معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتن_رستم_ژندهرزم_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵ ( #قسمت_چهارم ) ۴۹ چو ، برگشت رستم ، برِ شهریار ، از ایرانسپه ، گیو بُد پاسدار ، ۵۰ به رَهبَر ، گَوِ پیلتن را ، بدید ، بزد دست و ، تیغ از میان ، برکشید ، ۵۱ یکی بر خروشید…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_اول )
۱
چو ، خورشید برداشت زرّینسِپَر ،
زمانه برآورد از چرخ ، سر ،
۲
بپوشید سهراب ، خفتانِ جنگ ،
نشست از بَرِ چرمهٔ نیلرنگ ،
۳
یکی تیغِ هندی ، به چنگاندرش ،
یکی مغفرِ خسروی ، بر سرش ،
۴
کمندی ، به فتراک ،،، بر شَست ، خم ،
خم اندر خم و ،،، روی ، کرده دُژم ،
۵
بیامد ، یکی تُندبالا ، گزید ،
به جایی ، که ایرانسپه را ، بدید ،
۶
بفرمود ، تا رفت پیشش ، هجیر ،
بدو گفت : کژّی نیاید ز تیر ،
۷
نشانه ، نباید که خم آوَرَد ،
چو سر افشان شود زخم ، کم آوَرَد ،
۸
به هر کار در ، پیشه کن راستی ،
چو خواهی که نگزایدت کاستی ،
۹
سخن هرچه پُرسَم ، همه راست گوی ،
به کژی مکن رای و ، چاره مجوی ،
۱۰
چو خواهی که یابی رهائی ز من ،
سرافراز باشی به هر انجمن ،
۱۱
ز ایران ، هر آنچت بپرسم ، بگوی ،
متاب از رَهِ راستی ، هیچ ، روی ،
۱۲
اگر راست گفتی سراسر سخن ،
به پاداش ، نیکی بیابی ز من ،
۱۳
سپارم به تو ، گنجِ آراسته ،
بیابی بسی خلعت و خواسته ،
۱۴
ور ایدون که ، کژی بُوَد رایِ تو ،
همان بند و زندان ، بُوَد جایِ تو ،
۱۵
چنین داد پاسخ هجیرش : ، که شاه ،
( هجیرش چنین داد پاسخ : ، که شاه ، )
ز من ( #سخن ) هرچه پرسد ، ز ایرانسپاه ،
۱۶
بگویم همه هرچه دانم ، بِدوی ،
به کژی ، چرا بایَدَم گفتوگوی؟ ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_اول )
۱
چو ، خورشید برداشت زرّینسِپَر ،
زمانه برآورد از چرخ ، سر ،
۲
بپوشید سهراب ، خفتانِ جنگ ،
نشست از بَرِ چرمهٔ نیلرنگ ،
۳
یکی تیغِ هندی ، به چنگاندرش ،
یکی مغفرِ خسروی ، بر سرش ،
۴
کمندی ، به فتراک ،،، بر شَست ، خم ،
خم اندر خم و ،،، روی ، کرده دُژم ،
۵
بیامد ، یکی تُندبالا ، گزید ،
به جایی ، که ایرانسپه را ، بدید ،
۶
بفرمود ، تا رفت پیشش ، هجیر ،
بدو گفت : کژّی نیاید ز تیر ،
۷
نشانه ، نباید که خم آوَرَد ،
چو سر افشان شود زخم ، کم آوَرَد ،
۸
به هر کار در ، پیشه کن راستی ،
چو خواهی که نگزایدت کاستی ،
۹
سخن هرچه پُرسَم ، همه راست گوی ،
به کژی مکن رای و ، چاره مجوی ،
۱۰
چو خواهی که یابی رهائی ز من ،
سرافراز باشی به هر انجمن ،
۱۱
ز ایران ، هر آنچت بپرسم ، بگوی ،
متاب از رَهِ راستی ، هیچ ، روی ،
۱۲
اگر راست گفتی سراسر سخن ،
به پاداش ، نیکی بیابی ز من ،
۱۳
سپارم به تو ، گنجِ آراسته ،
بیابی بسی خلعت و خواسته ،
۱۴
ور ایدون که ، کژی بُوَد رایِ تو ،
همان بند و زندان ، بُوَد جایِ تو ،
۱۵
چنین داد پاسخ هجیرش : ، که شاه ،
( هجیرش چنین داد پاسخ : ، که شاه ، )
ز من ( #سخن ) هرچه پرسد ، ز ایرانسپاه ،
۱۶
بگویم همه هرچه دانم ، بِدوی ،
به کژی ، چرا بایَدَم گفتوگوی؟ ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشید برداشت زرّینسِپَر ، زمانه برآورد از چرخ ، سر ، ۲ بپوشید سهراب ، خفتانِ جنگ ، نشست از بَرِ چرمهٔ نیلرنگ ، ۳ یکی تیغِ هندی…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_دوم )
۱۷
نبینی جز از راستی ، پیشهام ،
به کژی نیاید ، خود اندیشهام ،
۱۸
به گیتی ، بِه از راستی ، پیشه نیست ،
ز کژی بَتَر ، هیچ اندیشه نیست ،
۱۹
بِدو گفت : ، کز تو بپرسم همه ،
ز شاه و ز گردنکشان و رَمِه ،
۲۰
همه نامدارانِ آن مرز را ،
چو طوس و ، چو کاوس و ، گودرز را ،
۲۱
دلیران و گُردانِ ایرانزمین ،
چو گستهم و چون گیوِِ باآفرین ،
۲۲
ز بهرام و ، از رستمِ نامدار ،
ز هر چت ( کت ) بپرسم ، به من برشمار ،
۲۳
یکایک ، نشانی بهمن برنما ،
اگر ، سر ، بهتن خواهی و ،،، جان ، بجا ،
۲۴
سراپردهٔ دیبهٔ رنگرنگ ،
بِدو اندرون ، خیمههای پلنگ ،
۲۵
به پیشاندرون ، بسته صد ژندهپیل ،
بر آن تختِ پیروزه ، بر سانِ نیل ،
۲۶
یکی زرد خورشیدپیکر ، درفش ،
سرش ماهِ زرّین ، غلافش ، بنفش ،
۲۷
به قلبِ سپاهاندرون ، جایِ کیست؟ ،
ز گُردانِ ایران ، وِرا نام چیست؟ ،
۲۸
بِدو گفت : ، کآن ، شاهِ ایران بُوَد ،
که بر درگَهَش ، پیل و شیران بُوَد ،
۲۹
وزانپس بدو گفت : ، کز میمنه ،
سوارانِ بسیار و ، پیل و بُنِه ،
۳۰
سراپردهای بر کشیده سیاه ،
رده گِردشاندر ، ز هر سو ، سپاه ،
۳۱
به گِرد اندرش ،،، خیمه ، زَاندازه ، بیش ،
پسِ پشت ، شیران و ، پیلان ، بهپیش ،
۳۲
زده پیشِ او ، پیلپیکر درفش ،
به نزدش ، سوارانِ زرّینهکفش ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_دوم )
۱۷
نبینی جز از راستی ، پیشهام ،
به کژی نیاید ، خود اندیشهام ،
۱۸
به گیتی ، بِه از راستی ، پیشه نیست ،
ز کژی بَتَر ، هیچ اندیشه نیست ،
۱۹
بِدو گفت : ، کز تو بپرسم همه ،
ز شاه و ز گردنکشان و رَمِه ،
۲۰
همه نامدارانِ آن مرز را ،
چو طوس و ، چو کاوس و ، گودرز را ،
۲۱
دلیران و گُردانِ ایرانزمین ،
چو گستهم و چون گیوِِ باآفرین ،
۲۲
ز بهرام و ، از رستمِ نامدار ،
ز هر چت ( کت ) بپرسم ، به من برشمار ،
۲۳
یکایک ، نشانی بهمن برنما ،
اگر ، سر ، بهتن خواهی و ،،، جان ، بجا ،
۲۴
سراپردهٔ دیبهٔ رنگرنگ ،
بِدو اندرون ، خیمههای پلنگ ،
۲۵
به پیشاندرون ، بسته صد ژندهپیل ،
بر آن تختِ پیروزه ، بر سانِ نیل ،
۲۶
یکی زرد خورشیدپیکر ، درفش ،
سرش ماهِ زرّین ، غلافش ، بنفش ،
۲۷
به قلبِ سپاهاندرون ، جایِ کیست؟ ،
ز گُردانِ ایران ، وِرا نام چیست؟ ،
۲۸
بِدو گفت : ، کآن ، شاهِ ایران بُوَد ،
که بر درگَهَش ، پیل و شیران بُوَد ،
۲۹
وزانپس بدو گفت : ، کز میمنه ،
سوارانِ بسیار و ، پیل و بُنِه ،
۳۰
سراپردهای بر کشیده سیاه ،
رده گِردشاندر ، ز هر سو ، سپاه ،
۳۱
به گِرد اندرش ،،، خیمه ، زَاندازه ، بیش ،
پسِ پشت ، شیران و ، پیلان ، بهپیش ،
۳۲
زده پیشِ او ، پیلپیکر درفش ،
به نزدش ، سوارانِ زرّینهکفش ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_دوم ) ۱۷ نبینی جز از راستی ، پیشهام ، به کژی نیاید ، خود اندیشهام ، ۱۸ به گیتی ، بِه از راستی ، پیشه نیست ، ز کژی بَتَر ، هیچ اندیشه نیست ، …
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_سوم )
۳۳
چه باشد ز ایرانیان نامِ اوی؟ ،
بگو ، تا کجا باشد آرامِ اوی؟ ،
۳۴
چنین گفت : ، کآن طوسِ نوذر بُوَد ،
درفشش کجا پیلپیکر بُوَد ،
۳۵
سپهدار و ، از تخمهٔ پادشاه ،
سرافراز و ، لشکرکش و ، کینهخواه ،
۳۶
ندارد ابا زخم ، از شیر ، تاو ،
( ندارد #ابازخمِ او ، شیر ، تاو )
بزرگان ، ز بیمش ، پذیرند ساو ،
۳۷
بپرسید : ، کآن سرخ پردهسرای ،
یکی لشکری گشن ، پیشش به پای ،
۳۸
یکی شیرپیکر درفشِ بنفش ،
درفشان گهر ، در میانِ درفش ،
۳۹
پسِ پشتشاندر ، سپاهی گران ،
همه نیزهداران و جوشنوَران ،
۴۰
که باشد؟ ، بهمن نامِ او باز گوی ،
ز کژی ، میاوَر تباهی بهروی ،
۴۱
چنین گفت : ، کآن فرّ آزادگان ،
سپهدار ، گودرزِ کشوادگان ،
۴۲
سپهکش بُوَد ، گاهِ کینه ، دلیر ،
دوچل پور دارد ، چو پیل و ، چو شیر ،
۴۳
کجا ، پیل با او ، نَکوشَد به جنگ ،
نه از دشت ، ببر و ،،، نه از کُه ، پلنگ ،
۴۴
دگر گفت : ، کآن سبز پردهسرای ،
بزرگانِ ایران ، بهپیشش بهپای ،
۴۵
یکی تختِ پُرمایه ، اندر میان ،
زده پیشِ او ، اَخترِ کاویان ،
۴۶
برو ، بر نشسته ، یکی پهلوان ،
ابا فَرّ و ، با سفت و ، یالِ گَوان ،
۴۷
از آن کس ، که بر پای ، پیشش بر است ،
نشسته ،،، به یکسر ،، ازو برتر است ،
۴۸
یکی باره پیشش ، به بالایِ اوی ،
کمندی فرو هِشته ، تا پایِ اوی ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_سوم )
۳۳
چه باشد ز ایرانیان نامِ اوی؟ ،
بگو ، تا کجا باشد آرامِ اوی؟ ،
۳۴
چنین گفت : ، کآن طوسِ نوذر بُوَد ،
درفشش کجا پیلپیکر بُوَد ،
۳۵
سپهدار و ، از تخمهٔ پادشاه ،
سرافراز و ، لشکرکش و ، کینهخواه ،
۳۶
ندارد ابا زخم ، از شیر ، تاو ،
( ندارد #ابازخمِ او ، شیر ، تاو )
بزرگان ، ز بیمش ، پذیرند ساو ،
۳۷
بپرسید : ، کآن سرخ پردهسرای ،
یکی لشکری گشن ، پیشش به پای ،
۳۸
یکی شیرپیکر درفشِ بنفش ،
درفشان گهر ، در میانِ درفش ،
۳۹
پسِ پشتشاندر ، سپاهی گران ،
همه نیزهداران و جوشنوَران ،
۴۰
که باشد؟ ، بهمن نامِ او باز گوی ،
ز کژی ، میاوَر تباهی بهروی ،
۴۱
چنین گفت : ، کآن فرّ آزادگان ،
سپهدار ، گودرزِ کشوادگان ،
۴۲
سپهکش بُوَد ، گاهِ کینه ، دلیر ،
دوچل پور دارد ، چو پیل و ، چو شیر ،
۴۳
کجا ، پیل با او ، نَکوشَد به جنگ ،
نه از دشت ، ببر و ،،، نه از کُه ، پلنگ ،
۴۴
دگر گفت : ، کآن سبز پردهسرای ،
بزرگانِ ایران ، بهپیشش بهپای ،
۴۵
یکی تختِ پُرمایه ، اندر میان ،
زده پیشِ او ، اَخترِ کاویان ،
۴۶
برو ، بر نشسته ، یکی پهلوان ،
ابا فَرّ و ، با سفت و ، یالِ گَوان ،
۴۷
از آن کس ، که بر پای ، پیشش بر است ،
نشسته ،،، به یکسر ،، ازو برتر است ،
۴۸
یکی باره پیشش ، به بالایِ اوی ،
کمندی فرو هِشته ، تا پایِ اوی ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ چه باشد ز ایرانیان نامِ اوی؟ ، بگو ، تا کجا باشد آرامِ اوی؟ ، ۳۴ چنین گفت : ، کآن طوسِ نوذر بُوَد ، درفشش کجا پیلپیکر بُوَد ، ۳۵ سپهدار…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_چهارم )
۴۹
بهخود ، هر زمان ، برخروشَد همی ،
تو گوئی ، که دریا بجوشَد همی ،
۵۰
درفشش ببین ، اژدها پیکرست ،
بر آن نیزهبر ، شیرِ زرّینسرست ،
۵۱
بسی پیل ، برگستواندار پیش ،
همی جوشَد آن مرد ، بر جایِ خویش ،
۵۲
به ایران ،،، نه ، مردی به بالایِ اوی ،
نه ،،، بینم ، همی اسب ، همتایِ اوی ،
۵۳
که باشد به نام؟ ، آن سوارِ دلیر؟ ،
که هر دَم ، همی برخروشَد چو شیر؟ ،
۵۴
هجیر ، آنگهی گفت با خویشتن : ،
که ، گر ، من نشانِ گَوِ پیلتن ،
۵۵
بگویم بدین نیکدل شیرمرد ،
ز رستم برآرَد بهناگاه ، گَرد ،
۵۶
از آن بِه نباشد ، که پنهان کنم ،
ز گردنکشان ، نامِ او بفکنم ،
۵۷
بِدو گفت : ، کز چین ، یکی نیکخواه ،
بهنوی ، بیامد به نزدیکِ شاه ،
۵۸
بپرسید نامش : ، ز فرخهجیر ،
بِدو گفت : ، نامش ندارم بهویر ،
۵۹
بِدین دژ بُدم من ، بِدان روزگار ،
کجا ، او بیامد برِ شهریار ،
۶۰
گمانم که آن چینی ، این پهلو ، است ،
که ، هرگونه ساز و سلاحش ، نو ، است ،
۶۱
غمین گشت سهراب را ، دل بِدان ،
که جائی ، نیامد ز رستم نشان ،
۶۲
نشان داده بود از پدر ،،، مادرش ،
همی دید و ،،، دیده ، نبُد باورش ،
۶۳
همی ، نام جُست از دهانِ هجیر ،
مگر ، کآن سخنها ، شود دلپذیر ،
۶۴
نبشته به سر بر ، دگرگونه بود ،
ز فرمان ، نه ، کاهَد ،،، نه ، هرگز فزود ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
#ویر
ویر
لغتنامه دهخدا
ویر. (اِ) بیر . بر . از ویر ؛ یعنی ازحفظ کردن و به خاطر نگاه داشتن . (برهان ). || حفظ. حافظه . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بگفتا که نامش ندارم به ویر.
فردوسی .
چه افتاد ای عزیزان مر شما را
که شد یکبارتان یاد من از ویر؟
؟
- از ویر شدن ؛ از یاد رفتن .
|| فهم و هوش و ادراک . (ناظم الاطباء) :
دو مرد خردمند بسیارویر
به مردی و گردی چو درّنده شیر.
فردوسی .
کسی را که کمتر بُدی خط و ویر
نرفتی به دیوان شاه اردشیر.
فردوسی .
- تیزویر ؛ تیزهوش :
زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر به هوش و بصیری و تیزویر.
ناصرخسرو.
مثالی از امثال قرآن تو را
نمودم بر آن بنگر ای تیزویر.
ناصرخسرو.
|| بهر . سهم . قسمت . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نه گهواره دیدم نه پستان شیر
نه از هیچ خوشی مرا بود ویر.
فردوسی .
|| (اِ صوت ) ناله و فریاد. (برهان ) : یا ویلنا انا کنا ظالمین ؛ ای وای و ویر ما، ما بودیم ستمکاران که فرمان خدای نکردیم . (قرآن 46/21). (حاشیه ٔ برهان قاطع از تفسیر کمبریج ).
ای جوان زیر چرخ پیر مباش
یا ز دورانْش در زحیر مباش
یا برون شو ز چرخ چون مردان
ورنه با وای وای و ویر مباش .
سنایی (از حاشیه ٔ برهان ).
- جیر و ویر ؛ داد و فریاد (در تداول تهرانیها). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
(ص ) ویر با ثانی مجهول ، بی عقل و احمق . (برهان ). و رجوع به رشیدی شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). در تداول ، شیت . بی نمک . (یادداشت مرحوم دهخدا). سفید. سخت سفید که مطبوع نباشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). (اِ) میل مفرط. هوس شدید. ویار. هوس کاری : ویرش گرفته . ویرش آمده . جاذبه و کششی که در پاره.ای از کارها هست که عامل از آن به آسانی دست نتواند کشیدن : قلابدوزی ویر غریبی دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
ادامه دارد 👇👇👇
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_چهارم )
۴۹
بهخود ، هر زمان ، برخروشَد همی ،
تو گوئی ، که دریا بجوشَد همی ،
۵۰
درفشش ببین ، اژدها پیکرست ،
بر آن نیزهبر ، شیرِ زرّینسرست ،
۵۱
بسی پیل ، برگستواندار پیش ،
همی جوشَد آن مرد ، بر جایِ خویش ،
۵۲
به ایران ،،، نه ، مردی به بالایِ اوی ،
نه ،،، بینم ، همی اسب ، همتایِ اوی ،
۵۳
که باشد به نام؟ ، آن سوارِ دلیر؟ ،
که هر دَم ، همی برخروشَد چو شیر؟ ،
۵۴
هجیر ، آنگهی گفت با خویشتن : ،
که ، گر ، من نشانِ گَوِ پیلتن ،
۵۵
بگویم بدین نیکدل شیرمرد ،
ز رستم برآرَد بهناگاه ، گَرد ،
۵۶
از آن بِه نباشد ، که پنهان کنم ،
ز گردنکشان ، نامِ او بفکنم ،
۵۷
بِدو گفت : ، کز چین ، یکی نیکخواه ،
بهنوی ، بیامد به نزدیکِ شاه ،
۵۸
بپرسید نامش : ، ز فرخهجیر ،
بِدو گفت : ، نامش ندارم بهویر ،
۵۹
بِدین دژ بُدم من ، بِدان روزگار ،
کجا ، او بیامد برِ شهریار ،
۶۰
گمانم که آن چینی ، این پهلو ، است ،
که ، هرگونه ساز و سلاحش ، نو ، است ،
۶۱
غمین گشت سهراب را ، دل بِدان ،
که جائی ، نیامد ز رستم نشان ،
۶۲
نشان داده بود از پدر ،،، مادرش ،
همی دید و ،،، دیده ، نبُد باورش ،
۶۳
همی ، نام جُست از دهانِ هجیر ،
مگر ، کآن سخنها ، شود دلپذیر ،
۶۴
نبشته به سر بر ، دگرگونه بود ،
ز فرمان ، نه ، کاهَد ،،، نه ، هرگز فزود ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
#ویر
ویر
لغتنامه دهخدا
ویر. (اِ) بیر . بر . از ویر ؛ یعنی ازحفظ کردن و به خاطر نگاه داشتن . (برهان ). || حفظ. حافظه . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بگفتا که نامش ندارم به ویر.
فردوسی .
چه افتاد ای عزیزان مر شما را
که شد یکبارتان یاد من از ویر؟
؟
- از ویر شدن ؛ از یاد رفتن .
|| فهم و هوش و ادراک . (ناظم الاطباء) :
دو مرد خردمند بسیارویر
به مردی و گردی چو درّنده شیر.
فردوسی .
کسی را که کمتر بُدی خط و ویر
نرفتی به دیوان شاه اردشیر.
فردوسی .
- تیزویر ؛ تیزهوش :
زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر به هوش و بصیری و تیزویر.
ناصرخسرو.
مثالی از امثال قرآن تو را
نمودم بر آن بنگر ای تیزویر.
ناصرخسرو.
|| بهر . سهم . قسمت . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نه گهواره دیدم نه پستان شیر
نه از هیچ خوشی مرا بود ویر.
فردوسی .
|| (اِ صوت ) ناله و فریاد. (برهان ) : یا ویلنا انا کنا ظالمین ؛ ای وای و ویر ما، ما بودیم ستمکاران که فرمان خدای نکردیم . (قرآن 46/21). (حاشیه ٔ برهان قاطع از تفسیر کمبریج ).
ای جوان زیر چرخ پیر مباش
یا ز دورانْش در زحیر مباش
یا برون شو ز چرخ چون مردان
ورنه با وای وای و ویر مباش .
سنایی (از حاشیه ٔ برهان ).
- جیر و ویر ؛ داد و فریاد (در تداول تهرانیها). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_چهارم ) ۴۹ بهخود ، هر زمان ، برخروشَد همی ، تو گوئی ، که دریا بجوشَد همی ، ۵۰ درفشش ببین ، اژدها پیکرست ، بر آن نیزهبر ، شیرِ زرّینسرست ، …
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_پنجم )
۶۵
قضا ، چون ز گردون فُرو هِشت پَر ،
همه زیرکان ،، کور گردند و کَر ،
۶۶
وز آنپس بپرسید : ، زان مِهتران ،
کشیده سراپردهای بر کران ،
۶۷
سوارانِ بسیار و ، پیلان ، به پای ،
برآید همی نالهٔ کرنای ،
۶۸
یکی گرگپیکر درفش ، از بَرَش ،
به ابر اندر آورده ، زرینسرش ،
۶۹
میانِ سراپرده ، تختی زده ،
غلامان سِتاده بهپیشش رده ،
۷۰
ز ایران ، بگو نامِ آن مرد چیست؟ ،
کجا جای دارد؟ ، نژادش ز کیست؟ ،
۷۱
چنیت گفت : کآن پورِ گودرز ، گیو ،
که خوانند گُردان ، وِرا گیوِ نیو ،
۷۲
ز گودرزیان ، مِهتر و بهتر است ،
به ایرانسپه ، بر دو بهره ، سر است ،
۷۳
سرافراز ، دامادِ رستم بُوَد ،
به ایرانزمین ، همچو او ، کم بُوَد ،
۷۴
بِدو گفت : از آن سو که تابندهشید ،
برآید ، یکی پرده بینم سپید ،
۷۵
ز دیبایِ رومی ، به پیشش سوار ،
رده برکشیده ، فزون از هزار ،
۷۶
پیاده سِپَردار و زوبینوَران ،
شده انجمن ، لشکری بیکران ،
۷۷
نشسته سپهدار ، بر تختِ عاج ،
نهاده برآن عاج ، کرسیِ ساج ؛
۷۸
ز پرده ، فرو هِشته دیبا ، جلیل ،
غلام ایستاده رده ، خیلخیل ،
۷۹
چه نام است او را ، ز نامآوران؟ ،
سپهبدنژاد است؟ ، یا سروران؟ ،
۸۰
بِدو گفت : کاو را ، فریبرز ، خوان ؛
که فرزندِ شاه است و ، تاجِ گَوان ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_پنجم )
۶۵
قضا ، چون ز گردون فُرو هِشت پَر ،
همه زیرکان ،، کور گردند و کَر ،
۶۶
وز آنپس بپرسید : ، زان مِهتران ،
کشیده سراپردهای بر کران ،
۶۷
سوارانِ بسیار و ، پیلان ، به پای ،
برآید همی نالهٔ کرنای ،
۶۸
یکی گرگپیکر درفش ، از بَرَش ،
به ابر اندر آورده ، زرینسرش ،
۶۹
میانِ سراپرده ، تختی زده ،
غلامان سِتاده بهپیشش رده ،
۷۰
ز ایران ، بگو نامِ آن مرد چیست؟ ،
کجا جای دارد؟ ، نژادش ز کیست؟ ،
۷۱
چنیت گفت : کآن پورِ گودرز ، گیو ،
که خوانند گُردان ، وِرا گیوِ نیو ،
۷۲
ز گودرزیان ، مِهتر و بهتر است ،
به ایرانسپه ، بر دو بهره ، سر است ،
۷۳
سرافراز ، دامادِ رستم بُوَد ،
به ایرانزمین ، همچو او ، کم بُوَد ،
۷۴
بِدو گفت : از آن سو که تابندهشید ،
برآید ، یکی پرده بینم سپید ،
۷۵
ز دیبایِ رومی ، به پیشش سوار ،
رده برکشیده ، فزون از هزار ،
۷۶
پیاده سِپَردار و زوبینوَران ،
شده انجمن ، لشکری بیکران ،
۷۷
نشسته سپهدار ، بر تختِ عاج ،
نهاده برآن عاج ، کرسیِ ساج ؛
۷۸
ز پرده ، فرو هِشته دیبا ، جلیل ،
غلام ایستاده رده ، خیلخیل ،
۷۹
چه نام است او را ، ز نامآوران؟ ،
سپهبدنژاد است؟ ، یا سروران؟ ،
۸۰
بِدو گفت : کاو را ، فریبرز ، خوان ؛
که فرزندِ شاه است و ، تاجِ گَوان ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_پنجم ) ۶۵ قضا ، چون ز گردون فُرو هِشت پَر ، همه زیرکان ،، کور گردند و کَر ، ۶۶ وز آنپس بپرسید : ، زان مِهتران ، کشیده سراپردهای بر کران ، ۶۷…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_ششم )
۸۱
بِدو گفت سهراب : ، کاین درخور است ،
که فرزندِ شاه است و ، با افسر است ،
۸۲
بپرسید : از آن زرد پردهسرای ،
درفشی درخشان ، به پیشش به پای ،
۸۳
به گِرد اندرش ، سرخ و زرد و بنفش ،
ز هرگونهای ، برکشیده درفش ،
۸۴
درفشی پسِ پشت ، پیکرگراز ،
سرش ، ماهِ سیمین و ، بالا ، دراز ،
۸۵
چه خوانند او را ، ز گردنکشان؟ ،
بگو تا چه داری ازو هم ، نشان؟ ،
۸۶
چنین گفت : ، کاو را گراز است نام ،
که در جنگِ شیران ، ندارد لگام ،
۸۷
هشیوار و از تخمهٔ گیو ، دان ،
که بر درد و سختی ، نباشد ژگان ،
۸۸
نشانِ پدر جُست و ، با او نگفت ،
همی داشت آن راستی ، در نهفت ،
۸۹
جهان را ، چه سازی؟ ،،، که خود ، ساختهست ،
جهاندار ازین کار ، پرداختهست ،
۹۰
زمانه ، نبشته ، دگرگونه داشت ،
چنان کاو گذارد ، بباید گذاشت ،
۹۱
چو ، دل برنهی بر سرایِ سپنج ،
همه ، زهر ، زو بینی و ،،، درد و رنج ،
۹۲
دگر باره پرسید ازو سرفراز : ،
ازآن ، کش به دیدارِ او ، بُد نیاز ،
۹۳
از آن پردهٔ سبز و ، مردِ بلند ،
وز آن مَرد و ، آن تاب داده ، کمند ،
۹۴
وز آنپس هجیرِ سپهبدش ، گفت : ،
که ، از تو ، سخن را ، نباید نهفت ،
۹۵
گر ، از نامِ چینی ، بمانم همی ،
از آن است ، کاو را ، ندانم همی ،
۹۶
بِدو گفت سهراب : ،کاین نیست داد ،
ز رستم ، نکردی سخن هیچ یاد ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_ششم )
۸۱
بِدو گفت سهراب : ، کاین درخور است ،
که فرزندِ شاه است و ، با افسر است ،
۸۲
بپرسید : از آن زرد پردهسرای ،
درفشی درخشان ، به پیشش به پای ،
۸۳
به گِرد اندرش ، سرخ و زرد و بنفش ،
ز هرگونهای ، برکشیده درفش ،
۸۴
درفشی پسِ پشت ، پیکرگراز ،
سرش ، ماهِ سیمین و ، بالا ، دراز ،
۸۵
چه خوانند او را ، ز گردنکشان؟ ،
بگو تا چه داری ازو هم ، نشان؟ ،
۸۶
چنین گفت : ، کاو را گراز است نام ،
که در جنگِ شیران ، ندارد لگام ،
۸۷
هشیوار و از تخمهٔ گیو ، دان ،
که بر درد و سختی ، نباشد ژگان ،
۸۸
نشانِ پدر جُست و ، با او نگفت ،
همی داشت آن راستی ، در نهفت ،
۸۹
جهان را ، چه سازی؟ ،،، که خود ، ساختهست ،
جهاندار ازین کار ، پرداختهست ،
۹۰
زمانه ، نبشته ، دگرگونه داشت ،
چنان کاو گذارد ، بباید گذاشت ،
۹۱
چو ، دل برنهی بر سرایِ سپنج ،
همه ، زهر ، زو بینی و ،،، درد و رنج ،
۹۲
دگر باره پرسید ازو سرفراز : ،
ازآن ، کش به دیدارِ او ، بُد نیاز ،
۹۳
از آن پردهٔ سبز و ، مردِ بلند ،
وز آن مَرد و ، آن تاب داده ، کمند ،
۹۴
وز آنپس هجیرِ سپهبدش ، گفت : ،
که ، از تو ، سخن را ، نباید نهفت ،
۹۵
گر ، از نامِ چینی ، بمانم همی ،
از آن است ، کاو را ، ندانم همی ،
۹۶
بِدو گفت سهراب : ،کاین نیست داد ،
ز رستم ، نکردی سخن هیچ یاد ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_ششم ) ۸۱ بِدو گفت سهراب : ، کاین درخور است ، که فرزندِ شاه است و ، با افسر است ، ۸۲ بپرسید : از آن زرد پردهسرای ، درفشی درخشان ، به پیشش به پای…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_هفتم )
۹۷
کسی ، کو بُوَد پهلوانِ جهان ،
میانِ سپهدر ، نمانَد نهان ،
۹۸
تو گفتی که : ، در لشکر ، او مهتر است ،
نگهبانِ هر مرز و ، هر کشور است ،
۹۹
به رزمی که ، کاوس ، لشکر کشد ،
به پیلِ دَمان ، تخت و افسر کشد ،
۱۰۰
جهانپهلوان ، بایدش پیشرو ،
چو برخیزد از دشت ، آوایِ غو ،
۱۰۱
چنین داد پاسخ مر او را ، هجیر : ،
که شاید بُدن ، کآن گَوِ شیرگیر ،
۱۰۲
کنون ، رفته باشد به زابلستان ،
که هنگامِ بزم است در گلستان ،
۱۰۳
بِدو گفت سهراب : ، کاین خود مگوی ،
که دارد سپهبد ، سویِ جنگ ، روی ،
۱۰۴
ز هر سو ، ز بهرِ جهاندار شاه ،
بیایند نزدش ، مِهان با کلاه ،
۱۰۵
به رامش نشیند ، جهانپهلوان ،
برین بر بخندند ، پیر و جوان ،
۱۰۶
مرا با تو ، امروز ، پیمان یکیست ،
بگوییم و ، گفتارِ ما ، اندکیست ،
۱۰۷
اگر پهلوان را نمائی به من ،
سرافراز باشی به هر انجمن ،
۱۰۸
ترا بینیازی دِهَم در جهان ،
گشاده کنم گنجهای نهان ،
۱۰۹
ور ایدون که ، این ،،، راز داری ز من ،
گشاده ،،، بپوشی به من ، بر ،،، سخن ،
۱۱۰
سرت را ، نخواهد همی تن ، به جای ،
میانجی کن اکنون ، بِدین هر دو رای ،
۱۱۱
نبینی که موبد ، به خسرو چه گفت؟ ،
بدانگه ، که بگشاد راز ، از نهفت ،
۱۱۲
سخن ، گفت : ،،، ناگفته ، چون گوهر است ،
کجا ، نابسوده ، به بند ( #سنگ ) اندر است ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_هفتم )
۹۷
کسی ، کو بُوَد پهلوانِ جهان ،
میانِ سپهدر ، نمانَد نهان ،
۹۸
تو گفتی که : ، در لشکر ، او مهتر است ،
نگهبانِ هر مرز و ، هر کشور است ،
۹۹
به رزمی که ، کاوس ، لشکر کشد ،
به پیلِ دَمان ، تخت و افسر کشد ،
۱۰۰
جهانپهلوان ، بایدش پیشرو ،
چو برخیزد از دشت ، آوایِ غو ،
۱۰۱
چنین داد پاسخ مر او را ، هجیر : ،
که شاید بُدن ، کآن گَوِ شیرگیر ،
۱۰۲
کنون ، رفته باشد به زابلستان ،
که هنگامِ بزم است در گلستان ،
۱۰۳
بِدو گفت سهراب : ، کاین خود مگوی ،
که دارد سپهبد ، سویِ جنگ ، روی ،
۱۰۴
ز هر سو ، ز بهرِ جهاندار شاه ،
بیایند نزدش ، مِهان با کلاه ،
۱۰۵
به رامش نشیند ، جهانپهلوان ،
برین بر بخندند ، پیر و جوان ،
۱۰۶
مرا با تو ، امروز ، پیمان یکیست ،
بگوییم و ، گفتارِ ما ، اندکیست ،
۱۰۷
اگر پهلوان را نمائی به من ،
سرافراز باشی به هر انجمن ،
۱۰۸
ترا بینیازی دِهَم در جهان ،
گشاده کنم گنجهای نهان ،
۱۰۹
ور ایدون که ، این ،،، راز داری ز من ،
گشاده ،،، بپوشی به من ، بر ،،، سخن ،
۱۱۰
سرت را ، نخواهد همی تن ، به جای ،
میانجی کن اکنون ، بِدین هر دو رای ،
۱۱۱
نبینی که موبد ، به خسرو چه گفت؟ ،
بدانگه ، که بگشاد راز ، از نهفت ،
۱۱۲
سخن ، گفت : ،،، ناگفته ، چون گوهر است ،
کجا ، نابسوده ، به بند ( #سنگ ) اندر است ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_هفتم ) ۹۷ کسی ، کو بُوَد پهلوانِ جهان ، میانِ سپهدر ، نمانَد نهان ، ۹۸ تو گفتی که : ، در لشکر ، او مهتر است ، نگهبانِ هر مرز و ، هر کشور است ،…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_هشتم )
۱۱۳
چو ، از بند و پیوند ،،، یابد رها ،
درخشندهمُهری بُوَد ، بی بها ،
۱۱۴
چنین داد پاسخ هجیرش : ، که شاه ،
چو سیر آید از مهر ، وز تاج و گاه ،
۱۱۵
نَبَردِ کسی جویَد ، اندر جهان ،
که او ، ژندهپیل اندر آرَد ز جان ،
۱۱۶
اگر خود ، ببینی تو چنگالِ اوی ،
چنان هیبت و پیکر و یالِ اوی ،
۱۱۷
بدانی ، که از وی نیابد رها ،
نه دیو و ، نه شیر و ، نه نَر اژدها ،
۱۱۸
ز زخمِ سرِ گُرزِ سندانشِکَن ،
برآرَد دمار ، از دوصد انجمن ،
۱۱۹
کسی را ، که رستم بُوَد همنَبَرد ،
سرش ، زآسمان اندر آرَد بهگَرد ،
۱۲۰
همآوردِ او ، بر زمین ، پیل نیست ،
چو گَردِ پیِ اسبِ او ، نیل نیست ،
۱۲۱
تنش زور دارد ، بهصد زورمند ،
سرش ، برتر است از درختِ بلند ،
۱۲۲
چو او خشم گیرد به روزِ نَبَرد ،
به چنگش ، چه شیر و ، چه پیل و ، چه مَرد ،
۱۲۳
نخواهم ، که با او به صحرا بُوَد ،
همآورد ،،، اگر کوهِ خارا بُوَد ،
۱۲۴
هنرهایِ رستم ، به گِردِ جهان ،
همه آشکار است ، پیشِ مِهان ،
۱۲۵
تو ، با او پسنده نباشی به جنگ ،
چو او تیغِ هندی بگیرد به چنگ ،
۱۲۶
به گیتی ، ندیدی تو جنگآوران ،
که بودند با گُرزهای گران ،
۱۲۷
چو افراسیاب ، آن سپهدارِ چین ،
ابا نامدارانِ تورانزمین ،
۱۲۸
به شمشیرِ کین ، رستمِ پیلتن ،
ببارید آتش ، بر آن انجمن ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_هشتم )
۱۱۳
چو ، از بند و پیوند ،،، یابد رها ،
درخشندهمُهری بُوَد ، بی بها ،
۱۱۴
چنین داد پاسخ هجیرش : ، که شاه ،
چو سیر آید از مهر ، وز تاج و گاه ،
۱۱۵
نَبَردِ کسی جویَد ، اندر جهان ،
که او ، ژندهپیل اندر آرَد ز جان ،
۱۱۶
اگر خود ، ببینی تو چنگالِ اوی ،
چنان هیبت و پیکر و یالِ اوی ،
۱۱۷
بدانی ، که از وی نیابد رها ،
نه دیو و ، نه شیر و ، نه نَر اژدها ،
۱۱۸
ز زخمِ سرِ گُرزِ سندانشِکَن ،
برآرَد دمار ، از دوصد انجمن ،
۱۱۹
کسی را ، که رستم بُوَد همنَبَرد ،
سرش ، زآسمان اندر آرَد بهگَرد ،
۱۲۰
همآوردِ او ، بر زمین ، پیل نیست ،
چو گَردِ پیِ اسبِ او ، نیل نیست ،
۱۲۱
تنش زور دارد ، بهصد زورمند ،
سرش ، برتر است از درختِ بلند ،
۱۲۲
چو او خشم گیرد به روزِ نَبَرد ،
به چنگش ، چه شیر و ، چه پیل و ، چه مَرد ،
۱۲۳
نخواهم ، که با او به صحرا بُوَد ،
همآورد ،،، اگر کوهِ خارا بُوَد ،
۱۲۴
هنرهایِ رستم ، به گِردِ جهان ،
همه آشکار است ، پیشِ مِهان ،
۱۲۵
تو ، با او پسنده نباشی به جنگ ،
چو او تیغِ هندی بگیرد به چنگ ،
۱۲۶
به گیتی ، ندیدی تو جنگآوران ،
که بودند با گُرزهای گران ،
۱۲۷
چو افراسیاب ، آن سپهدارِ چین ،
ابا نامدارانِ تورانزمین ،
۱۲۸
به شمشیرِ کین ، رستمِ پیلتن ،
ببارید آتش ، بر آن انجمن ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_هشتم ) ۱۱۳ چو ، از بند و پیوند ،،، یابد رها ، درخشندهمُهری بُوَد ، بی بها ، ۱۱۴ چنین داد پاسخ هجیرش : ، که شاه ، چو سیر آید از مهر ، وز تاج و…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_نهم )
۱۲۹
بِدو گفت سهرابِ آزادگان : ،
سیهبخت ، گودرزِ کشوادگان ،
۱۳۰
که همچون توئی ، خواند باید پسر ،
بدین زور و ، این دانش و ، این هنر ،
۱۳۱
تو ، مردانِ جنگی کجا دیدهای؟ ،
که بانگِ پیِ اسب ، نشنیدهای ،
۱۳۲
که چندین ، ز رستم سخن بر زبان ،
بِرانی ،،، ستائی وِرا هر زمان ،
۱۳۳
گَرَش بینم ، آنگاه آیدت یاد ،
که دریایِ جوشان ،،، بلرزد ز باد ،
۱۳۴
از آتش ،، ترا بیم ، چندان بُوَد ،
که دریا ،، به آرام ، جنبان بُوَد ،
۱۳۵
چو ، دریایِ سبز ، اندر آید ز جای ،
ندارد دَمِ آتشِ تیز ، پای ،
۱۳۶
سرِ تیرگی ، اندر آید به خواب ،
چو ، تیغِ تبش ، برکشد آفتاب ،
#تبش = تابش
۱۳۷
چو برگفت از اینگونه ، سهرابِ گُرد ،
غمی گشت هزمان همی برشمرد ،
۱۳۸
به دل گفت ناکاردیده هجیر : ،
که ، گر من نشانِ گَوِ شیرگیر ،
۱۳۹
بگویم بدین تُرکِ با زورِ دست ،
چنین یال و ، این خسروانینشست ،
۱۴۰
ز لشکر ، کند جنگجو ،، انجمن ،
برانگیزد آن بارهٔ پیلتن ،
۱۴۱
بدین زور و ، این کفت و ، این یالِ اوی ،
شود کشته ، رستم به چنگالِ اوی ،
۱۴۲
ز گُردان ، نیاید کسی جنگجوی ،
که با او ، به روی اندر آرَد روی ،
۱۴۳
ز ایران ، نباشد کسی کینهخواه ،
بگیرد سرِ تختِ کاوسشاه ،
۱۴۴
چنین گفت موبد ، که مُرده به نام ،
بِه از زنده ،، دشمن ، بِدو شادکام ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_نهم )
۱۲۹
بِدو گفت سهرابِ آزادگان : ،
سیهبخت ، گودرزِ کشوادگان ،
۱۳۰
که همچون توئی ، خواند باید پسر ،
بدین زور و ، این دانش و ، این هنر ،
۱۳۱
تو ، مردانِ جنگی کجا دیدهای؟ ،
که بانگِ پیِ اسب ، نشنیدهای ،
۱۳۲
که چندین ، ز رستم سخن بر زبان ،
بِرانی ،،، ستائی وِرا هر زمان ،
۱۳۳
گَرَش بینم ، آنگاه آیدت یاد ،
که دریایِ جوشان ،،، بلرزد ز باد ،
۱۳۴
از آتش ،، ترا بیم ، چندان بُوَد ،
که دریا ،، به آرام ، جنبان بُوَد ،
۱۳۵
چو ، دریایِ سبز ، اندر آید ز جای ،
ندارد دَمِ آتشِ تیز ، پای ،
۱۳۶
سرِ تیرگی ، اندر آید به خواب ،
چو ، تیغِ تبش ، برکشد آفتاب ،
#تبش = تابش
۱۳۷
چو برگفت از اینگونه ، سهرابِ گُرد ،
غمی گشت هزمان همی برشمرد ،
۱۳۸
به دل گفت ناکاردیده هجیر : ،
که ، گر من نشانِ گَوِ شیرگیر ،
۱۳۹
بگویم بدین تُرکِ با زورِ دست ،
چنین یال و ، این خسروانینشست ،
۱۴۰
ز لشکر ، کند جنگجو ،، انجمن ،
برانگیزد آن بارهٔ پیلتن ،
۱۴۱
بدین زور و ، این کفت و ، این یالِ اوی ،
شود کشته ، رستم به چنگالِ اوی ،
۱۴۲
ز گُردان ، نیاید کسی جنگجوی ،
که با او ، به روی اندر آرَد روی ،
۱۴۳
ز ایران ، نباشد کسی کینهخواه ،
بگیرد سرِ تختِ کاوسشاه ،
۱۴۴
چنین گفت موبد ، که مُرده به نام ،
بِه از زنده ،، دشمن ، بِدو شادکام ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_نهم ) ۱۲۹ بِدو گفت سهرابِ آزادگان : ، سیهبخت ، گودرزِ کشوادگان ، ۱۳۰ که همچون توئی ، خواند باید پسر ، بدین زور و ، این دانش و ، این هنر ، ۱۳۱…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_دهم ) ( #پایان_این_بخش )
۱۴۵
اگر ، من شَوَم کشته ، بر دستِ اوی ،
نگردد سیه ، روز و ،،، خون ، آبِ جوی ،
۱۴۶
چو من ، هست گودرز را ، سالخورد ،
دگر پور ، هفتادوشش ،، شیرمرد ،
۱۴۷
چو گیوِ جهانگیرِ لشکرشِکَن ،
که باشد به هر جا ، سرِ انجمن ،
۱۴۸
چو رهام و بهرامِ گردنفراز ،
چو شیدوشِ شیراوژنِ رزمساز ،
۱۴۹
پس از مرگِ من ، مهربانی کنند ،
ز دشمن ، به کین ،،، جانستانی کنند ،
۱۵۰
چو گودرز و هشتاد پورِ گُزین ،
همه نامدارانِ با آفرین ،
۱۵۱
نباشد به ایران ،،، تنِ من ، مباد ،
چنین دارم از موبدِ پاک ،،، یاد ،
۱۵۲
که گر باشد اندر چمن ، بیخِ سَرو ،
سزد ، گر گیا را ، نبویَد تذرو ،
۱۵۳
به سهراب گفت : ، این چه آشفتن است؟ ،
همه با من ، از رستمت گفتن است؟ ،
۱۵۴
چرا باید این کینه آراستن؟ ،
به بیهوده ، چیزی ز من خواستن؟ ،
۱۵۵
که آگاهیِ آن ،،، نباشد بَرَم ،
بدین کینه ، خواهی بُریدن سرم ،
۱۵۶
بهانه نباید ، به خونریختن ،
چه باید کنون رنگ آمیختن؟ ،
۱۵۷
همی ، پیلتن را ، نخواهی شکست ،
همانا ، کِت آسان نیاید به دست ،
* کِت = که تو را
۱۵۸
نباید ترا جُست با او نَبَرد ،
برآرَد به آوردگاه ، از تو گَرد ،
#پایان_بخش ۱۶
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_دهم ) ( #پایان_این_بخش )
۱۴۵
اگر ، من شَوَم کشته ، بر دستِ اوی ،
نگردد سیه ، روز و ،،، خون ، آبِ جوی ،
۱۴۶
چو من ، هست گودرز را ، سالخورد ،
دگر پور ، هفتادوشش ،، شیرمرد ،
۱۴۷
چو گیوِ جهانگیرِ لشکرشِکَن ،
که باشد به هر جا ، سرِ انجمن ،
۱۴۸
چو رهام و بهرامِ گردنفراز ،
چو شیدوشِ شیراوژنِ رزمساز ،
۱۴۹
پس از مرگِ من ، مهربانی کنند ،
ز دشمن ، به کین ،،، جانستانی کنند ،
۱۵۰
چو گودرز و هشتاد پورِ گُزین ،
همه نامدارانِ با آفرین ،
۱۵۱
نباشد به ایران ،،، تنِ من ، مباد ،
چنین دارم از موبدِ پاک ،،، یاد ،
۱۵۲
که گر باشد اندر چمن ، بیخِ سَرو ،
سزد ، گر گیا را ، نبویَد تذرو ،
۱۵۳
به سهراب گفت : ، این چه آشفتن است؟ ،
همه با من ، از رستمت گفتن است؟ ،
۱۵۴
چرا باید این کینه آراستن؟ ،
به بیهوده ، چیزی ز من خواستن؟ ،
۱۵۵
که آگاهیِ آن ،،، نباشد بَرَم ،
بدین کینه ، خواهی بُریدن سرم ،
۱۵۶
بهانه نباید ، به خونریختن ،
چه باید کنون رنگ آمیختن؟ ،
۱۵۷
همی ، پیلتن را ، نخواهی شکست ،
همانا ، کِت آسان نیاید به دست ،
* کِت = که تو را
۱۵۸
نباید ترا جُست با او نَبَرد ،
برآرَد به آوردگاه ، از تو گَرد ،
#پایان_بخش ۱۶
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇