معرفی عارفان
1.19K subscribers
33.4K photos
12K videos
3.2K files
2.74K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست

#سعدی
ای صبا گر بگذری
بر کوی مهرافشانِ دوست
یار ما را گو سلامی
دل همیشه یادِ اوست

#حافظ
غم مخور جانا در این عالم
که عالم هیچ نیست

نیست هستی جز دمی ناچیز
و آن دم هیچ نیست

#ملک_الشعرای_بهار
وقتی چشمانت را باز ميکنی
مي بینی
بزرگترین ضربه ها را
همانهايی زده اند
که زمانی با چشم بسته
و از ته دل
دوستشان داشته ای ...

#هوشنگ_ابتهاج
بیرون زِ تو نیست
آنچه می‌خواسته‌ام ...
فهرست تمام ارزوهای منی ...!

#شفیعی_کدکنی
جان به دیدارِ تو یڪ روز

فدا خواهم ڪرد...

#سعدی
محمد رضا شجریان، آلبوم سر عشق، ساز و آواز\: در هوایت بی قرارم روز…
ساز و آواز: "در هوایت، بی‌قرارم روز و شب"

از آلبومِ سِرّ عشق

غزل شمارهٔ ٣٠٢ از دیوانِ شمس؛ با مطلعِ

در هوایت، بی‌قرارم روز و شب
سَر زِ پایت، برندارم روز و شب


آواز: سلطانِ آواز، استاد محمدرضا شجریان

سه‌تار: زنده یاد استاد پرویز مشکاتیان

نی: استاد محمد موسوی
گفت دارم از درم نقره دویست
نک ببسته سخت بر گوشهٔ ردیست


بایزید پاسخ داد: دویست درم نقره دارم که اینک در گوشه ردایم بسته ایم.

گفت طوفی کن بگردم هفت بار
وین نکوتر از طواف حج شمار


ان پیر گفت: هفت بار دور من بگرد و طواف کن و این کار را از طواف حج بهتربه شمار اور. مولانا که حج نیز باید در عین داشتن بُعد عبادی و شکل شرعی حاصل تعهّد و مسئولیت اجتماعی نیز باشد. در غیر این صورت، تماشای در و دیوار است.

و آن درمها پیش من نه ای جواد
دان که حج کردی و حاصل شد مراد


ای بخشنده، همه آن درم ها را به من بده و بدان که تو مناسک حج را بجا آورده ای و مقصودت حاصل شده است.

عمره کردی عمر باقی یافتی
صاف گشتی بر صفا بشتافتی


ای بایزید، تو عمره به جا آوردی و بر اثر آن، عمر باقی به دست آوردی و از گناهان پاک شدی و به سوی صفای حقیقی شتافی و یا در صفا سعی کردی.

حق آن حقی که جانت دیده است
که مرا بر بیت خود بگزیده است


به حقّ آن خدایی که چشم دلت او را دیده و مشاهده اش کرده است. محقّقاً او مرا بر خانه اش فضیلت و برتری داده است. این که انسان بر همه موجودات و پدیده های جهان هستی برتری دارد. امری است که قرآن کریم بدان تصریح دارد و همه صوفیان بر آن اتفاق کرده اند.

کعبه هرچندی که خانهٔ بر اوست
خلقت من نیز خانهٔ سر اوست


اگرچه کعبه، خانه نیکویی و احسان خداوند است، ولی خلقت من نیز سرای اسرار الهی است اشاره به حدیث قدسی "انسان سرّ من است و من، سِرّ او"

شرح مثنوی
گذشته همچون گردابی است. اگر به آن اجازه دهی بر لحظه ی اکنونت حاکم شود، تو را به درون خود خواهد کشید. زمان فقط یک توهم است. چیزی که به آن نیاز داری، زندگی در همین لحظه ی اکنون است. تنها چیزی که اهمیت و ارزش دارد، همین است.

#الیف_شافاک
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدیوی بسیار دیدنی رقص و سماع 



رقص آنجا کن که خود را بشکنی
پنبه را از ریش شهوت بر کنی
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند


#حضرت_مولانا
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_هشتم ) ۱۱۳ چو ، از بند و پیوند ،،، یابد رها ، درخشنده‌مُهری بُوَد ، بی بها ، ۱۱۴ چنین داد پاسخ هجیرش : ، که شاه ، چو سیر آید از مهر ، وز تاج و…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_نهم )



۱۲۹

بِدو گفت سهرابِ آزادگان : ،

سیه‌بخت ، گودرزِ کشوادگان ،

۱۳۰

که همچون توئی ، خواند باید پسر ،

بدین زور و ، این دانش و ، این هنر ،

۱۳۱

تو ، مردانِ جنگی کجا دیده‌ای؟ ،

که بانگِ پیِ اسب ، نشنیده‌ای ،

۱۳۲

که چندین ، ز رستم سخن بر زبان ،

بِرانی ،،، ستائی وِرا هر زمان ،

۱۳۳

گَرَش بینم ، آنگاه آیدت یاد ،

که دریایِ جوشان ،،، بلرزد ز باد ،

۱۳۴

از آتش ،، ترا بیم ، چندان بُوَد ،

که دریا ،، به آرام ، جنبان بُوَد ،

۱۳۵

چو ، دریایِ سبز ، اندر آید ز جای ،

ندارد دَمِ آتشِ تیز ، پای ،

۱۳۶

سرِ تیرگی ، اندر آید به خواب ،

چو ، تیغِ تبش ، برکشد آفتاب ،

#تبش = تابش

۱۳۷

چو برگفت از اینگونه ، سهرابِ گُرد ،

غمی گشت هزمان همی برشمرد ،

۱۳۸

به دل گفت ناکاردیده هجیر : ،

که ، گر من نشانِ گَوِ شیرگیر ،

۱۳۹

بگویم بدین تُرکِ با زورِ دست ،

چنین یال و ، این خسروانی‌نشست ،

۱۴۰

ز لشکر ، کند جنگجو ،، انجمن ،

برانگیزد آن بارهٔ پیلتن ،

۱۴۱

بدین زور و ، این کفت و ، این یالِ اوی ،

شود کشته ، رستم به چنگالِ اوی ،

۱۴۲

ز گُردان ، نیاید کسی جنگجوی ،

که با او ، به روی اندر آرَد روی ،

۱۴۳

ز ایران ، نباشد کسی کینه‌خواه ،

بگیرد سرِ تختِ کاوس‌شاه ،

۱۴۴

چنین گفت موبد ، که مُرده به نام ،

بِه از زنده ،، دشمن ، بِدو شادکام ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »





ادامه دارد 👇👇👇
الهی
تو را سپاس میگويیم
از اينکہ دوباره خورشيد مهرت
ازپشت پرده ی
تاريکی و ظلمت طلوع کرد
و جلوه ی صبح را
بر دنيای کائنات گستراند

به نام خدای همه
#یک حبه نور

[یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ"]

اى انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور كرده است؟!


[سوره انفطار | ایه۶]
رهایی واقعی ، رهایی از خود است .
رهایی از شرطی شدگی خویش.
رهایی از حرص و کبر و آز .
رهایی از خشم و عصیان خود .
رهايى از قضاوت كردن خود و ديگران .
رهايى از غرور .
رهایی از ترس و نفرت
رهایی از لذت های ذهنی و درد و رنج .
رهایی از سرزنش ها ؛ ملامت ها ؛ توجیه کردن ها . 

و رهایی از " من ذهنی " .

آنچه بجا می ماند ، آرامش است ، سكوت است و آزادی و خوشبختی است

🌺🌺🌺

یار مهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو

🌺🌺🌺

روزت پر از لحظات ناب و قشنگ و روزی سرشار از عشق , محبت , مهربانی , آرامش , دوستی های ناب و قرارهایی یهویی , خنده هایی از ته دل همراه با آگاهی برایت آرزومندم

🌺🌺🌺

شاد باشی
فردا که چشم بگشایم
از تپه روبرو سرازیر خواهی شد به آنسوی دامنه اما
و پنجره ام برای ابد گشوده خواهد ماند
سپیده دم
زنبق ها بیدار می
شوند غوطه ور در شبنم
و بوی آویشن و بابونه
از آغوشم خواهد گریخت
کجای این دره پرسایه خوابیده بودیم
که جز صدای تیهوها
و بوی آویشن بر شانه هایم
چیزی به یاد نمی آورم ؟
همیشه دلهره گمشدنت را داشتم
یقین داشتم وقتی بیدار شوم
تو رفته ای
و زمین دیگرگونه می چرخد
یقین دارم اما که خواب ندیده ام
که تو در کنارم بوده ای
که با تو سخن گفته ام
به سایه سار دره که رسیده ایم
تو ساقه مرزنگوشی زیر دماغمان گرفته ای
و دیگر
چیزی به یادم نمانده است
هزار فرسنگ راه بریدم
به یک لمحه
صد اسب زیر رانم بخار شدند
تا به چشم سار رسیدم
از دوردیده بودمت
به جامه پریان روستا
و در آب زلال لرزان چشمه که نگریستم
ماهی قرمز شتابناکی به درون بیشه ها خزید
هزار فرسنگ و صد اسب به یک لمحه
خستگی مفرطم از این سفر طولانی است
به یک لمحه
سپیده
دم که دیده گشودم
از تپه روبرو سرازیر شدی
به آن سوی دامنه اما
و پنجره ام
برای همیشه گشوده ماند

#منوچهر_آتشی
#فراقی
#گندم_و_گیلاس
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
حس خوب
با
قطعه کوردی در دستگاه شور لا
ساخته: استاد #سعید،_فرجپوری
نوازنده کمانچه: #شیدرخ_خسروی
از شاگردان ممتاز استاد #مختار_فلاحی
خرم آباد لرستان
کانال تلگرامیsmsu43@
استاد شجریان - خلوت گزیده
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
آخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

خلوت گزیده

• آواز : محمدرضا شجریان
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفه‌های عجب زیر دام و دانه توست

دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست

علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن
که این مفرح یاقوت در خزانه توست

به تن مقصرم از دولت ملازمتت
ولی خلاصه جان خاک آستانه توست

من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانه توست

تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه توست

چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز
از این حیل که در انبانه بهانه توست

سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعر حافظ شیرین سخن ترانه توست

حافظ
عشق دردی ست بی درمان ، از سوی حضرت جانان
تا « آن به آن » خودیت عاشق صادق را از وی بگیرد  تا جمله معشوق باشد و بس ، پس قدر عشق بدان  که تو را به حال و مقام محو و فنا واصل میگرداند .

شمس تبریزی
غــزل شــمــارهٔ ١٣٩٣ از دیــوانــِ شــمــســ:⚘

مــُرده بــُدمــ، زنــده شــدمــ؛ گــریــه بــُدمــ، خــنــده شــدمــ
دولــت عــشــق آمــد و، مــن دولــتــِ پــایــنــده شــدمــ

دیــدهٔ ســیــر اســت مــرا؛ جــان دلــیــر اســت مــرا
زَهرهٔ شــیــر اســت مــرا؛ زُهرهٔ تــابــنــده شــدمــ

گــفــتــ: "ڪــه دیــوانــه نــه‌ایــ؛ لــایــقــِ ایــن خــانــه نــه‌ایــ"
رفــتــم و دیــوانــه شــدمــ؛ ســِلــســِلــه‌بــَنــدَنــده شــدمــ

گــفــتــ: "ڪــه ســَرمــســت نــه‌ایــ؛ رو! ڪــه از ایــن دســت نــه‌ایــ"
رفــتــم و ســَرمــســت شــدمــ؛ وز طــَرَب آڪــنــده شــدمــ

گــفــتــ: "ڪــه تــو ڪــُشــتــه نــه‌ایــ؛ در طــَرَب آغــشــتــه نــه‌ایــ"
پــیــشــِ رُخــِ زنــده ڪــُنــ‌اَشــ، ڪــُشــتــه و اَفــڪــنــده شــدمــ

گــفــتــ: "ڪــه تــو زیــرَڪــَڪــیــ؛ مــســتــِ خــیــالــیــّ و شــَڪــْیــ"
گــول شــدمــ، هول شــدمــ؛ وَز همــه بــَرڪــَنــده شــدمــ

گــفــتــ: "ڪــه تــو شــمــع شــدیــ؛ قــبــلــهٔ ایــن جــمــع شــدیــ"
جــمــع نــیــ‌اَمــ؛ شــمــع نــیــ‌اَمــ؛ دودِ پــراڪــنــده شــدمــ

گــفــتــ: "ڪــه شــیــخــیــّ و ســَریــ؛ پــیــشــرو و راهبــریــ"
شــیــخ نــیــ‌اَمــ؛ پــیــش نــیــ‌اَمــ؛ امــرِ تــو را بــنــده شــدمــ

گــفــتــ: "ڪــه بــا بــال و پــَریــ؛ مــن پــَر و بــالــت نــدهمــ"
در هوســِ بــال و پــَرَشــ، بــیــ‌پــَر و پــَرڪــَنــده شــدمــ

گــفــت مــرا دولــتــِ نــو: "راه مــَرو؛ رَنــجــه مــشــو
زآنــڪــه مــن از لــطــف و ڪــَرَمــ، ســویــِ تــو آیــنــده شــدمــ"

گــفــت مــرا عــشــقــِ ڪــَهُنــ: "از بــَرِ مــا نــَقــل مــڪــُنــ"
گــفــتــمــ: "آرے نــڪــُنــمــ؛ ســاڪــن و بــاشــنــده شــدمــ"




چــشــمــهٔ خــورشــیــد تــویــیــ؛ ســایــه‌گــَهِ بــیــد مــنــمــ
چــونــ‌ڪــه زدے بــر ســَرِ مــنــ، پــَســت و گــُدازنــده شــدمــ

تــابــشــِ جــان یــافــت دلــمــ؛ وا شــد و بــِشــْڪــافــت دلــمــ
اطــلــســِ نــو بــافــت دلــمــ؛ دشــمــنــِ ایــن ژِنــده شــدمــ

صــورتــِ جــان وقــتــِ ســَحــَر، لــاف همــیــ‌زد زِ بــَطــَر
بــنــده و خــَربــنــده بــُدَمــ؛ شــاه و خــداونــده شــدمــ

شــُڪــر ڪــُنــد ڪــاغــذِ تــو، از شــَڪــَرِ بــیــ‌حــَدِ تــو
ڪــآمــد او در بــَرِ مــنــ؛ بــا وے مــانــنــده شــدمــ

شــُڪــر ڪــُنــد خــاڪــِ دُژَمــ؛ از فــَلــَڪ و چــرخــِ بــه خــَمــ
ڪــز نــظــر وگــردشــِ او، نــورِ پــذیــرنــده شــدمــ

شــُڪــر ڪــُنــد چــرخ فــلــڪ از مــَلــِڪ و مــُلــڪ و مــَلــَڪــ
ڪــز ڪــَرَم و بــخــشــشــِ او، روشــنــِ بــخــشــنــده شــدمــ

شــُڪــر ڪــُنــد عــارفــِ حــقــ؛ ڪــز همــه بــُردیــم ســَبــَقــ
بــَر زِبــَرِ هفــت طــَبــَقــ، اخــتــرِ رَخــشــنــده شــدمــ

زُهره بــُدمــ، مــاه شــدمــ؛ چــرخــِ دو صــد تــاه شــدمــ
یــوســف بــودمــ؛ زِ ڪــنــون یــوســف زایــنــده شــدمــ

از تــواَم اے شــُهره قــَمــَر؛ در مــن و در خــود بــِنــِگــَر
ڪــز اثــرِ خــنــدهٔ تــو، گــُلــشــنــِ خــنــدنــده شــدمــ

بــاش چــو شــطــرنــجــ، روانــ؛ خــامــُش و خــود جــمــلــه زبــانــ
ڪــز رُخــِ آن شــاهِ جــهانــ، فــَرُّخ و فــرخــُنــده شــدمــ
چشم بگشا جان‌ها بین از بدن بگریخته
جان قفس را درشکسته دل ز تن بگریخته

صد هزاران عقل‌ها بین جان‌ها پرداخته
صد هزاران خویشتن بی‌خویشتن بگریخته

گر گریزد صد هزاران جان و دل من فارغم
چون درآمد مست و خندان آن ز من بگریخته

صد هزاران تشنه ز استسقا بگفته ترک جان
صد هزاران بلبل آن سو از چمن بگریخته


غزل_حضرت_مولانا