... تو #مجبوری دائما #تاریخچه شخصی خودت را تجدید کنی و به همين منظور هر چه انجام می دهی برای والدینت، نزدیكان و دوستانت تعریف میکنی. اما اگر تاریخچه شخصی نداشتی هيچ #توضيحی لازم نبود به هيچكس بدهی. دیگران نه از #اعمال تو ناراحت می شدند و نه عصبانی و بخصوص هيچكس نمی توانست روی تو اعمال نظر کند.
بهتر است تمامی تاریخچه خود را از بين ببریم. زیرا این کار ما را از افكار #مزاحم و دست و پا گير آدمهای دیگر خلاص می کند. تو باید کم کم در اطرافت فضای #مه آلودی ایجاد کنی. تو باید همه چيز را درباره خودت #محو کنی و از بين ببری تا آنجا که دیگر هيچ اطمينانی باقی نماند، هيچ واقعيتی باقی نماند. مساله تو در حال حاضر این است که خيلی #واقعی هستی!!!
#دون_خوان
@kheradedaroun
بهتر است تمامی تاریخچه خود را از بين ببریم. زیرا این کار ما را از افكار #مزاحم و دست و پا گير آدمهای دیگر خلاص می کند. تو باید کم کم در اطرافت فضای #مه آلودی ایجاد کنی. تو باید همه چيز را درباره خودت #محو کنی و از بين ببری تا آنجا که دیگر هيچ اطمينانی باقی نماند، هيچ واقعيتی باقی نماند. مساله تو در حال حاضر این است که خيلی #واقعی هستی!!!
#دون_خوان
@kheradedaroun
Forwarded from اتچ بات
شیوه ای را که طی آن دون خوان منظورش را از کمال به من فهمانده بود، برایش نقل کردم:
روزی من و او از میان #دره عمیقی می گذشتیم که ناگهان تخته سنگی از دیوار صخره جدا شد و با نیروی وحشتناکی پایین آمد و کف دره در فاصله بیست یا سی متری ما متوقف شد. بزرگی تخته سنگ و سقوط آن، حادثه ای جالب و گیرا بوجود آورد.
دون خوان از فرصت استفاده کرد تا به من درس #مهیجی بدهد. او گفت که نیروی حاکم بر سرنوشت ما بیرون از وجود ماست و ارتباطی به #اعمال و #اراده ما ندارد. گاهی اوقات آن نیرو ما را وادار می کند که در میان راه توقف کنیم، خم شویم و بند کفشمان را ببندیم، همان کاری را که من کردم و با متوقف کردن ما، آن نیرو باعث می شود که لحظه با ارزشی بدست آوریم. اگر به راه ادامه می دادیم، قطعه سنگ عظیم قطعا ما را زیر خود #له می کرد.
ولی ممکن است روزی دیگر در دره ای دیگر، همان نیروی بیرونی #تعیین کننده دوباره ما را وادار به توقف کند تا #خم شویم و بند کفشمان را ببندیم و در همان حال تخته سنگ دیگری، درست از بالای سر ما، کنده شود و به پایین افتد. آن نیرو با متوقف کردن ما #وادارمان کرده است تا لحظه ای با ارزش را از دست بدهیم. این بار اگر به راه رفتن ادامه داده بودیم، خود را #نجات می دادیم.
دون خوان می گفت که با توجه به #عدم تسلط بر نیرو هایی که #سرنوشت را تعیین می کنند، تنها امکان آزادی در آن دره این بود که خم شوم و بند کفشم را بطور کامل #ببندم!
@kheradedaroun
روزی من و او از میان #دره عمیقی می گذشتیم که ناگهان تخته سنگی از دیوار صخره جدا شد و با نیروی وحشتناکی پایین آمد و کف دره در فاصله بیست یا سی متری ما متوقف شد. بزرگی تخته سنگ و سقوط آن، حادثه ای جالب و گیرا بوجود آورد.
دون خوان از فرصت استفاده کرد تا به من درس #مهیجی بدهد. او گفت که نیروی حاکم بر سرنوشت ما بیرون از وجود ماست و ارتباطی به #اعمال و #اراده ما ندارد. گاهی اوقات آن نیرو ما را وادار می کند که در میان راه توقف کنیم، خم شویم و بند کفشمان را ببندیم، همان کاری را که من کردم و با متوقف کردن ما، آن نیرو باعث می شود که لحظه با ارزشی بدست آوریم. اگر به راه ادامه می دادیم، قطعه سنگ عظیم قطعا ما را زیر خود #له می کرد.
ولی ممکن است روزی دیگر در دره ای دیگر، همان نیروی بیرونی #تعیین کننده دوباره ما را وادار به توقف کند تا #خم شویم و بند کفشمان را ببندیم و در همان حال تخته سنگ دیگری، درست از بالای سر ما، کنده شود و به پایین افتد. آن نیرو با متوقف کردن ما #وادارمان کرده است تا لحظه ای با ارزش را از دست بدهیم. این بار اگر به راه رفتن ادامه داده بودیم، خود را #نجات می دادیم.
دون خوان می گفت که با توجه به #عدم تسلط بر نیرو هایی که #سرنوشت را تعیین می کنند، تنها امکان آزادی در آن دره این بود که خم شوم و بند کفشم را بطور کامل #ببندم!
@kheradedaroun
Telegram
attach 📎