معرفی عارفان
1.18K subscribers
33.2K photos
12K videos
3.2K files
2.73K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
از پختگی است گر نشد آواز ما بلند
کی از سپند سوخته گردد صدا بلند

از هر دوکون همت والای ما گذشت
تا گرد این خدنگ شود از کجا بلند

معراج اعتبار به قدر فتادگی است
از سایه است رتبه بال هما بلند

تختش بود چو کشتی نوح ایمن از خطر
شد پایه شهی که ز دست دعا بلند

همواره می شود به نظر باز کردنی
قصری که چون حباب شود از هوا بلند

رحمی به خاکساری ما هیچ کس نکرد
تا همچو گردباد نشد گرد ما بلند

رعناترست یک سر وگردن ز آفتاب
هر سر که شد ز سجده آن خاک پابلند

سنگین نمی شود اینهمه خواب ستمگران
می شد گر از شکستن دلها صدابلند

درویش هم شکایت از ایام می کند
از خاک نرم اگر شود آواز پابلند

امیدها به عاقبت عمر داشتم
غافل که دست حرص شود از عصا بلند

از دود شد به دیده آتش جهان سیاه
اینش سزا که کرد سر ناسزا بلند

دلهای گرم سلسله جنبان گفتگوست
بی آتش از سپند نگردد صدا بلند

از جوهری نگین به نگین دان شود سوار
از آشنا شود سخن آشنا بلند

فریاد می کند سخنان بلندما
آوازه ما اگر نشود از حیا بلند

از بس رمیده است ز همصحبتان دلم
بیرون روم ز خود چو شد آواز پابلند

احسان بی سوال زبان بند خواهش است
از دست کوته است زبان گدا بلند

بلبل به زیر بال خموشی کشید سر
صائب به گلشنی که شد آواز ما بلند

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۲۱۲
ساقیا صبح است می از شیشه در پیمانه کن
حشـر خـواب آلـودگان از نـعـره‌ ی مستانه کن
می ‌رود فیض صبوح از دست، تا دم می ‌زنی
پـیـش این دریـای رحمت، دست را پیمانه کن !

#صائب_تبریزی
ترک یاران کرده ای ای بیوفا ، یار این کند ؟
دل ز پیمان برگرفتی ، هیچ دلدار این کند ؟

ترک ما کردی و کردی دشمنی با دوستان
شرم بادت زین عملها ، یار با یار این کند ؟

#صائب_تبریزی
دل که رنجید از کسی
خرسند کردن مشکل است

شیشه بشکسته را
پیوند کردن مشکل است

کوه را با آن بزرگی
می توان هموار کرد

حرف ناهموار را
هموار کردن مشکل است


#صائب_تبریزی
دل شکسته به قرب خدای راهبرست
که شیشه چون شکند در دکان شیشه گرست

صفای آب روان بیشتر ز استاده است
چه نعمتی است که عمر عزیز در گذرست

ز دست کوته خود ناامید چون باشم؟
که جای بهله کوتاه دست بر کمرست

شبی است همچو شب زلف او دراز مرا
که آفتاب قیامت ستاره سحرست

زنان سوخته رزقش همیشه آماده است
چو لاله هر که درین باغ آتشین جگرست

تو آن نه ای که به دوری ز دیده دور شوی
که روزگار جوانی همیشه در نظرست

شعور، آینه دار هزار تفرقه است
خوشا کسی که ز وضع زمانه بیخبرست

شراب لعل به اندازه صرف کن زنهار
که خون زیاده چو گردید رزق نیشترست

ز حسن بیش بود بهره دوربینان را
گل نچیده دوامش ز چیده بیشترست

ز خار تشنه جگر نگذرند صائب خشک
که پای آبله پایان عشق دیده ورست

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۱۶۷۸
از سر کوی تو گر عزم سفر می‌داشتم
می‌زدم بر بخت خود پایی که برمی‌داشتم

داشتم در عهد طفلی جانب دیوانگان
می‌زدم بر سینه هر سنگی که برمی‌داشتم

زندگی را بیخودی بر من گوارا کرده است
می‌شدم دیوانه گر از خود خبر می‌داشتم

دل چو خون گردید، بی‌حاصل بود تدبیرها
کاش پیش از خون شدن دل از تو برمی‌داشتم

می‌ربودندم ز دست و دوش هم دردی‌کشان
چون سبو دست طلب گر زیر سر می‌داشتم

می‌فشاندم آستین بر رنگ و بوی عاریت
زین چمن گر چون خزان برگ سفر می‌داشتم

جیب و دامان فلک پر می‌شد از گفتار من
در سخن صائب هم‌آوازی اگر می‌داشتم

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۱۰۲
کفاره شراب خوری های بی حساب
هشیار در میانه ی مستان نشستن است

#صائب_تبریزی
هرکه داندکه خبرهاهمه دربیخبریست
هرگز از گوشه ی میخانه نیاید بیرون

#صائب_تبریزی
از بی هنران شعله ادارک مجویید

این طایفه را طره دستار بلندست…


#صائب_تبريزي
این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
دوزخ از تیرگی بخت درون تو بوَد
گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت

#صائب_تبریزی