معرفی عارفان
1.13K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
نه خود اندر زمین نظیر تو نیست
که قمر چون رخ منیر تو نیست

ندهم دل به قد و قامت سرو
که چو بالای دلپذیر تو نیست

#حضرت_سعدی
در همه شهر ای کمان‌ابرو
کس ندانم که صید تیر تو نیست

دل مردم دگر کسی نبرد
که دلی نیست کان اسیر تو نیست

#حضرت_سعدی
گر بگیری نظیر‌ من چه کنم‌؟
که مرا در جهان نظیر تو نیست
ظاهر آنست کان دل چو حدید
درخور صدر چون حریر تو نیست
همه عالم به عشقبازی رفت
نام سعدی که در ضمیر تو نیست


#حضرت_سعدی
کجایید ای شهیدان خدایی/ بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق/ پرنده‌تر ز مرغان هوایی

کجایید ای شهان آسمانی/ بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده/ کسی مر عقل را گوید کجایی

کجایید ای در زندان شکسته/ بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده/ کجایید ای نوای بی‌نوایی

#حضرت_مولانا
روز عاشورا همه اهل حلب

باب انطاکیه اندر تا به شب

گرد آید مرد و زن جمعی عظیم

ماتم آن خاندان دارد مقیم

ناله و نوحه کنند اندر بکا

شیعه عاشورا برای کربلا

بشمرند آن ظلمها و امتحان

کز یزید و شمر دید آن خاندان

نعره‌هاشان می‌رود در ویل و وشت

پر همی‌گردد همه صحرا و دشت

#حضرت_مولانا
#مثنوی_دفتر_ششم
Forwarded from MAمریم
MAمریم  ابریشمی



۳۵۸۴) بود لقمان پیشِ خواجۀ خویشتن / در میان بندگانش خوار تن

۳۵۸۵) می فرستاد او غلامان را به باغ / تا که میوه آیدش بهرِ فراغ

۳۵۸۶) بود لقمان در غلامان چون طُفَیل / پُر معانی ، تیره صورت ، همچو لَیل

۳۵۸۷) آن غلامان ، میوه هایِ جمع را / خوش بخوردند از نَهیبِ طمع را

۳۵۸۸) خواجه را گفتند : لقمان ، خورد آن / خواجه ، بر لقمان تُرُش گشت و گران

۳۵۸۹) چون تفحُص کرد لقمان از سبب / در عِتابِ خواجه اش ، بگشاد لب

۳۵۹۰) گفت لقمان : سیّدا پیشِ خدا / بندۀ خائن نباشد مُرتضا

۳۵۹۱) امتحان کُن جمله مان را ای کریم / سیرِمان در ده تو از آبِ حَمیم

۳۵۹۲) بعد از آن ما را به صحرای کلان / تو سواره ، ما پیاده می دوان

۳۵۹۳) آنگهان بنگر تو بد کردار را / صُنع هایِ کاشفُ الاسرار را

۳۵۹۴) گشت ساقی خواجه ، از آب حَمیم / مر غلامان را و خوردند آن ز بیم

۳۵۹۵) بعد از آن می راندشان در دشت ها / می دویدندی میانِ کشت ها

۳۵۹۶) قی در افتادند ایشان از عَنا / آب می آورد زیشان میوه ها

۳۵۹۷) چون که لقمان را درآمد قی زناف / می برآمد از درونش ، آبِ صاف

۳۵۹۸) حکمتِ لقمان چو دانَد این نمود / پس چه باشد حکمتِ ربُ الوجود ؟

۳۵۹۹) یَومَ تُبلی اَلسّرایر کُلُها / بانَ مِنکُم کامِنُ لا یَشتَهی

۳۶۰۰) چون سُقُوا ماءََ حَمیماََ قُطّعَت / جُملة الاَستارِ مِمّا اَفظعت

۳۶۰۱) نار از آن آمد عذابِ کافران / که حَجَر را نار باشد امتحان


۳۶۰۲) آن دلِ چون سنگِ ما را چند چند / نرم گفتیم و نمی پذرفت پند

۳۶۰۳) ریشِ بَد را داروی بَد یافت رگ / مر سَرِ خر را سِزَد دندانِ سگ


۳۶۰۴) اَلخَبیثات للخَبیثین ، حکمت است / زشت را ، هم زشت جفت و بابت است

۳۶۰۵) پس تو هر جفتی که می خواهی ، برو / محو و هم شکل و صفاتِ دوست شو

۳۶۰۶) نور خواهی ، مستَعدِ نور شو / دور خواهی ، خویش بین و دور شو


۳۶۰۷) ور رهی خواهی از این سِجنِ خَرِب / سَر مکش از دوست وَاسجُد وَاقتَرِب



#حضرت مولانا🌹
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم

نیست در کس کرم و وقت طرب می‌گذرد
چاره آن است که سجاده به می بفروشیم

خوش هواییست فرح بخش خدایا بفرست
نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم

ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم

گل به جوش آمد و از می نزدیمش آبی
لاجرم ز آتش حرمان و هوس می‌جوشیم

می‌کشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم

حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم

#حضرت_حافظ
شوق دیـدار تـو سر رفت
ز پیمانه‌ٔ ما
کی قدم می‌نهی ای شاه به
ویـرانه‌ٔ ما
ما هنوز ای نفست گرم پر
از تاب و تبیم
سر و سامان بده بر این دلِ
دیوانه‌ٔ ما

#حضرت_مولانا
آمد گَهِ آن که بوی گلزار
منسوخ کند گلاب عطار

خواب از سر خفتگان به دربرد
بیداری بلبلان اسحار

ما کلبه ی زهد برگرفتیم
سجاده، که می‌برد به خمار

یک رنگ شویم تا نباشد
این خرقه ی سِترپوش زنار

برخیز که چشم‌های مستت
خفتست و هزار فتنه بیدار

وقتی صنمی دلی ربودی
تو خلق ربوده‌ای به یک بار

یا خاطر خویشتن به ما ده
یا خاطر ما ز دست بگذار

نه راه شدن نه روی بودن
معشوقه ملول و ما گرفتار

من پیش نهاده‌ام که درخون
برگردم و برنگردم ازیار

گر دنیه و آخرت بیاری
کاین هر دوبگیر ودوست بگذار

#حضرت_سعدی
من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

تو همایی و من خسته بیچاره گدای

پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی

بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم

ور جوابم ندهی می‌رسدت کبر و منی

مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی

تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی

مست بی خویشتن از خمر ظلوم است و جهول

مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی

تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ

باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی

#حضرت_سعدی