معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
محمد معتمدی [ما در ره عشق تو]
T.me/Molana
حلاج وشانیم که از دار نترسیم
مجنون صفتانیم که در عشق، خداییم
ترسیدن ما چون‌که هم از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم
ما را به تو سِرّی‌ست که کس محرم آن نیست
گر سَر برود، سِرّ تو با کس نگشاییم
ما را نه غم دورخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رُخ پرده که مشتاق لقاییم

#دفتر هفتم مثنوی
#خواننده: محمد_معتمدی
گِل مَخور، گِل را مَخَر، گِل را مَجو!
زانکه  گِلخوار  است  دائم  زَردرو

دِل  بخور  تا دائماً  باشی جوان
از تجلّی چهره ات چون ارغوان


#مثنوی_مولانا
#دفتر_دوم
هر کجــــــا دردی، دوا آنجـــــا رَوَد
هر کجا پَستـی ست، آب آنجا دَوَد

آبِ رحمـــت بایـــدت، رو پســت شو!
وانگهان خور خَمرِ رحمت! مست شو!

رحمت اندر رحمت آمد تا به سـر
بر یکی رحمت فرو مَآی! ای پسر!

#مثنوی
#مولانا
#دفتر_دوم_ص۲۵۸



این قانونِ عالَمِ روح است که هرکجا دردی باشد دوا به آنجا می رود مانند قانون طبیعت که هرجا پستی هست آب به آنجا سرازیر می شود.
اصل و مبنای سلوک پست شدن و خود را در برابر حق، صِفر دانستن است، سالک واقعی هیچ ادعایی در درون ندارد و هیچ تلاشی برای اثبات خود ندارد و در واقع خودیتی نمی بیند و همه چیز را از خدا می داند.
با ادبِ فقر و خضوع در برابر حق حاضر می شود و قلب خود را از معرفت و حقیقت لبریز می سازد.
ای سالک حق تمامِ وجود خود را غرقِ دریایِ معرفت کن و به نوشیدن یک جرعه اکتفا نکن!
پهلوانان عالم معنا و معرفت در جستجوی دلها و قلب های صادق و مهربان و دردمند اند. آنان شکارچی دلهایند و همچون طبیبان، دارویشان، دردِ دردمندان است.
مهربانــــی شد شکارِ شیرمرد
در جهان دارو نجوید غیرِ درد
چار هندو در یکی مسجد شدند
بهر طاعت راکع و ساجد شدند

حکایت در باب چهار هندو است که در مسجد به نماز می ایستند وقتی صدای موذن برمی آید
یکی از آنها با آن که خود در نماز است می گوید:
ای موذن بانگ کردی وقت هست.

هندوی دیگر در همان حال به وی می گوید:
سخن گفتی و نمازت باطل است
سومی به دومی می گوید:
به او طعن نزن که نماز تو هم باطل است.
سپس هندوی چهارم می گوید:
خدا را شکر که من مثل شما سه تن سخن نگفتم.
بدین گونه بالاخره نماز هر چهار تن تباه می شود.
دراین حکایت هر کدام از این چهار هندو نمادی هستند از انسانهایی که به عیب خود کور می باشند و به عیب دیگران بینا و آگاه...

ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید

#دفتر_دوم_مثنوی‌
از درِ دل و اَهلِ دل آبِ حیات
چند نوشیدی و وا شد چشم هات؟

بس غذایِ سُکر و وَجد و بی‌خَودی
از درِ اهلِ دلان بر جان زدی

باز این در را رها کردی زِ حرص
گِردِ هر دُکّان همی‌گردی زِ حرص

بر درِ آن منعِمانِ چرب دیگ
می‌دَوی بهرِ ثَریدِ مرده ریگ

چربِشْ اینجا دان که جان فربه شود
کارِ نااومید اینجا بِه شود

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم



جناب مولانا سالکان را هشدار می دهد که از روی کنجکاوی و حرص هی به اینطرف و آنطرف سر نکشید که جان های شما را لاغر و سرمایه یقین و معرفت از دست خواهید داد و رهروان را می خواند که بر همین درگاه و آستان بمانید و شش دانگ خود را در این مقام و موقف متمرکز کنید وگرنه هر قدر که کم بگذارید و به جای دیگر متمایل شوید ضرر کرده اید و جز متاع ناچیزی بدست نخواهید آورد.
نقل است که مرحوم آقای مطهری بعد از زیارت قبّةالخَضرا، نبی مکرم را به خواب دیدند و پیامبر در رویا ایشان را حوالت به عارفِ کامل مکمّلی می دهند و ایشان بعدا به راهنمایی علامه طباطبایی در طهران به خدمت آن عارفِ کامل ربانی رسیدند و توسط ایشان با حضرت حداد ملاقات نموده و بعد از اولین ملاقات گفته بودند: ایشان حیاتبخش است.
این روابط و ملاقات ها تقریبا تا اواخر عمر ایشان ادامه داشت ولی در عین حال مرحوم مطهری در ادامه مسیر دلشان به جای دیگری هم متمایل بود و به همین جهت به آنجا که مستعدّ آن بودند نرسیدند.
آن کیمیای حیاتبخش و شراب روحانی و مایهٔ گرمی دل و تعالی جان تنها در نزد اولیای حق پیدا می شود.
این حرص و کنجکاوی شاید قبل از رسیدن برای سالک لازم باشد ولی بعد از اینکه رسید و بهره برد و به سکون رسید و از غذای سکر و وجد و فنا خورد باید متمرکز در نفس و جان استاد و مرشد حقیقی گردد تا به کمال خود برسد وگرنه در پایان عمر کارهایش ابتر مانده و مثل سیب کالی به زمین خواهد افتاد.
صومعهٔ عیسی ست خوانِ اهل دل
هان و هان ای مبتلا، این در مَهِل!

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم


صومعه حقیقی دل و جان عارفان است که در آن جا، همانطور که عیسی بیماری ها را شفا می داد، غم ها زدوده می شود و دردها درمان و مشکلات فکری و نفسی حل می شود.
پس به هوش باش ای سالک، حال که همه راه ها را آزمودی و اهل حقیقت از مدّعیان بازشناختی و در آستان اهل دل و اولیا آرام شدی و از سرگردانی درآمدی قدر بدان و بر درگاه باش و هرزه وار به این و آن سو چشم مدوز و هرجایی مرو ،
و رشته ای از محبّت و خدمت بر پای ببند تا دچار غفلت نشوی و خود را از این درگاه جدا و گم نکنی.

اگر سالک دچار ناسپاسی و غرور و یا فراموشی و برتر دانستن خود نسبت به دیگران شود و این نعمت و فتوحات را از خود بداند و فقر و مسکنت خود را فراموش کند این باب به سبب ملال اهل دل بر او بسته خواهد شد و اگرچه در ظاهر با اولیای حق باشد ولی در باطن او را دور می کنند!

آزمودی تو بسی آفاتِ خویش
یافتی صحّت ازین شاهانِ کیش

چند آن لنگیّ تو رهوار شد
چند جانت بی غم و آزار شد

ای مُغفّل رشته‌ای بر پای بند
تا ز خود هم گم نگردی ای لَوَند

ناسپاسی و فراموشیِّ تو
یاد نآورد آن عسل‌نوشیِّ تو

لاجرم آن راه بر تو بسته شد
چون دلِ اهلِ دل از تو خسته شد

زودشان دریاب و استغفار کن
همچو ابری گریه‌های زار کن

تا گلستان شان سوی تو بشکفد
میوه‌های پخته بر خود وا کَفَد
____
*لَوَند: هرزه، هرجایی؛ شاهانِ کیش: اولیا و بزرگان دین؛ واکفد: باز شود، بشکافد
بنگر اکنون زندهٔ اطلس‌پوش را
هیچ اطلس دست گیرد هوش را؟

در عذابِ منکَر است آن جانِ او
کزدُمِ غم در دلِ غمدان او

از برون بر ظاهرش نقش و نگار
وز درون ز اندیشه‌ها او زار زار

و آن یکی بینی در آن دلقِ کهن
چون نباتِ اندیشه و شکّر سخن

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم



گاهی اعیان و اشراف و اهل ثروت و قدرت که آوازه جناب مولانا را می شنیده اند در مجلس او حاضر می شدند در حالی که در نوع پوشش از دیگران ممتاز بوده و در رفتار با تعین و تشخص خاصی وارد می شده اند و هوش و حواس برخی سلّاک را  متوجه خویش می ساختند و شاید نزد خود قیاساتی می کرده اند!
جناب مولانا هشدار می دهد که این برو بیاهای اهل قدرت و حکومت و تعیّنات اهل مال و ثروت حواستان را پرت نکند، بلکه در احوال این حریرپوشان تأمّل کن، آیا آن لباس های گرانقیمت و حریرهای پر نگار بر آگاهی و معرفت شان یاری می رساند؟
و چون خوب در احوال این عده مطالعه کنی و عمیق تر شوی و با چشم قلبت به آنها بنگری درونِ آن ظاهر پر نقش و نگار را در خلأیی از معنا و پر از اندوه و دردی ناشناخته خواهی دید. مرده ای به ظاهر زنده که در تخیلات برتری جویانهٔ خویش دفن گردیده است.

درون شان غمبار از کثرات و خیالات و اندیشه ها و پر از عقارب حرص ها و کینه هاست.

و اگر چشمی تیزبین داشته باشی
در میانِ خرقهٔ پاره و ژولیدهٔ اهل معنا،
چشمه ای روشن از معرفت و حکمت خواهی یافت که جوی از آن به همه آن مکنت و ثروت و حکومت می ارزد.
______
*کزدم: کژدم، عقرب
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آب از بالا و پست

#دفتر_سوم
#مثنوی

به جای اینکه به دنبال آب باشیم، باید به دنبال تشنگی باشیم. وقتی که تشنگی به دست آمد، آب جاری می شود.
تو چه دانی ذوق آب دیدگان
عاشق نانی تو چون نادیدگان

#دفتر_اول

تو که حریص بر متاع دنیوی هستی چه میدانی که ذوق و حال حاصل آمده از اشک چشم و انکسار قلب چیست؟! زیرا تو مانند گدایان حریص، شیفتهٔ نانی.
#نماز_ریاکاران

نماز ریاکاران، صدا و صفیری بیش نیست، زیرا اصل نماز، یاد خداست و اگر آن یاد نباشد همۀ عبارتها و آیات و حرکاتِ نمازگزاران باطل می‌شود و او را هیچ بهره‌ای از آن کلمات و حرکات قدسی نباشد.

آن مُنافِق با مُوافِق در نماز
از پِیِ اِسْتیزه آید نه نیاز

هرچه مَردم می‌کُند، بوزینه هم
آن کُند کَزْ مَرد بینَد دَمْ به دَم


او گُمان بُرده که من کردم چو او
فَرق را کِی دانَد آن اِسْتیزه ‌رو؟

#مثنوی_معنوی #دفتر_اول