منم که در ره عشق توام به سوز و گداز
خوش آن زمان که نهی پا به چشمم از سر ناز
کسی که راه سپارد به سوی کوی مراد
چه بیم در دل او باشد از نشیب و فراز ؟
چه سان توان که کند باز بال و پر مرغی
که گشته است سراپا اسیر پنجه ی باز
گذشت عمر و میسّر نگشت وصل رخش
خدا کند که شود لحظه ای به من دمساز
ببسته ام به کسی دل به یمن بخت جوان
که نیست در همه عالم کسی به او انبار
خدا کند که شود فیض قُرب او حاصل
که یار بر سر ناز است و من به عین نیاز
چگونه سر نکنم ناله و فغان کز هجر
گهی در آتش و آبم ، گهی به سوز و گداز
بگفت هاتف عشق "اشتری" ! به گوش دلم
کنون که واله و شیدا شدی بسوز و بساز ...
#اشتری_اصفهانی
خوش آن زمان که نهی پا به چشمم از سر ناز
کسی که راه سپارد به سوی کوی مراد
چه بیم در دل او باشد از نشیب و فراز ؟
چه سان توان که کند باز بال و پر مرغی
که گشته است سراپا اسیر پنجه ی باز
گذشت عمر و میسّر نگشت وصل رخش
خدا کند که شود لحظه ای به من دمساز
ببسته ام به کسی دل به یمن بخت جوان
که نیست در همه عالم کسی به او انبار
خدا کند که شود فیض قُرب او حاصل
که یار بر سر ناز است و من به عین نیاز
چگونه سر نکنم ناله و فغان کز هجر
گهی در آتش و آبم ، گهی به سوز و گداز
بگفت هاتف عشق "اشتری" ! به گوش دلم
کنون که واله و شیدا شدی بسوز و بساز ...
#اشتری_اصفهانی
بر درگه خلق، بندگی ما را کُشت
هر سو پی نان دوندگی ما را کُشت
فارغ نشویم یک دم از فکر معاش
ای مرگ! بیا که زندگی ما را کُشت!
#واعظ #قزوینی
دیریاست جدا ز عالم لاهوتم
زندانیِ این کالبدِ ناسوتم
این پیکرِ خشک، تختهبندم کردهست
ای مرگ! بیا که زنده در تابوتم!
#مشتاق #اصفهانی
درد و غم خوبان جوان، پیرم کرد
بد عهدیِ آسمان زمینگیرم کرد
من ماندم و من با همه بدبختیها
ای مرگ! بیا که زندگی سیرم کرد!
#فرخی #یزدی
از زهر# زمان، زنندگی ما را کُشت
وز زخم زبان، گزندگی ما را کُشت
زندان تن است و جان ما زنده به گور
ای مرگ! بیا که زندگی ما را کُشت!
#شهریار
در خدمت خلق بندگی ما را کُشت
وز بهر دو نان دوندگی ما را کُشت
هم محنت روزگار و هم منت خلق !
ای مرگ ! بیا که زندگی ما را کُشت !
#علی #اشتری
هر سو پی نان دوندگی ما را کُشت
فارغ نشویم یک دم از فکر معاش
ای مرگ! بیا که زندگی ما را کُشت!
#واعظ #قزوینی
دیریاست جدا ز عالم لاهوتم
زندانیِ این کالبدِ ناسوتم
این پیکرِ خشک، تختهبندم کردهست
ای مرگ! بیا که زنده در تابوتم!
#مشتاق #اصفهانی
درد و غم خوبان جوان، پیرم کرد
بد عهدیِ آسمان زمینگیرم کرد
من ماندم و من با همه بدبختیها
ای مرگ! بیا که زندگی سیرم کرد!
#فرخی #یزدی
از زهر# زمان، زنندگی ما را کُشت
وز زخم زبان، گزندگی ما را کُشت
زندان تن است و جان ما زنده به گور
ای مرگ! بیا که زندگی ما را کُشت!
#شهریار
در خدمت خلق بندگی ما را کُشت
وز بهر دو نان دوندگی ما را کُشت
هم محنت روزگار و هم منت خلق !
ای مرگ ! بیا که زندگی ما را کُشت !
#علی #اشتری
منم که در ره عشق توام به سوز و گداز
خوش آن زمان که نهی پا به چشمم از سر ناز
کسی که راه سپارد به سوی کوی مراد
چه بیم در دل او باشد از نشیب و فراز ؟
چه سان توان که کند باز بال و پر مرغی
که گشته است سراپا اسیر پنجه ی باز
گذشت عمر و میسّر نگشت وصل رخش
خدا کند که شود لحظه ای به من دمساز
ببسته ام به کسی دل به یمن بخت جوان
که نیست در همه عالم کسی به او انبار
خدا کند که شود فیض قُرب او حاصل
که یار بر سر ناز است و من به عین نیاز
چگونه سر نکنم ناله و فغان کز هجر
گهی در آتش و آبم ، گهی به سوز و گداز
بگفت هاتف عشق "اشتری" ! به گوش دلم
کنون که واله و شیدا شدی بسوز و بساز ...
#اشتری_اصفهانی
خوش آن زمان که نهی پا به چشمم از سر ناز
کسی که راه سپارد به سوی کوی مراد
چه بیم در دل او باشد از نشیب و فراز ؟
چه سان توان که کند باز بال و پر مرغی
که گشته است سراپا اسیر پنجه ی باز
گذشت عمر و میسّر نگشت وصل رخش
خدا کند که شود لحظه ای به من دمساز
ببسته ام به کسی دل به یمن بخت جوان
که نیست در همه عالم کسی به او انبار
خدا کند که شود فیض قُرب او حاصل
که یار بر سر ناز است و من به عین نیاز
چگونه سر نکنم ناله و فغان کز هجر
گهی در آتش و آبم ، گهی به سوز و گداز
بگفت هاتف عشق "اشتری" ! به گوش دلم
کنون که واله و شیدا شدی بسوز و بساز ...
#اشتری_اصفهانی