This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جرای بیکلامِ آهنگ: «گلنار»
نوازندهی کمانچه: #امامیار_حسناف [ İmamyar Həsənov | جمهوری آذربایجان، ۱۹۷۵ ]
#موسیقی_بیکلام
#نوای_کمانچه
#شبتون_زیبا
#در_پناه_حق_باشید
نوازندهی کمانچه: #امامیار_حسناف [ İmamyar Həsənov | جمهوری آذربایجان، ۱۹۷۵ ]
#موسیقی_بیکلام
#نوای_کمانچه
#شبتون_زیبا
#در_پناه_حق_باشید
در میکدهام، چون من بسی اینجا هست
می حاضر و من نبردهام سویش دست
باید امشب ببوسم این ساقی را
کنون گویم که نیستم بیخود و مست
در میکدهام دگر کسی اینجا نیست
واندر جامم دگر نمی صهبا نیست
مجروحم و مستم و عسس میبردم
مردی، مددی، اهل دلی، آیا نیست؟
#مهدی_اخوان_ثالث
#در_میکده
#زمستان
می حاضر و من نبردهام سویش دست
باید امشب ببوسم این ساقی را
کنون گویم که نیستم بیخود و مست
در میکدهام دگر کسی اینجا نیست
واندر جامم دگر نمی صهبا نیست
مجروحم و مستم و عسس میبردم
مردی، مددی، اهل دلی، آیا نیست؟
#مهدی_اخوان_ثالث
#در_میکده
#زمستان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#در این شب زیبای بهاری
از خدا میخواهم هر ستاره ای
آمینی باشد برای آرزوهای قشنگ تون
شبتون ستاره بارون دلتــون آروم
در پناه خـــدا باشید
از خدا میخواهم هر ستاره ای
آمینی باشد برای آرزوهای قشنگ تون
شبتون ستاره بارون دلتــون آروم
در پناه خـــدا باشید
اکنون تو اینجائی
گسترده چون عطر اقاقیها
در کوچههای صبح
بر سینهام، سنگین
در دستهایم، داغ
در گیسوانم رفته از خود، سوخته، مدهوش
اکنون تو اینجائی
چیزی وسیع و تیره و انبوه
چیزی مشوش چون صدای دوردست روز
بر مردمکهای پریشانم
میچرخد و میگسترد خود را
شاید مرا از چشمه میگیرند
شاید مرا از شاخه میچینند
شاید مرا مثل دری بر لحظههای بعد میبندند
شاید...
دیگر نمیبینم.
ما بر زمینی هرزه روئیدیم
ما بر زمینی هرزه میباریم
ما «هیچ» را در راهها دیدیم
بر اسب زرد بالدار خویش
چون پادشاهی راه میپیمود
افسوس، ما خوشبخت و آرامیم
افسوس، ما دلتنگ و خاموشیم
خوشبخت، زیرا دوست میداریم
دلتنگ، زیرا عشق نفرینیست
#فروغ_فرخزاد
#در_آبهای_سبز_تابستان
#تولدی_دیگر
گسترده چون عطر اقاقیها
در کوچههای صبح
بر سینهام، سنگین
در دستهایم، داغ
در گیسوانم رفته از خود، سوخته، مدهوش
اکنون تو اینجائی
چیزی وسیع و تیره و انبوه
چیزی مشوش چون صدای دوردست روز
بر مردمکهای پریشانم
میچرخد و میگسترد خود را
شاید مرا از چشمه میگیرند
شاید مرا از شاخه میچینند
شاید مرا مثل دری بر لحظههای بعد میبندند
شاید...
دیگر نمیبینم.
ما بر زمینی هرزه روئیدیم
ما بر زمینی هرزه میباریم
ما «هیچ» را در راهها دیدیم
بر اسب زرد بالدار خویش
چون پادشاهی راه میپیمود
افسوس، ما خوشبخت و آرامیم
افسوس، ما دلتنگ و خاموشیم
خوشبخت، زیرا دوست میداریم
دلتنگ، زیرا عشق نفرینیست
#فروغ_فرخزاد
#در_آبهای_سبز_تابستان
#تولدی_دیگر
#حکمت خدا را باور کنید. در زندگی باید به دو چیز توجه کرد! یکی رحمت خداست و یکی هم حکمت اوست. اگر نعمتی می دهد، رحمتش است و اگر نمی دهد حکمتش. در اتفاقات خوب، رحمت خدا را می توان دید و در اتفاقات بد، حکمت او را. هیچ وقت در زندگی نباید کفران نعمت کرد! چرا که هر اتفاقی در زندگیمان حکمتی دارد.
#در زندگی ما، در پی هر اتفاقی، حکمتی نهفته است. اگر ما اتفاق بد یا خوبی را در زندگی تجربه می کنیم، به واسطه ی حکمت خدا است. ما در بسیاری از اتفاقات، حکمت پروردگار را نمی بینیم و چشمانمان بر روی آن بسته است .
#در زندگی ما، در پی هر اتفاقی، حکمتی نهفته است. اگر ما اتفاق بد یا خوبی را در زندگی تجربه می کنیم، به واسطه ی حکمت خدا است. ما در بسیاری از اتفاقات، حکمت پروردگار را نمی بینیم و چشمانمان بر روی آن بسته است .
ناصح چو مرهمی ننهی، نیش هم مزن
بر زخمخورده طعنه زدن زخمِ دیگر است
#اهلی_شیرازی
#در_کنایه
•دیوان اهلی شیرازی، به اهتمام و تصحیح حامد ربانی•
بر زخمخورده طعنه زدن زخمِ دیگر است
#اهلی_شیرازی
#در_کنایه
•دیوان اهلی شیرازی، به اهتمام و تصحیح حامد ربانی•
دانه ما در ضمیر خاک بودی کاشکی
یا چو سر زد در زمان دهقان درودی کاشکی
آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم
روز اول این قفس را در گشودی کاشکی
هر چه از دل می خورم از روزیم کم می کنند
#در #حریم #سینه #من #دل #نبودی #کاشکی
آن که منع ما ز پرواز پریشان می کند
فکر آب و دانه ما می نمودی کاشکی
دست چون افتاد خالی، همت عالی بلاست
آنچه دارم در نظر در دست بودی کاشکی
تلخی از دریای بی گوهر کشیدن مشکل است
دیده را هم غمزه اش با دل ربودی کاشکی
می گشاید چشم بر روی تو پیش از آفتاب
چشم ما هم طالع آیینه بودی کاشکی
لب گشودم، غوطه در اشک پشیمانی زدم
گلبن من تا قیامت غنچه بودی کاشکی
آن که می ریزد به راه آشنایان خار منع
سبزه بیگانه را اول درودی کاشکی
آینه سطحی است، غور حسن نتواند نمود
پیش چشم ما نقاب از رخ گشودی کاشکی
آن که درد غیر را پیش از شنیدن چاره کرد
شمه ای صائب ز درد ما شنودی کاشکی
#صائب
یا چو سر زد در زمان دهقان درودی کاشکی
آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم
روز اول این قفس را در گشودی کاشکی
هر چه از دل می خورم از روزیم کم می کنند
#در #حریم #سینه #من #دل #نبودی #کاشکی
آن که منع ما ز پرواز پریشان می کند
فکر آب و دانه ما می نمودی کاشکی
دست چون افتاد خالی، همت عالی بلاست
آنچه دارم در نظر در دست بودی کاشکی
تلخی از دریای بی گوهر کشیدن مشکل است
دیده را هم غمزه اش با دل ربودی کاشکی
می گشاید چشم بر روی تو پیش از آفتاب
چشم ما هم طالع آیینه بودی کاشکی
لب گشودم، غوطه در اشک پشیمانی زدم
گلبن من تا قیامت غنچه بودی کاشکی
آن که می ریزد به راه آشنایان خار منع
سبزه بیگانه را اول درودی کاشکی
آینه سطحی است، غور حسن نتواند نمود
پیش چشم ما نقاب از رخ گشودی کاشکی
آن که درد غیر را پیش از شنیدن چاره کرد
شمه ای صائب ز درد ما شنودی کاشکی
#صائب
دانه ما در ضمیر خاک بودی کاشکی
یا چو سر زد در زمان دهقان درودی کاشکی
آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم
روز اول این قفس را در گشودی کاشکی
هر چه از دل می خورم از روزیم کم می کنند
#در #حریم #سینه #من #دل #نبودی #کاشکی
آن که منع ما ز پرواز پریشان می کند
فکر آب و دانه ما می نمودی کاشکی
دست چون افتاد خالی، همت عالی بلاست
آنچه دارم در نظر در دست بودی کاشکی
تلخی از دریای بی گوهر کشیدن مشکل است
دیده را هم غمزه اش با دل ربودی کاشکی
می گشاید چشم بر روی تو پیش از آفتاب
چشم ما هم طالع آیینه بودی کاشکی
لب گشودم، غوطه در اشک پشیمانی زدم
گلبن من تا قیامت غنچه بودی کاشکی
آن که می ریزد به راه آشنایان خار منع
سبزه بیگانه را اول درودی کاشکی
آینه سطحی است، غور حسن نتواند نمود
پیش چشم ما نقاب از رخ گشودی کاشکی
آن که درد غیر را پیش از شنیدن چاره کرد
شمه ای صائب ز درد ما شنودی کاشکی
#صائب
یا چو سر زد در زمان دهقان درودی کاشکی
آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم
روز اول این قفس را در گشودی کاشکی
هر چه از دل می خورم از روزیم کم می کنند
#در #حریم #سینه #من #دل #نبودی #کاشکی
آن که منع ما ز پرواز پریشان می کند
فکر آب و دانه ما می نمودی کاشکی
دست چون افتاد خالی، همت عالی بلاست
آنچه دارم در نظر در دست بودی کاشکی
تلخی از دریای بی گوهر کشیدن مشکل است
دیده را هم غمزه اش با دل ربودی کاشکی
می گشاید چشم بر روی تو پیش از آفتاب
چشم ما هم طالع آیینه بودی کاشکی
لب گشودم، غوطه در اشک پشیمانی زدم
گلبن من تا قیامت غنچه بودی کاشکی
آن که می ریزد به راه آشنایان خار منع
سبزه بیگانه را اول درودی کاشکی
آینه سطحی است، غور حسن نتواند نمود
پیش چشم ما نقاب از رخ گشودی کاشکی
آن که درد غیر را پیش از شنیدن چاره کرد
شمه ای صائب ز درد ما شنودی کاشکی
#صائب
مردگان
چنان وانمانده پشت سرم
تا نشنوم به پوست سوگ سرود تبارم را
هنوز
در آشیان شروه به سر می برم
آنک درخت به درخت فاخته های نخلستان
یکی شلیل می کشد از ژرفا
کوکو ؟
و دیگر
پژواک می دهد صدای او را
از ژرفای دیگر
کوکو ؟ کوکو ؟
چنان
وانمانده اید پشت سرم مردگان جوان
در دام شروه های شما به سر می برم
شلیل کشان
آینده هم
از روبرو که بیایید
می بینمتان شلیل کشان
کجا رفتند آن رعنا جوانان
کجا رفتند آن پاکیزه جانان
یکی از وادی محشر نیامد
که تا با ما بگوید حال ایشان
از روبرو که بیاید هم
از بزم همسرایی سرنا و نی انبان
کمند شروه می اندازید
بر کنگره ی ستاره و پندار
وکبک پر می کشد و پرستو
نماز می شکند
حضور سوگوارتان را
چنان دور نمانده اید
پشت سرم
که نشنوم
خروش موریانه ی سقف ایمان استوارتان را
فاخته به فاخته
شلیل می کشم و می پرسم
نشان آن به قهر رفته برادر را
از بانگ بازگشته ی خود از کوه
کوکو ؟ کوکو ؟ کوکو ؟
#منوچهر_آتشی
#در_صدای_فاخته
#حادثه_دربامداد
چنان وانمانده پشت سرم
تا نشنوم به پوست سوگ سرود تبارم را
هنوز
در آشیان شروه به سر می برم
آنک درخت به درخت فاخته های نخلستان
یکی شلیل می کشد از ژرفا
کوکو ؟
و دیگر
پژواک می دهد صدای او را
از ژرفای دیگر
کوکو ؟ کوکو ؟
چنان
وانمانده اید پشت سرم مردگان جوان
در دام شروه های شما به سر می برم
شلیل کشان
آینده هم
از روبرو که بیایید
می بینمتان شلیل کشان
کجا رفتند آن رعنا جوانان
کجا رفتند آن پاکیزه جانان
یکی از وادی محشر نیامد
که تا با ما بگوید حال ایشان
از روبرو که بیاید هم
از بزم همسرایی سرنا و نی انبان
کمند شروه می اندازید
بر کنگره ی ستاره و پندار
وکبک پر می کشد و پرستو
نماز می شکند
حضور سوگوارتان را
چنان دور نمانده اید
پشت سرم
که نشنوم
خروش موریانه ی سقف ایمان استوارتان را
فاخته به فاخته
شلیل می کشم و می پرسم
نشان آن به قهر رفته برادر را
از بانگ بازگشته ی خود از کوه
کوکو ؟ کوکو ؟ کوکو ؟
#منوچهر_آتشی
#در_صدای_فاخته
#حادثه_دربامداد