معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.3K photos
12.4K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم

چون شما سوی جمادی می‌روید
محرم جان جمادان چون شوید

از جمادی عالم جانها روید
غلغل اجزای عالم بشنوید

فاش تسبیح جمادات آیدت
وسوسهٔ تاویلها نربایدت

چون ندارد جان تو قندیلها
بهر بینش کرده‌ای تاویلها

که غرض تسبیح ظاهر کی بود
دعوی دیدن خیال غی بود

بلک مر بیننده را دیدار آن
وقت عبرت می‌کند تسبیح‌خوان

پس چو از تسبیح یادت می‌دهد
آن دلالت همچو گفتن می‌بود

این بود تاویل اهل اعتزال
و آن آنکس کو ندارد نور حال

چون ز حس بیرون نیامد آدمی
باشد از تصویر غیبی اعجمی

#مثنوی_معنوی
#دفترسوم
#حضرت_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


گمشده اصلی انسان، خداوند است و تا او را بدست نیاورد،
عطش و طلب درونی اش فرو نخواهد نشست،

هرچند که هزاران سال مشغول نفس و نفسانیات و ایگوها باشد،
عاقبت، خسته از همه چیز با شور و شوق به سوی خداوند خواهد رفت.

وگر به خشم روی، صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی، که منتهات مـ
ن
م

#حضرت_مولانا
                       
چونک درآییم به غوغای شب
گرد برآریم ز دریای شب


خواب نخواهدبگریزد ز خواب
آنک بدیدست تماشای شب


بس دل پرنوروبسی جان پاک
مشتغل و بنده و مولای شب


#حضرت_مولانا
خانه ی شادیست دلم
غُصّه ندارم چه کنم

هرچه به عالم تُرُشی
دورم و بیزارم از او

خداوندگارِ عشق و شور و مستی

#حضرت_مولانا
#مولوی دیوان شمس غزلیات

امروز خندانیم و خوش کان بخت خندان می‌رسد
سلطان سلطانان ما از سوی میدان می‌رسد

امروز توبه بشکنم پرهیز را برهم زنم
کان یوسف خوبان من از شهر کنعان می‌رسد

مست و خرامان می‌روم پوشیده چون جان می‌روم
پرسان و جویان می‌روم آن سو که سلطان می‌رسد

اقبال آبادان شده دستار دل ویران شده
افتان شده خیزان شده کز بزم مستان می‌رسد

فرمان ما کن ای پسر با ما وفا کن ای پسر
نسیه رها کن ای پسر کامروز فرمان می‌رسد

پرنور شو چون آسمان سرسبزه شو چون بوستان
شو آشنا چون ماهیان کان بحر عمان می‌رسد

هان ای پسر هان ای پسر خود را ببین در من نگر
زیرا ز بوی زعفران گویند خندان می‌رسد

بازآمدی کف می‌زنی تا خانه‌ها ویران کنی
زیرا که در ویرانه‌ها خورشید رخشان می‌رسد

ای خانه را گشته گرو تو سایه پروردی برو
کز آفتاب آن سنگ را لعل بدخشان می‌رسد

گه خونی و خون خواره‌ای گه خستگان را چاره‌ای
خاصه که این بیچاره را کز سوی ایشان می‌رسد

امروز مستان را بجو غیبم ببین عیبم مگو
زیرا ز مستی‌های او حرفم پریشان می‌رسد

#حضرت_مولانا
ســــــــــماع...:
سماع آمد
سماع آمد
سماع بی‌صداع آمد

وصال آمد
وصال آمد
وصال پایدار آمد...

#حضرت_مولانا
قطب جهانی همه را رو به توست
جز که به گرد تو دواریم نیست

چیست فزون از دو جهان شهر عشق
بهتر از این شهر و دیاریم نیست


#حضرت_مولانا
چون ز خود رستی همه برهان شدی .....

چون که گفتی بنده ام سلطان شدی ...


#حضرت_مولانا
Forwarded from MAمریم
MAمریم ابریشمی

در این دام و در این دانه مجو جز عشق جانانه
مگو از چرخ وز خانه تو دیده گیر بامی را

بیا ای هم دل محرم بگیر این باده خرم
چنان سرمست شو این دم که نشناسی مقامی را

#حضرت مولانا🌹

درود یاران و فرزانگان مهرآیین پاک سرشت
روزتان شیرین از می صبوح بامدادی
درپناه حضرت حق سلامت و سربلند مانا باشید🙏
🌹💐🌺🍃🌹💐🌸🍃🌺🌹💐
Forwarded from MAمریم
MAمریم ابریشمی



۳۸۴۴) من چنان مَردم که بر خونیِ خویش / نوشِ لطفِ من نشد ، در قهر نیش

۳۸۴۵) گفت پیغمبر به گوشِ چاکرم / کو بُرَد روزی ز گردن ، این سَرم

۳۸۴۶) کرد آگه آن رسول ، از وحیِ دوست / که هلاکم عاقبت ، بر دستِ اوست

۳۸۴۷) او همی گوید : بکُش پیشین مرا / تا نیاید از من این مُنکر خطا

۳۸۴۸) من همی گویم چو مرگِ من ز توست / با خطا من چون توانم حیله جُست ؟

۴۸۴۹) او همی افتد به پیشم کِای کریم / مر مرا کن از برای حق ، دو نیم

۳۸۵۰) تا نه آید بر من این انجامِ بد / تا نسوزد جان من بر جان خَود

۳۸۵۱) من همی گویم : بَرو جَفّ القَلَم / ز آن قلم ، پس سرنگون گردد عَلَم

۳۸۵۲) هیچ بُغضی نیست در جانم ز تو / ز آنکه این را من نمی دانم ز تو

۳۸۵۳) آلتِ حقی تو ، فاعل ، دستَ حق / چُون زنم بر آلتِ حق ، طَعن و دَق ؟

۳۸۵۴) گفت او : پس آن قِصاص از بهرِ چیست ؟ / گفت : هم از حق و آن سِر ، خفی است


۳۸۵۵) گر کند بر فعل خود ، او اعتراض / ز اعتراضِ خود ، برویاند رِیاض

۳۸۵۶) اعتراض ، او را رسد بر فعل خود / ز آنکه در قهر است و در لطف او
اَحَد

۳۸۵۷) اندرین شهر حوادث ، میر ، اوست / در مَمالک ، مالکِ تدبیر اوست

۳۸۵۸) آلتِ خود را اگر او بشکند / آن ، شکسته گشته را نیکو کُند

۳۸۵۹) رمزِ نَنسَخ آیَةََ او نُنسِها / نأتِ خَیراََ در عقب می داد مِها

۳۸۶۰) هر شریعت را که او منسوخ کرد / او گیا بُرد و عوض آورد وَرد

۳۸۶۱) شب کُند منسوخ شغلِ روز را / بین جمادیّ خِردافروز را

۳۸۶۲) باز شب منسوخ شد از نورِ روز / تا جمادی سوخت ، ز آن آتش فروز

۳۸۶۳) گرچه ظلمت آمد آن نَوم و سُبات / نَی دورنِ ظلمت است آبِ حیات ؟

۳۸۶۴) نَی در آن ظلمت خِردها تازه شد ؟ / سَکته ای سرمایۀ آوازه شو ؟

۳۸۶۵) که ز ضَدها ، ضدها آید پدید / در سُوَیدا نورِ دائم آفرید

۳۸۶۶) جنگِ پیغمبر ، مَدارِ صُلح شد / صلحِ این آخِر زمان ، ز آن جنگ بُد

۳۸۶۷) صد هزاران سَر بُرید آن دلسِتان / تا امان یابد سرِ اهلِ جهان

۳۸۶۸) باغبان ز آن می بُرد شاخِ مُضِر / تا بیابد نخل ، قامت ها و بَر

۳۸۶۹) می کنَد از باغِ ، دانا آن حشیش / تا نماید باغ و میوه خُرَمیش

۳۸۷۰) می کنَد دندانِ بَد را آن طبیب / تا رَهَد از درد و بیماری ، حبیب

۳۸۷۱) بس زیادتها ، درونِ نقص هاست / مر شهیدان را ، حیات اندر فَناست

۳۸۷۲) چون بُریده گشت حَلقِ رزق خوار / یُرزَقونَ فَرِحینَ شد گُوار

۳۸۷۳) حلقِ حیوان چون بُریده شد به عدل / حلقِ انسان رُست و افزون گشت فضل

۳۸۷۴) حلقِ انسان چون بِبُرّد ، هین ببین / تا چه زاید ؟ کُن قیاسِ آن برین

۳۸۷۵) حلقِ ثالث زاید و ، تیمارِ او / شربتِ حق باشد و انوارِ او

۳۸۷۶) حلقِ ببریده خورد شربت ، ولی / حلقِ از لارَسته مُرده در بلی

۳۸۷۷) بس کن ای دون همّتِ کوته بَنان / تا کیت باشد حیاتِ جان به نان ؟

۳۸۷۸) ز آن ندارد میوه ای ، مانند بید / کآبِ رُو بردی پیِ نانِ سپید

۳ح۷۹) گر ندارد صبر زین نان جانِ حِس / کیمیا را گیر و زر گردان تو مس

۳۸۸۰) جامه شویی کرد خواهی ای فلان / رُو مگردان از محلۀ گازُران

۳۸۸۱) گرچه نان بشکست مر روزۀ تو را / در شکسته بند پیچ و برتر آ

۳۸۸۲) چون شکسته بند آمد دستِ او / پس رفو باشد یقین اشکستِ او

۳۸۸۳) گر تو آن را بشکنی ، گوید : بیا / تو دُرستش کن ، نداری دست وپا

۳۸۸۴) پس شکستن ، حق او باشد که او / مر شکسته گشته را داند رفو

۳۸۸۵) آنکه داند دوخت ، او داند دَرید / هر چه را بفروخت ، نیکوتر خرید

۳۸۸۶) خانه را ویران کُنَد زیر و زَبَر / پی به یک ساعت کند معمورتر

۳۸۸۷) گر یکی سَر را بِبُرّد از بدن / صد هزاران سَر درآرد از زَمن

۳۸۸۸) گر نفرمودی قصاصی در جُناة / یا نگفتی فِی القصاص آمد حیاة

۳۸۸۹) مَر که را زَهره بُدی تا او ز خَود / بر اسیرِ حکمِ حق ، تیغی زند ؟

۳۸۹۰) ز آنکه داند هر که چشمش را گُشود / کآن کُشنده سُخرۀ تقدیر بود

۳۸۹۱) هر که آن تقدیر ، طوقِ او شدی / بر سر فرزند هم تیغی زدی

۳۸۹۲) رَو ، بترس و طعنه کم زن بر بَدان / پیشِ دامِ حُکم ، عِجزِ خود بدان



#حضرت مولانا🌹