رنج گنج آمد كه رحمتهادراوست
مغز تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد
صبر کردن بر غم و سستی و درد
چشمهٔ حیوان و جام مستی است
کان بلندیها همه در پستی است
آن بهاران مضمرست اندر خزان
در بهارست آن خزان مگریز از آن
همره غم باش و با وحشت بساز
میطلب در مرگ خود عمر دراز
#مولانا
مغز تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد
صبر کردن بر غم و سستی و درد
چشمهٔ حیوان و جام مستی است
کان بلندیها همه در پستی است
آن بهاران مضمرست اندر خزان
در بهارست آن خزان مگریز از آن
همره غم باش و با وحشت بساز
میطلب در مرگ خود عمر دراز
#مولانا
خونین دلان ز شوق لقای تو سوختند
خندان تر از سهیل به خاک یمن درآ
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است
بند قبا گشوده به آغوش من درآ
آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست
ای سنگدل به صائب شیرین سخن درآ
#صائب تبريزی
خندان تر از سهیل به خاک یمن درآ
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است
بند قبا گشوده به آغوش من درآ
آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست
ای سنگدل به صائب شیرین سخن درآ
#صائب تبريزی
.
در رخ عـشـق نگر تا به صفت ، مرد شوی
نزد سردان منشین کز دَمشان سرد شـوی
از رخِ عــشـق بجو چیـز دگـر جز صـورت
کار ، آن است که با عشق تو هم درد شوی
#مولانا از ۲۸۶۵
در رخ عـشـق نگر تا به صفت ، مرد شوی
نزد سردان منشین کز دَمشان سرد شـوی
از رخِ عــشـق بجو چیـز دگـر جز صـورت
کار ، آن است که با عشق تو هم درد شوی
#مولانا از ۲۸۶۵
اروین یالوم :مردی که در حال غرقه شدن در اضطراب تنهایی ست ،مأیوسانه به هر رابطه ای چنگ می زند .
مولانا در حکایت طوطی و بازرگان ،استیصال انسان را در شرایط سخت ،چنین بیان می کند :
مرد غرقه گشته جانی میکند
دست را در هر گیاهی میزند
تا کدامش دست گیرد در خطر
دست و پایی میزند از بیم سر
مولانا بعد از این ابیات ،که ناظر بر جدال انسان برای زندگی است به بیت درخشانی می رسد :
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
#مولانا مثنوی دفتر اول
مولانا در حکایت طوطی و بازرگان ،استیصال انسان را در شرایط سخت ،چنین بیان می کند :
مرد غرقه گشته جانی میکند
دست را در هر گیاهی میزند
تا کدامش دست گیرد در خطر
دست و پایی میزند از بیم سر
مولانا بعد از این ابیات ،که ناظر بر جدال انسان برای زندگی است به بیت درخشانی می رسد :
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
#مولانا مثنوی دفتر اول
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📽 موزیک ویدیو «هوای زمزمههایت» محصول همکاری شاهزاده آواز ایران با سریال" می خواهم زنده بمانم "
🎤 #همایون_شجریان
هوای روی تو دارم نمیگذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمارخواهد کشت
نگاه کن که به دست که میسپارندم
مگر در این شب دیر انتظار عاشق کش
به وعدههای وصال تو زنده دارندم
غمم نمیخورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمیگذارندم
✍ #امیر_هوشنگ_ابتهاج
🎤 #همایون_شجریان
هوای روی تو دارم نمیگذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمارخواهد کشت
نگاه کن که به دست که میسپارندم
مگر در این شب دیر انتظار عاشق کش
به وعدههای وصال تو زنده دارندم
غمم نمیخورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمیگذارندم
✍ #امیر_هوشنگ_ابتهاج
ای درویش!
سالک را چندین منازل قطع میباید کرد تا به مقام تصوّف رسد و نام وی صوفی گردد
و صوفی را چندین منازل قطع میباید کرد تا به مقام معرفت رسد و نام وی عارف گردد
و عارف را چندین منازل قطع میباید تا به مقام ولایت رسد و نام او ولى گردد.
مقامِ تصوّف مقامِ بلند است،
از سالکان کم کسی به مقام تصوّف رسید، مقام تصوّف سر حدّ ولایت است.
انسان کامل
شیخ عزیزالدین نسفی
سالک را چندین منازل قطع میباید کرد تا به مقام تصوّف رسد و نام وی صوفی گردد
و صوفی را چندین منازل قطع میباید کرد تا به مقام معرفت رسد و نام وی عارف گردد
و عارف را چندین منازل قطع میباید تا به مقام ولایت رسد و نام او ولى گردد.
مقامِ تصوّف مقامِ بلند است،
از سالکان کم کسی به مقام تصوّف رسید، مقام تصوّف سر حدّ ولایت است.
انسان کامل
شیخ عزیزالدین نسفی
فیه ما فیه.
عقل کل و سایه او
پس معلوم شد که اصل محمد، صلی الله علیه و سلم، بوده است که: لَوْلَاکَ مَا خَلَقْتُ الْاَفْلَاکَ (اگر تو نبودی آسمانها را خلق نمی کردم)، و هر چیزی که هست از شرف و تواضع و حکم و مقامات بلند همه بخشش اوست و سایه او، زیرا که از او پیدا شده است - همچنانکه هرچه این دست کند از سایه عقل کند.
زیرا که سایه عقل بروست، هر چند که عقل را سایه نیست، اما او را سایه هست، بی سایه - همچنانکه معنی را هستی هست، بی هستی. اگر سایه عقل بر آدمی نباشد همه اعضای او معطل شوند.
دست به هنجار نگیرد، پای در راه راست نتواند رفتن، چشم چیزی نبیند، گوش هرچه شنود کژ شنود. پس به سایه عقل این اعضاء همه کارها [را] به هنجار و نیکو و لایق بجای می آرند. و در حقیقت آن همه کارها از عقل می اید، اعضا آلت اند.
همچنین آدمی باشد عظیم، خلیفه وقت، او همچون عقل کلست، عقول مردم همچون اعضای ویند، هرچه کنند از سایه او باشد. و اگر ازیشان کژیی بیاید از آن باشد که عقل کل سایه از سر او بر داشته باشد - همچنانکه مردی چون دیوانگی آغاز کند و کارهای ناپسندیده پیش گیرد،همه را معلوم گردد که عقل او از سر برفته است و سایه برو نمی افکند و از سایه و پناه عقل دور افتاده است
عقل کل و سایه او
پس معلوم شد که اصل محمد، صلی الله علیه و سلم، بوده است که: لَوْلَاکَ مَا خَلَقْتُ الْاَفْلَاکَ (اگر تو نبودی آسمانها را خلق نمی کردم)، و هر چیزی که هست از شرف و تواضع و حکم و مقامات بلند همه بخشش اوست و سایه او، زیرا که از او پیدا شده است - همچنانکه هرچه این دست کند از سایه عقل کند.
زیرا که سایه عقل بروست، هر چند که عقل را سایه نیست، اما او را سایه هست، بی سایه - همچنانکه معنی را هستی هست، بی هستی. اگر سایه عقل بر آدمی نباشد همه اعضای او معطل شوند.
دست به هنجار نگیرد، پای در راه راست نتواند رفتن، چشم چیزی نبیند، گوش هرچه شنود کژ شنود. پس به سایه عقل این اعضاء همه کارها [را] به هنجار و نیکو و لایق بجای می آرند. و در حقیقت آن همه کارها از عقل می اید، اعضا آلت اند.
همچنین آدمی باشد عظیم، خلیفه وقت، او همچون عقل کلست، عقول مردم همچون اعضای ویند، هرچه کنند از سایه او باشد. و اگر ازیشان کژیی بیاید از آن باشد که عقل کل سایه از سر او بر داشته باشد - همچنانکه مردی چون دیوانگی آغاز کند و کارهای ناپسندیده پیش گیرد،همه را معلوم گردد که عقل او از سر برفته است و سایه برو نمی افکند و از سایه و پناه عقل دور افتاده است
حمد گفتی, کو نشان حامدون؟
نه برونت هست اثر, نه اندرون
اگر تو واقعا حمد و سپاس خدا را می گویی , پس کو نشان حمد کنندگان؟
حمدشان چون حمدِ گلشن از بهار
صد نشانی دارد و صد گیر و دار
بر بهارش , چشمه و نخل و گیاه
و آن گلستان و نگارستان گواه
حمد عرفای صدیق مانند حمدی است که گلستان از فصل بهار دارد.
حمد گلستان , صد نشان و علامت با شکوه از موسم بهار دارد
(مولانا میگوید حمد و نیایش عارفان و صدیقان تنها حمد لفظی و قالی نیست , بلکه حمد معنوی و حالی است.یعنی همانطور که گلستان , با طراوت و خرمی و زیبائی خود , بهار را ستایش می کند , عارفان نیز با کسب صفات و ملکات باکمال و باطن با صفای خود , حضرت حق را حمد می کنند)
(مثنوی شرح استاد زمانی/4/1763)
نه برونت هست اثر, نه اندرون
اگر تو واقعا حمد و سپاس خدا را می گویی , پس کو نشان حمد کنندگان؟
حمدشان چون حمدِ گلشن از بهار
صد نشانی دارد و صد گیر و دار
بر بهارش , چشمه و نخل و گیاه
و آن گلستان و نگارستان گواه
حمد عرفای صدیق مانند حمدی است که گلستان از فصل بهار دارد.
حمد گلستان , صد نشان و علامت با شکوه از موسم بهار دارد
(مولانا میگوید حمد و نیایش عارفان و صدیقان تنها حمد لفظی و قالی نیست , بلکه حمد معنوی و حالی است.یعنی همانطور که گلستان , با طراوت و خرمی و زیبائی خود , بهار را ستایش می کند , عارفان نیز با کسب صفات و ملکات باکمال و باطن با صفای خود , حضرت حق را حمد می کنند)
(مثنوی شرح استاد زمانی/4/1763)
رشتۀ جانم کِی آرد تابِ شمعِ روی تو
چون چراغِ عقل را با شورِ عشقت تاب نیست
مجلسِ ما روشن است، از طلعتش، مَه را بگو
دیده بر هم نِه، که امشب حاجتِ مهتاب نیست
#سلمان_ساوجی
چون چراغِ عقل را با شورِ عشقت تاب نیست
مجلسِ ما روشن است، از طلعتش، مَه را بگو
دیده بر هم نِه، که امشب حاجتِ مهتاب نیست
#سلمان_ساوجی
پَر زنان در پیشِ شمعِ رویِ تو
جانِ ناپروایِ من پروانهای است
خفتهای کز وصلِ تو گوید سخن
خوابْ خوش بادش که خوش
افسانهای است
#عطار
جانِ ناپروایِ من پروانهای است
خفتهای کز وصلِ تو گوید سخن
خوابْ خوش بادش که خوش
افسانهای است
#عطار
مصطفی (صلوات اللهّ علیه) بآن عظمت و بزرگی که داشت شبی دست او درد کرد وحی آمد که از تأثیر درد دست عباس است که او را اسیر گرفته بود و با جمع اسیران دست او بسته بود و اگرچه آن بستن او بامر حق بود هم جزا رسید تا بدانی که این قبضها و تیرگیها و ناخوشیها که برتو میاید از تأثیر آزاری و معصیتی است که کردهٔ اگرچه بتفصیل ترا یاد نیست که آن بدست یا از غفلت یا از جهل یا از همنشین بیدینی که گناهها را بر تو آسان کرده است که آن را گناه نمیدانی در جزا مینگر که چقدر گشاد داری و چقدر قبض داری قطعاً قبض جزای معصیت است و بسط جزای طاعت است آخر مصطفی صلی اللهّ علیه و سلمّ برای آنک انگشتری را در انگشت خود بگردانید عتاب آمد که ترا برای تعطیل و بازی نیافریدیم ازینجا قیاس کن که روز تو در معصیت میگذرد یا در طاعت، موسی را (علیه السلّام) بخلق مشغول کرد اگرچه بامر حق بود و همه بحقّ مشغول بود اماّ طرفیش را بخلق مشغول کرد جهت مصلحت و خضر را بکلی مشغول خود کرد
و مصطفی را (صلّی اللّه علیه و سلمّ) اول بکلیّ مشغول خود کرد بعدازان امر کرد که خلق رادعوت کن و نصیحت ده و اصلاح کن مصطفی (صلوات اللّه علیه) در فغان و زاری آمد که آه یارب چه گناه کردم مرا از حضرت چرا میرانی من خلق را نخواهم حق تعالی گفت ای محمّد هیچ غم مخور که ترا نگذارم که بخلق مشغول شوی در عین آن مشغولی بامن باشی و یک سر موی از آنچ این ساعة بامنی چون بخلق مشغول شوی هیچ ازان ازتو کم نگردد در هر کاری که ورزی در عین وصل باشی سؤال کرد حکمهای ازلی و آنچ حق تعالی تقدیر کرده است هیچ بگردد فرمود حق تعالی آنچ حکم کرده است در ازل که بدی را بدی باشد و نیکی را نیکی آن حکم هرگز نگردد زیرا که حق تعالی حکیم است کی گوید که تو بدی کن تا نیکی یابی هرگز کسی گندم کارد جو بردارد یا جو کارد گندم بردارد این ممکن نباشد و همه اولیا و انبیاء چنین گفتهاند که جزای نیکی نیکیست و جزای بدی بدی فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرهُ وَمَنْ یَعْمَلْ مُثْقَالَ ذَرَّةٍ شَراًّ یَرَهُ
از حکم ازلی این میخواهی که گفتیم و شرح کردیم هرگز این نگردد معاذاللهّ و اگر این میخواهی که جزای نیکی و بدی افزون شود و بگردد یعنی چندانک نیکی بیش کنی نیکیها بیش باشد و چندانک ظلم کنی بدیها بیش باشد این بگردد اماّ اصل حکم نگردد فصالی سؤال کرد که ما میبینیم که شقی سعید میشود و سعید شقی میگردد فرمود آخر آن شقی نیکی کرد یا نیکی اندیشید که سعید شد و آن سعید که شقی شد بدی کرد یا بدیی اندیشید که شقی شد همچنانک ابلیس چون در حق آدم اعتراض کرد که خَلَقْتَنِیْ مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِیْنٍ بعد از آنکه استاد ملک بود ملعون ابد گشت ورانده درگاه ما نیز همین گوییم که جزای نیکی نیکیست و جزای بدی بدیست.
«مولوی»فیه ما فیه
و مصطفی را (صلّی اللّه علیه و سلمّ) اول بکلیّ مشغول خود کرد بعدازان امر کرد که خلق رادعوت کن و نصیحت ده و اصلاح کن مصطفی (صلوات اللّه علیه) در فغان و زاری آمد که آه یارب چه گناه کردم مرا از حضرت چرا میرانی من خلق را نخواهم حق تعالی گفت ای محمّد هیچ غم مخور که ترا نگذارم که بخلق مشغول شوی در عین آن مشغولی بامن باشی و یک سر موی از آنچ این ساعة بامنی چون بخلق مشغول شوی هیچ ازان ازتو کم نگردد در هر کاری که ورزی در عین وصل باشی سؤال کرد حکمهای ازلی و آنچ حق تعالی تقدیر کرده است هیچ بگردد فرمود حق تعالی آنچ حکم کرده است در ازل که بدی را بدی باشد و نیکی را نیکی آن حکم هرگز نگردد زیرا که حق تعالی حکیم است کی گوید که تو بدی کن تا نیکی یابی هرگز کسی گندم کارد جو بردارد یا جو کارد گندم بردارد این ممکن نباشد و همه اولیا و انبیاء چنین گفتهاند که جزای نیکی نیکیست و جزای بدی بدی فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرهُ وَمَنْ یَعْمَلْ مُثْقَالَ ذَرَّةٍ شَراًّ یَرَهُ
از حکم ازلی این میخواهی که گفتیم و شرح کردیم هرگز این نگردد معاذاللهّ و اگر این میخواهی که جزای نیکی و بدی افزون شود و بگردد یعنی چندانک نیکی بیش کنی نیکیها بیش باشد و چندانک ظلم کنی بدیها بیش باشد این بگردد اماّ اصل حکم نگردد فصالی سؤال کرد که ما میبینیم که شقی سعید میشود و سعید شقی میگردد فرمود آخر آن شقی نیکی کرد یا نیکی اندیشید که سعید شد و آن سعید که شقی شد بدی کرد یا بدیی اندیشید که شقی شد همچنانک ابلیس چون در حق آدم اعتراض کرد که خَلَقْتَنِیْ مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِیْنٍ بعد از آنکه استاد ملک بود ملعون ابد گشت ورانده درگاه ما نیز همین گوییم که جزای نیکی نیکیست و جزای بدی بدیست.
«مولوی»فیه ما فیه
آن رفته ز چشم و مانده در دل چونست
آن شکل ظریف و آن شمایل چونست
نرگس بمیان آب خرم باشد
آن نرگس آبدار در گل چونست
#ابن_حسام_خوسفی
آن شکل ظریف و آن شمایل چونست
نرگس بمیان آب خرم باشد
آن نرگس آبدار در گل چونست
#ابن_حسام_خوسفی
ساقی بده و بستان داد طرب از دنیا
کاین عمر نمیماند و این عهد نمیپاید
گویند چرا سعدی از عشق نپرهیزد
من مستم از این معنی هشیار سری باید
#سعدى
کاین عمر نمیماند و این عهد نمیپاید
گویند چرا سعدی از عشق نپرهیزد
من مستم از این معنی هشیار سری باید
#سعدى
غم بی حد و درد بی شمار و من فرد
یا رب چه کنم که صبر نتوانم کرد
یا درد باندازه درمان بفرست
یا حوصله ای بده باندازه درد
#مشتاق_اصفهانی
یا رب چه کنم که صبر نتوانم کرد
یا درد باندازه درمان بفرست
یا حوصله ای بده باندازه درد
#مشتاق_اصفهانی
همه شب بر آستانت شده کار من گدایی
به خدا که این گدایی ندهم به پادشاهی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است
به امید آن که شاید تو به چشم من درآیی
به کدام مذهب است این به کدام ملت است این
بکشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی؟
سر برگ و گل ندارم ، به چه رو روم به گلشن
که شنیده ام ز گلها همه بوی بی وفایی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی
در دیر می زدم من که ندا ز در درآمد
که درآ درآ عراقی، که تو هم از آن مایی
عراقی
به خدا که این گدایی ندهم به پادشاهی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است
به امید آن که شاید تو به چشم من درآیی
به کدام مذهب است این به کدام ملت است این
بکشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی؟
سر برگ و گل ندارم ، به چه رو روم به گلشن
که شنیده ام ز گلها همه بوی بی وفایی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی
در دیر می زدم من که ندا ز در درآمد
که درآ درآ عراقی، که تو هم از آن مایی
عراقی
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است
عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
آن که ناوک بر دل من زیر چشمی میزند
قوت جان حافظش در خنده زیر لب است
آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است
حافظ
یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است
عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
آن که ناوک بر دل من زیر چشمی میزند
قوت جان حافظش در خنده زیر لب است
آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است
حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دف_میزنم 👌👌
سالار عقیلی
سالار عقیلی
به هوای سر زلف تو درآویخته بود
از سر شاخ زبان برگ سخنهای ترم
گر سخن گویم من بعد شکایت باشد
ور شکایت کنم از دست تو پیش که برم
خار سودای تو آویخته در دامن دل
ننگم آید که به اطراف گلستان گذرم
#سعدی
از سر شاخ زبان برگ سخنهای ترم
گر سخن گویم من بعد شکایت باشد
ور شکایت کنم از دست تو پیش که برم
خار سودای تو آویخته در دامن دل
ننگم آید که به اطراف گلستان گذرم
#سعدی
ماییم جا به گوشهی میخانه ساخته
خود را حریف ساغر و پیمانه ساخته
آنکس که تاب داده بهم طرهی تورا
زنجیر بهر عاشق دیوانه ساخته
دل نیست این که در تن افسرده من است
دیوانه ایست جای به ویرانه ساخته
دل خانه خداست چه سازم که کافری
آن خانه را گرفته و بت خانه ساخته؟
ای شمع پرتوی به هلالی فکن که او
خود را به سوز عشق تو پروانه ساخته
#هلالی_جغتایی
خود را حریف ساغر و پیمانه ساخته
آنکس که تاب داده بهم طرهی تورا
زنجیر بهر عاشق دیوانه ساخته
دل نیست این که در تن افسرده من است
دیوانه ایست جای به ویرانه ساخته
دل خانه خداست چه سازم که کافری
آن خانه را گرفته و بت خانه ساخته؟
ای شمع پرتوی به هلالی فکن که او
خود را به سوز عشق تو پروانه ساخته
#هلالی_جغتایی