۲ خبر ، زو ، به شاهِ سمنگان رسید ، همه جامه ، بر خویشتن ، بردرید ،…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_دوم )




۱۳

غریب و اسیر و نژند و نزار؟ ،

به خاک‌اندرون ، آن تنِ نامدار؟ ،

۱۴

گمانم چنان بود ،،، گفتم کنون ،

بگشتی به گِردِ جهان‌اندرون ،

۱۵

دو چشمم به رَه بود ،،، گفتم مگر ،

ز سهراب و رستم ، بیابم خبر ،

۱۶

پدر را ، همی جُستی و ،،، یافتی ،

کنون ،،، بآمدن ، تیز بشتافتی ،

۱۷

چه دانستم ای پور ،،، کآید خبر ،

که رستم ، به‌خنجر ، دریدت جگر ،

۱۸

دریغش نیامد از آن رویِ تو؟ ،

از آن بُرز و بالا و بازویِ تو؟ ،

۱۹

از آن گِردگاهش ، نیامد دریغ؟ ،

که بدرید رستم ، مر آن‌را ، به تیغ؟ ،

۲۰

بپرورده بودم تنت را ، به‌ناز ،

به رخشنده‌روز و ،،، شبانِ دراز ،

۲۱

کنون ، آن به خون‌اندرون ، غرقه گشت ،

کفن ، بر تنِ پاکِ تو ،،، خرقه گشت ،

۲۲

کنون ، من کرا گیرم اندر کنار؟ ،

که خواهد بُدن؟ ، مر مرا غمگسار؟ ،

۲۳

کرا گویم این درد و تیمارِ خویش؟ ،

کرا خوانم اکنون بجایِ تو ، پیش؟ ،

۲۴

دریغا ، تن و جان و چشم و چراغ ،

به خاک‌اندرون ،،، مانده ، از کاخ و باغ ،





« داستان سیاوش - آغازِ داستان »

بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »




ادامه دارد 👇👇👇