معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
📎 #برای_یادگیری (۱۰) 📎

#قواعد_قافیه (ب)(۳)

تبصرە‌ی ۳: رعایت #قواعد_دوگانه_ی_قافیه #الزامی است. فقط یک #استثناء دارد. اگر در قاعده‌ی ۲ #مصوت #کوتاه باشد و #قافیه، #حروف_الحاقی داشته باشد، این مصوت کوتاه می‌تواند #متفاوت باشد؛ مثلا گَشت (گردید) با کُشت (قتل کرد) #قافیه نمی‌شود؛ زیرا مصوت اولی ضمه و مصوت دومی فتحه است. ولی اگر به #آخر این دو #کلمه حرف یا حروفی؛ مثلا ـــِـــ (هـ بیان حرکت) #الحاق شود، این دو کلمه قافیه می‌شوند:
سراسر همه دشت پر کُشته بود
زمین چون گل ارغوان گَشته بود

همین‌طور منظَر با تصوُّر قافیه نمی‌شود ولی در صورت افزوده‌شدن #حرف_الحاقی مثلا ی قافیه‌شدن آن‌ها اشکال ندارد:
آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم
سیر نمی‌شود نظر بس که لطیف منظری

گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود
می‌روی و مقابلی، غایب و در تصوری

(#سعدی)

واژه‌ی بنده (=بند ِ) نیز با ژنده (=ژند ِ) قافیه می‌شود؛ چون کسره‌ی آخر در #حکم الحاقی است.

تبصرە‌ی ۴: #پسوند و #پیشوند گرچه #واژه نیستند اما گاهی در قافیه‌ی شعر در حکم #واژه_ی_قافیه قرار گرفته‌اند:
چنان صورتش بسته تمثالگَر
که صورت نبندد از آن خوب‌تَر

«گر» و «تر» پسوند هستند و باید الحاقی به حساب آیند، امّا خود، واژه‌ی قافیه قرار گرفته‌اند.
همچنین در شعر:
گرفتم که خود هستی از عیب پاک
تعنت مکن بر من عیب‌ناک

ناک پسوند است، اما واژه‌‌ی قافیه قرار گرفته و با کلمه‌ی «پاک» قافیه شده است. در شعر زیر:
دلم جز مهر مه‌رویان طریقی بر نمی‌گیرد
زهر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد

«بَر» و «دَر» پیشوند هستند اما واژه‌ی قافیه قرار گرفته‌اند.
در صورتی پسوند یا پیشوند، واژه‌ی قافیه #محسوب می‌شود که #تکرار نشود؛ مثلا در این بیت مولوی:
نک بهاران شد، صلا ای لولیان
بانگ نای و سبزه و آب روان

که گرچه #حروف_مشترک تنها حروف الحاقی «ان» است اما پسوند «ان» در واژه‌ی «لولیان» نشانه‌ی #جمع است و در واژه‌ی «روان» نشانه‌ی #صفت_حالیه و قافیه درست است. ولی در این بیت #دقیقی:
شب سیاه بدان زلفکان تو مانَد
سپید روز به پاکی رخان تو مانَد

«ان» در هر دو واژه‌ی «زلفکان» و «رخان» نشانه‌ی جمع است و چون تکرار شده لذا قافیه درست نیست.


📚 از کتاب قافیه و عروض پیش‌دانشگاهی
📎 #برای_یادگیری (۱۱) 📎

#قواعد_قافیه (ب)(۴)

تبصرە‌ی ۵: اگر قبل از #حروف_قافیه (در قاعده‌ی ۱ و ۲) #حرف یا #حروف دیگری #مشترک باشد،  آن‌ها #جزء_حروف_قافیه نیستند و #رعایت آن‌ها لازم نیست. مثلا در شعر:
به خردی بخورد از بزرگان قفا
خدا دادش اندر بزرگی صفا

ــَــ‌فا، #حروف_مشترک است اما فقط #مصوت «ا» #حرف_قافیه است و رعایت حروف مشترک دیگر #ضرورت ندارد. به عبارت دیگر «قفا» و «صفا» با واژه‌هایی مثل «ما» و «فضا» #قافیه می‌شود. در شعر زیر:
بشنو این نی چون حکایت می‌کند
وز جدایی‌هـا شکایت می‌کند

ــَــ‌ت، حروف مشترک است اما فقط ــَــ‌ت حروف قافیه است و رعایت حروف مشترک اضافی یعنی «ایـ» ضرورت ندارد. به عبارت دیگر «حکایت» و «شکایت» با واژه‌هایی مثل «نعمَت» و «فرصَت» هم قافیه می‌شود.

تبصره‌ی ۶: اگر #واژه_های_قافیه #لفظاً یکسان ولی در #معنا #متفاوت باشند، #قافیه درست است و #جناس هم دارد:
ز هر ناحیت کاروان‌ها روان (=رونده)
به دیدار آن صورت بی‌روان (=روح)

تبصرە‌ی ۷: گاه حروف قافیه در بیش از یک #واژه قرار می‌گیرد:
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
مرا ز خال تو با حال خویش پروا، نه

در مصراع دوم، پروا+نه (پروا نیست) با پروانه #قافیه شده که #حروف_قافیه در آن «ا+نه» است.


📚 از کتاب قافیه و عروض پیش‌دانشگاهی
📎 #برای_یادگیری (۳)📎

#حرف: شاعر با #واژه به سرودن شعر و آفرینش زیبایی می‌پردازد. واژه خود از واحدهای کوچک‌تری به نام #حرف درست می‌شود. لازم است بدانیم که در #قافیه_و_وزن شعر #صورت_ملفوظ حرف (یا #واج، همان که در آموزش فارسی ابتدایی به آن «#صدا» می‌گویند) مورد نظر است نه #شکل_مکتوب (البته در جای خود به این شکل هم پرداخته می‌شود):
مثلا واژه‌ی «#خواهر» به صورت «خاهَر» تلفظ می‌شود و پنج حرف (=واج) دارد (خـ، ا، ه‍‍، —َ، ر) و واژه‌ی «#نامه» به صورت «نامِ» تلفظ می‌شود و چهار حرف دارد (نـ، ا، مـ، —ِ ).

📚 از کتاب قافیه و عروض پیش‌دانشگاهی، صفحه‌ی ۴
#گلی_از_گلستان_سعدی

حکایت دوم از باب سوم ...


دو امیر زاده در مصر بودند : یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت. عاقبةُ‌الأمر، آن یکی نظر کردی و گفتی من به سلطنت رسیدم و این، همچنان در مسکنت بمانده است. گفت :
_ای برادر ! شُکرِ نعمتِ باری عِزّ اسمُه همچنان افزون‌تر است بر من، که میراث پیغمبران یافتم -یعنی علم- و تو را میراث فرعون و هامان رسید -یعنی مُلک مصر-.

من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از دستم بنالند

کجا خود شُکر این نعمت گزارم
که زورِ مردم آزاری ندارم


#گلستان
حضرت #سعدی
.
.
#واژه_گاه

عاقبةُ‌الأمر : سرانجام
مسکنت : تنگ‌دستی
باری عِزّ اسمُه : خداوند گرامی‌نام
هامان : وزیر فرعون
#گلی_از_گلستان_سعدی

حکایت سوم از باب سوم ...


درویشی را شنیدم، که در آتشِ فاقه می‌سوخت ؛ و رقعه بر خرقه همی‌دوخت و تسکینِ خاطرِ مِسکین را همی‌گفت :

به نان خشک قناعت کنیم و جامه‌ی دَلق
که بار محنتِ خود بِهْ که بار منّت خَلق

کسی گفتش :
_چه نشینی ! که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کَرَمی عمیم ؛ میان به خدمت آزادگان بسته و بر دل‌ها نشسته ؛ اگر بر صورتِ حالِ تو چنان که هست وقوف یابد، پاس خاطر عزیزان داشتن منّت دارد و غنیمت شمارد.
گفت :
_خاموش ! که در گرسنگی مردن بِهْ، که حاجت پیش کسی بردن.

هم رقعه دوختن بِه و الزام کُنج صبر
کز بهر جامه رقعه برِ خواجگان نبشت

حقّا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن به پایمردیِ همسایه در بهشت


#گلستان
حضرت #سعدی
.
.
#واژه_گاه

• فاقه : تنگ‌دستی
• رقعه بر خرقه دوختن : وصله روی جامه‌ی کهنه دوختن
• دلق : جامه‌ی پشمین درویشان
• عمیم : همگانی، تمام
• پاس خاطر عزیزان داشتن منت دارد : خشنود می‌شود که دل عزیزان را بنوازد
• الزام : در اینجا به معنی گزینش است
• خواجگان : دولت‌مردان
• پایمردی : میانجی‌گری
#گلی_از_گلستان_سعدی

حکایت چهارم از باب سوم ...


یکی از ملوک عجم، طبیبی حاذق به خدمت مصطفی (صلی الله علیه و سلم) فرستاد. سالی در دیار عرب بود و کسی تجربه پیش او نیاورد و معالجه از وی درنخواست ؛ پیش پیغمبر آمد و گله کرد که مر این بنده را برای معالجت اصحاب فرستاده‌اند و در این مدّت کسی التفاتی نکرد تا خدمتی که بر بنده معیّن است، به جای آورد. رسول (علیه السلام) گفت :
_این طایفه را طریقتی ست که تا اشتها غالب نشود، نخورند و هنوز اشتها باقی بود که دست از طعام بردارند.
حکیم گفت :
_این است موجب تندرستی ! زمین ببوسید و برفت.

سخن آنگه کند حکیم آغاز
یا سَرِ انگشت سوی لقمه دراز

کز ناگفتنش خلل زاید
یا ز ناخوردنش به جان آید

لاجَرَم حکمتش بود گفتار
خوردنش تندرستی آرَد بار


#گلستان
حضرت #سعدی
.
.
#واژه_گاه

• مُلوک : جمع مَلِک، پادشاهان
• عجم : غیر عرب، ایرانی
• حاذق : دَرد شناس، ماهر
• مصطفی : برگزیده، یکی از لقب‌های پیامبر اسلام
• دیار : سرزمین
• تجربه : آزمایش، مایه‌ی آزمایش
• التفاتی نکرد : مراجعه نکرد
• طریق : خوی و روش
• زمین ببوسید : شرط ادب به جای آورد
#گلی_از_گلستان_سعدی

حکایت سوم از باب سوم ...


درویشی را شنیدم، که در آتشِ فاقه می‌سوخت ؛ و رقعه بر خرقه همی‌دوخت و تسکینِ خاطرِ مِسکین را همی‌گفت :

به نان خشک قناعت کنیم و جامه‌ی دَلق
که بار محنتِ خود بِهْ که بار منّت خَلق

کسی گفتش :
_چه نشینی ! که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کَرَمی عمیم ؛ میان به خدمت آزادگان بسته و بر دل‌ها نشسته ؛ اگر بر صورتِ حالِ تو چنان که هست وقوف یابد، پاس خاطر عزیزان داشتن منّت دارد و غنیمت شمارد.
گفت :
_خاموش ! که در گرسنگی مردن بِهْ، که حاجت پیش کسی بردن.

هم رقعه دوختن بِه و الزام کُنج صبر
کز بهر جامه رقعه برِ خواجگان نبشت

حقّا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن به پایمردیِ همسایه در بهشت


#گلستان
حضرت #سعدی
.
.
#واژه_گاه

• فاقه : تنگ‌دستی
• رقعه بر خرقه دوختن : وصله روی جامه‌ی کهنه دوختن
• دلق : جامه‌ی پشمین درویشان
• عمیم : همگانی، تمام
• پاس خاطر عزیزان داشتن منت دارد : خشنود می‌شود که دل عزیزان را بنوازد
• الزام : در اینجا به معنی گزینش است
• خواجگان : دولت‌مردان
• پایمردی : میانجی‌گری
#واژه_نامه_شیرازی

آرمه (ویار)
ال بوخارا (آلو بخارا)
آمخته (عادت کرده)
اِراض کردن (هول کردن)
باد کردن (تکبر به خرج دادن)
ببه (محبوب، عزیز، معمولاً برای فرزند گفته می‌شود)
بُقُرنه (حلقوم)، پالون سُویده (حیله گر و مکار)
تاتی کردن (راه رفتن ابتدایی بچه‌ها)
جار (بانگ و فریاد)
.
جَر (دعوا و کشمکش)
چَپَری (فوری- سریع)
چیاکشی (اسباب کشی)
هسین (گلدان سفالی)
حال اومدن (چاق شدن)
خاکشیر مزاج (با همه کس سازگاری دارد)
خزوک (سوسک به طور عام هر نوع سوسک، مثلاً سوسک حمام کدو نامیده می‌شود و یا خرچسانه خزوک چسو گفته می‌شود)
کل پوک (مارمولک)
ریشمیز (موریانه)
.
دولک (دوست دختر، زید)
داچی (داداش)
دُب (لجباز)
رِچ (ردیف)
رنج (کوچک)
زلیبی (زولبیا)
زِنِش (جربزه، جوهر)
سُپ (گونه)
سرقدم رفتن (اسهال داشتن)
شافتک (سوت)
.
شِوِر (شل و ول)
صبو صب (صبح فردا)
گاه (زود)
ضَفت کردن - پنوم (پنهان کردن)
طیفه (طایفه)
عزّوجز (التماس)
.
عزیز تِرانی (بچه لوس و ننر و یکی یکدانه)
غول (جای گود- برای چاه، استخر و حوض یا آبگیر به کار می‌رود)
غنچه دوسی (لقب برای زنان نزدیک است، مثلاً خواهر شوهری که ازدواج نکرده است، همچنین کلماتی مانند بهار دوسی، گل دوسی، یاسمن دوسی، خانم دوسی نیز در گذشته بسیار شنیده می‌شد)
فَلّی (فله‌ای، بی نظم- درهم)،
فند زدن (فن زدن، شعبده بازی)
قاپ قمارخونه (کنایه از آدم همه فن حریف)
قُرتِراق (رعد، تندر)،
کَپه (نیمه، نصفه)
تشه برق (آذرخش، برق)
کُترم (در خود فرو رفته، ناراحت)
.
گاسَم (شاید)
گِل غلته (روی زمین غلتیدن)
لُبَّک (بسیار چاق، تپل)
لِبدی (دست و پا چلفتی، بد لباس، بدترکیب و بی بندوبار)
لنده (نق زدن)
مُچنه (مچاله)
مُنج (به اندازه یک مشت)
نغّه (گریه بهانه جویانه کودکان)
ناکو (بدقلق)
وادنگ اومدن (دبه کردن)
.
واگوشک (لغز- چیستان، معما)
هاتون، هاتون (دیر، دیر- به ندرت)
هولی حمالی (الاکلنگ)
یی دری (مستراح)
یتیم غوره (گدا گشنه و بی کس و کار)
الکی خوشال (خوشحالی بی‌مورد)
زرتنگ (تمسخر زرنگی)
اوفِی (کنایه از خنک شدن دل)
چِکِنه (چسبنده)
دیونه (دیوانه)

.
هاشپت (آدم مشنگ)
سِوُ (جدا کردن)
علیحدّه (به طور جداگانه)
اُوزون (آویزان)
پتی (برهنه، لخت)
اُرسی (کفش)
کُتُو خونه (مکتبخانه)
دسّک (دفتر)
قایِم (محکم، پنهان)
تِنگ (محکم)
.
دمِ رُو، روُدار (پشت سر هم، پیوسته)
سِوِر (استوار، مقاوم، پیگیر)
.
سلو سلو (آهسته آهسته)
دَلّی (سطل)
جَلد (سریع)
کِر (گوشه)
وَر (طرف، بر)
وِر (زِر)
ونگه (نق زدن، گریه کردن)
همبر (همبرگر)
Forwarded from Soheyla
در همین غزل چه #واژه ها و #ترکیب‌هایی هست که در #غزل_حافظ نیز یافت می‌شود:

🔅💢شرح پریشانی. از سر هر دو جهان برخیزد. رقص کنان برخیزد. سرو روان و....💢🔅
#محمدعلی_سپانلو پژوهشی ارزشمند در باره‌ی این شاعر دارد که بخشی از آن را در اینجا می‌‌آورم تا با زندگی و کارهای این شاعر بزرگ بیشتر آشنا شویم:

#خانم_پروین_دولت_آبادی در کتاب کوچک شان «#منظورخردمند» آن گاه که پرسش و پاسخ های شاعرانه میان #حافظ و #جهان_ملک_خاتون شاعره هم عصرش را مقابله می کند، #راه_هیجان_انگیزی برای رسوخ به برخی از جنبه های مبهم زندگی حافظ را به ما نشان می دهد؛

وقتی ببینیم که مصرع معروفی چون 🌀💢«یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور» در اصل متعلق به #جهان_ملک_خاتون است یا چندین مصرع دیگر که حافظ فقط در آن دستکاری استادانه کرده💠♻️

ارزش آن راه پیشنهادی را بیشتر درمی یابیم. من خود پیش از آشنایی با اثر خانم دولت آبادی

هنگام مطالعه کتاب «#تاریخ_ادبیات» بزرگ دکتر #صفا به شخصیت این #بانوی_شاعره_ایرانی که #هفت_قرن پیش #دیوانی حاوی بیش از #ده_هزاربیت_شعر به یادگار نهاده کنجکاو شده بودم.سال ها پیش در بخش نسخه های خطی #کتابخانه_ملی_پاریس موفق شدم چند ساعتی زیر نظر مراقبان تنها نسخه موجود دیوان جهان ملک خاتون را تورق کنم و بعدها خیال چاپش را داشتم تا آنکه زنده یاد #دکترزرین_کوب مرا آگاه کرد که یکی از دانشجویان او در کار تصحیح و چاپ همین دیوان است؛ اما در این فاصله من نیز به سهم خود نکات دیگری یافتم.🔰🔰

#جهان_خاتون_ازحافظ_مسن_تراست

، در ایام جوانی با هم ماجراها داشته اند، سپس به مدتی طولانی از هم جدا شده اند. بعدها جهان خاتون که خود ملک زاده شیراز است،

به عقد ازدواج وزیر کهنسال همان شهر درمی آید. لابد شهرت حافظ باعث می شود که با فرستادن غزل هایی از پایبندی خود به عشق دیرین یاد کند، اما حافظ رنجیده خاطر است و سرخورده و شاید این همه گفت وگو را «آیین درویشی» نمی داند.

پاسخ های حافظ دال بر آن است که دوره هیجان های جوانی سپری شده، سن و سالی از او گذشته و دیگر به دلبستگی های این جهانی توجهی ندارد. در بسیاری از موارد هنگامی که حافظ از جهان پیر و بی بنیاد یا بی وفا سخن می گوید اشاره او به «جهان» یعنی #تخلص_جهان_خاتون_است.

در آن مدت که دیوان دو شاعر را با هم مقابله می کردم، ده ها غزل دیگر یافتم که در #اثرخانم_دولت_آبادی به آنها اشاره #نشده بود.

فضل تقدم با او بود اما من نیز نکته ها کشف کردم. با کلید شعرهای جهان خاتون درمی یابیم که مثلاً «سرو راست» در شعر حافظ نه تنها یک درخت بلکه موجود زنده ای است به نام #رقیب.

از آنجا که شعر جهان خاتون صریح تر و واقع گراتر است در روشنایی آن شماری از اسرار غزل های حافظ از خفا بیرون می آید.

کشف دیگر اینکه در دیوان شاعره چندین شعر عاشقانه و بعد مرثیه ای برای «جوانبخت» نامی آمده است.

دکتر صفا یادآوری می کند که تنها جوانبختی که می شناسیم دختر شوهر جهان خاتون بوده است و نتیجه می گیرد که احتمالاً یک جوانبخت مردانه نیز وجود دارد، اما به نظر من دکتر صفا متوجه عشق های حرمسرا نبوده است به ویژه که تلمیحات جهان خاتون یکسر «مردانه» است. ♻️♻️♻️