من پیر فنا بدم جوانم کردی
من مرده بدم ز زندگانم کردی
میترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردی
#مولانا
من مرده بدم ز زندگانم کردی
میترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردی
#مولانا
خُنُک آن دَم که ، به رحمت ، سرِ عشاق بِخاری ،
خُنُک آن دَم که ، برآید ز خزان ، بادِ بهاری ،
خُنُک آن دَم که ، بگویی که ، بیا عاشقِ مسکین ،
که تو ، آشفتهٔ مایی ،،، سرِ اغیار ، نداری ،
خُنُک آن دَم که ، صلا در دهد آن ساقیِ مجلس ،
که کند بر کفِ ساقی ، قدحِ باده ، سواری ،
شود اجزایِ تنِ ما ،،، خوش از آن بادهٔ باقی ،
بِرَهَد این تنِ طامع ، ز غمِ مایدهخواری ،
خُنُک آن دَم که ، ز مستی ،،، سرِ زلفِ تو بشورَد ،
دلِ بیچاره ، بگیرد به هوس ، حلقهشماری ،
خُنُک آن دَم که ، شبِ هجر ،،، بگوید که ، شبت خوش ،
خُنُک آن دَم که ، سلامی کند آن نورِ بهاری ،
خُنُک آن دَم که ، برآید به هوا ابرِ عنایت ،
تو ، از آن ابر به صحرا ، گُهرِ لطف ، بباری ،
#مولانا
خُنُک آن دَم که ، برآید ز خزان ، بادِ بهاری ،
خُنُک آن دَم که ، بگویی که ، بیا عاشقِ مسکین ،
که تو ، آشفتهٔ مایی ،،، سرِ اغیار ، نداری ،
خُنُک آن دَم که ، صلا در دهد آن ساقیِ مجلس ،
که کند بر کفِ ساقی ، قدحِ باده ، سواری ،
شود اجزایِ تنِ ما ،،، خوش از آن بادهٔ باقی ،
بِرَهَد این تنِ طامع ، ز غمِ مایدهخواری ،
خُنُک آن دَم که ، ز مستی ،،، سرِ زلفِ تو بشورَد ،
دلِ بیچاره ، بگیرد به هوس ، حلقهشماری ،
خُنُک آن دَم که ، شبِ هجر ،،، بگوید که ، شبت خوش ،
خُنُک آن دَم که ، سلامی کند آن نورِ بهاری ،
خُنُک آن دَم که ، برآید به هوا ابرِ عنایت ،
تو ، از آن ابر به صحرا ، گُهرِ لطف ، بباری ،
#مولانا
شیخ #ابوالحسن_خرقانی شبی در نماز بود.
آوازی شنید که :
" ابوالحسن!
خواهی که آنچه از تو میدانم، با خلق بگویم تا سنگسارت کنند !؟
شیخ گفت:
" بار الها!
خواهی تا آنچه از کرم و رحمت تو میدانم و میبینم با خلق بگویم،
تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟ "
آواز آمد: " نه از تو، نه از من...! "
#تذکره_الاولیا
#عطار_نیشابوری
حضرت #مولانا میفرماید:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم...
آوازی شنید که :
" ابوالحسن!
خواهی که آنچه از تو میدانم، با خلق بگویم تا سنگسارت کنند !؟
شیخ گفت:
" بار الها!
خواهی تا آنچه از کرم و رحمت تو میدانم و میبینم با خلق بگویم،
تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟ "
آواز آمد: " نه از تو، نه از من...! "
#تذکره_الاولیا
#عطار_نیشابوری
حضرت #مولانا میفرماید:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم...
.
از تو رستست ار نکویست ار بدست
ناخوش و خوش هر ضمیرت از خودست
گر بخاری خستهای خود کشتهای
ور حریر و قزدری خود رشتهای
#مولانا مثنوی دفتر سوم
از تو رستست ار نکویست ار بدست
ناخوش و خوش هر ضمیرت از خودست
گر بخاری خستهای خود کشتهای
ور حریر و قزدری خود رشتهای
#مولانا مثنوی دفتر سوم
.
ای برادر تو همان اندیشهای
ما بقی تو استخوان و ریشهای
گر گلست اندیشهٔ تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمهٔ گلخنی
#مولانا دفتر دوم
ای برادر تو همان اندیشهای
ما بقی تو استخوان و ریشهای
گر گلست اندیشهٔ تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمهٔ گلخنی
#مولانا دفتر دوم
ای گزیده نقش از نقاش خود
کی جدایی کی جدایی کی جدا
با همه بیگانهای و با غمش
آشنایی آشنایی آشنایی آشنا
#مولانا
کی جدایی کی جدایی کی جدا
با همه بیگانهای و با غمش
آشنایی آشنایی آشنایی آشنا
#مولانا
اگر بگذشت روز ، ای جان ،
به شب ، مهمانِ مستان شو ،
برِ خویشان و بیخویشان ،
شبی تا روز ، مهمان شو ،
#مولانا
به شب ، مهمانِ مستان شو ،
برِ خویشان و بیخویشان ،
شبی تا روز ، مهمان شو ،
#مولانا