معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.3K photos
12.4K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
من بگویم وصف تو تا ره برند
پیش از آن کز فوت آن حسرت خورند

نور حقی و به حق جذاب جان
خلق در ظلمات وهم‌اند و گمان

شرط تعظیمست تا این نور خوش
گردد این بی‌دیدگان را سرمه‌کش

نور یابد مستعد تیزگوش
کو نباشد عاشق ظلمت چو موش

مثنوی معنوی/۵
#مولوی
با پیرِ خِرد، نهفته می‌گفتم دوش
کز من سخن از سرّ جهان هیچ مپوش

نرمک نرمک مرا همی گفت به گوش:
کین دیدنی است، گفتنی نیست خموش


#مولانا
مرغی خواهد که بر آسمان پَرَد،
اگر چه بر آسمان نرسد،
الّا دَم به دَم از زمین دور می شود و از مرغانِ دیگر بالا می گیرد.

پس یادِ حق همچنین است:
اگر چه به ذاتش نرسی،
الّا یادش جلّ جلاله اثرها کند در تو
و فایده های عظیم از ذکرِ او حاصل شود!


فیه_ما_فیه
حضرت مولانا
­🌟

گویند:
آتش هر قدر سوزان‌تر و قوی‌تر باشد
چون آب به آن رسد نیست شود
یا به باد کشته گردد.
آن ساعت که تو خلوتی را به دست آری
و در پس زانو نشینی
و قطره‌ای چند آب از چشم فرو باری، فرشته‌ای را گویند این آب را نگهدار.
چون نفسی سرد از سر حسرت
و از دل پر درد برآری،
فرشتۀ دیگر را گویند این آه را بردار
تا فردا که آتش دوزخ تاختن آرد
از یک سو آب و از سوی دیگر باد،
آتش به هزیمت گیرد!
بنده گوید: بار خدایا این چیست؟
گویند:
این آب دیدۀ تو و آن آه سینۀ تو است!
 


#کشف‌الاسرار
#ابوالفضل_رشید‌الدین_میبدی
شادمانی را وقتی در دستانت نگه داری
همیشه کوچک به نظر میرسد
ولی وقتی آن را از دست دهی خواهی دید
که چقدر بزرگ و ارزشمند است.

#ماکسیم_گورکی
خوشبختی در خود ماست و محال است آن را در جایی دیگر بیابیم.

خوشبختی ما وابسته به آن چیزی است که هستیم، یعنی وابسته به فردیت ما، درحالیکه مردم در بیشتر اوقات فقط تقدیرمان را و آن چیزی را که داریم، آماج خود قرار میدهند.

هنر_خوشبختی
#آرتور_شوپنهاور
همه اخلاق بد،از ظلم و کین و حسد و حرص و بی رحمی و کبر چون در توست نمی رنجی، چون آنرا در دیگری می بینی، می رمی و می رنجی.

#فیه_ما_فیه
#حضرت_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همخوانی زیبا و دلنشین
کودکان مدرسه ی عشایری
با آهنگ ماندگار استاد جان#شجریان
‍ من بارها با خودم که روح باشد تنها ماندم و بدنم را رها کرده و کنار گذاشتم و گوهرے شدم بر کنار از ماده و بدن.
در این حالت از غیر خودم بیرون بودم و تنها به خودم توجه داشتم.
در همین حالت بود که علم ، عالم و معلوم تماماً در من جمع بودند و در همین هنگام درخشندگے و زیبایے و روشنایے را در خود مے یافتم که با شگفتے و حیرت و گیجے در هم آمیخته بود ، آنگاه دریافتم که من پاره اے از این جهان شریف ، بزرگ ، خداگونه ، جاندار و فعال هستم.


#فلوطین
      
‍ وقتی که به جای جستجوی خدا در وجود خودت، او را در انجیل و وداها و ... جستجو میکنی،
آگاه باش که در جهتی اشتباه حرکت میکنی
و خدایی دست دوم را می جویی.
و خداوند هرگز نمی تواند دست دوم باشد، باید که دست اول باشد.

وقتی که در متون مذهبی به جستجو میپردازي، جویا و پیرو نظریه_ها هستی و نه حقیقت،
و حقیقت اصیل است، باید که اصیل باشد.
حقیقت باید از درون تو زاده شود، نمیتواند قرض گرفته شود.

پس مراقب باش که به بیراهه نروی.

#اوشو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سراسر وجودت را اگر عشق فراگرفت،
ناگفتنی‌ها به زبانت می‌آید

عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتم

من اگر باطنم با ظاهرم یکی شود، یعنی همان طور که باطنم مانند نی از غیرِ حق تهی شده است، ظاهرم نیز همان طور شود، آنگاه ناگفتنی ها را خواهم گفت. اما اگر ظاهر و باطنم یکی نباشد، ناگفتنی‌ها را نمی‌توانم بیان کنم.

وقتی من ناگفتنی‌ها به زبانم می‌آید و همه چیز را خواهم گفت که ظاهرم با باطنم یکی شود. یعنی یک وحدتی بر من حاکم شود و سراسر وجودم را عشق فرا بگیرد.

سخنان پُر بار استاد ارجمند؛

#دکتر_ابراهیمی_دینانی
گفت:در سفری بودم، صحرا پربرف بود،
و گبری را دیدم دامن در سرافگنده و از صحرای برف می‌رفت و ارزن می‌پاشید.
ذالنون گفت:
ای دهقان! چه دانه می‌پاشی؟
گفت:
مرغکان چینه نیابند. دانه می‌پاشم تا این تخم به برآید و خدای بر من رحمت کند.

گفتم:
دانه ای که بیگانه پاشد از گبری نپذیرد.

گفت:اگر نپذیرد، بیند آنچه می‌کنم.
گفتم: بیند.

گفت: مرا این بس باشد.

پس ذوالنون گفت چون به حج رفتم آن گبر را دیدم
عاشق آسا در طواف گفت: یا اباالفیض! دیدی که دید و پذیرفت، و آن تخم به برآمد، و مرا آشنایی داد، و آگاهی بخشید، وبه خانه خودم خواند؟

ذوالنون از آن سخن در شور شد.
گفت: خداوندا! بهشتی به مشت ارزن به گبری چهل ساله ارزان می‌فروشی.

هاتفی آواز داد:
که حق تعالی هرکه را خواند، نه به علت خواند، و هرکه را راند نه به علت راند.
تو ای ذوالنون!
فارغ باش که کار انفعال لمایرید با قیاس عقل تو راست نیوفتد.


#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ذوالنون_مصری
#جناب_عطار
از حاتم طایی پرسیدند:
بخشنده تر از خود دیده ای؟
گفت:
آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود، یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد.
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم.
گفتند: پس تو بخشنده تری؟
گفت: نه!
چون او هرچه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم
.
دل من در هوای روی فرخ
بود آشفته همچون موی فرخ

بجز هندوی زلفش هیچ کس نیست
که برخوردار شد از روی فرخ

سیاهی نیکبخت است آن که دایم
بود همراز و هم زانوی فرخ

شود چون بید لرزان سرو آزاد
اگر بیند قد دلجوی فرخ

بده ساقی شراب ارغوانی
به یاد نرگس جادوی فرخ

دوتا شد قامتم همچون کمانی
ز غم پیوسته چون ابروی فرخ

نسیم مشک تاتاری خجل کرد
شمیم زلف عنبربوی فرخ

اگر میل دل هر کس به جایست
بود میل دل من سوی فرخ

غلام همت آنم که باشد
چو حافظ بنده و هندوی فرخ


حافظ
ما شیشه‌ی می در شب مهتاب شکستیم
زان شیشه شکستن دلِ احباب شکستیم

دیدیم بسی ناخوشی از محتسب اما
نی تار بریدیم و نه مضراب شکستیم



طالب_آملی
کس دل ندهد بدو که خونخوار منست
جان رفت چه جای کفش و دستار منست

تو نیز برو دلا که این کار تو نیست
این کار منست کار من است کار منست


مولوی
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم

دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم


#حافظ
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات

غزل ۲۹۳

آفتابست آن پری رخ یا ملایک یا بشر
قامتست آن یا قیامت یا الف یا نیشکر

هد صبری ما تولی رد عقلی ما ثنا
صاد قلبی ما تمشی زاد وجدی ما عبر

گلبنست آن یا تن نازک نهادش یا حریر
آهنست آن یا دل نامهربانش یا حجر

تهت و المطلوب عندی کیف حالی ان نا
حرت و المامول نحوی ما احتیالی ان هجر

باغ فردوسست گلبرگش نخوانم یا بهار
جان شیرینست خورشیدش نگویم یا قمر

قل لمن یبغی فرارا منه هل لی سلوه
ام علی التقدیر انی ابتغی این المفر

بر فراز سرو سیمینش چو بخرامد به ناز
چشم شورانگیز بین تا نجم بینی بر شجر

یکره المحبوب وصلی انتهی عما نهی
یرسم المنظور قتلی ارتضی فیما امر

کاش اندک مایه نرمی در خطابش دیدمی
ور مرا عشقش به سختی کشت سهلست این قدر

قیل لی فی الحب اخطار و تحصیل المنی
دوله القی بمن القی بروحی فی الخطر

گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق
تیربارانست یا تسلیم باید یا حذر

فالتنائی غصه ما ذاق الامن صبا
و التدانی فرصه ما نال الا من صبر

دختران طبع را یعنی سخن با این جمال
آبرویی نیست پیش آن آن زیبا پسر

لحظک القتال یغوی فی هلاکی لا تدع
عطفک المیاس یسعی فی بلائی لا تذر

آخر ای سرو روان بر ما گذر کن یک زمان
آخر ای آرام جان در ما نظر کن یک نظر

یا رخیم الجسم لو لا انت شخصی ما انحنی
یا کحیل الطرف لو لا انت دمعی ما انحدر

دوستی را گفتم اینک عمر شد گفت ای عجب
طرفه می‌دارم که بی دلدار چون بردی به سر

بعض خلانی اتانی سائلا عن قصتی
قلت لا تسئل صفار الوجه یغنی عن خبر

گفت سعدی صبر کن یا سیم و زر ده یا گریز
عشق را یا مال باید یا صبوری یا سفر



#غزلیات
#غزل_293
خوابها می‌دید جانم در شباب
که سلامم کرد قرص آفتاب

از زمینم بر کشید او بر سما
همره او گشته بودم ز ارتقا

گفتم این ماخولیا بود و محال
هیچ گردد مستحیلی وصف حال

چون ترا دیدم بدیدم خویش را
آفرین آن آینهٔ خوش کیش را

چون ترا دیدم محالم حال شد
جان من مستغرق اجلال شد

چون ترا دیدم خود ای روح البلاد
مهر این خورشید از چشمم فتاد

گشت عالی‌همت از تو چشم من
جز به خواری ننگردد اندر چمن

نور جستم خود بدیدم نور نور
حور جستم خود بدیدم رشک حور

یوسفی جستم لطیف و سیم تن
یوسفستانی بدیدم در تو من

در پی جنت بدم در جست و جو
جنتی بنمود از هر جزو تو

مثنوی معنوی
#مولانا