معرفی عارفان
1.19K subscribers
33.5K photos
12.1K videos
3.2K files
2.74K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram

‍‍ آری ‍ گفتن به زندگی حتی در غریب‌ترین و خشن‌ترین مسائلش ، اراده‌ی به زندگی که با قربانی کردن والاترین گونه‌هایش از بی‌کرانگی خویش شادمانی می‌کند - این همان چیزیست که من دیونوسی نامیده‌ام ، این همان پلی است که من به سوی روان‌شناسی شاعر تراژیک یافتم ، کلید مفهوم احساس تراژیک.


👤 #فردریش_نیچه
📚 #غروب_بت‌ها
حکمت_در_دوران_شکوفایی_یونان@philosophic.pdf
1.4 MB
📚 #کتاب حکمت در دوران شکوفایی فکری یونانیان
نویسنده #فردریش_نیچه
در باب حقیقت و دروغ به مفهوم غیراخلاقی.pdf
376.7 KB
🔺🔺
در باب حقیقت و دروغ به مفهومی غیر اخلاقی اثر
#فردریش_نیچه


#فلسفه
از کسی که کتابخانه دارد و کتابهای زیادی

میخواند، نباید هراسید

از کسی باید ترسید که تنها یک کتاب دارد

و آن را مقدس میپندارد

ولی هرگز آن را نخوانده است.

#فردریش_نیچه
«گام‌ها می‌گویند که مرد آیا در راه خویش گام می‌زند یا نه: پس راه‌رفتن را بنگرید آن‌که به هدف خویش نزدیک می‌شود رقصان است.»



#فردریش_نیچه
-چنین گفت زرتشت
دیگر بار، پیش از آنگه بکوچم
و نگاهم را به بالا بردوزم،
دست هایم را بلند می کنم
به سوی تویی که از او گریزانم
و به شکوهمندی،
می ستایمش در محرابی در سویدای دلم
که هماره
صدای او را
طنین می افکند.
و بر پیشانی اش این کلام درخشان نقش است؛
به خدای ناشناخته
از اویم، گرچه تا این دم
در جمعی خیانت ورز مانده ام؛
از اویَم من و دام هایی می نگرم
که به ستیزه وامی داردَم،
می خواهم بگریزم و
خود را به ناگزیر به خدمتگزاری اش کنم.
ای ناشناخته!

می خواهم بشناسم ات
ای چنگ انداخته در میانه ی جانم!
ای چون توفان،به تلاطم آورنده ی زندگانی،
تو، ای دست نایافتنیِ آشنا!
می خواهم بشناسمت، و به خدمت ات در آیم.

#فردریش_نیچه
یک کارگر ماهر و پرکار
یا یک دانشمند قابل و پر تلاش، فرقی نمی‌کند،
هر کدام زمانی برازندگی و ارزش واقعی خود را نشان می‌دهد
که به هنر خود بنازد و از کار خویش احساس سربلندی کند
و با بسندگی و خشنودی بر زندگی خود نگرد.

هیچ چیز بدتر و تاسف برانگیزتر از آن نیست
که کفاش یا آموزگاری با چهره‌ای رنج‌نما بخواهد بفهماند
که برای کاری بهتر زاییده شده است...!


اراده معطوف به قدرت | #فردریش_نیچه
.
بهترین راه
برای شروع یک روز خوب این است که
وقت بیدار شدن به این فکر کنیم که
حداقل در این روز بتوانیم برای یک
انسان شادی خلق کنیم.

#فردریش_نیچه
کارهای عاشقانه را همیشه فراسوی نیک و بد انجام دهید.

#فردریش_نیچه
فراسوی نیک و بد
.
بهترین راه
برای شروع یک روز خوب این است که
وقت بیدار شدن به این فکر کنیم که
حداقل در این روز بتوانیم برای یک
انسان شادی خلق کنیم.

#فردریش_نیچه
شب است: اکنون چشمه سارانِ جوشان همگی بلند آواتر سخن می گویند. روان من نیز چشمه ساری ست جوشان.
شب است: اکنون است که نغمه هایِ عاشقان همه سر از خواب پر می کنند. روان من نیز نغمه یِ عاشقی ست.
چیزی بی آرام و آرام ناپذیر در من است که می خواهد به سخن در آید. شورِ عشقی در من است که با زبانِ عشق سخن می گوید.
همه نور ام من؛ آه، ای کاش شب می بودم! اما این تنهایی من است که مرا در نور فرو گرفته است.
آه، ای کاش تیره و شبگون می بودم



#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
‍ تنها بدان خدايي ايمان دارم كه رقص بداند.
و چون ابليس‌ام را ديدم، او را جدّي و كامل و ژرف و باوقار يافتم. او جانِ سنگيني بود. از راهِ اوست كه همه‌چیز فرو می‌افتد.
با خنده مي‌كُشند نه با خشم! خيز تا «جانِ سنگيني» را بكُشيم!
چون راه‌رفتن آموختم، به دويدن پرداختم. چون پروازكردن آموختم، ديگر برايِ جُنبيدن نياز به هيچ فشاري ندارم.
اكنون سبكبار ام؛ اكنون در پرواز؛ اكنون مي‌بينم خويشتن را در زيرِ پايِ خويش؛ اكنون خدايي در من رقصان است.



#فردریش_نیچه
#چنين_گفت_زرتشت


زشت‌ترین انسان گفت: «تو رذل-ای، زرتشت! از تو می‌پرسم: کدام یک از ما بهتر می‌داند که او [خدا] هنوز زنده است یا زندگی از سر گرفته است یا یکسره مُرده است؟ اما من یک چیز را می‌دانم و این را نیز روزی از تو آموختم، زرتشت: آن کس که می‌خواهد از بنیاد بکُشد، خندان است. با خنده می‌کُشند نه با خشم! تو روزی چنين گفتی، ای نهانکار! ای نابودگرِ بی خشم! ای قدیسِ خطرناک! رذل-ای تو!».

و اما چنان افتاد که زرتشت از چنین پاسخ‌هایِ سراپا نامردانه حیران شد و به سویِ درِ غارِ خویش باز پس پرید و روی به میهمانانِ خویش گردانید و با صدايی درشت فریاد زد:  «ای دیوانه‌هایِ رذل! ای دلقک‌ها! چرا در برابرِ من دورویی و پنهانکاری می‌کنید! حال آن که دل‌هایِ یکایک‌ِتان از شادی و شیطنت به خود می‌پیچد، زیرا که شما، سرانجام، دیگربار کودکِ خُردسال شده‌اید، یعنی دیندار - که سرانجام همچون کودکان رفتار می‌کنید. یعنی، دست‌ها را بر هم می‌نهید و دعا می‌خوانید و می‌گویید: 'خدایِ مهربان!' اما اکنون این کودکستان را ترک کنید؛ غارِ مرا که امروز خانه‌یِ هرگونه کودکی بوده است. گرمایِ بازیگوشیِ کودکانه و همهمه‌یِ دل‌هاتان را در بیرون فرونشانید. بی‌گمان، تا که همچون کودکانِ خُردسال نشوید به پادشاهیِ آسمان راه نخواهید یافت (و زرتشت با دست‌هایش به بالا اشاره کرد)، اما ما به هیچ روی خواهانِ راه یافتن به پادشاهیِ آسمان نیستیم؛ زیرا ما مَرد شده‌ایم - پس ما پادشاهیِ زمین را خواهان‌ایم!».

#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
#صفحه_339
قدرت هر روح را با این سنجش می‌توان سنجید که تاب چه اندازه از حقیقت را دارد؟ و یا به زبانی روشن‌تر تا چه اندازه نیاز دارد که حقیقت، آبکی و بزک‌شده و شیرین‌شده و تیزی‌گرفته و دروغ‌آمیز باشد.


#فردریش_نیچه