#نگران_نباش
تو میتوانی #گذشته_ات را شفا بدهی!!!
تو میتوانی #آینده_ات را خدای گونه بسازی!
به #شرط آنکه این لحظه حاضرِناظرِ باشی در ذهن وجسم #حضور داشته باشی!
@kheradedaroun
تو میتوانی #گذشته_ات را شفا بدهی!!!
تو میتوانی #آینده_ات را خدای گونه بسازی!
به #شرط آنکه این لحظه حاضرِناظرِ باشی در ذهن وجسم #حضور داشته باشی!
@kheradedaroun
Forwarded from اتچ بات
#یک_گفتگوی_شفابخش
غم: "ببخشید، می دانم که نباید #اینجا باشم. من به زودی می روم می دانم که لکه ای بر کمال تو هستم…”
آگاهی: «نه. #صبر کن. مشکلی نیست. شما اجازه دارید اینجا باشید! آروم باش! کمی بمان! دوستانت را #دعوت کن!"
غم: "یعنی من لکه ای بر #کمال تو نیستم؟"
آگاهی: «لکه؟ کمال؟ کی اون حرفای احمقانه رو بهت زد؟ چگونه میتوانستم توسط تو یا هر کسی لکهدار شوم؟»
غم: "اما آنها به من #گفتند که نباید اینجا باشم!"
آگاهی: "آه، آنها فقط از شما #می ترسند، زیرا آنها نمی بینند که شما از من جدا #نیستید! آنها سعی می کنند در چیزی به نام #آینده به چیزی به نام روشنگری برسند. خیلی دوست داشتنی است!»
غم: "اما من نمی فهمم. فکر کردم شادی را به من #ترجیح می دهی؟»
آگاهی: «ترجیح؟ #معنی آن چیست؟"
غم: «اوه…. خوب من می دانم که چقدر منفی هستم و…”
آگاهی: «منفی؟ آن چیست؟"
غم: "میدونی، مثبت و منفی، نور و تاریکی، بهشت و جهنم، من و تو؟"
آگاهی: «نه. هرگز در مورد آن تقسیمات نشنیده ام. من حتی نمی دانم در حال حاضر با چه کسی #صحبت می کنم!»
غم: "اوه متاسفم. بگذارید خودم را #معرفی کنم. من غم هستم…”
آگاهی: «غم، غمگین بودن.. #جالب هست. میدانی، فقط به این دلیل است که تو آنقدر نزدیک هستی که نمیتوانم مرزهایت را ببینم، بنابراین برایم #سخت است که تو را با هر چیزی صدا بزنم.»
غم: "اوه، تمام این مدت فکر می کردم اشتباه هستم. فکر کردم نباید اینجا باشم. من هرگز حتی برای چک کردن این موضوع با شما #متوقف نشدم…”
آگاهی: «بله، می دانم، #عجیب است! همه آنها به دلایلی همین کار را می کنند. ترس، عصبانیت، حتی درد، من نمی فهمم چرا همه آنها از من #می ترسند. من هرگز از آنها نخواستم که #بروند. و شادی، شادی، سعادت نیز - هرگز از آنها نخواستم که بمانند. همه یا سعی می کنند بمانند، یا سعی می کنند از من فرار کنند! خیلی #عجیب است.»
غم: «پس همه اجازه دارند در تو بیایند و بروند؟ منظورم این است که شما همه چیز را اجازه می دهید؟»
آگاهی: «خب... بیشتر از این! #می بینید، من در واقع نمی توانم به چیزی اجازه دهم یا از شر چیزی خلاص شوم. همش فقط #خودم هستم میبینی؟ حتی شما…."
غم: «یعنی…. من نیستم... من آن چیزی که فکر می کنم #نیستم...؟
آگاهی: «البته که نه فرزند عزیزم! تو از خودم ساخته شده ای من مثل تو و در شکل تو #می رقصم…”
غم: «من تو هستم؟ اوه پس…. پس چگونه می توانم شما را صدا کنم… آگاهی…”
"دقیقا! بودن تو بدون حس جدایی مشکلی نیست.»
"و این جدایی #هرگز وجود نداشت".
غم: "متاسفم که مدام #فرار کردم."
«متأسفم که احساس کردی نمیتوانی بمانی».
"این می تواند شروع یک #دوستی زیبا باشد..."
@kheradedaroun
غم: "ببخشید، می دانم که نباید #اینجا باشم. من به زودی می روم می دانم که لکه ای بر کمال تو هستم…”
آگاهی: «نه. #صبر کن. مشکلی نیست. شما اجازه دارید اینجا باشید! آروم باش! کمی بمان! دوستانت را #دعوت کن!"
غم: "یعنی من لکه ای بر #کمال تو نیستم؟"
آگاهی: «لکه؟ کمال؟ کی اون حرفای احمقانه رو بهت زد؟ چگونه میتوانستم توسط تو یا هر کسی لکهدار شوم؟»
غم: "اما آنها به من #گفتند که نباید اینجا باشم!"
آگاهی: "آه، آنها فقط از شما #می ترسند، زیرا آنها نمی بینند که شما از من جدا #نیستید! آنها سعی می کنند در چیزی به نام #آینده به چیزی به نام روشنگری برسند. خیلی دوست داشتنی است!»
غم: "اما من نمی فهمم. فکر کردم شادی را به من #ترجیح می دهی؟»
آگاهی: «ترجیح؟ #معنی آن چیست؟"
غم: «اوه…. خوب من می دانم که چقدر منفی هستم و…”
آگاهی: «منفی؟ آن چیست؟"
غم: "میدونی، مثبت و منفی، نور و تاریکی، بهشت و جهنم، من و تو؟"
آگاهی: «نه. هرگز در مورد آن تقسیمات نشنیده ام. من حتی نمی دانم در حال حاضر با چه کسی #صحبت می کنم!»
غم: "اوه متاسفم. بگذارید خودم را #معرفی کنم. من غم هستم…”
آگاهی: «غم، غمگین بودن.. #جالب هست. میدانی، فقط به این دلیل است که تو آنقدر نزدیک هستی که نمیتوانم مرزهایت را ببینم، بنابراین برایم #سخت است که تو را با هر چیزی صدا بزنم.»
غم: "اوه، تمام این مدت فکر می کردم اشتباه هستم. فکر کردم نباید اینجا باشم. من هرگز حتی برای چک کردن این موضوع با شما #متوقف نشدم…”
آگاهی: «بله، می دانم، #عجیب است! همه آنها به دلایلی همین کار را می کنند. ترس، عصبانیت، حتی درد، من نمی فهمم چرا همه آنها از من #می ترسند. من هرگز از آنها نخواستم که #بروند. و شادی، شادی، سعادت نیز - هرگز از آنها نخواستم که بمانند. همه یا سعی می کنند بمانند، یا سعی می کنند از من فرار کنند! خیلی #عجیب است.»
غم: «پس همه اجازه دارند در تو بیایند و بروند؟ منظورم این است که شما همه چیز را اجازه می دهید؟»
آگاهی: «خب... بیشتر از این! #می بینید، من در واقع نمی توانم به چیزی اجازه دهم یا از شر چیزی خلاص شوم. همش فقط #خودم هستم میبینی؟ حتی شما…."
غم: «یعنی…. من نیستم... من آن چیزی که فکر می کنم #نیستم...؟
آگاهی: «البته که نه فرزند عزیزم! تو از خودم ساخته شده ای من مثل تو و در شکل تو #می رقصم…”
غم: «من تو هستم؟ اوه پس…. پس چگونه می توانم شما را صدا کنم… آگاهی…”
"دقیقا! بودن تو بدون حس جدایی مشکلی نیست.»
"و این جدایی #هرگز وجود نداشت".
غم: "متاسفم که مدام #فرار کردم."
«متأسفم که احساس کردی نمیتوانی بمانی».
"این می تواند شروع یک #دوستی زیبا باشد..."
@kheradedaroun
Telegram
attach 📎
اگر از #ناامیدی فرار کنی، از #خود زندگی فرار کرده ای.
ناامیدی ذهن را #نرم و قلب را #گشاده می کند، اگر تو #بگذاری...
خیلی #دردناک است وقتی امید و رویاها و انتظارات ما در هم #میشکند.
اما به سمت آن درد روی برگردان.
به جای #بی حس کردن درد و یا دویدن به سمت یک #رویای دیگر، آن درد را #احساس کن .
اعتیاد به #تجربه_بعدی را کنار بگذار.
به احساس #آشفتگی در ناحیه #شکمت توجه کن و نسبت به آن #کنجکاو باش.
به احساس #انقباض در قلبت،
به #بغض در گلویت،
به #سنگینی در سرت،
به آنچه که #زندگی است،
به آنچه که برای جلب توجه تو #فریاد می زند #توجه کن.
به سمت این لحظه سوزاننده #برگرد!
در میان این #ناآرامی نفس بکش!
برای یک #آینده_درخشان خودت را #ترک نکن.
بگذار ذهن در هم شکند ولی فکر نکن که این در هم شکستن #واقعیت دارد.
ناامیدی تو را به خودت #نزدیک تر می کند.
تو را به تنفست، به وزن بدنت بر روی زمین، به صداهای یک بعداز ظهر و به آواز یک شب نزدیک می کند.
دوست من، تو در افکارت #گم شده ای.
حالا به #قلبت بازگرد.
در میان این لحظه #نرم شو.
به خانه #بازگرد.
بگذار انتظاراتت #ذوب شوند، در سکوت، در یک #شروع_تازه.
@kheradedaroun
ناامیدی ذهن را #نرم و قلب را #گشاده می کند، اگر تو #بگذاری...
خیلی #دردناک است وقتی امید و رویاها و انتظارات ما در هم #میشکند.
اما به سمت آن درد روی برگردان.
به جای #بی حس کردن درد و یا دویدن به سمت یک #رویای دیگر، آن درد را #احساس کن .
اعتیاد به #تجربه_بعدی را کنار بگذار.
به احساس #آشفتگی در ناحیه #شکمت توجه کن و نسبت به آن #کنجکاو باش.
به احساس #انقباض در قلبت،
به #بغض در گلویت،
به #سنگینی در سرت،
به آنچه که #زندگی است،
به آنچه که برای جلب توجه تو #فریاد می زند #توجه کن.
به سمت این لحظه سوزاننده #برگرد!
در میان این #ناآرامی نفس بکش!
برای یک #آینده_درخشان خودت را #ترک نکن.
بگذار ذهن در هم شکند ولی فکر نکن که این در هم شکستن #واقعیت دارد.
ناامیدی تو را به خودت #نزدیک تر می کند.
تو را به تنفست، به وزن بدنت بر روی زمین، به صداهای یک بعداز ظهر و به آواز یک شب نزدیک می کند.
دوست من، تو در افکارت #گم شده ای.
حالا به #قلبت بازگرد.
در میان این لحظه #نرم شو.
به خانه #بازگرد.
بگذار انتظاراتت #ذوب شوند، در سکوت، در یک #شروع_تازه.
@kheradedaroun
تلاش برای بودن در جایی غیر از جای #کنونیتان،
تلاش برای تجربهای غیر از تجربهی #فعلیتان،
تلاش برای فرار یا عقب راندن این لحظه،
تلاش برای رسیدن به حالتی، تجربه ای یا اتفاقی در #آینده،
همگی در پایان بسیار خستهکننده و فرسایشی میشود.
اما آن پایان در حقیقت یک #آغاز است،
و آن حس خستگی در واقع #عزیزترین و با ارزشترین دوست شماست
چرا که آن در حقیقت #دعوتی است به پایان جستجو و استراحتی عمیق.
خستگی، به سادگی همان چیزی است که به دنبالش هستید. خستگی زیرکانه مخفی شده و سالهاست که به نرمی در گوشتان نجوا میکند: بس کن دوست من. من اینجام. دیگه لازم نیست جستجو کنی. #آرام باش. تو از جستجوی من خستهای، می دونم... الان می تونی #استراحت کنی
@kheradedaroun
تلاش برای تجربهای غیر از تجربهی #فعلیتان،
تلاش برای فرار یا عقب راندن این لحظه،
تلاش برای رسیدن به حالتی، تجربه ای یا اتفاقی در #آینده،
همگی در پایان بسیار خستهکننده و فرسایشی میشود.
اما آن پایان در حقیقت یک #آغاز است،
و آن حس خستگی در واقع #عزیزترین و با ارزشترین دوست شماست
چرا که آن در حقیقت #دعوتی است به پایان جستجو و استراحتی عمیق.
خستگی، به سادگی همان چیزی است که به دنبالش هستید. خستگی زیرکانه مخفی شده و سالهاست که به نرمی در گوشتان نجوا میکند: بس کن دوست من. من اینجام. دیگه لازم نیست جستجو کنی. #آرام باش. تو از جستجوی من خستهای، می دونم... الان می تونی #استراحت کنی
@kheradedaroun