در حکایاتی که از #مولانا نقل شده است و احمد افلاکی در کتاب مناقبالعارفین آورده است میگوید که:
چندی از ما در محضر مولانا نشسته بودیم و مولوی نشسته بود و پای خود را در جوی آبی دراز کرده بود و سخنان مختلف میرفت که ذکری از شمسالدین به میان آمد.
یکی از مریدان مولانا گفت:
حیف حیف!
مولانا با عتاب و خشم به سوی او برگشت و گفت:
چرا گفتی حیف؟
حیف برای چه در میان ما می آید؟
کاش برای چه در زبانت آمد؟
مولوی یکی از کسانی بود که در تمام عمر خودش یک بار حیف نگفت.
یک بار پشیمانی بر او عارض نشد.
اینکه مولوی میگوید:
بی خواب و خور کردی مرا
بی پا و سر کردی مرا
به چه معناست؟
آیا مولانا اهل حزن بوده ؟
اهل گریه و زاری بوده ؟
خواهم گفت که در مورد مولانا این چیزها صدق نمیکند. گرچه که گاهی مولوی اظهار میکند در فراق شمس که دل سوختهای دارم یا شبها نمیتوانم بخوابم و امثال اینها.
اما حقیقتش این است که زندگی او نشان نمیدهد حتی یک روز در فراق #شمس گریسته باشد.
این مرد اصلا اهل گریه کردن نبود.
اهل پشیمانی بردن نبود.
اهل نگاه به گذشته نبود.
اگر اینجور بود اصلا عارف نبود.
عارف کسی است که در ماضی و مستقبل آتش میزند.
به تعبیر خودش:
آتش اندر زن به هر دو تا به کی
پر گره باشی از ین دو همچو نی
این است که نه گذشته و نه آینده در ابدیت و در لازمان زندگی میکند.
حلاوتهای جاوید است جان عاشقانش را
ز بهر چشم زخم است این نفیر و این همه زاری
میگوید چنان حلاوتی، شیرینی در جان عاشقان نشسته اصلا اینها تلخ کام نمیشوند. محزون نمیشوند.
اگر یک زمانی هم گریه میکنند برای اینکه مردم چشمشان نزنند.
نگویند اینها چقدر خوشحالند، چقدر کِیفورند، چقدر باحالند ...
خیلی حرف مهمی است این.
فقط این را از مولانا شما میشنوید:
" ز بهر چشم زخم است این نفیر و این همه زاری "
لذا اگر میبینید در جایی مولانا میگوید:
بی خواب و خور کردی مرا
بی پا و سر کردی مرا
آن را جدی نگیرید. برای دفع چشم زخم است.
برای اینکه شما نگویید اینهمه خنده را از کجا آوردی.
کانِ (سرچشمه) خنده بود. کانِ طرب بود.
میگفت من:
" فرح ابن الفرح ابن الفرح ابن الفرحم "
من، فرح فرزند فرح فرزند فرح فرزند فرحم.
یعنی:
" طرب اندر طرب اندر طرب اندر طربم "
" شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم "
اینها تعبیرات خود او است .
#شبی_در_کنار_آفتاب
چندی از ما در محضر مولانا نشسته بودیم و مولوی نشسته بود و پای خود را در جوی آبی دراز کرده بود و سخنان مختلف میرفت که ذکری از شمسالدین به میان آمد.
یکی از مریدان مولانا گفت:
حیف حیف!
مولانا با عتاب و خشم به سوی او برگشت و گفت:
چرا گفتی حیف؟
حیف برای چه در میان ما می آید؟
کاش برای چه در زبانت آمد؟
مولوی یکی از کسانی بود که در تمام عمر خودش یک بار حیف نگفت.
یک بار پشیمانی بر او عارض نشد.
اینکه مولوی میگوید:
بی خواب و خور کردی مرا
بی پا و سر کردی مرا
به چه معناست؟
آیا مولانا اهل حزن بوده ؟
اهل گریه و زاری بوده ؟
خواهم گفت که در مورد مولانا این چیزها صدق نمیکند. گرچه که گاهی مولوی اظهار میکند در فراق شمس که دل سوختهای دارم یا شبها نمیتوانم بخوابم و امثال اینها.
اما حقیقتش این است که زندگی او نشان نمیدهد حتی یک روز در فراق #شمس گریسته باشد.
این مرد اصلا اهل گریه کردن نبود.
اهل پشیمانی بردن نبود.
اهل نگاه به گذشته نبود.
اگر اینجور بود اصلا عارف نبود.
عارف کسی است که در ماضی و مستقبل آتش میزند.
به تعبیر خودش:
آتش اندر زن به هر دو تا به کی
پر گره باشی از ین دو همچو نی
این است که نه گذشته و نه آینده در ابدیت و در لازمان زندگی میکند.
حلاوتهای جاوید است جان عاشقانش را
ز بهر چشم زخم است این نفیر و این همه زاری
میگوید چنان حلاوتی، شیرینی در جان عاشقان نشسته اصلا اینها تلخ کام نمیشوند. محزون نمیشوند.
اگر یک زمانی هم گریه میکنند برای اینکه مردم چشمشان نزنند.
نگویند اینها چقدر خوشحالند، چقدر کِیفورند، چقدر باحالند ...
خیلی حرف مهمی است این.
فقط این را از مولانا شما میشنوید:
" ز بهر چشم زخم است این نفیر و این همه زاری "
لذا اگر میبینید در جایی مولانا میگوید:
بی خواب و خور کردی مرا
بی پا و سر کردی مرا
آن را جدی نگیرید. برای دفع چشم زخم است.
برای اینکه شما نگویید اینهمه خنده را از کجا آوردی.
کانِ (سرچشمه) خنده بود. کانِ طرب بود.
میگفت من:
" فرح ابن الفرح ابن الفرح ابن الفرحم "
من، فرح فرزند فرح فرزند فرح فرزند فرحم.
یعنی:
" طرب اندر طرب اندر طرب اندر طربم "
" شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم "
اینها تعبیرات خود او است .
#شبی_در_کنار_آفتاب