معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.2K photos
13K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_به_شهر_سمنگان فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۳ ( #قسمت_اول )                  ۱ چو نزدیکِ شهرِ سمنگان رسید ، خبر ، زو بشاه و بزرگان رسید ، ۲ که آمد پیاده ، ‌گَوِ تاج‌بخش ، به نخجیرگه ، زو رمیدست رخش ، ۳ پذیره شدندش…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_به_شهر_سمنگان

فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۳
( #قسمت_دوم )
                

۱۶

یک امشب ، به می ، شاد داریم دل ،

وز اندیشه ، آزاد داریم دل ،

۱۷

همی رخشِ رستم ،، نمانَد نهان ،

چنان بارهٔ نامور در جهان ،

۱۸

بجوئیم و رَخشَت بیاریم زود ،

اَیا پُرهنر مردِ کارآزمود ،

۱۹

تهمتن ، ز گفتارِ او ، شاد شد ،

روانش ، ز اندیشه آزاد شد ،

۲۰

سزا دید ، رفتن سویِ خانِ اوی ،

شد ، از مژده ، دلشاد ،، مهمانِ اوی ،

۲۱

مگر بازیابد ازو ، رَخشِ خویش ،

سعادت بُوَد بهره زو ، بخشِ خویش ،

۲۲

سپهبد ، وِرا داد در کاخ جای ،

همی بود در پیشِ او بر ، به‌پای ،

۲۳

ز شهر و ز لشکر ، سرانرا بخواند ،

سزاوار با او ، به‌رامش نشاند ،

۲۴

بفرمود خوالیگران را ، که خوان ،

بیارند و بنهند پیشِ گَوان ،

۲۵

یکی بزمِ خرّم بیاراستند ،

ز ترکانِ چینی ، قدح خواستند ،

۲۶

گسارندهٔ باده و رود و ساز ،

سیه‌چشمِ گلرخ ، بُتانِ طراز ،

۲۷

نشستند با رودسازان به‌هم ،

بِدان ،، تا تهمتن نباشد دژم ،

۲۸

چو شد مست ، هنگامِ خواب آمدش ،

همی از نشستن ، شتاب آمدش ،

۲۹

سزاوارِ او ، جایِ آرام و خواب ،

بیاراست ، بنهاد مشک و گلاب ،

۳۰

برآسود رستم ، اَبَر خوابگاه ،

غنوده شد از باده و رنجِ راه ،


#پایان_بخش ۳




بخش ۴ : چو یک بهره از تیره شب در گذشت

بخش ۲ : ز گفتار دهقان یکی داستان


ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_تهمینه_دختر_شاه_سمنگان_نزد_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۴ ( #قسمت_چهارم )                  ۴۰ بِدان پهلوان داد ، آن دُختِ خویش ، بر آن‌سان که بودست آیین و کیش ، ۴۱ به خشنودی و رای و فرمانِ اوی ، به خوبی بیاراست ،…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_تهمینه_دختر_شاه_سمنگان_نزد_رستم

فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۴
( #قسمت_پنجم )


                

۵۳

ور ایدونکه ، آید ز اختر ،، پسر ،

ببندش به‌بازو ،، نشانِ پدر ،

۵۴

به بالایِ سامِ نریمان بُوَد ،

به مردی و خویِ کریمان بُوَد ،

۵۵

فرود آرَد از ابر ،؛ پرّان‌عقاب ؛

نیابد ( #نتابد ) به تندی ،، بر او ، آفتاب ،

۵۶

به‌بازی شمارَد ، همی رزمِ شیر ،

نپیچد سر ، از جنگِ پیلِ دلیر ،

۵۷

همی بود آن شب ، برِ ماه‌روی ،

همی گفت از هر سخن ، پیشِ اوی ،

۵۸

چو ، خورشید ،، رخشنده شد بر سپهر ،

بیاراست رویِ زمین را ، به مِهر ،

۵۹

به پدرودکردن ،، گرفتش به بَر ،

بسی بوسه دادش ،، به چشم و به سر ،

۶۰

پری‌چهر ،، گریان ، ازو بازگشت ،

ابا انده و درد ،، انباز گشت ،

#انده = اندُه - اندِه - اندوه

۶۱

برِ رستم آمد ، گرانمایه‌شاه ،

بپرسیدش از خواب و آرامگاه ،

۶۲

چو این گفته شد ،، مژده دادش به رَخش ،

از او شادمان شد ، دلِ تاج‌بخش ،

۶۳

بیامد ، بمالید و ،، زین برنهاد ،

ز یزدانِ نیکی‌دهش ، کرد یاد ،

۶۴

بیامد سوی شهر ایران ، چو باد ،

وزین داستان ، کرد بسیار ، یاد ،

۶۵

وز آنجا ، سوی زابلستان کشید ،

کسی را نگفت ، آنچه دید و شنید ،




#پایان_بخش ۴



بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »

بخش ۳ : « چو نزدیک شهر سمنگان رسید »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زادن_سهراب_از_تهمینه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۵ ( #قسمت_سوم )                  ۲۳ بِدانگاه ، کو زاده بودش ز ، مام ، فرستاده بودش پدر ، با پیام ، ۲۴ بگفتش : تو این را بخوبی نگر ، که بابت فرستاده ، ای پُرهنر ، ۲۵ سزد ، گر…
داستان رستم و سهراب
#زادن_سهراب_از_تهمینه

فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۵
( #قسمت_چهارم )
                

۳۴

نهانی چرا داشتی از من ، این؟ ،

نژادی به آیین و ، با آفرین؟ ،

۳۵

کنون ، من ز ترکانِ جنگ‌آوران ،

فراز آوَرَم لشکری بی کران ،

۳۶

بِرانم به ایران‌زمین ، کینه‌خواه ،

همی ، گَردِ کینه ، برآرَم به‌ماه ،

۳۷

برانگیزم از گاه ،، کاووس را ،

بِبُرّم از ایران ، پیِ طوس را ،
از ایران بِبُرّم پیِ طوس را ،

۳۸

نه ، گودرز مانَم ،، نه ، نیکوسران ،

نه ، گُردانِ جنگی و ، نام‌آوَران ،

۳۹
به رستم دِهَم گُرز و تخت و کلاه ،
به رستم دِهَم تخت و گرز و کلاه ،

نشانَمش ، بر گاهِ کاووس‌شاه ،

۴۰

از ایران ، به توران شَوَم جنگ‌جوی ،

ابا شاه ، روی اندر آرَم به‌روی ،

۴۱

بگیرم سرِ تختِ افراسیاب ،

سرِ نیزه ، بگذارم از آفتاب ،

۴۲

ترا ، بانویِ شهرِ ایران کنم ،

به جنگ‌اَندرون ، کارِ شیران کنم ،

۴۳

چو ، رستم پدر باشد و ،، من ، پسر ،

نمانَد به گیتی ،، یکی تاجوَر ،

۴۴

چو ، روشن بُوَد رویِ خورشید و ماه ،

ستاره چرا برفرازَد کلاه؟ ،




#پایان_بخش ۵



بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »

بخش ۴ : « چو یک بهره زان تیره‌شب در گذشت »

ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گزیدن_سهراب_اسب_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۶ ( #قسمت_دوم ) ۱۳ نهادی بر او ، دست را ، آزمون ، شکم بر زمین برنهادی هیون ، #نهادی بر او ، دست را ، آزمون = برای امتحان دست بر رویِ اسب ( دست بر پشتِ اسب ) می‌نهاد . ۱۴ به زورش…
داستان رستم و سهراب
#گزیدن_سهراب_اسب_را

فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۶
( #قسمت_سوم )



۲۵

بکردش به‌نیروی خود ، آزمون ،

قوی بود ، شایسته آمد هیون ،

۲۶

نوازید و مالید و ، زین برنهاد ،

برو برنشست آن یلِ نیوزاد ،

۲۷

در آمد به زین ، چون کُهِ بیستون ،

گرفتش یکی نیزه‌ای چون ستون ،

۲۸

چنین گفت سهرابِ با آفرین ،

که چون اسب آمد به‌دست ، این‌چنین ،

۲۹

من اکنون بباید سواری کنم ،

به کاوس‌بر ،، روز ، تاری کنم ،

۳۰

بگفت این و ، آمد سویِ خانه باز ،

همی جنگِ ایرانیان ، کرد ساز ،

۳۱

ز هر سو ، سپه شد برو انجمن ،

که هم باگُهر بود و ، هم تیغ‌زن ،

۳۲

به پیشِ نیا شد به خواهشگری ،

وزو خواست دستوری و یاوری ،

۳۳

چو شاهِ سمنگان چنان دید ، باز ،

ببخشید او را ، ز هر گونه ساز ،

۳۴

ز تاج و ز تخت و کلاه و کمر ،

ز اسب و ز اشتر ،، ز زر و گُهر ،

۳۵

ز خفتانِ رومی و ، سازِ نبَرد ،

شگفتید از آن کودکِ شیر خورد ،

۳۶

به داد و دِهِش ، دست را برگشاد ،

همه ساز و آئینِ شاهان نهاد ،



#پایان_بخش ۶




بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »

بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »


ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۷ ( #قسمت_سوم )                  ۲۳ به پیش‌اندرون ، هدیهٔ شهریار ، ده اسب و ده استر ، به زین و به بار ، ۲۴ ز پیروزه ، تخت و ،، ز بیجاده ، تاج ، سرِ…
داستان رستم و سهراب
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب


فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_چهارم )
                

۳۴

چو آمد به سهراب از ایشان خبر ،

پذیره شدن را ، ببستش کمر ،

۳۵

بشد با نیا ، پیشِ هومان ، چو باد ،

سپه دید چندان ، دلش گشت شاد ،

۳۶

چو هومان وِرا دید با یال و کِفت ،

فروماند یکبار ، ازو در شگفت ،

#کفت = کتف

۳۷

بِدو داد پس ، نامهٔ شهریار ،

ابا هدیه و اسپ و استر ، به بار ،

۳۸

سپهدار هومان ، سوارِ دلیر ،

به سهراب گفت : ای یَلِ نرّه‌شیر ،

۳۹

بخوان نامهٔ شاهِ توران‌زمین ،

ببین تا چه فرمان دهی اندرین؟ ،

۴۰

جهانجوی ،، چون نامهٔ او بخواند ،

ازآن جایگه ، تیز لشکر بِراند ،

۴۱

جهاندیده گُردانِ کشورگشای ،

نشستند بر چرمهٔ بادپای ،

۴۲

بزد کوس و ، سویِ رَه ، آورد روی ،

جهان ، شد پُر از لشکر و های و هوی ،

۴۳

کسی را نبُد تاب ، با او بجنگ ،

اگر شیر پیش آمدش ، یا نهنگ ،

۴۴

سویِ مرزِ ایران ، سپه را بِراند ،

همی سوخت ز آباد ، چیزی نماند ،




#پایان_بخش ۷




بخش ۸ : « دژی بد کش خواندندی سپید »

بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »


ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۸ ( #قسمت_دوم )                  ۱۲ چو سهرابِ جنگ‌آور ، او را بدید ، برآشفت و ، شمشیرِ کین برکشید ، ۱۳ ز لشکر برون تاخت ، بر سانِ شیر ، به پیشِ هجیر ، اندر آمد دلیر ، ۱۴ …
داستان رستم و سهراب
#رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید


فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۸

( #قسمت_سوم )
                

۲۴

یکی نیزه زد بر میانش ، هجیر ،

نیامد سنان ، اندرو جایگیر ،

۲۵

سنان باز پس کرد ، سهرابِ شیر ،

بُنِ نیزه ، زد بر میانش ، دلیر ،

۲۶

ز زین برگرفتش به کردارِ باد ،

نیامد همی زو ، به‌دل‌درش یاد ،

۲۷

بزد بر زمینش ، چو یک لَخت کوه ،

به جان و دلش ، اندر آمد ستوه ،

۲۸

ز اسب اندر آمد ،، نشست از برش ،

همی خواست ، از تن بُریدن سرش ،

۲۹

بپیچید و برگشت بر دستِ راست ،

غمی شد ز سهراب و ، زنهار خواست ،

۳۰

رها کرد زو چنگ و ، زنهار داد ،

چو خشنود شد ، پند بسیار داد ،

۳۱

ببستش به‌بند آنگهی جنگجوی ،

به نزدیکِ هومان فرستاد ، اوی ،

۳۲

ز کارش ، فرو ماند هومان ، شگفت ،

که زانسان دلیری ، به‌آسان گرفت ،

۳۳

به دژ در ،، چو آگه شدند از هجیر ،

که او را گرفتند و بردند اسیر ،

۳۴

خروش آمد و نالهٔ مرد و زن ،

که گم شد هجیر ، اندر آن انجمن ،




#پایان_بخش ۸



بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »

بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »


ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_پنجم ) ۶۴ درِ دژ ببستند و ، غمگین شدند ، پُر از غم ، دل و ،،، دیده ، خونین شدند ، ۶۵ از آزارِ گردآفرید و هجیر ، پُر از درد بودند ، بُرنا و پیر ، ۶۶ برِ دختر آمد…
داستان رستم و سهراب

#رزم_سهراب_با_گردآفرید

فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_ششم )




۷۹

چنین رفت ،،، روزی نبودت ز من ،

بدین درد ،، غمگین مکن خویشتن ،

۸۰

همانا که تو ، خود ز ترکان نِه‌ای ،

که جز بافرینِ بزرگان نِه‌ای ،

۸۱

بِدان زور و این بازو و کفت و یال ،

نداری کس از پهلوانان ، هِمال ،

۸۲

ولیکن ، چو آگاهی آید به شاه ،

که آورد گُردی ز توران ،،، سپاه ،

۸۳

شهنشاه و رستم ،،، بجنبد ( #بجنبند ) ز جای ،

شما ، با تهمتن ندارید پای ،

۸۴

نمانَد یکی زنده از لشکرت ،

ندانم چه آید ز بَد ، بر سرت ،

۸۵

دریغ آمدم ( آیدم ) ، کاین‌چنین یال و سُفت ،

همی ، از پلنگان بباید نهفت ،

۸۶

ترا بهتر آید ، که فرمان کنی ،

رُخِ نامور ،،، سویِ توران کنی ،

۸۷

نباشی بس ایمن ،،، به بازویِ خویش ،

خورَد گاوِ نادان ،،، ز پهلویِ خویش ،

۸۸

چو بشنید سهراب ، ننگ آمدش ،

که آسان همی دژ به چنگ آمدش ،

۸۹

به زیرِ دژ اندر ،، یکی جای بود ،

کجا ، دژ بِدان جای ،، بر پای بود ،

۹۰

به تاراج داد ، آن همه بوم و رُست ،

به یکبارگی ، دستِ بَد را بشُست ،

۹۱

چنین گفت : کامروز ، بیگاه گشت ،

ز پیکارِ ما ، دست کوتاه گشت ،

۹۲

برآریم شبگیر ،،، ازین باره ،، گَرد ،

نهیم اندرین جای ،،، شورِ نَبَرد ،

۹۳

چو گفت این ، عنان را بتابید و رفت ،

سویِ جایِ خود ، راه برگرفت ،




#پایان_بخش ۹


بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »

بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_دوم ) ۱۴ هجیرِ دلاور ، میان را ببست ، یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ، ۱۵ بشد پیشِ سهراب ، رزم‌آزمای ، بر اسبش ندیدم فزون زان ، به‌پای ، ۱۶ که بر هم زَنَد مژه را ، جنگ‌جوی…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_سوم )



۲۷

( دژ و باره ، گیرد ،، که خود ، زور هست )
ز ما ، مایه گیرد ، که خود ، زور هست ،

نگیرد کسی ، دستِ او را ، به دست ،

۲۸

عنان‌دار چون او ، ندیدست کس ،

تو گوئی که سامِ سوار است و بس ،

۲۹

نداریم ما ، تابِ این جنگجوی ،

بدین گرز و چنگالِ آهنگِ اوی ،

۳۰

سرِ بختِ گُردان ، فُرو خفته ، گیر ،

بزرگیش ، بر آسمان رفته ، گیر ،

۳۱

بُنه اینک امشب ، همه برنهیم ،

همه ، روی را ،، سویِ کشور ، نهیم ،

۳۲

اگر خود شکیبیم یک‌چند ، نیز ،

نکوشیم و ، دیگر نگوئیم چیز ،

۳۳

که این باره را ، نیست پایابِ اوی ،

درنگی شود شیر ،، ز اِشتابِ اوی ،

۳۴

چو نامه به مُهر اندر آمد ،، به‌شب ،

فرستاده را جُست و ، بگشاد لب ،

۳۵

بگفتش : چنان رو ، که فردا پگاه ،

نبیند ترا ، هیچکس زان سپاه ،

۳۶

فرستاد نامه ، سویِ راه راست ،

پسِ نامه ، آنگاه برپای خاست ،

۳۷

به‌زیرِ دژ اندر ،، یکی راه بود ،

کجا ،، گژدهم ، زان رَه ، آگاه بود ،

۳۸

بُنه برنهاد و ، سر اندر کشید ،

بِدان راهِ بیراه ، شد ناپدید ،

۳۹

همان شب از آن راهِ دژ ، گژدهم ،

برون شد ، همه دوده با او ، به‌هم ،



#پایان_بخش ۱۰


بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »

بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_ششم ) ۵۶ کسی ، خستهٔ مِهرِ دلبر بُوَد ، که او ،، از زر و زور ، لاغر بُوَد ، ۵۷ هر آن‌کس که شد کامران ، در جهان ، پرستش کنندش ، کِهان و مِهان ، ۵۸ چو ، هومان بدین‌سان…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_هفتم )




۶۷

گرانمایگان را ، ز لشکر بخواند ،

وزین داستان ، چند گونه بِراند ،

۶۸

نشستند با شاهِ ایران ، به‌هم ،

بزرگان لشکر همه ، بیش و کم ،

۶۹

چو طوس و چو گودرزِ کشواد و گیو ،

چو گرگین و بهرام و فرهادِ نیو ،

۷۰

سپهدار ، نامه ،،، بر ایشان بخواند ،

کم و بیشِ آن پهلوان را ،  بِراند ،

۷۱

چنین گفت با پهلوانان : به‌راز ،

که این کار ، گردد به ما ، بَر دراز ،

۷۲

بدین‌سان که گژدهم گوید همی ،

از اندیشه ، دل‌را بشویَد همی ،

۷۳

چه سازیم و؟ ، درمانِ این درد ، چیست؟

به ایران ، هم‌آوردِ این مرد ، کیست؟

۷۴

بر آن برنهادند یکسر ، که گیو ،

به زابل شود ، نزدِ سالارِ نیو ،

۷۵

به رستم ، رسانَد از این ، آگهی ،

که با بیم شد ،،، تختِ شاهنشهی ،

۷۶

مر او را ، بخوانَد بدین رزمگاه ،

که اویَست ایرانیان را ، پناه ،

۷۷

نشست آنگهی ، رای‌زن با دبیر ،

که کاری گزاینده بُد ، ناگزیر ،




#پایان_بخش ۱۱




بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »

بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »


ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_ششم ) ۷۴ مرا شاه کاوس ، زینسان بگفت ، که در زابلستان ، نبایدت خُفت ، ۷۵ اگر شب ، رسی ،، روز را ، باز گَرد ، مبادا که ، تنگ اندر آید نَبَرد ، ۷۶…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_هفتم )




۸۹

ز مستی ، هم آن روز ، باز ایستاد ،

دوم روز ، رفتن نیامدش یاد ،

۹۰

بفرمود رستم به خوالیگران : ،

که اندر زمان ، آوریدند خوان ،

۹۱

چو خوان خورده شد ، مجلس آراستند ،

می و رود و رامشگران ، خواستند ،

۹۲

چو آن روز بگذشت ، روزِ دگر ،

برآراست مجلس ، چو رخسارِ خور ،

۹۳

سه دیگر سحرگه ، بیاورد می ،

نیامد وِرا یادِ کاوسِ کی ،
(نیامد وِرا یاد ، کاوسِ کی ، )

۹۴

به روزِ چهارم ، برآراست گیو ،

چنین گفت با گُردِ سالارِ نیو ،

۹۵

که کاوس ، تند است و ، هشیار نیست ،

هم ، این داستان ، بر دلش خوار نیست ،

۹۶

غمین بود ازین کار و ، دل ، پُرشتاب ،

شده دور ازو ، خورد و آرام و خواب ،

۹۷

به زابلستان ، گر درنگ آوریم ،

زمین پیشِ کاوس ، تنگ آوریم ،

۹۸

شود شاهِ ایران ، به ما خشمگین ،

ز ناپاک‌رائی ، درآید به کین ،

۹۹

مرا چند گفته‌ست کاوس‌شاه ،

که تنگ اندر آمد به ایران‌سپاه ،

۱۰۰

بدو گفت رستم : مَیَندیش ازین ،

که با ما نشورَد ، کس اندر زمین ،

۱۰۱

صبوحی ، از آنروز ، برخاستند ،

از اندیشه‌ها ، دل بپیراستند ،

۱۰۲

بفرمود تا ، رخش را ، زین کنند ،

دَم اندر دَمِ نایِ رویین ، کنند ،

۱۰۳

سوارانِ زابل ، شنیدند نای ،

برفتند با تَرگ و جوشن ، ز جای ،

۱۰۴

برآراست رستم ، سپاهی گران ،

زواره ، شدش بر سپه پهلوان ،




#پایان_بخش ۱۲




بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »

بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_هفتم ) ۱۰۹ که شاه و دلیرانِ گردنکشان ، به دیگر سخنها ، بَرَند این گمان ، ۱۱۰ کزین تُرک ،،، ترسنده شد سرفراز ، همی گوید این‌گونه ، هر کس به راز ،…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_هشتم )



۱۲۷

وگرنه ، مرا پشتِ لشکر توئی ،

درین تخت باشیم ، افسر توئی ،

۱۲۸

به یادِ تو ، نوشَم همه روز ، جام ،

به مِهرِ تو ، کوشَم همه صبح و شام ،

۱۲۹

مرا ، شاهی ،، از فرّ و اورنگِ تُست ،

ز جمشید باشیم هر دو ، درست ،

۱۳۰

مرا ، تاج و تخت و ،،، ترا ، تیغ و زور ،

چنین داد ، دارندهٔ ماه و هور ،

۱۳۱

ترا خواهم اندر جهان یار و بس ،

که باشی به هر کار ، فریادرس ،

۱۳۲

بِدین چاره‌جُستن ، ترا خواستم ،

چو دیر آمدی ، تندی آراستم ،

۱۳۳

چو آزرده گشتی تو ، ای پیلتن ،

پشیمان شدم ،،، خاکم اندر دهن ،

۱۳۴

بِدو گفت رستم : که کیهان تراست ،

همه کِهترانیم و ، فرمان تراست ،

۱۳۵

کنون آمدم ، تا چه فرمان دهی ،

تو ، شاهِ جهانداری و ، من رهی ،

۱۳۶

همان ، بر درِ تو ، یکی کِهترم ،

وگر ، کهتری را ، خود اندرخورم ،

۱۳۷

چنین گفت کاووس : ، کای پهلوان ،

ترا باد پیوسته ، روشن روان ،

۱۳۸

چنین بهتر آید که امروز ، بزم ،

بسازیم و ، فردا گزینیم رزم ،

۱۳۹

بیاراست رامشگهی شاهوار ،

شد ایوان ، به کردارِ خرّم‌بهار ،

۱۴۰

گرانمایگان را ، همی خواندند ،

بِدان خرّمی ، گوهر افشاندند ،

۱۴۱

از آوازِ ابریشم و ، بانگِ نای ،

سمن‌چهرگان ، پیشِ خسرو به پای ،

۱۴۲

همی ، باده خوردند تا نیم‌شب ،

به یادِ بزرگان ، گشاده دو لب ،

۱۴۳

بخوردند می ، تا جهان تیره گشت ،

دلِ نامداران ، ز می خیره گشت ،

۱۴۴

همه ، مست بودند و ، گشتند باز ،

به پیموده گُردان ، شبِ دیر یاز ،



#پایان_بخش ۱۳



بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴ داستان رستم و سهراب #لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشید ، آن چادرِ قیرگون ، بدَرّید و ، از پرده ، آمد بُرون ، ۲ بفرمود کاوس ، تا گیو و طوس ، ببستند…
داستان رستم و سهراب
#لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۴
( #قسمت_دوم )




۱۵

چو ، سهراب از آنگونه آوا ، شنید ،

به‌بالا برآمد ، سپه بنگرید ،

۱۶

به انگشت ، لشکر ، به هومان نمود ،

سپاهی ، که آن را ، کرانه نبود ،

۱۷

چو ، هومان ، ز دور ، آن سپه را ، بدید ،

دلش گشت پُربیم و ، دَم درکشید ،

۱۸

به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ،

که ، اندیشه از دل ، بباید ستُرد ،

۱۹

نبینی تو زین لشکرِ بیکران ،

یکی مردِ جنگی و ، گرزِ گران ،

۲۰

که پیشِ من آید به آوردگاه ،

گر ایدون‌که ، یاری دهد ، هور و ماه ،

۲۱

سلیح است بسیار و ، مردُم ، بسی ،

سرافراز و جنگی ، ندانم کسی ،

۲۲

کنون ، من به‌بختِ شه‌اَفراسیاب ،

کنم دشت را ، همچو دریایِ آب ،

۲۳

به تنگی نداد ایچ ، سهراب ، دل ،

فرود آمد از باره ، شاداب‌دل ،

۲۴

یکی جامِ می ، خواست از می‌گسار ،

نکرد ایچ رنجه ،،، دل از کارزار ،

۲۵

بیاراست بزم و ، به خوردن نشست ،

به گِردش ، دلیرانِ خسروپَرَست ،

۲۶

وزانسو ، سراپردهٔ شهریار ،

کشیدند بر دشت ، پیشِ حصار ،

۲۷

ز بس ، خیمه و ، مرد و ، پرده‌سرای ،

نماند ایچ ، بر کوه و بر دشت ،،، جای ،



#پایان_بخش ۱۴



بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »

بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیک شاه »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتن_رستم_ژنده‌رزم_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ برفتند و ، دیدنش افگنده ، خوار ، برآسوده از بزم و ، از کارزار ، ۳۴ خروشان ، پُر از درد ، بازآمدند ، ز دردِ دل ، اندر گداز آمدند ، ۳۵ ز کارش ، بگفتند سهراب…
داستان رستم و سهراب
#کشتن_رستم_ژنده‌رزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_چهارم )



۴۹

چو ، برگشت رستم ، برِ شهریار ،

از ایران‌سپه ، گیو بُد پاسدار ،

۵۰

به رَه‌بَر ، گَوِ پیلتن را ، بدید ،

بزد دست و ، تیغ از میان ، برکشید ،

۵۱

یکی بر خروشید ، چون پیلِ مست ،

سِپَر بر سر آورد و ، بگشاد دست ،

۵۲

بدانست رستم ، کز ایران‌سپاه ،

به شب ، گیو باشد طلایه ، به راه ،

۵۳

بخندید و ، آنگه فغان برکشید ،

طلایه ، چو آوازِ رستم شنید ،

#طلایه = در این دو بیت اخیر به معنی نگهبان می‌باشد

۵۴

پیاده بیامد ( #بیامد پیاده ) ، به نزدیکِ اوی ،

بِدو گفت : کای مِهترِ نیکخوی ( جنگجوی ) ،

۵۵

پیاده ،،، کجا بوده‌ای تیره‌شب؟ ،

تهمتن ، به گفتار بگشاد لب ،

۵۶

بگفتش به گیو : آن کجا کرده بود ،

چنان شیرمردی ، که آزرده بود ،

#آن کجا کرده بود = آنچه کرده بود

۵۷

بر او آفرین کرد ، گیوِ گُزین ،

که ، بی تو ،،، مباد اسب و کوپال و زین ،

۵۸

وز آنجایگه ، رفت نزدیکِ شاه ،

ز تُرکان ، سخن گفت و ، از بزم‌گاه ،

۵۹

ز سهراب و ، از بُرز و بالایِ اوی ،

ز بازوی و ، کتف و ، بَر و ، پای اوی ،

۶۰

که هرگز ، ز تُرکان ،،، چُنو کس نخاست ،

به‌کردارِ سرویست ،،، بالاش ، راست ،

۶۱

از ایران و توران ( به توران و ایران ) ، نمانَد به کس ،

تو گویی ، که سامِ سوارست و بس ،

۶۲

وزان مُشت ، بر گردنِ ژنده‌رزم ،

کزان پس ، نیاید ( نیامد ) به رزم و ، به بزم ،

۶۳

بگفتند و ، پس ، رود و می ، خواستند ،

همه شب ، همی لشکر آراستند ،




#پایان_بخش ۱۵



بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »

بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_نهم ) ۱۲۹ بِدو گفت سهرابِ آزادگان : ، سیه‌بخت ، گودرزِ کشوادگان ، ۱۳۰ که همچون توئی ، خواند باید پسر ، بدین زور و ، این دانش و ، این هنر ، ۱۳۱…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_دهم ) ( #پایان_این_بخش )





۱۴۵

اگر ، من شَوَم کشته ، بر دستِ اوی ،

نگردد سیه ، روز و ،،، خون ، آبِ جوی ،

۱۴۶

چو من ، هست گودرز را ، سالخورد ،

دگر پور ، هفتادوشش ،، شیرمرد ،

۱۴۷

چو گیوِ جهانگیرِ لشکرشِکَن ،

که باشد به هر جا ، سرِ انجمن ،

۱۴۸

چو رهام و بهرامِ گردن‌فراز ،

چو شیدوشِ شیراوژنِ رزمساز ،

۱۴۹

پس از مرگِ من ، مهربانی کنند ،

ز دشمن ، به کین ،،، جان‌ستانی کنند ،

۱۵۰

چو گودرز و هشتاد پورِ گُزین ،

همه نامدارانِ با آفرین ،

۱۵۱

نباشد به ایران ،،، تنِ من ، مباد ،

چنین دارم از موبدِ پاک ،،، یاد ،

۱۵۲

که گر باشد اندر چمن ، بیخِ سَرو ،

سزد ، گر گیا را ، نبویَد تذرو ،

۱۵۳

به سهراب گفت : ، این چه آشفتن است؟ ،

همه با من ، از رستمت گفتن است؟ ،

۱۵۴

چرا باید این کینه آراستن؟ ،

به بیهوده ، چیزی ز من خواستن؟ ،

۱۵۵

که آگاهیِ آن ،،، نباشد بَرَم ،

بدین کینه ، خواهی بُریدن سرم ،

۱۵۶

بهانه نباید ، به خون‌ریختن ،

چه باید کنون رنگ آمیختن؟ ،

۱۵۷

همی ، پیلتن را ، نخواهی شکست ،

همانا ، کِت آسان نیاید به دست ،

* کِت = که تو را


۱۵۸

نباید ترا جُست با او نَبَرد ،

برآرَد به آوردگاه ، از تو گَرد ،




#پایان_بخش ۱۶



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_سوم ) ۳۷ گهی ، رزم بودی ،،، گهی ، سازِ بزم ، ندیدم ز کاوس ،، جز رنجِ رزم ، ۳۸ بفرمود ، تا رخش را ، زین کنند ، سواران ، بروها ،، پُر از چین کنند ، #بروها = اَبروها…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_چهارم )



۵۵

به بالا ، بلندی و ،،، با کِفت و یال ،

ستم یافتستی ، به بسیار سال ،

معنی مصرع دوم = بر اثر سنّ زیاد و گذر سال‌های زیاد و پیر شدن ، ضعیف شدی

۵۶

نگه کرد رستم ، بِدان سرفراز ،

بِدان سفت و ، چنگ و ، رکیبِ دراز ،

۵۷

بِدو گفت : ، نرم ،،، ای جوان‌مرد ، نرم ،

زمین ، سرد و خشک و ،،، هوا ، نرم و گرم ،

۵۸

به پیری ،،، بسی دیدم آوَردگاه ،

بسی ،،، بر زمین پست کردم سپاه ،

۵۹

تبَه شد بسی دیو ،،، بر دستِ من ،

ندیدم بِدان سو که بودم ،،، شِکَن ،

۶۰

نگه کن مرا ،،، تا ببینی به جنگ ،

اگر ، زنده مانی ،،، مَتَرس از نهنگ ،

۶۱

مرا دید در جنگ ،،، دریا و کوه ،

که با نامدارانِ توران‌گروه ،

۶۲

چه کردم ،،، ستاره گوایِ من است ،

به مردی ،،، جهان ، زیرِ پایِ من است ،

۶۳

کسانی که دیدند رزمِ مرا ،

شمردند گوئی که بزمِ مرا ،

۶۴

همی رحمت آرَد به‌تو ، بر ،،، دلم ،

نخواهم که جانت ز تن بگسلم ،

۶۵

نمانی به تُرکان ،،، بِدین یال و سُفت ،

به‌ایران ،،، ندانم ترا نیز ،،، جُفت ،

۶۶

چو ، آمد ز رستم ، چنین گفتگوی ،

بجُنبید سهراب را ،،، دل ،، بِدوی ،

۶۷

بدو گفت : ، کز تو بپرسم سُخُن ،

همه ، راستی باید افکند بُن ،

۶۸

یکایک ، نژادت مرا یاد دار ،

ز گفتارِ خوبت ،،، مرا شاد دار ،

۶۹

من ایدون گمانم ،،، که تو ، رُستَمی ،

که از تخمهٔ ، نامور نیرمی ،

۷۰

چنین داد پاسخ : ، که رستم نی‌اَم ،

هم ، از تخمهٔ سامِ نیرم ، نی‌اَم ،

۷۱

که او ، پهلوانست و ،،، من ، کِهترم ،

نه ، با تخت و گاهم ،،، نه ، با افسرم ،

۷۲

ز امّید ،،، سهراب شد ناامید ،

بِدو تیره شد ،،، رویِ روزِ سپید ،



#پایان_بخش ۱۷



بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »

بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸ ( #قسمت_سوم ) ۳۱ دگرباره ، سهراب ، گرزِ گران ، ز زین برکشید و ، بیفشرد ران ، ۳۲ بزد گرز و ،،، آوَرد کتفش به‌درد ، بپیچید و ،،، دَرد ، از دلیری بخورد ، ۳۳ بخندید سهراب و ، گفت…
داستان رستم و سهراب
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_چهارم )



۴۶

ازین پُرهنر تُرکِ نوخاسته ،

به خفتان ،، بر و بازو ، آراسته ،

۴۷

به لشکرگهِ خویش ، تازید زود ،

که اندیشهٔ دل ، بدان‌گونه بود ،

۴۸

میانِ سپه ، دید سهراب را ،

زمین لعل کرده ، به خوناب را ،

۴۹

سرِ نیزه ، پُر خون و ،،، خفتان و دست ،

چو شیری ، که گردد ز نخجیر ، مست ،

۵۰

دژم گشت رستم ، چو او را بدید ،

خروشی ، چو شیرِ ژیان برکشید ،

۵۱

بدو گفت : ، کای تُرکِ خونخواره‌مرد ،

ز ایران‌سپه ،، جنگ با تو که کرد؟ ،

۵۲

( چرا دست یازی به سوی همه؟ )
چرا دست با من نسودی همه؟ ،

چو گرگ ، آمدی در میانِ رمه؟ ،

۵۳

بدو گفت سهراب : ، توران‌سپاه ،

ازین رزم دورند و ، هم بی‌گناه ،

۵۴

تو ، آهنگ کردی بدیشان ، نُخُست ،

کسی ، با تو پیکار و کینه ، نَجُست ،

۵۵

بدو گفت رستم : ، که شد تیره ،،، روز ،

چو پیدا کند تیغ ،،، گیتی‌فروز ،

۵۶

به کُشتی بگَردیم فردا پگاه ،

ببینیم تا ، بر که گریَد سپاه؟ ،

۵۷

بدین دشت ، هم ، دار و ،،، هم ، منبر است ،

که روشن جهان ، زیرِ تیغ‌اندر است ،

۵۸

گر ایدون که ، بازو ، به شمشیر و تیر ،

چنین آشنا شد ،، تو هرگز ممیر ،

۵۹

بگردیم شبگیر ، با تیغِ کین ،

تو ، رو ، تا چه خواهد جهان‌آفرین ،



#پایان_بخش ۱۸




بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »

بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_پنجم ) ۶۱ بگفت این و ، برخاست پس ، پیلتن ، دژم گشته او ، پیشِ آن انجمن ، ۶۲ به لشکرگَهِ خویش ، بنهاد روی ، پُراندیشه جان و ،، دلش ، کینه‌جوی ، ۶۳ زواره…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_ششم )


۷۷

تو ، خُرسند گَردان ، دلِ مادرم ،

چنین راند ایزد ، قضا بر سرم ،

۷۸

بگویَش : ، که تو ، دل به من در مبند ،

مشو جاودان ، بهرِ جانم نژند ،

۷۹

که کس در جهان ، جاودانه نماند ،

ز گردون ، مرا خود ، بهانه نماند ،

۸۰

بسی دیو و شیر و پلنگ و نهنگ ،

تبه شد ز چنگم ، به هنگامِ جنگ ،

۸۱

بسی باره و دژ ، که کردیم پست ،

نیاورد کس ،،، دستِ من ، زیرِ دست ،

۸۲

درِ مرگ را ،، آن بکوبَد ، که پای ،

به‌اسب اندر آرَد ،، بجُنبد ز جای ،

۸۳

اگر ، سال گردد فزون از هزار ،

همین است راه و ،،، همین است کار ،

۸۴

نگه کن به جمشید شاهِ بلند ،

همان نیز ، تهمورسِ دیوبند ،

۸۵

به گیتی ،، چو ایشان نبُد شهریار ،

سرانجام ، رفتند زی کردگار ،

۸۶

به مردی ،، ز گرشاسب ، برتر نبود ،

سپهرِ برین ، گِردگاهش بسود ،

۸۷

نریمان و سام ، آن دو گردن‌فراز ،

ز مُردن ، به گیتی نبُدشان جواز ،

۸۸

چو ، گیتی بریشان نماند و بگشت ،

مرا نیز ، بر رَه ، بباید گذشت ،

۸۹

همه ، مرگرائیم ،،، پیر و جوان ،

به گیتی ، نمانَد کسی جاودان ،

۹۰

چو خرسند گردد ،، به دستان ، بگوی ،

که از شاهِ گیتی مَبَرتاب ، روی ،

۹۱

اگر جنگ سازد ، تو سستی مکن ،

چنان رُو ، که او رانَد از بُن ، سُخُن ،

۹۲

ز شب ، نیمه‌ای گفتِ سهراب بود ،

دگر نیمه ، آرامش و خواب بود ،


#پایان_بخش ۱۹



بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »

بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »




ادامه دارد 👇👇👇


🌸🌸🌸عید سعید فطر مبارک🌸🌸🌸
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_ششم ) ۸۱ به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ، که اندیشه ، از دل بباید ستُرد ، ۸۲ که فردا بیاید برِ من به جنگ ، ببینی به گردنش‌بر ، پالهنگ ، ۸۳ به لشکرگهِ خویش…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_هفتم )



۹۸

همان زور خواهم ، کز آغازِ کار ،

مرا دادی ،،، ای پاک‌پروردگار ،

۹۹

بِدو باز داد ، آن‌چنان کش بخواست ،

بیفزود در تن ، هر آنچش بکاست ،

#کش = که او

۱۰۰

وز آن آبخور ، شد به جایِ نَبَرد ،

پُراندیشه بودش دل و ،،، روی ، زرد ،

۱۰۱

همی‌تاخت سهراب ، چون پیلِ مست ،

کمندی ، به بازو ،،، کمانی ، به دست ،

۱۰۲

گرازان و ،،، چون شیر ، نعره‌زنان ،

سمندش ، جَهان و ،،، جهان را ، کَنان ،

۱۰۳

بر آن‌گونه ، رستم چو او را بدید ،

عجب ماند ، در وی همی بنگرید ،

۱۰۴

ز پیکارش ، اندازه‌ها برگرفت ،

غمین گشت و ،،، زو ، ماند اندر شگفت ،

۱۰۵

چو ، سهراب باز آمد ، او را بدید ،

ز بادِ جوانی ،،، دلش بردمید ،

۱۰۶

چو نزدیکتر شد ، بِدو بنگرید ،

مر او را ، بِدان فرّ و ، آن زور دید ،

۱۰۷

چنین گفت : ، کای رَسته از چنگِ شیر ،

چرا آمدی باز نزدم دلیر؟ ،

۱۰۸

چرا آمدی باز پیشم؟ بگوی؟ ،

سویِ راستی ، خود نداری روی ،

۱۰۹

همانا ، که از جان ،،، تو ، سیر آمدی ،

که در جنگِ شیران ،،، دلیر آمدی ،

۱۱۰

دوبارَت امان دادم از کارزار ،

به پیریت بخشیدم ، ای نامدار ،

۱۱۱

چنین داد پاسخ بِدو پیلتن : ،

که ای نامور گُردِ لشکرشِکَن ،

۱۱۲

نگویند زینگونه ، مردانِ مرد ،

همانا ، جوانی ترا غرّه کرد ،

۱۱۳

ببینی کزین پیرمردِ دلیر ،

چه آید به‌رویِ تو ، ای نرّه‌شیر ،

۱۱۴

هرآنگه که خشم آوَرَد بختِ شوم ،

شود سنگِ خارا ، به کردارِ موم ،



#پایان_بخش ۲۰



بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »

بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »




ادامه دارد 👇👇👇