معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتن_رستم_ژنده‌رزم_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵ ( #قسمت_چهارم ) ۴۹ چو ، برگشت رستم ، برِ شهریار ، از ایران‌سپه ، گیو بُد پاسدار ، ۵۰ به رَه‌بَر ، گَوِ پیلتن را ، بدید ، بزد دست و ، تیغ از میان ، برکشید ، ۵۱ یکی بر خروشید…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_اول )


۱

چو ، خورشید برداشت زرّین‌سِپَر ،

زمانه برآورد از چرخ ، سر ،

۲

بپوشید سهراب ، خفتانِ جنگ ،

نشست از بَرِ چرمهٔ نیل‌رنگ ،

۳

یکی تیغِ هندی ، به چنگ‌اندرش ،

یکی مغفرِ خسروی ، بر سرش ،

۴

کمندی ، به فتراک ،،، بر شَست ، خم ،

خم اندر خم و ،،، روی ، کرده دُژم ،

۵

بیامد ، یکی تُندبالا ، گزید ،

به جایی ، که ایران‌سپه را ، بدید ،

۶

بفرمود ، تا رفت پیشش ، هجیر ،

بدو گفت : کژّی نیاید ز تیر ،

۷

نشانه ، نباید که خم آوَرَد ،

چو سر افشان شود زخم ، کم آوَرَد ،

۸

به هر کار در ، پیشه کن راستی ،

چو خواهی که نگزایدت کاستی ،

۹

سخن هرچه پُرسَم ، همه راست گوی ،

به کژی مکن رای و ، چاره مجوی ،

۱۰

چو خواهی که یابی رهائی ز من ،

سرافراز باشی به هر انجمن ،

۱۱

ز ایران ، هر آنچت بپرسم ، بگوی ،

متاب از رَهِ راستی ، هیچ ، روی ،

۱۲

اگر راست گفتی سراسر سخن ،

به پاداش ، نیکی بیابی ز من ،

۱۳

سپارم به تو ، گنجِ آراسته ،

بیابی بسی خلعت و خواسته ،

۱۴

ور ایدون که ، کژی بُوَد رایِ تو ،

همان بند و زندان ، بُوَد جایِ تو ،

۱۵

چنین داد پاسخ هجیرش : ، که شاه ،
( هجیرش چنین داد پاسخ : ، که شاه ، )

ز من ( #سخن ) هرچه پرسد ، ز ایران‌سپاه ،

۱۶

بگویم همه هرچه دانم ، بِدوی ،

به کژی ، چرا بایَدَم گفت‌وگوی؟ ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشید برداشت زرّین‌سِپَر ، زمانه برآورد از چرخ ، سر ، ۲ بپوشید سهراب ، خفتانِ جنگ ، نشست از بَرِ چرمهٔ نیل‌رنگ ، ۳ یکی تیغِ هندی…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_دوم )



۱۷

نبینی جز از راستی ، پیشه‌ام ،

به کژی نیاید ، خود اندیشه‌ام ،

۱۸

به گیتی ، بِه از راستی ، پیشه نیست ،

ز کژی بَتَر ، هیچ اندیشه نیست ،

۱۹

بِدو گفت : ، کز تو بپرسم همه ،

ز شاه و ز گردنکشان و رَمِه ،

۲۰

همه نامدارانِ آن مرز را ،

چو طوس و ، چو کاوس و ، گودرز را ،

۲۱

دلیران و گُردانِ ایران‌زمین ،

چو گستهم و چون گیوِِ باآفرین ،

۲۲

ز بهرام و ، از رستمِ نامدار ،

ز هر چت ( کت ) بپرسم ، به من برشمار ،

۲۳

یکایک ، نشانی به‌من برنما ،

اگر ، سر ، به‌تن خواهی و ،،، جان ، بجا ،

۲۴

سراپردهٔ دیبهٔ رنگ‌رنگ ،

بِدو اندرون ، خیمه‌های پلنگ ،

۲۵

به پیش‌اندرون ، بسته صد ژنده‌پیل ،

بر آن تختِ پیروزه ، بر سانِ نیل ،

۲۶

یکی زرد خورشیدپیکر ، درفش ،

سرش ماهِ زرّین ، غلافش ، بنفش ،

۲۷

به قلبِ سپاه‌اندرون ، جایِ کیست؟ ،

ز گُردانِ ایران ، وِرا نام چیست؟ ،

۲۸

بِدو گفت : ، کآن ، شاهِ ایران بُوَد ،

که بر درگَهَش ، پیل و شیران بُوَد ،

۲۹

وزان‌پس بدو گفت : ، کز میمنه ،

سوارانِ بسیار و ، پیل و بُنِه ،

۳۰

سراپرده‌ای بر کشیده سیاه ،

رده گِردش‌اندر ، ز هر سو ، سپاه ،

۳۱

به گِرد اندرش ،،، خیمه ، زَاندازه ، بیش ،

پسِ پشت ، شیران و ، پیلان ، به‌پیش ،

۳۲

زده پیشِ او ، پیل‌پیکر درفش ،

به نزدش ، سوارانِ زرّینه‌کفش ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_دوم ) ۱۷ نبینی جز از راستی ، پیشه‌ام ، به کژی نیاید ، خود اندیشه‌ام ، ۱۸ به گیتی ، بِه از راستی ، پیشه نیست ، ز کژی بَتَر ، هیچ اندیشه نیست ، …
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_سوم )



۳۳

چه باشد ز ایرانیان نامِ اوی؟ ،

بگو ، تا کجا باشد آرامِ اوی؟ ،

۳۴

چنین گفت : ، کآن طوسِ نوذر بُوَد ،

درفشش کجا پیل‌پیکر بُوَد ،

۳۵

سپهدار و ، از تخمهٔ پادشاه ،

سرافراز و ، لشکرکش و ، کینه‌خواه ،

۳۶

ندارد ابا زخم ، از شیر ، تاو ،
( ندارد #ابازخمِ او ، شیر ، تاو )

بزرگان ، ز بیمش ، پذیرند ساو ،

۳۷

بپرسید : ، کآن سرخ پرده‌سرای ،

یکی لشکری گشن ، پیشش به پای ،

۳۸

یکی شیرپیکر درفشِ بنفش ،

درفشان گهر ، در میانِ درفش ،

۳۹

پسِ پشتش‌اندر ، سپاهی گران ،

همه نیزه‌داران و جوشن‌وَران ،

۴۰

که باشد؟ ، به‌من نامِ او باز گوی ،

ز کژی ، میاوَر تباهی به‌روی ،

۴۱

چنین گفت : ، کآن فرّ آزادگان ،

سپهدار ، گودرزِ کشوادگان ،

۴۲

سپه‌کش بُوَد ، گاهِ کینه ، دلیر ،

دوچل پور دارد ، چو پیل و ، چو شیر ،

۴۳

کجا ، پیل با او ، نَکوشَد به جنگ ،

نه از دشت ، ببر و ،،، نه از کُه ، پلنگ ،

۴۴

دگر گفت : ، کآن سبز پرده‌سرای ،

بزرگانِ ایران ، به‌پیشش به‌پای ،

۴۵

یکی تختِ پُرمایه ، اندر میان ،

زده پیشِ او ، اَخترِ کاویان ،

۴۶

برو ، بر نشسته ، یکی پهلوان ،

ابا فَرّ و ، با سفت و ، یالِ گَوان ،

۴۷

از آن کس ، که بر پای ، پیشش بر است ،

نشسته ،،، به یک‌سر ،، ازو برتر است ،

۴۸

یکی باره پیشش ، به بالایِ اوی ،

کمندی فرو هِشته ، تا پایِ اوی ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ چه باشد ز ایرانیان نامِ اوی؟ ، بگو ، تا کجا باشد آرامِ اوی؟ ، ۳۴ چنین گفت : ، کآن طوسِ نوذر بُوَد ، درفشش کجا پیل‌پیکر بُوَد ، ۳۵ سپهدار…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_چهارم )




۴۹

به‌خود ، هر زمان ، برخروشَد همی ،

تو گوئی ، که دریا بجوشَد همی ،

۵۰

درفشش ببین ، اژدها پیکرست ،

بر آن نیزه‌بر ، شیرِ زرّین‌سرست ،

۵۱

بسی پیل ، برگستوان‌دار پیش ،

همی جوشَد آن مرد ، بر جایِ خویش ،

۵۲

به ایران ،،، نه ، مردی به بالایِ اوی ،

نه ،،، بینم ، همی اسب ، همتایِ اوی ،

۵۳

که باشد به نام؟ ، آن سوارِ دلیر؟ ،

که هر دَم ، همی برخروشَد چو شیر؟ ،

۵۴

هجیر ، آنگهی گفت با خویشتن : ،

که ، گر ، من نشانِ گَوِ پیلتن ،

۵۵

بگویم بدین نیک‌دل شیرمرد ،

ز رستم برآرَد به‌ناگاه ، گَرد ،

۵۶

از آن بِه نباشد ، که پنهان کنم ،

ز گردنکشان ، نامِ او بفکنم ،

۵۷

بِدو گفت : ، کز چین ، یکی نیکخواه ،

به‌نوی ، بیامد به نزدیکِ شاه ،

۵۸

بپرسید نامش : ، ز فرخ‌هجیر ،

بِدو گفت : ، نامش ندارم به‌ویر ،

۵۹

بِدین دژ بُدم من ، بِدان روزگار ،

کجا ، او بیامد برِ شهریار ،

۶۰

گمانم که آن چینی ، این پهلو ، است ،

که ، هرگونه ساز و سلاحش ، نو ، است ،

۶۱

غمین گشت سهراب را ، دل بِدان ،

که جائی ، نیامد ز رستم نشان ،

۶۲

نشان داده بود از پدر ،،، مادرش ،

همی دید و ،،، دیده ، نبُد باورش ،

۶۳

همی ، نام جُست از دهانِ هجیر ،

مگر ، کآن سخنها ، شود دلپذیر ،

۶۴

نبشته به سر بر ، دگرگونه بود ،

ز فرمان ، نه ، کاهَد ،،، نه‌ ، هرگز فزود ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »


#ویر
ویر
لغت‌نامه دهخدا

ویر. (اِ) بیر . بر . از ویر ؛ یعنی ازحفظ کردن و به خاطر  نگاه داشتن . (برهان ). || حفظ. حافظه . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بگفتا که نامش ندارم به ویر.
فردوسی .

چه افتاد ای عزیزان مر شما را
که شد یکبارتان یاد من از ویر؟
؟

- از ویر شدن ؛ از یاد رفتن .
|| فهم و هوش و ادراک . (ناظم الاطباء) :
دو مرد خردمند بسیارویر
به مردی و گردی چو درّنده شیر.
فردوسی .

کسی را که کمتر بُدی خط و ویر
نرفتی به دیوان شاه اردشیر.
فردوسی .

- تیزویر ؛ تیزهوش :
زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر به هوش و بصیری و تیزویر.
ناصرخسرو.

مثالی از امثال قرآن تو را
نمودم بر آن بنگر ای تیزویر.
ناصرخسرو.

|| بهر . سهم . قسمت . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نه گهواره دیدم نه پستان شیر
نه از هیچ خوشی مرا بود ویر.
فردوسی .

|| (اِ صوت ) ناله و فریاد. (برهان ) : یا ویلنا انا کنا  ظالمین ؛ ای وای و ویر ما، ما بودیم ستمکاران که فرمان خدای نکردیم . (قرآن 46/21). (حاشیه ٔ برهان قاطع از تفسیر کمبریج ).
ای جوان زیر چرخ پیر مباش
یا ز دورانْش در زحیر مباش
یا برون شو ز چرخ چون مردان
ورنه با وای وای و ویر مباش .
سنایی (از حاشیه ٔ برهان ).

- جیر و ویر ؛ داد و فریاد (در تداول تهرانی‌ها). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
(ص ) ویر با ثانی مجهول ، بی عقل و احمق . (برهان ). و رجوع به رشیدی شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). در تداول ، شیت . بی نمک . (یادداشت مرحوم دهخدا). سفید. سخت سفید که مطبوع نباشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). (اِ) میل مفرط. هوس شدید. ویار. هوس کاری : ویرش گرفته . ویرش آمده . جاذبه و کششی که در پاره.ای از کارها هست که عامل از آن به آسانی دست نتواند کشیدن : قلاب‌دوزی ویر غریبی دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_چهارم ) ۴۹ به‌خود ، هر زمان ، برخروشَد همی ، تو گوئی ، که دریا بجوشَد همی ، ۵۰ درفشش ببین ، اژدها پیکرست ، بر آن نیزه‌بر ، شیرِ زرّین‌سرست ، …
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_پنجم )




۶۵

قضا ، چون ز گردون فُرو هِشت پَر ،

همه زیرکان ،، کور گردند و کَر ،

۶۶

وز آن‌پس بپرسید : ، زان مِهتران ،

کشیده سراپرده‌ای بر کران ،

۶۷

سوارانِ بسیار و ، پیلان ، به پای ،

برآید همی نالهٔ کرنای ،

۶۸

یکی گرگ‌پیکر درفش ، از بَرَش ،

به ابر اندر آورده ، زرین‌سرش ،

۶۹

میانِ سراپرده ، تختی زده ،

غلامان سِتاده به‌پیشش رده ،

۷۰

ز ایران ، بگو نامِ آن مرد چیست؟ ،

کجا جای دارد؟ ، نژادش ز کیست؟ ،

۷۱

چنیت گفت : کآن پورِ گودرز ، گیو ،

که خوانند گُردان ، وِرا گیوِ نیو ،

۷۲

ز گودرزیان ، مِهتر و بهتر است ،

به ایران‌سپه ، بر دو بهره ، سر است ،

۷۳

سرافراز ، دامادِ رستم بُوَد ،

به ایران‌زمین ، همچو او ، کم بُوَد ،

۷۴

بِدو گفت : از آن سو که تابنده‌شید ،

برآید ، یکی پرده بینم سپید ،

۷۵

ز دیبایِ رومی ، به پیشش سوار ،

رده برکشیده ، فزون از هزار ،

۷۶

پیاده سِپَردار و زوبین‌وَران ،

شده انجمن ، لشکری بی‌کران ،

۷۷

نشسته سپهدار ، بر تختِ عاج ،

نهاده برآن عاج ، کرسیِ ساج ؛

۷۸

ز پرده ، فرو هِشته دیبا ، جلیل ،

غلام ایستاده رده ، خیل‌خیل ،

۷۹

چه نام است او را ، ز نام‌آوران؟ ،

سپهبدنژاد است؟ ، یا سروران؟ ،

۸۰

بِدو گفت : کاو را ، فریبرز ، خوان ؛

که فرزندِ شاه است و ، تاجِ گَوان ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_پنجم ) ۶۵ قضا ، چون ز گردون فُرو هِشت پَر ، همه زیرکان ،، کور گردند و کَر ، ۶۶ وز آن‌پس بپرسید : ، زان مِهتران ، کشیده سراپرده‌ای بر کران ، ۶۷…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_ششم )




۸۱

بِدو گفت سهراب : ، کاین درخور است ،

که فرزندِ شاه است و ، با افسر است ،

۸۲

بپرسید : از آن زرد پرده‌سرای ،

درفشی درخشان ، به پیشش به پای ،

۸۳

به گِرد اندرش ، سرخ و زرد و بنفش ،

ز هرگونه‌ای ، برکشیده درفش ،

۸۴

درفشی پسِ پشت ، پیکرگراز ،

سرش ، ماهِ سیمین و ، بالا ، دراز ،

۸۵

چه خوانند او را ، ز گردنکشان؟ ،

بگو تا چه داری ازو هم ، نشان؟ ،

۸۶

چنین گفت : ، کاو را گراز است نام ،

که در جنگِ شیران ، ندارد لگام ،

۸۷

هشیوار و از تخمهٔ گیو ، دان ،

که بر درد و سختی ، نباشد ژگان ،

۸۸

نشانِ پدر جُست و ، با او نگفت ،

همی داشت آن راستی ، در نهفت ،

۸۹

جهان را ، چه سازی؟ ،،، که خود ، ساخته‌ست ،

جهاندار ازین کار ، پرداخته‌ست ،

۹۰

زمانه ، نبشته ، دگرگونه داشت ،

چنان کاو گذارد ، بباید گذاشت ،

۹۱

چو ، دل برنهی بر سرایِ سپنج ،

همه ، زهر ، زو بینی و ،،، درد و رنج ،

۹۲

دگر باره پرسید ازو سرفراز : ،

ازآن ، کش به دیدارِ او ، بُد نیاز ،

۹۳

از آن پردهٔ سبز و ، مردِ بلند ،

وز آن مَرد و ، آن تاب داده ، کمند ،

۹۴

وز آن‌پس هجیرِ سپهبدش ، گفت : ،

که ، از تو ، سخن را ، نباید نهفت ،

۹۵

گر ، از نامِ چینی ، بمانم همی ،

از آن است ، کاو را ، ندانم همی ،

۹۶

بِدو گفت سهراب : ،کاین نیست داد ،

ز رستم ، نکردی سخن هیچ یاد ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_ششم ) ۸۱ بِدو گفت سهراب : ، کاین درخور است ، که فرزندِ شاه است و ، با افسر است ، ۸۲ بپرسید : از آن زرد پرده‌سرای ، درفشی درخشان ، به پیشش به پای…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_هفتم )



۹۷

کسی ، کو بُوَد پهلوانِ جهان ،

میانِ سپه‌در ، نمانَد نهان ،

۹۸

تو گفتی که : ، در لشکر ، او مهتر است ،

نگهبانِ هر مرز و ، هر کشور است ،

۹۹

به رزمی که ، کاوس ، لشکر کشد ،

به پیلِ دَمان ، تخت و افسر کشد ،

۱۰۰

جهان‌پهلوان ، بایدش پیش‌رو ،

چو برخیزد از دشت ، آوایِ غو ،

۱۰۱

چنین داد پاسخ مر او را ، هجیر : ،

که شاید بُدن ، کآن گَوِ شیرگیر ،

۱۰۲

کنون ، رفته باشد به زابلستان ،

که هنگامِ بزم است در گلستان ،

۱۰۳

بِدو گفت سهراب : ، کاین خود مگوی ،

که دارد سپهبد ، سویِ جنگ ، روی ،

۱۰۴

ز هر سو ، ز بهرِ جهاندار شاه ،

بیایند نزدش ، مِهان با کلاه ،

۱۰۵

به رامش نشیند ، جهان‌پهلوان ،

برین بر بخندند ، پیر و جوان ،

۱۰۶

مرا با تو ، امروز ، پیمان یکیست ،

بگوییم و ، گفتارِ ما ، اندکیست ،

۱۰۷

اگر پهلوان را نمائی به من ،

سرافراز باشی به هر انجمن ،

۱۰۸

ترا بی‌نیازی دِهَم در جهان ،

گشاده کنم گنجهای نهان ،

۱۰۹

ور ایدون که ، این ،،، راز داری ز من ،

گشاده ،،، بپوشی به من ، بر ،،، سخن ،

۱۱۰

سرت را ، نخواهد همی تن ، به جای ،

میانجی کن اکنون ، بِدین هر دو رای ،

۱۱۱

نبینی که موبد ، به خسرو چه گفت؟ ،

بدانگه ، که بگشاد راز ، از نهفت ،

۱۱۲

سخن ، گفت : ،،، ناگفته ، چون گوهر است ،

کجا ، نابسوده ، به بند ( #سنگ ) اندر است ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_هفتم ) ۹۷ کسی ، کو بُوَد پهلوانِ جهان ، میانِ سپه‌در ، نمانَد نهان ، ۹۸ تو گفتی که : ، در لشکر ، او مهتر است ، نگهبانِ هر مرز و ، هر کشور است ،…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_هشتم )



۱۱۳

چو ، از بند و پیوند ،،، یابد رها ،

درخشنده‌مُهری بُوَد ، بی بها ،

۱۱۴

چنین داد پاسخ هجیرش : ، که شاه ،

چو سیر آید از مهر ، وز تاج و گاه ،

۱۱۵

نَبَردِ کسی جویَد ، اندر جهان ،

که او ، ژنده‌پیل اندر آرَد ز جان ،

۱۱۶

اگر خود ، ببینی تو چنگالِ اوی ،

چنان هیبت و پیکر و یالِ اوی ،

۱۱۷

بدانی ، که از وی نیابد رها ،

نه دیو و ، نه شیر و ، نه نَر اژدها ،

۱۱۸

ز زخمِ سرِ گُرزِ سندان‌شِکَن ،

برآرَد دمار ، از دوصد انجمن ،

۱۱۹

کسی را ، که رستم بُوَد هم‌نَبَرد ،

سرش ، زآسمان اندر آرَد به‌گَرد ،

۱۲۰

هم‌آوردِ او ، بر زمین ، پیل نیست ،

چو گَردِ پیِ اسبِ او ، نیل نیست ،

۱۲۱

تنش زور دارد ، به‌صد زورمند ،

سرش ، برتر است از درختِ بلند ،

۱۲۲

چو او خشم گیرد به روزِ نَبَرد ،

به چنگش ، چه شیر و ، چه پیل و ، چه مَرد ،

۱۲۳

نخواهم ، که با او به صحرا بُوَد ،

هم‌آورد ،،، اگر کوهِ خارا بُوَد ،

۱۲۴

هنرهایِ رستم ، به گِردِ جهان ،

همه آشکار است ، پیشِ مِهان ،

۱۲۵

تو ، با او پسنده نباشی به جنگ ،

چو او تیغِ هندی بگیرد به چنگ ،

۱۲۶

به گیتی ، ندیدی تو جنگ‌آوران ،

که بودند با گُرزهای گران ،

۱۲۷

چو افراسیاب ، آن سپهدارِ چین ،

ابا نامدارانِ توران‌زمین ،

۱۲۸

به شمشیرِ کین ، رستمِ پیلتن ،

ببارید آتش ، بر آن انجمن ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_هشتم ) ۱۱۳ چو ، از بند و پیوند ،،، یابد رها ، درخشنده‌مُهری بُوَد ، بی بها ، ۱۱۴ چنین داد پاسخ هجیرش : ، که شاه ، چو سیر آید از مهر ، وز تاج و…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_نهم )



۱۲۹

بِدو گفت سهرابِ آزادگان : ،

سیه‌بخت ، گودرزِ کشوادگان ،

۱۳۰

که همچون توئی ، خواند باید پسر ،

بدین زور و ، این دانش و ، این هنر ،

۱۳۱

تو ، مردانِ جنگی کجا دیده‌ای؟ ،

که بانگِ پیِ اسب ، نشنیده‌ای ،

۱۳۲

که چندین ، ز رستم سخن بر زبان ،

بِرانی ،،، ستائی وِرا هر زمان ،

۱۳۳

گَرَش بینم ، آنگاه آیدت یاد ،

که دریایِ جوشان ،،، بلرزد ز باد ،

۱۳۴

از آتش ،، ترا بیم ، چندان بُوَد ،

که دریا ،، به آرام ، جنبان بُوَد ،

۱۳۵

چو ، دریایِ سبز ، اندر آید ز جای ،

ندارد دَمِ آتشِ تیز ، پای ،

۱۳۶

سرِ تیرگی ، اندر آید به خواب ،

چو ، تیغِ تبش ، برکشد آفتاب ،

#تبش = تابش

۱۳۷

چو برگفت از اینگونه ، سهرابِ گُرد ،

غمی گشت هزمان همی برشمرد ،

۱۳۸

به دل گفت ناکاردیده هجیر : ،

که ، گر من نشانِ گَوِ شیرگیر ،

۱۳۹

بگویم بدین تُرکِ با زورِ دست ،

چنین یال و ، این خسروانی‌نشست ،

۱۴۰

ز لشکر ، کند جنگجو ،، انجمن ،

برانگیزد آن بارهٔ پیلتن ،

۱۴۱

بدین زور و ، این کفت و ، این یالِ اوی ،

شود کشته ، رستم به چنگالِ اوی ،

۱۴۲

ز گُردان ، نیاید کسی جنگجوی ،

که با او ، به روی اندر آرَد روی ،

۱۴۳

ز ایران ، نباشد کسی کینه‌خواه ،

بگیرد سرِ تختِ کاوس‌شاه ،

۱۴۴

چنین گفت موبد ، که مُرده به نام ،

بِه از زنده ،، دشمن ، بِدو شادکام ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_نهم ) ۱۲۹ بِدو گفت سهرابِ آزادگان : ، سیه‌بخت ، گودرزِ کشوادگان ، ۱۳۰ که همچون توئی ، خواند باید پسر ، بدین زور و ، این دانش و ، این هنر ، ۱۳۱…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_دهم ) ( #پایان_این_بخش )





۱۴۵

اگر ، من شَوَم کشته ، بر دستِ اوی ،

نگردد سیه ، روز و ،،، خون ، آبِ جوی ،

۱۴۶

چو من ، هست گودرز را ، سالخورد ،

دگر پور ، هفتادوشش ،، شیرمرد ،

۱۴۷

چو گیوِ جهانگیرِ لشکرشِکَن ،

که باشد به هر جا ، سرِ انجمن ،

۱۴۸

چو رهام و بهرامِ گردن‌فراز ،

چو شیدوشِ شیراوژنِ رزمساز ،

۱۴۹

پس از مرگِ من ، مهربانی کنند ،

ز دشمن ، به کین ،،، جان‌ستانی کنند ،

۱۵۰

چو گودرز و هشتاد پورِ گُزین ،

همه نامدارانِ با آفرین ،

۱۵۱

نباشد به ایران ،،، تنِ من ، مباد ،

چنین دارم از موبدِ پاک ،،، یاد ،

۱۵۲

که گر باشد اندر چمن ، بیخِ سَرو ،

سزد ، گر گیا را ، نبویَد تذرو ،

۱۵۳

به سهراب گفت : ، این چه آشفتن است؟ ،

همه با من ، از رستمت گفتن است؟ ،

۱۵۴

چرا باید این کینه آراستن؟ ،

به بیهوده ، چیزی ز من خواستن؟ ،

۱۵۵

که آگاهیِ آن ،،، نباشد بَرَم ،

بدین کینه ، خواهی بُریدن سرم ،

۱۵۶

بهانه نباید ، به خون‌ریختن ،

چه باید کنون رنگ آمیختن؟ ،

۱۵۷

همی ، پیلتن را ، نخواهی شکست ،

همانا ، کِت آسان نیاید به دست ،

* کِت = که تو را


۱۵۸

نباید ترا جُست با او نَبَرد ،

برآرَد به آوردگاه ، از تو گَرد ،




#پایان_بخش ۱۶



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »




ادامه دارد 👇👇👇