معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نوشدارو_خواستن_رستم_از_کاوس_و_ندادن_او فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۲ ( #قسمت_دوم ) ۱۵ همان نیز ، سهرابِ برگشته‌بخت ، که سوگند خوردی ، به تاج و به تخت ، ۱۶ بِدین نیزه‌ات ، گفت : ، بیجان کنم ، سرت بر سرِ دار ، پیچان کنم ،…
داستان رستم و سهراب
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_اول )



۱

بفرمود رستم ، که تا پیشکار ،

یکی جامه آرَد برش ، پُر نگار ،

۲

جوان را بر آن جامهٔ زرنگار ،

بخواباند و آمد بَرِ شهریار ،

۳

گَوِ پیلتن ، سر سویِ راه ، کرد ،

کس آمد پی‌اَش زود و ، آگاه کرد ،

۴

که سهراب ،،، شد زین جهانِ فراخ ،

همی ، از تو تابوت خواهد ، نه کاخ ،


#شد = رفت

۵

چو بشنید رستم ، خراشید روی ،

همی زد به سینه ، همی کَند موی ،

۶

پدر جُست و ، برزد یکی سردباد ،

بنالید و ، مژگان ،،، به‌هم بر نهاد ،

۷

پیاده شد از اسب ، رستم چو باد ،

بجای کُلَه ، خاک بر سر نهاد ،

۸

بزرگانِ لشکر ، همه همچنان ،

غریوان و گریان و زاری‌کنان ،

۹

همی گفت زار ،،، ای نَبَرده‌جوان ،

سرافراز و ،،، از تخمهٔ پهلوان ،

۱۰

نبیند چو تو نیز ،،، خورشید و ماه ،

نه جوشن ، نه تخت و ،،، نه تاج و کلاه ،

۱۱

کِرا آمد این پیش؟ ،،، کآمد مرا؟ ،

بکُشتم جوانی ،،، به پیران‌سَرا ،

۱۲

نبیره ،،، جهاندار ، سامِ سوار ،

سویِ مادر ،،، از تخمهٔ نامدار ،

۱۳

بُریدن دو دستم ، سزاوار هست ،

جز از خاکِ تیره ،،، مَبادم نشست ،

۱۴

که فرزند ، سهراب ،،، دادم به‌باد ،

که چون او ،،، گَوی ، نامداری ، نزاد ،

۱۵

ز سامِ نریمان و گرشاسبِ گیو ،

به مردی ،،، فزون بود و ، گُردانِ نیو ،

۱۶

چو من ، نیست در گِردِ کیهان ، یکی ،

به مردی ،،، بُدَم پیشِ او ، کودکی ،

۱۷

کدامین پدر ، هرگز این کار کرد؟ ،

سزاوارم اکنون ، به گفتارِ سرد ،





بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »

بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زاری_کردن_رستم_بر_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۳ ( #قسمت_اول ) ۱ بفرمود رستم ، که تا پیشکار ، یکی جامه آرَد برش ، پُر نگار ، ۲ جوان را بر آن جامهٔ زرنگار ، بخواباند و آمد بَرِ شهریار ، ۳ گَوِ پیلتن ، سر سویِ راه ،…
داستان رستم و سهراب
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_دوم )


۱۸

به گیتی ، که کُشته‌ست فرزند را؟ ،

دلیر و جوان و خردمند را؟ ،

۱۹

چه گویم؟ ، چو آگه شود مادرش؟ ،

چه گونه فرستم کسی را برش؟ ،

۲۰

چه گویم؟ ، چرا کُشتمش بی‌گناه؟ ،

چرا روز کردم بَر اوبَر ، سیاه؟ ،

۲۱

پدرش ، آن گرانمایه‌تر پهلوان ،

چه گوید بِدان دُختِ پاکِ جوان؟ ،

۲۲

برین تخمهٔ سام ، نفرین کنند ،

همه ، نامِ من نیز ، بی‌دین کنند ،

۲۳

که دانست ، که این کودکِ ارجمند ،

بِدین سال ، گردد چو سروِ بلند؟ ،

۲۴

به جنگ آیدش رای و؟ ، سازد سپاه؟ ،

به‌من ، برکُند روزِ روشن ، سیاه؟ ،

۲۵

بفرمود ، تا دیبهٔ خسروان ،

کشیدند بر رویِ پورِ جوان ،

۲۶

همی آرزو ،،، گاه و شهر ،،، آمدش ،

یکی تنگ‌تابوت ،، بهر ، آمدش ،

۲۷

ازآن دشت ، برداشت تابوتِ اوی ،

سوی خیمهٔ خویش ، بنهاد روی ،

۲۸

به پرده‌سرای ،،، آتش اندر زدند ،

همه لشکرش ، خاک بر سر زدند ،

۲۹

همان ، خیمه و دیبهٔ رنگ‌رنگ ،

همان ، تختِ پُرمایه ، زرّین‌پلنگ ،

۳۰

برآتش نهادند و ، برخاست غو ،

همی گفت زار ،،، ای جهاندارِ گو ،

۳۱

جهان ،،، چون تو ، دیگر نبیند سوار ،

به مردی و گُردی ، گَهِ کارزار ؛

۳۲

دریغ ، آن همه مردی و رایِ تو ،

دریغ ، آن رُخ و بُرز و بالایِ تو ،

۳۳

دریغ ، این غم و حسرتِ جان‌گسل ،

ز مادر جدا ،،، وز پدر ، داغ‌دل ،

۳۴

همی ریخت خون و ، همی کَند خاک ،

به تن ، جامهٔ خسروی ،،، کرد چاک ،





بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »

بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زاری_کردن_رستم_بر_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۳ ( #قسمت_دوم ) ۱۸ به گیتی ، که کُشته‌ست فرزند را؟ ، دلیر و جوان و خردمند را؟ ، ۱۹ چه گویم؟ ، چو آگه شود مادرش؟ ، چه گونه فرستم کسی را برش؟ ، ۲۰ چه گویم؟ ، چرا کُشتمش بی‌گناه؟…
داستان رستم و سهراب
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_سوم )



۳۵

نکوهش فراوان کند زالِ زر ،

همان نیز ، رودابهٔ پُرهنر ،

۳۶

که رستم ، به کینه بر او ، دست یافت ،

به دشنه ، جگرگاهِ او برشکافت ،

۳۷

چه گویند گُردان و گردن‌کشان؟ ،

چو ، زینسان شود نزدِ ایشان ، نشان؟ ،

۳۸

ازین ، چون بِدیشان رسد آگهی ،

که برکَندم از باغ ،،، سروِ سهی؟ ،

۳۹

بِدین کار ،،، پوزش چه پیش آورم؟ ،

که دل‌شان ، به گفتارِ خویش آورم ،

۴۰

همه پهلوانانِ کاوس‌شاه ،

نشستند بر خاک ، با او ،،، به راه ،

۴۱

زبانِ بزرگان ، پُر از پند بود ،

تهمتن ، به درد ،،، از جگربند بود ،

۴۲

چنینست کردارِ چرخِ بلند ،

به‌دستی ، کلاه و ،،، به دیگر ، کمند ،

۴۳

چو ، شادان نشیند کسی با کلاه ،

بخَمّ کمندش ، رُبایَد ز گاه ،

۴۴

چرا ، مِهر باید همی بر جهان؟ ،

چو ، باید خرامید با همرهان؟ ،

۴۵

یکی دایره آمده چنبری ،

فراوان در این دایره ، داوری ،

۴۶

نه هر پادشاه و ، نه هر بنده را ،

شناسد ،،، نه نادان ، نه داننده را ،

۴۷

جهان ،،، سرگذشتست ، از هر کسی ،

چنین ، گونه‌گون ، بازی آرَد بسی ،

۴۸

چو اندیشهٔ بود ،،، گردد دراز ،

همی گشت باید ،،، سویِ خاک ، باز ،

۴۹

اگر چرخ را ،،، هست ازین آگهی ،

همانا ، که گشتست ،،، مغزش ، تُهی ،

۵۰

چنان دان ، کزین گردش ، آگاه نیست ،

به چون و چرا ، سویِ او ، راه نیست ،

۵۱

ندانیم فرجامِ این کار ، چیست؟ ،

بِدین رفتن ،،، اکنون نباید گریست ،

۵۲

ز سهراب ،،، چون شد خبر ، نزدِ شاه ؛

بیامد به نزدیکِ او ،،، با سپاه ،





بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »

بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زاری_کردن_رستم_بر_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۳ ( #قسمت_سوم ) ۳۵ نکوهش فراوان کند زالِ زر ، همان نیز ، رودابهٔ پُرهنر ، ۳۶ که رستم ، به کینه بر او ، دست یافت ، به دشنه ، جگرگاهِ او برشکافت ، ۳۷ چه گویند گُردان و گردن‌کشان؟…
داستان رستم و سهراب
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_چهارم )


۵۳

به‌رستم چنین گفت کاوس کی : ،

که از کوهِ البرز ، تا برگِ نی ،

۵۴

همی بُرد خواهد ،،، به گَردش ، سپهر ،

نباید فگندن بِدین خاک ، مِهر ،

۵۵

یکی ، زود سازد ،،، یکی ، دیرتر ،

سرانجام ، بر مرگ ، باشد گذر ،

۵۶

دل و جان ، بدین رفته ،،، خرسند کن ،

همه ، گوش سویِ خردمند کن ،

۵۷

اگر ، آسمان بر زمین ، بر زنی ،

وگر ، آتش اندر جهان ، در زنی ،

۵۸

نیابی همه ، رفته را ، باز ، جای ،

روانش ، کُهن دان ، به دیگر سرای ،

۵۹

من از دور دیدم ، بَر و یالِ اوی ،

چنان بُرز و بالا و کوپالِ اوی ،

۶۰

بگفتم ، به تُرکان نمانَد همی ،

ز تخمِ بزرگان بمانَد همی ،

۶۱

زمانه برانگیختش با سپاه ،

که ایدر ، به‌دستِ تو ، گردد تباه ،

۶۲

چه سازی و؟ ، درمانِ این کار ، چیست؟ ،

برین رفته ، تا چند خواهی گریست؟ ،

۶۳

بدو گفت رستم : ، که او خود گذشت ،

نشستست هومان ، درین پهن‌دشت ،

۶۴

ز توران ، سرانند و ،،، چندی ، ز چین ،

ازیشان ، به‌دل‌در ، مَدار ایچ کین ،

۶۵

زواره ، سپه را گذارد به راه ،

به نیرویِ یزدان و ، فرمانِ شاه ،

۶۶

بدو گفت شاه : ، ای گَوِ نامجوی ،

ازین رزم ، اندوهت آید به روی ،

۶۷

گر ، ایشان ، به من چند بد کرده‌اند ،

وگر ، دود از ایران برآورده‌اند ،

۶۸

ولیکن ، چو رایِ تو ، با جنگ نیست ،

مرا نیز ، با جنگ ، آهنگ نیست ،

۶۹

دلِ من ، ز دردِ تو ،،، شد پُر ز درد ،

نخواهم از ایشان ، همی یاد کرد ،

۷۰

هجیرِ دلاور ، بیامد ز راه ،

چنین گفت : ، کز پیش ،،، رفت آن سپاه ،



#پایان_بخش ۲۳





بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »

بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »




ادامه دارد 👇👇👇