خردِ درون
13.8K subscribers
1.33K photos
1.08K videos
293 files
393 links
با ارتقا فرکانس وجودی ،جنبه های متعالی رویدادها را رویت می

کنیم.
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
#ماتریکس/#بخش_دوم

بخش اول را در همین کانال جستجو کنید.

..... اما در میان این همه #ماتریکس های مختلف، داستان #شهود، چیز دیگری است. شهود مقهور هیچ #سیستمی نیست زیرا از آنها بزرگتر است. #بی بند است و به #بند هم نمی کشد. چه دست به تعریف چیزی نمی زند، قواعد و مقررات نمی سازد، نه سیستمی براه می اندازد، و نه به اسارت سیستمی می رود. حرکتش بر اساس #آیینگی است. شهود، یک قانون دارد؛ چون آیینه ای صیقلی باش. بگذار این جهان هستی، هر آنچه که هست را بر تو بتاباند. #دریافتش کن اما تعریفش نکن. و همین یک قانون را پاس بدار. آیینگی، همان #پاکی است، همان خالی بودن و هر دم خالی نگه داشتن است. همان #بی قضاوتی و بی برداشتی است. با #قواعد هیچ کس و هیچ سیستمی بازی نکردن است. بلکه آن به آن، آن را #باز تاباندن است. همواره یک "حضور خودانگیخته" بودن است. به دام #مثبت و #منفی نیفتادن و به جنگ شان ورود نکردن و بر فراز آن دو ایستادن است. نه ستاره و نه سیاره، بلکه خود آسمان بودن است. تن به #محدود ندادن و در خدمت #نامحدود بودن است. همواره با کل مراوده داشتن است. و این کار انسانهای ذهنی و غیر سالک نیست. و برای همین است که #شهود، در هر عصری اصحاب اندکی دارد. زیرا آن، با مرگ #منیّت یا همان #توقف ذهن، آغاز می شود. چیزی که انسانهای غیر سالک، #دودستی آن را چسبیده اند.

@kheradedaroun
Forwarded from اتچ بات
‍ من ادیان بزرگ جهان را #مطالعه کردم.
من کتابهای طولانی و متراکم فیلسوفان را #بلعیدم.
من کاری را انجام دادم که خدایان و گوروها گفتند باید انجام دهم.

من پسر خوبی بودم اما نه #آسایش را پیدا کردم و نه خانه را!
فقط افکار دست دوم، افراد دست دوم
و یک استراحت کوتاه از یک نوستالژی وحشتناک...

به نام #معنویت به انکار افتادم.
من خشم را انکار کردم و نامش را #صلح گذاشتم.
من شرم را انکار کردم و آن را #قدرت نامیدم.
من جنسیت را انکار کردم و آن را #پاکی نامیدم.
من انسانیت خود را انکار کردم و نام آن را #آگاهی گذاشتم.
من میل یا شهوت را #انکار کردم و خود را روشن فکر تصور کردم.

اکنون، خانه ام را در #سادگی می بینم.
من #متواضع شده ام. 
من هیچ #نمی دانم.
ابری را می بینم و اشک های داغ از روی صورتم جاری می شود.
یا چهره یک دوست قدیمی، با کمالش مرا شوکه می کند.
یا یک تیر چراغ در پیاده روی عصرانه ام،
با نور رشته ای کاملش به من تعظیم می کند.
همه چیز مرا به #خدا می کشاند، نمی توانم جلوی آن را بگیرم.

من از زبان انسانی استفاده می کنم اما کاملاً انسان #نیستم.
من در سِحر یک گنجشک هستم. 
آهنگ من خانه ی من است.
بدن من شقیقه ی من است.  قربانگاه من فقدان و تسکین عجیب غم است.
من آرامش را در فقدانِ کامل آرامش می یابم!!
آرامش را در میل بی قرار خودم به زندگی می یابم.

عشق من، حالا می توانم کنارت بنشینم؟
آیا آنچه را که در دل داری با من در میان می گذاری؟
(من هم مثل تو گم شده ام).
آیا اشک ها و لرزه هایت را به من #می دهی؟
آیا اجازه دارم تو را به آغوش بگیرم تا زمانی که درد متوقف شود؟
و اگر هرگز #متوقف نشد، همچنان تو را نگه دارم؟
و تو نیز من را در آغوش میگیری؟
آیا میخواهی با نزدیک شدن به پایان، مراقب یکدیگر باشیم؟
بله، مراقب هم باشیم؟

خدایا ! خدایا!
من دین واقعی خود را یافته ام:

#سادگی
#انسانیت
#مهربانی

جف فاستر


@kheradedaroun